به مناسبت چهلمين روز جان باختن ايرج بسطامي
صدايي از خاموشي وسيع بيابان
|
|
منصور ملكي
چهل روز از آن روز گذشت كه «زمين لرزيد و پيش از آن كه دل ها بلرزد، خانه ها، بر تن هاي خفته فرو ريخت و ديگر چيزي نمانده بود، جز پشته هاي كلوخ.»
و در خيل آن همه كس «آشنا»يي بود، كه روزگاري به من گفته بود: «روزم خوش است كه براي تو مي خوانم» و من به او گفته بودم: «شبم خوش است كه براي من مي خواني» و آه... حالا بايد بگويم: «روزگارم خوش نيست، چرا كه با هم نمي خوانيم.»
نخستين بار صداي ايرج بسطامي را در كاست «افشاري مركب» -كنسرت گروه عارف- ساخته پرويز مشكاتيان شنيدم.
آن حرف ها كه پيش از اين شنيده بودم كه كسي مي آيد كه شاگرد شجريان بوده و چنين و چنان، همه «هيچ» بود. مشكاتيان با اين اثر، خواننده اي را به مردم معرفي كرد كه «صداي سوخته غم زده اي» داشت «كه از خاموشي وسيع بيابان و از محنت هزار ساله» مي آمد. نمي شد از آن دل كند. تصنيف هاي «اي مجلسيان»، «نفس بادصبا»، «الا يا ايهاالساقي» و نواخته هاي مشكاتيان، كيوان ساكت، بيژن و اردشير و ارژنگ كامكار، كوروش بابايي، بهرام ساعد، سيامك نعمت ناصر، محمد فيروزي، محمدعلي كياني، همه يك سو و صداي سوخته و غم زده بسطامي كه غزلي از سعدي را مي خواند، يك سو. او چنان غزل سعدي را خوانده است كه هر بار كه شنيده ام «چنگ در جگرم انداخته و همه درد و اندوهان خفته را بيدار كرده كه تا سر منزل جنون مي كشدم، مي كشدم.» من شنيدن مصرع هاي «رفيقانم سفر كردند هر ياري به اقصايي»، «به دريايي در افتادم كه پايانش نمي بينم.» و بيت «شبان آهسته مي نالم مگر دردم نهان ماند، به گوش هر كه در عالم رسيد آواز پنهانم» را تاب نمي آورم و بالاخره وقتي مي خواند: «من آزادي نمي خواهم كه با يوسف به زندانم» آوار فرو مي آيد . همچون آواري كه سرانجام براو فروريخت. بسطامي با «افشاري مركب» ، مهر حضور خود را محكم بر صحيفه آواز ايران كوبيد، به «وقتي كه به پيراهن تو، چانه ها دمي از جنبش باز نمي ماند، بي آن كه از تمامي صداها، يك صدا، آشناي تو باشد.»
دلم از اين همه غربت و فروتني بي جا به درد مي آيد، چه ناشناس آمد، گرچه بسيار سرشناس مي رفت. نگاهي كنيد به يازده كاست و سي دي كه با صداي او منتشر شده است، همه خوش آب و رنگ با نقاشي هاي پرويز كلانتري، آيدين آغداشلو، سياووش كسرايي، عكس از نصرالله كسراييان و خوشنويسي بيژن بيژني و گروهي ديگر از هنرمندان ناشناس در زمينه گرافيك. در هيچ كدام خطي، سطري، كلمه اي (جز نام، با عنوان خواننده) از او نيامده است. فقط در آخرين كاست منتشر شده از او «ظهور»، كه با بدترين كيفيت منتشر شده و گويا قرار است دوباره ميكس شود، آن هم به رسم تعارف مي خوانيم: «نواي آشنا از ديار غريب و هنرمندي از ديار شيخ اشراق. اثري كه پيش روي شماست از نظر آواز و داراي تكنيك ها و فرم هاي خاص و بديعي مي باشد كه صداي پراحساس و قدرتمند بسطامي همه مشخصه هاي ذكر شده را بيان مي دارد و ...»
از بسطامي يازده كاست يا CD به جاي مانده است كه مي توان آنها را قصه اي از بي سروساماني او دانست:
۱: افشاري مركب، مژده بهار، وطن من، افق مهر با: پرويز مشكاتيان (آيا مي شود از مشكاتيان پرسيد كه چرا ديگر با بسطامي كار نكردي و خود به گوشه عزلت رفتي؟)
۲: موسم گل با محمدرضا درويشي، كاري استثنايي با صداي بسطامي، بازسازي سه تصنيفي كه «از ميان دهها تصنيف قديمي امكانات بيشتري براي ارائه اركستري داشته اند.»
۳: فسانه با كيوان ساكت، كه با سليقه ساكت كشكولي شده است از نيما، ناصر خسرو، سعدي، اسماعيل خويي، دكتر وحيد موحد، حافظ، پرويز ايرانپور(من دلم سخت گرفته است از اين، ميهمانخانه مهمان كش روزش تاريك، كه به جان هم نشناخته ، انداخته است: چند تن خواب آلود، چند تن ناهموار، چند تن ناهشيار!)
۴- بوي نوروز با حميد متبسم، با اجراي فوق العاده زيباي تصنيف بوي نوروز از سعدي. آنچه براي من مهم است رجوع متبسم به نسخه ناشناخته از غزليات سعدي است، آنجا كه بسطامي مي خواند: «چو آتش در رخت افكند گلنار، اگر مجمر منه آتش ميفروز» ، در حالي كه در كليات سعدي بيت به اين صورت آمده است: «چو آتش در درخت افكند گلنار، اگر منقل منه آتش ميفروز»، تصادفاً اين از آن بيت هاست كه نسخه بدل هم ندارد. با اين حال دخالت متبسم در غزل سعدي كلام را زيباتر كرده است.
۵: تحرير خيال، رقص آشفته با حسين پيرنيا، (اين روزها پشت ويترين كتابفروشي ها و نوار فروشي ها ديدم كه «رقص آشفته» با نام «گلپونه ها» دوباره منتشر شده است، آيا خانواده بسطامي خبر دارند؟ و راستي در ديار ما كه قانوني به نام «كپي رايت» وجود ندارد، تكليف تكثير نوارهاي بسطامي روشن است؟)
۶: سكوت، با كوروش متين و با اهتمام محمدجليل عندليبي. در اين كاست چند تصنيف از محمد ميرنقيبي (مي جواني، سكوت گويا، رقص نگاه) را بسطامي دوباره خواني كرده است؛ پيش از اين يا همزمان، يا كمي قبل و كمي پيش از اين آثاري از علي تجويدي خواننده اي بنام و پركار و پرنوار خوانده بود. كاري توهين آميز به سراينده ترانه ها و علي تجويدي، با تغييراتي كه در كلام داده شده بود. اتفاقاً دوباره خواني بسطامي دو مورد را ثابت كرد، كه مي توان تصنيف هايي را انتخاب كرد كه از نظر كلام به مشكلاتي برنخورد و ديگر آن كه اين صداي بسطامي است كه مناسب ترين صدا براي خواندن اين گونه تصنيف هاست.
۷: و بالاخره «ظهور» با اصغر محمدي، كه آخرين كاست منتشر شده از بسطامي است. با همه احترامي كه براي اصغر محمدي قائل هستم، تا رفع عيب هاي كاست، نمي توان درباره اش چيزي گفت. بسطامي با اولين كاستش، افشاري مركب (مي توان گفت تولدش؟) تاب و توان را از من گرفت. چه بسيار كه در خلوت و جمع با شنيدن صداي او گريستم. به دنبالش رفتم، با او گفت و گويي كردم (كه به زمان خود چاپش كردم) .با صداي سوخته و غم زده اش زندگي كردم و با يادش روزهاي آينده را سرخواهم كرد.
چهل روز از آن روز گذشت كه وطن بسطامي، چنان لرزيد كه «يكي نبود كه گويد به ديگري كه مموي، يكي نبود كه گويد به ديگري كه منال»، وطني كه آن چنان كه خود خوانده بود:
«دردا و دريغا كه چنان گشتي بي برگ/ كز بافته خويش نداري كفن من.»
|