يكشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۸۲ - شماره ۳۳۰۰
عطر اقاقي هاي صدايت
زهره پوريا
همانند كبوتري بي آشيان در لابه لاي ويرانه ها در جستجويت هستيم. در اوج ابرها در كوره راه دلها در افق هاي دوردست و سرانجام در دشت پهناور احساس ها همه و همه جا به دنبال ناله روح پرور صداي گرمت در جستجو هستيم. آن زمان كه كويرخشك و سوزان دل از خارهاي برنده غم ها دلتنگ مي شد، آن زمان كه پرستوهاي عاشق در باغ جدايي ناله خداحافظي سر مي دادند و آن هنگام كه در سبد شكسته زندگي ريحان اندوه چيده مي شد... پنجره را به روي باغ باصفاي صدايت مي گشوديم و لاله هاي گرم و آتشين آوازت بر صحراي دل ما آشيان مي گرفت و صداي پرسوزت كوير جان را مي شكافت و جويباري از آرامش سكوت دشت تنهاي روح را مي شكست و آنگاه نسيم دلنشين و اصيل موسيقي ات، غبار درد را از گلبرگ زندگي بي كسان براي لحظه اي مي زدود... شايد شعله دردها در دل زمان خاموش مي گشت ولي اكنون... اكنون... كبوتر آرام و مهربان صدايت آشيانه گرم خود را ترك كرده... براي هميشه... اي هنرمند محبوب رفتنت دريايي از اندوه بر جاي نهاد و ما رهگذر ساحل درياي فراقت هستيم. رودخانه زندگيت ناله كنان گذشت و خاموش شد ولي خاطرات صداي سوزناكت شن هايست كه بر جاي مانده و ما نظاره گر آنيم. هم اينك بدان كه قطرات شبنم يادت سينه شكوفه صدايت را هرگز ترك نمي كند و سيل اشك ما اين شكوفه را آبياري خواهد نمود هرچند شراب هجران را در سبوي شكسته دل بريزيم... هر چند باده خداحافظي را در قدح تنهايي بنوشيم، عطر اقاقي هاي صدايت را در كوچه باغ افكار خود فراموش نخواهيم كرد. همانند پرستويي كه هرگز آشيانه خود را ترك نمي كند، هرگز.

به مناسبت چهلمين روز جان باختن ايرج بسطامي
صدايي از خاموشي وسيع بيابان
002067.jpg
منصور ملكي
چهل روز از آن روز گذشت كه «زمين لرزيد و پيش از آن كه دل ها بلرزد، خانه ها،  بر تن هاي خفته فرو ريخت و ديگر چيزي نمانده بود، جز پشته هاي كلوخ.»
و در خيل آن همه كس «آشنا»يي بود، كه روزگاري به من گفته بود: «روزم خوش است كه براي تو مي خوانم» و من به او گفته بودم:  «شبم خوش است كه براي من مي خواني» و آه... حالا بايد بگويم: «روزگارم خوش نيست، چرا كه با هم نمي خوانيم.»
نخستين بار صداي ايرج بسطامي را در كاست «افشاري مركب» -كنسرت گروه عارف- ساخته پرويز مشكاتيان شنيدم.
آن حرف ها كه پيش از اين شنيده بودم كه كسي مي آيد كه شاگرد شجريان بوده و چنين و چنان،  همه «هيچ» بود. مشكاتيان با اين اثر، خواننده اي را به مردم معرفي كرد كه «صداي سوخته غم زده اي» داشت «كه از خاموشي وسيع بيابان و از محنت هزار ساله» مي آمد. نمي شد از آن دل كند. تصنيف هاي «اي مجلسيان»، «نفس بادصبا»، «الا يا ايهاالساقي» و نواخته هاي مشكاتيان، كيوان ساكت، بيژن و اردشير و ارژنگ كامكار، كوروش بابايي، بهرام ساعد، سيامك نعمت ناصر، محمد فيروزي، محمدعلي كياني، همه يك سو و صداي سوخته و غم زده بسطامي كه غزلي از سعدي را مي خواند، يك سو. او چنان غزل سعدي را خوانده است كه هر بار كه شنيده ام «چنگ در جگرم انداخته و همه درد و اندوهان خفته را بيدار كرده كه تا سر منزل جنون مي كشدم، مي كشدم.» من شنيدن مصرع هاي «رفيقانم سفر كردند هر ياري به اقصايي»، «به دريايي در افتادم كه پايانش نمي بينم.» و بيت «شبان آهسته مي نالم مگر دردم نهان ماند، به گوش هر كه در عالم رسيد آواز پنهانم»  را تاب نمي آورم و بالاخره وقتي مي خواند: «من آزادي نمي خواهم كه با يوسف به زندانم» آوار فرو مي آيد . همچون آواري كه سرانجام براو فروريخت. بسطامي با «افشاري مركب» ، مهر حضور خود را محكم بر صحيفه  آواز ايران كوبيد، به «وقتي كه به پيراهن تو، چانه ها دمي از جنبش باز نمي ماند، بي آن كه از تمامي صداها، يك صدا، آشناي تو باشد.»
دلم از اين همه غربت و فروتني  بي جا به درد مي آيد، چه ناشناس آمد، گرچه بسيار سرشناس مي رفت. نگاهي كنيد به يازده كاست و سي دي كه با صداي او منتشر شده است، همه خوش آب و رنگ با نقاشي هاي پرويز كلانتري، آيدين آغداشلو، سياووش كسرايي، عكس از نصرالله كسراييان و خوشنويسي بيژن بيژني و گروهي ديگر از هنرمندان ناشناس در زمينه گرافيك. در هيچ كدام خطي، سطري، كلمه اي (جز نام، با عنوان خواننده) از او نيامده است. فقط در آخرين كاست منتشر شده از او «ظهور»، كه با بدترين كيفيت منتشر شده و گويا قرار است دوباره ميكس شود، آن هم به رسم تعارف مي خوانيم: «نواي آشنا از ديار غريب و هنرمندي از ديار شيخ اشراق. اثري كه پيش روي شماست از نظر آواز و داراي تكنيك ها و فرم هاي خاص و بديعي مي باشد كه صداي پراحساس و قدرتمند بسطامي همه مشخصه هاي ذكر شده را بيان مي دارد و ...»
از بسطامي يازده كاست يا CD به جاي مانده است كه مي توان آنها را قصه اي از بي سروساماني او دانست:
۱: افشاري مركب،  مژده بهار، وطن من، افق مهر با: پرويز مشكاتيان (آيا مي شود از مشكاتيان پرسيد كه چرا ديگر با بسطامي كار نكردي و خود به گوشه عزلت رفتي؟)
۲: موسم گل با محمدرضا درويشي، كاري استثنايي با صداي بسطامي، بازسازي سه تصنيفي كه «از ميان دهها تصنيف قديمي امكانات بيشتري براي ارائه اركستري داشته اند.»
۳: فسانه با كيوان ساكت،  كه با سليقه ساكت كشكولي شده است از نيما، ناصر خسرو، سعدي، اسماعيل خويي، دكتر وحيد موحد، حافظ، پرويز ايرانپور(من دلم سخت گرفته است از اين، ميهمانخانه مهمان كش روزش تاريك، كه به جان هم نشناخته ، انداخته است: چند تن خواب آلود، چند تن ناهموار، چند تن ناهشيار!)
۴- بوي نوروز با حميد متبسم، با اجراي فوق العاده زيباي تصنيف بوي نوروز از سعدي. آنچه براي من مهم است رجوع متبسم به نسخه ناشناخته از غزليات سعدي است، آنجا كه بسطامي مي خواند: «چو آتش در رخت افكند گلنار، اگر مجمر منه آتش ميفروز» ، در حالي كه در كليات سعدي بيت به اين صورت آمده است: «چو آتش در درخت افكند گلنار، اگر منقل منه آتش ميفروز»، تصادفاً  اين از آن بيت هاست كه نسخه بدل هم ندارد. با اين حال دخالت متبسم در غزل سعدي كلام را زيباتر كرده است.
۵: تحرير خيال، رقص آشفته با حسين پيرنيا، (اين روزها پشت ويترين كتابفروشي ها و نوار فروشي ها ديدم كه «رقص آشفته» با نام «گلپونه ها» دوباره منتشر شده است، آيا خانواده بسطامي خبر دارند؟ و راستي در ديار ما كه قانوني به نام «كپي رايت» وجود ندارد،  تكليف تكثير نوارهاي بسطامي روشن است؟)
۶: سكوت، با كوروش متين و با اهتمام محمدجليل عندليبي. در اين كاست چند تصنيف از محمد ميرنقيبي (مي جواني،  سكوت گويا، رقص نگاه)  را بسطامي دوباره خواني كرده است؛ پيش از اين يا همزمان، يا كمي قبل و كمي پيش از اين آثاري از علي تجويدي خواننده اي بنام و پركار و پرنوار خوانده بود. كاري توهين آميز به سراينده ترانه ها و علي تجويدي، با تغييراتي كه در كلام داده شده بود. اتفاقاً دوباره خواني بسطامي دو مورد را ثابت كرد، كه مي توان تصنيف هايي را انتخاب كرد كه از نظر كلام به مشكلاتي برنخورد و ديگر آن كه اين صداي بسطامي است كه مناسب ترين صدا براي خواندن اين گونه تصنيف هاست.
۷: و بالاخره «ظهور» با اصغر محمدي، كه آخرين كاست منتشر شده از بسطامي است. با همه احترامي كه براي اصغر محمدي قائل هستم، تا رفع عيب هاي كاست،  نمي توان درباره اش چيزي گفت. بسطامي با اولين كاستش، افشاري مركب (مي توان گفت تولدش؟) تاب و توان را از من گرفت. چه بسيار كه در خلوت و جمع با شنيدن صداي او گريستم. به دنبالش رفتم،  با او گفت و گويي  كردم (كه به زمان خود چاپش كردم)  .با صداي سوخته و غم زده اش زندگي كردم و با يادش روزهاي آينده را سرخواهم كرد.
چهل روز از آن روز گذشت كه وطن بسطامي، چنان لرزيد كه «يكي نبود كه گويد به ديگري كه مموي، يكي نبود كه گويد به ديگري كه منال»، وطني كه آن چنان كه خود خوانده بود:
«دردا و دريغا كه چنان گشتي بي برگ/ كز بافته خويش نداري كفن من.»

گزارشي از كنسرت ناظري و چكناوريان به نفع زلزله زدگان بم
غم بم در لندن
002070.jpg
در ادامه برنامه هاي فرهنگي مختلفي كه در نقاط گوناگون جهان براي كمك به بازسازي شهر بم و بازماندگان زلزله دهشتناك آن برگزار مي شود، لندن يكشنبه هفته گذشته ميزبان هنرنمايي نوازندگان اركستر مجلسي رودكي تهران به رهبري لوريس چكناوريان، آهنگساز برجسته و آواز شهرام ناظري، خواننده محبوب ايراني بود.
برنامه در سالن بزرگ رويال فستيوال هال لندن واقع در كنار رودخانه تمز با حمايت مركز موسيقي ايران و كميته  گردآوري كمك به زلزله زدگان بم و به همت بنياد ميراث ايران و مركز رواج زبان و فرهنگ فارسي برگزار شد. بليت ها به سرعت فروش رفته بود و در سالن ۳۰۰۰ نفري اجراي برنامه حتي يك صندلي خالي به چشم نمي خورد.
در اركستر لندن، چكناوريان و گروهش ملودي هاي سنتي و كلاسيك را در هم آميختند و شهرام ناظري هم با اين اركستر و هم به تنهايي، شماري از كارهاي خود را اجرا كرد.
علاوه بر ايرانيان، تعداد زيادي از غيرايرانيان نيز براي تماشاي كنسرت غم بم آمده بودند و مرتضي سرمدي، سفير ايران در بريتانيا نيز از جمله حضار بود.
نيمه اول برنامه مشتمل بر پنج بخش بود و در بخش اول، لوريس چكناوريان و ۲۵ عضو ارمني اركستر او نواهايي آشنا از ملودي هاي محلي ايران را نواختند و اجراي مدرني از آهنگ هاي قديم ايراني همچون مستم مستم و دختر بويراحمدي را ارائه كردند.
در بخش دوم اين نيمه، مينياتورهاي ارمني و در بخش بعدي قطعاتي از حشمت  سنجري اجرا شد و در اواخر آن دف نيز با هنر نمايي سياوش ناظري به ميان آمد.
پس از آن شهرام ناظري وارد سالن شد و با دكلمه اين شعر سعدي آغاز كرد كه:
بني آدم اعضاي يكديگرند ‎/ كه در آفرينش ز يك گوهرند چو عضوي به درد آورد روزگار‎/ دگر عضو ها را نماند قرار تو كز محنت ديگران بي غمي‎/ نشايد كه نامت نهند آدمي
و بعد آواز رسايش را سرداد:
عشق داغي است، داغي است كه تا مرگ نيايد نرود. «تا مدتي تنها آواز پرطنين ناظري بود و بعد موسيقي هم به آن اضافه شد همراه با دف:
آب حيات عشق را/ در رگ ما روانه كن روانه كن...
شهرام ناظري در بخش بعدي يك آواز بسيار زيبا و محزون كردي خواند، آوازي كه حال و هواي مصيبت بم را خوب تداعي مي كرد و به خصوص مورد استقبال كردهاي ايراني حاضر در سالن قرار گرفت. قبل از پايان نيمه نخست برنامه، مستندي از صحنه هاي دلخراش بازماندگان زلزله بم و مويه و زاري مردم شهر به نمايش درآمد: جواني كه سرش را روي يك جنازه پيچيده بر لحافي خاك گرفته گذاشته بود و...
همزمان با نمايش اين مستند، تصنيف غم عشق با صداي زنده ياد ايرج بسطامي كه در زلزله بم جانش را از دست داد، پخش شد. نيمه دوم برنامه با سه تار شهرام ناظري و آواز: اي يار زندگي زيباست، زيباست اي زيباپسند... /آنقدرزيباست اين بي بازگشت / كه از برايش مي توان از جان گذشت/ مردن عاشق نمي ميراندش/ در چراغي تازه مي گيراندش/ شروع شد و سياوش ناظري با دف، شهرام ناظري را همراهي مي كرد.
شهرام ناظري در اين بخش آواز «دلا نزد كسي بنشين كه او از دل خبر دارد...الا يا ايهاالساقي ادر كاساً و ناولها / كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكل ها/ را سر داد و در آخر هنرنمايي خود، شعر معروف اندك اندك جمع مستان مي رسند/ اندك اندك مي پرستان مي رسند/ را اجرا كرد.
در ادامه برنامه، گروه اركستر لوريس چكناوريان مجدداً به صحنه آمد و قطعاتي بسيار زيبا از جمله بخش هايي از باله آرام خاچاطوريان را پيشكش مشتاقان حاضر در سالن كرد كه «لالايي» و «رقص لزگي» از جمله آنها بود.
و در آخر،چكناوريان صحبت كوتاهي به زبان انگليسي براي حضار داشت: «موقعيت بسيار غمگيني است اما در عين حال شاد است چون با عشق گرد هم آمده ايم تا به بم كمك كنيم... مي توانيم اين شهر بسيار زيبا را با عشق بازسازي كنيم...»
در پايان برنامه كه اعضاي اركستر چكناوريان خداحافظي كرده و در حال خروج از سالن بودند، به درخواست حضار برگشتند و قطعه شادي نواختند. ۳۰۰۰ ايراني و غيرايراني حاضر در سالن به طور مرتب و با راهنمايي چكناوريان، هنرمندان را هم نوا با آهنگ، با دست زدن همراهي مي كردند به طوري كه صداي اركستر در صداي دست زدن هاي حاضران گم شده بود.
چكناوريان در مصاحبه اي كه با بخش فارسي بي بي سي داشت درباره چگونگي تصميم گيري در مورد برنامه اركسترهاي پاريس و لندن گفت: بلافاصله پس از زلزله بم، احمد مسجد جامعي، وزير ارشاد عده اي از هنرمندان را دعوت كرد و همگي از بم بازديد كردند. در بم صحبت كمك به بازماندگان و اين كه چطور مي توان به آنها كمك كرد، مطرح شد و مركز موسيقي ايران به او پيشنهاد كرد در پاريس و لندن كنسرت برگزار كند.
خالق اپراي رستم و سهراب در اين گفت وگو ابراز تمايل كرد كه در تهران و ديگر شهرهاي ايران براي كمك به بم كنسرت داشته باشد و گفت بيش از هر چيز مايل است در خود بم و براي بازماندگان زلزله برنامه اجرا كند.

هنر
ادبيات
اقتصاد
انديشه
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |