پنجشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۳۱۳
ديگر بليت نمي فروشند
برج فراموش شده آزادي
شبها اينجا خطرناك است اگر بخواهي با اراذل و اوباش درگير شوي احتمالا زخمي مي شوي 
شهرستاني هايي كه تازه از ترمينال آمده اند تا دقايق سرگرداني وحيراني خود را در اين شهر بزرگ در كنار برج آزادي سپري كنند و در راه ماندگان كه شب هنگام جايي را براي آرميدن نمي يابند آنجا استقرار پيدا مي كنند
003141.jpg
سال هاي نه چندان دور ميدان آزادي تفرجگاه و يكي از مكان هاي ديدني براي خانواده هاي تهراني بود. بسياري از جوانان شهرستاني روزگاري اينجا با برج عكس يادگاري مي گرفتند اما حالا ... برج آزادي غريب و تنهاست . حتي براي بازديد از داخل برج بليت هم نمي فروشند.پايه هاي برج جاي خواب مسافران بدون پناه است.
سعيد عليپور
موتورسيكلتي كه جلويش را با گل هاي مصنوعي رنگي پوشانده اند، دور بساط عكاس توقف كرده، عكاس هم آن سوتر ايستاده است و مردي آفتاب سوخته كه به افغان ها شبيه است از بساط عكاس، عينك پلاستيكي را بر مي دارد كه وقتي آن را به چشم مي زند، متوجه مي شوم قرار است نقش عينك آفتابي را برايش ايفا كند. سرش را آب و شانه مرتبي كرده و كاپشن و شلوار تميزي به تن دارد، اما كفش هاي خاك آلودش به نظر ردي از شغل اش را بر او به جا گذاشته باشد. روي موتور مي نشيند و پشت به ميدان جوري كه برج آزادي پيدا باشد از عكاس مي خواهد تا عكس بگيرد.
بعد از گذر از ترمينال غرب، به ميدان بزرگ و بيضي شكل آزادي مي رسيد كه با وسعت ۵۰ هزار متري آن قول مي دهم هيچ كدام پاي پياده دور آن را گز نكرده باشيد.
از چند مغازه دكه مانند كه نزديك به ترمينال اتوبوس هاست و همه چيز از خوراكي تا پوشاكي از بيسكويت تا پيراهن مردانه و شلوار و كمربند و كت و... مي فروشد و از راننده هاي تاكسي و اتوبوسي كه مسافر براي همه دنيا طلب مي كنند بگذريم، مي رسيم به عكاس هاي سيار ميدان. بيش از ۳۰ عكاس دور تا دور ميدان به صورت دوشيفته صبح تا عصر، عصر تا شب فعاليت مي كنند. يكي از عكاس ها مي گويد: «ما از طرف اتحاديه صنف عكاسان براي عكاسي در اين محل كارت داريم وگرنه مامورهاي سد معبر با ما برخورد مي كردند.»
جلو بساط عكاسي اش مي ايستيم. سوژه هاي عكس همه جوان هستند و با قيافه هايي ساده و آب و شانه كرده، نيمي با موتور عكس انداخته اند و تعدادي هم در ژست هاي ورزشكاري... .
پيمان جوان، تنها ۲۳ سال دارد اما از ۹ سالگي دور ميدان با پدرش مسافران آزادي را با دوربينش ثبت مي كرد. مي گويد خودش يكبار بيشتر بالاي برج نرفته است، «آن يكباري هم كه رفتم يك نفر خودش را از آن بالا به پايين برج پرتاب كرد و مرد.»
به گمانم از همان زمان به بعد بود كه بازديد از بالاي برج آزادي براي عموم مردم ممنوع شد. ياد چاقو افتادم كه هم مي شود كشت و هم مي شود نان قسمت كرد.
پيمان مي گويد: «پدرش وقتي از مياندوآب آمد فقط ۱۶ سال داشت، اولين جايي هم كه در تهران ديد ميدان آزادي بود آنقدر شيفته اش شده بود كه تصميم گرفت همين جا بماند و عكاسي كند.»
هر خيابان از سه خيابان اطراف برج را كه رد مي كنم، انگار صداها كمتر مي شود زير برج آزادي آن قدر باد، شديد مي وزد كه سرماي بهمن ماه را چند برابر مي كند.
شنيده بودم كه پايين برج موزه است. از پله هاي «مجموعه فرهنگي آزادي» كه ديگر آن تا بلوي بزرگ چند سال پيش را ندارد پايين مي روم، پايم را به درون برج ۳۲ ساله كه انگار ريشه هايش در زمين فرو رفته مي گذارم؛ خيلي بزرگتر و زيباتر از آن چيزي است كه فكرش را مي كردم.
در ابتداي در ورودي راهرويي تونل مانند است كه «گذرگاه پيشينيان» نام دارد. از راهرو كه عبور مي كنيم چهار ويترين بزرگ ديواري قرار گرفته كه هركدام تعدادي اشيا باستاني كه از قرار معلوم متعلق به دوران هزاره قبل از ميلاد است وجود دارد.
مردي كه مرا به قسمت اداري همراهي مي كند توضيح مي دهد كه ديگر خبري از موزه نيست و چهار سالي است كه آن را جمع آوري كرده اند.
علتش را كه جويا مي شوند مي گويند: «نگهداري اين آثار گرانبها كه به صورت امانت از ميراث فرهنگي در اختيار داشتيم تا بازديدكنندگان با آثار مختلف از نقاط مختلف كشور آشنا شوند، ازنظر امنيتي بسيار سخت بود.» و همين شد كه عطايش را به لقايش بخشيدند و موزه را چهار سال قبل تعطيل كردند.
ديگر از آن سالن بزرگ با آن همه آثار گرانبها، جز قفسه هاي خالي چيزي بر جاي نمانده است. چشمهايم را مي بندم تا آن چيزهايي كه در اين قاب هاي شيشه اي هيچ وقت نديده ام را متصور شوم.
اينجا پرسنل دوست ندارند از قولشان چيزي نوشته شود، يكي مي گويد: «مجموعه فرهنگي آزادي حدود ۴ ماه است كه تحت مديريت جديد و زيرنظر هيات امنايي متشكل از وزير ارشاد، رئيس سازمان ميراث فرهنگي و بنياد فرهنگي رودكي اداره مي شود» و مي گويد: «تالار وحدت و برجآزادي دو مجموعه اي هستند كه زيرنظر اين هيات امنا اداره مي شوند.»
سالهاست كه ديگر براي بازديد از برج، بليتي فروخته نمي شود و بالارفتن از «نماد ايران » محدود به بازديدكنندگان خاصي شده است؛ خارجي ها، مقامات و البته خبرنگارها....
چهار آسانسور شما را از ارتفاع ۶۳ متري برج، بالا مي برند كه از آن بالا بتوانيد تهران غبارآلود را ببينيد. فكر مي كنم هنوز هم به كمر برج آزادي نرسيده ام، اما استواريش را زير پايم حس مي كنم. گرچه ترجيح مي دهم از آن پايين برج را ببينم تا از اين بالا تهران را. تالار كهن، سالن سمعي بصري، سالن تشريفات، سالن نمايش و... اينجا همه چيز هست و همه چيز مجلل است.... انگار كسي كه بنايش كرد دوست داشت فرعون ديگري باشد و اهرام ديگري بنا كند.
از درون برج، بيرون مي آيم زير چار ستون برج،  زير طاق مشبكي بلند، زير ۲۵هزار قطعه سنگ كه هر كدامشان را مي گويند از معدني از گوشه وكنار كشور استخراج كردند، روزي هزاران آدم عبور مي كنند، گاهي خوب نگاهش مي كنند و هنگام عبور از زير طاقش، گردنشان را بالا مي گيرند.
گاهي هم انگار كه غول سنگي رانديده باشند، تند از كنارش عبور مي كنند. شهرستاني هايي كه تازه از ترمينال آمده اند تا دقايق سرگرداني وحيراني خود را در اين شهر بزرگ در كنار برج آزادي سپري كنند و در راه ماندگان كه شب هنگام جايي را براي آرميدن نمي يابند آنجا استقرار پيدا مي كنند ، شايد حس مي كنند مال آنها هم هست.
زير اين طاق زيبا كه بنشيني صداي سوت اخطار مي شنويد: «اينجا حتي نگهبان برج هم نمي نشيند.»
چهار نگهبان دور تا دور چهار گوشه برج را مي پايند، كه در طول سه شيفت شبانه روزي مي شوند سر هم۱۶ تا. پيرمرد  ۶۵  ساله اي كه صورتش در سرماي زير برج سرخ شده برايش برج آزادي معناي ۷۵ هزار تومان حقوق و ۸ سرعائله دارد، برايش ۹ ساعت ايستادن و اندكي نياسودن دارد. خودش مي گويد يك بار بيشتر بالاي برج نرفته است آن هم وقتي جوان بود. مي گويد: «شبها اينجا خطرناك است اگر بخواهي با اراذل و اوباش درگير شوي احتمالا زخمي مي شوي.»
مامور سد معبر هم از راه مي رسد شايد فكر كرده بساطي به پا كرده ايم ديگر نمي شود ماند، هم سرد است و هم....
آن سوتر مي نشنيم و خيره مي شويم به برج آزادي، صداي قلبش گوش مي كنم، آرام مي زند... انگار كه مغموم باشد، انگار كه او هم دستخوش بازي سرنوشت شده باشد....

شب و روز كار مي كنيم
انتخابات در چاپخانه
اگر كارت عروسي چاپ مي كرديم بيشتر انعام مي گرفتيم. آنها مي آيند كارت ها و تبليغات را مي برند ولي هيچ انعامي به كارگران نمي دهند
003144.jpg
وقتي از حامد مي پرسيم كجا مي خوابد، به تراكت هاي تبليغاتي اشاره مي كند و مي گويد: «روي همين تراكتهاي تبليغاتي!
آمده اند خوشامد بگويند به داماد. گل مي ريزند سر تا پايمان را انگار. فقط براي اينكه كارشان را زودتر، تميزتر وباكيفيت تر تحويل بدهيم و البته ارزان تر.
اول روي خوش نشان نمي دهد. بايد قضيه را جور ديگري تعريف كنيم تا متقاعد شود به قول خودش دنبال دردسر نيستيم.
- ما از چاپ كردن كارت براي كانديداها عكس نمي گيريم. كافي است؟!
بيشتر از اين نمي توانيم برايش توضيح بدهيم يا حداقل نمي دانيم كه چه بايد بگوييم تا او راضي شود. فعلا به آقا مهدي مي گوييم: اگر اشكالي ندارد حالا بياييم تو و گپي با هم بزنيم. باور كن مشكلي ايجاد نمي شود. اين جمله بهترين وسيله اي بود كه مي شد با آن رضايت آقا مهدي را به دست آورد. كمي سخت گير بود اما بالاخره راضي شد. مي پرسد چه مي خواهيد بدانيد؟
هنوز ننشسته و عرقمان خشك نشده، اين سوال را مي پرسد. آشنايي مي دهيم كه از طرف آقاي... آمديم. صندلي را كنار مي كشيم و مي نشينيم. از او مي خواهيم برايمان از اين چند روزي كه براي انتخابات كار كرده بگويد.
پارچه متقال روي ميز را بر مي دارد. روي ميز خود را تميز مي كند، به نظر مي رسد در حال جمع و جور كردن اطلاعات است تا حكايت زبان سرخ و سرسبز نشود.
چاي مي خوريد؟
براي شروع بد نيست. قبول مي كنيم.
باورش مي شود كه ما ول كن نيستيم. ناچار شروع به توضيح دادن ماوقع اين چند روز مي كند: «كار ما چاپ كارت ويزيت نيست. در واقع بروشور شركت ها يا چيزي شبيه اين را مي زنيم. ولي توي اين چند روز - مثلا از پسپري روز به اين ور - كارمان شده فقط چاپ عكس و شعارهاي تبليغاتي.»
حواسش حسابي جمع است. مثل شطرنج بازي كه در كمين آچمز كردن حريف نشسته، بي صبرانه باز هم همان دستمال سفيد را بر مي دارد. وانمود مي كند كه چاي حاضر شده اما چون ما گفتيم حالا نه، پس او هم ظاهرا تمايلي به نوشيدن چاي ندارد. از او مي پرسم از كدام شعار تبليغاتي بيشتر خوشتان آمد.
مثل اين مي مانست كه از شيريني پز بپرسيم كدام يك از شيريني هايش، شيرين است! قيافه اي به خود گرفت كه ما را بيش از هر چيز ديگري ياد علامت تعجب مي اندازد با آن الف كوچك و نقطه تحتاني!
من اصلا توجهي ندارم. ديگران هم همينطور. اصلا ما كاري نداريم كه كدام نماينده چه شعاري داده و يا اصلا اين شعار درست است يا غلط؟
بايد براي اثبات حرف هاي آقا مهدي دنبال فرد ديگري هم باشيم. كار زياد سختي نيست. حامد آنطرف تر ايستاده مي گويد: «مهدي راست گفت. كسي اينجا حوصله ندارد روي كارها را بخواند. ما مي زنيم و مي رويم. كار چاپ آنقدر مشقت دارد كه حوصله اي براي اين كارها باقي نمي گذارد.»
حامد پاي دستگاهي ايستاده كه بي شباهت به تانك جنگي نيست. «نزديك ۸ تن وزن دارد، يك لحظه غفلت كافي است. مثل كاغذ صافت مي كند!»
اينها را هم حامد گفت. انگار فرصتي براي مهدي به دست آمده بود تا خودش را به نوعي از زير سوال هاي ما فراري دهد. ولي اگر يكي از بچه محل هاي مهدي يا حامد كانديد شوند چه؟ بازهم بي تفاوتي؟ مي گويد: «باور كنيد فرقي ندارد. اينها فقط زماني ما را تحويل مي گيرند كه كار چاپ داريم. بعدا...ً»
حامد با چشم غره مهدي مواجه مي شود.براي عاقل يك اشاره كافي است و همين كافي بود تا حامد ديگري چيزي نگويد.
ولي مي شود از راه ديگري از آنها حرف كشيد. هرچند كه ساعت ۷ شب است و به قول خودشان كار، تعطيل.
- مي پرسم تا حالا شده نماينده اي روي كار چاپي، خودش نظارت داشته باشد؟
حامد با سيني چاي مي آيد. ۴ تا استكان. ولي ما ۳ نفر هستيم. مهدي مي گويد: «من دوتا چاي مي خورم»! سوال را دوباره تكرار مي كنيم. اين دو، واژه تكرار را بهتر از هركس مي شناسند.
كار چاپ يعني تكرار، تكرار و...
اينجا كه نه. من نديدم. تو چه طور؟
مهدي مي گويد و حامد هم تاييد مي كند، ضمني.
هنوز هم آثار چاپ تبليغات كانديداها اينجا معلوم است. انگار ستاد انتخاباتي است. هيچ كس دوست ندارد درباره آنچه چاپ مي كند حرفي بزند و انگار اينجا تمام لب ها قفل شده اند.
تا حالا شده نماينده اي يا افرادي كه كارهايش را دنبال مي كنند، به نوع كاغذ گير بدهند؟
انگار آتش زديم بر خرمن مهدي و حامد. حامد مي گويد: «گفتي! چند روز پيش يك نفر آمده بود اينجا كه مي خواست روي كارتهايش پوششUV بكشيم. اول هم گفتم كه كار ما چاپ كارت نيست ولي مجبوريم، ديگر. خلاصه بعد از كلي كار گفت كه چرا روي كارت ها پوشش مذكور نيست.»
«خب چرا كارش را نصفه و نيمه انجام داده بوديد؟»
مهدي و حامد هردو مي خندند. خنده اي از سر استهزاء.
«شما خيلي ساده اي. ما پوشش را كشيده بوديم ولي آن طرف اصلا نمي دانستUV چيست و فقط اسمش را شنيده بود. براي همين چپ مي رفت و راست مي آمد، گير مي داد كه چرا كارت ها اين طوري شده اند.»
مگر مي شد كسي كه حالا داعيه ورود به مجلس را دارد، نداند روي كارت هايش چه لايه اي قرار است كشيده شود!
- دستمزد؟
سر اين سوال كه رسيديم هركدام چيزي مي گفتند. حامد مي گويد:  «اگر كارت عروسي چاپ مي كرديم بيشتر انعام مي گرفتيم. آنها مي آيند كارت ها و تبليغات را مي برند ولي هيچ انعامي به كارگران نمي دهند.»
- شما حقوق مي گيريد و انعام چيزي است دلخواه و سليقه اي.
اين را كه مي گوييم، مهدي همان دستمال سفيد را روي زانويش مي گذارد و مي گويد: «وقتي يك نفر را مي آوريد تا چاه بكند، دست آخر به او انعام هم مي دهيد. سواي پول توافقي كه اول، حرفش را زديد. حالا كار ما در حد كندن چاه هم نيست؟»
- واقعاً كار اينها در حد كندن چاه هم نيست؟ چندين روز است كه نخوابيده اند، درست و حسابي. اضافه كاري مي كنند تا شايد حقوقشان اندكي زياد شود. ما فكر مي كرديم در ايام انتخابات نانشان توي روغن است ولي...
وقتي از حامد مي پرسيم كجا مي خوابد، به تراكت هاي تبليغاتي اشاره مي كند و مي گويد: «روي همين تراكتهاي تبليغاتي!»
«اشتباه نكنيد. توي ايام اين چنيني ما فقط كار مي كنيم و ديگران به جاي دلخواه مي رسند. بهترين چاپ، خط تا، دسته بندي و...»
حرف ها تمام شد. حامد مي گويد كه بايد بروند. خسته اند. به قول خودشان چند روزي است روي مخشان اسكي رفته اند. از اين و آن حرف شنيده اند. حالا ديگر بايد بروند و استراحت كنند، تا فردا.
چاپخانه فردا يا امشب تميز مي شود و ديگر اثري از تبليغات و انتخابات نيست.
تا دوره اي ديگر و اضافه كاري ديگر.

۵۰ درصد دختران تحصيل كرده، بيكارند
به گفته پرويز راعي معاون دفتر امور زنان و خانواده بهزيستي، تنها ۱۳ تا ۱۵ درصد دختران تحصيلكرده جذب بازار كار مي شوند. وي نرخ بيكاري ۵۰ درصدي دختران تحصيلكرده را ناشي از باورهاي نادرست از استعداد و توانايي هاي زنان از سوي كارفرمايان و مسوولان مي داند. راعي پيشنهاد كرده است، بسترسازي مناسب به لحاظ فرهنگي در اين مورد صورت گيرد. اما مثل اينكه تحصيح باورهاي نادرست و بسترسازي مناسب فرهنگي بايد اول از دفتر امور زنان بهزيستي آغاز شود، تا به جاي يك مرد، زني كه بيشتر آشنا به مشكلات اين قشر است، بر صندلي معاونت دفتر امور زنان و شايد صندلي رياست اين دفتر تكيه زند.

شهرك هاي اقماري و تهديد پايتخت
پايتخت ايران شده است، يك شهر و چندين و چند شهرك و حاشيه و حومه. حالا اين شهرك ها علاوه بر ناهمگوني شهري، بر وضعيت اجتماعي پايتخت نيز تاثير مستقيم مي گذارند. اخيرا فرمانده انتظامي استان تهران از تهديد سلامت اجتماعي پايتخت از سوي شهرك هاي اقماري ابراز نگراني كرده است. به گفته وي گسترش بي رويه شهرك هاي اقماري در ۱۰ سال گذشته، اغلب بزهكاران و مجرماني كه در تهران مرتكب جرايم و بزه هاي مختلف مي شوند، شهرك هاي اقماري را محل سكونت خود قرار مي دهند. به گفته وي چون اين شهرك ها موجب افزايش مهاجرنشيني به ويژه سكونت افغاني ها مي شود، به رشد بزه در تهران دامن مي زند. شايد حاشيه نشيني و شهرك هاي اقماري باعث افزايش بزه شود اما مگر تمام محله هاي تهران از جرايم خالي هستند؟

حقوق بازنشستگان
ديوان عدالت اداري، كسر مبلغ افزايش ماه اول از حقوق بازنشستگان و موظفان را برخلاف قانون اعلام كرد. متن كامل راي هيات عمومي ديوان عدالت اداري كه منجر به ابطال اين بخشنامه شد، به اين شرح اعلام شده است: «نظر به اين كه كسورات بازنشستگي مذكور ماده ۱۰۰ و انحصار آن به مفاد مادتين ۷۱ و ۷۲ قانون استخدام كشوري ناظر به مستخدمان رسمي شاغل در دستگاه ها و موسسات دولتي بوده و به افزايش حقوق و فوق العاده شغل ماه اول بازنشستگان تسري ندارد، لذا بخشنامه مذكور اداره كل بازنشستگي استان تهران مبني بر شمول قسمت اخير ماده ۱۰۰ قانون استخدام كشوري به بازنشستگان خلاف قانون تشخيص و به موجب ماده ۲۵ قانون ديوان عدالت اداري ابطال مي شود.»

هواي آلوده به پايتخت آمد
مهندس محمدحسن پيراسته گفت: ميانگين غلظت آلاينده منواكسيدكربن از ۶ تا ۲۶ بهمن ماه۶۸، PSI گزارش شده كه نسبت به مدت مشابه در سال قبل و دو هفته قبل به ترتيب با ۷/۴ درصد افزايش و ۵/۱۰ درصد كاهش غلظت مواجه بوده است. وي اعلام كرد: در اين مدت كيفيت هوا به لحاظ آلاينده مذكور در ۲۴ درصد ايام، در شرايط «ناسالم» و ۷۶ درصد در شرايط «سالم» قرار داشته است؛ به طوري كه نسبت به دو هفته قبل به ترتيب از روزهاي با كيفيت هواي «ناسالم۵ »/۴ درصد كاسته و به همين ميزان بر تعداد روزهاي با شرايط «سالم» افزوده شده است كه در مقايسه با مدت مشابه سال گذشته نشان مي دهد ۵/۱۳ درصد از ميزان روزها با شرايط «ناسالم» كاسته و به همين ميزان بر تعداد روزهاي با شرايط «سالم» افزوده شده است.

دختران فراري
معاون مجتمع قضايي اطفال با تاكيد بر ضرورت ايجاد مراكز مشاوره در تهران براي هدايت دختران فراري گفت: متاسفانه چنين مراكزي در تهران به عنوان شهري كه بيشترين آمار دختران فراري را در خود جاي داده، وجود ندارد. ربابه قادري به كاهش ۵۰ درصدي فرار دختران از خانه در فصل زمستان اشاره مي كند و مي گويد: «فرار دختران از خانه در فصول سرما به ويژه زمستان به علت شرايط نامناسب براي سپري كردن در خيابان ها و پارك ها تا ۵۰ درصد كاهش مي يابد.» وي ادامه داد: با توجه به اينكه در فصل گرما امكان سپري كردن زمان در خيابان ها و پارك ها بيشتر ميسر مي شود دختران در اين فصل از سال بيشتر اقدام به فرار از خانه مي كنند و ترجيح مي دهند در فصل سرما از ترك خانه پرهيز كنند.»

مدرسه اي در بم احداث نشده
مسوول «ستاد بم» انجمن حمايت از حقوق كودك، نسبت به دايرنشدن مدارس واقعي و مداوم تحصيل در اين شهر انتقاد كرد.
ثريا عزيزپناه، بزرگترين مشكل موجود براي كودكان بم را مشكل تصميم گيري مسوولان آموزش و پررش از همان هفته هاي ابتدايي بروز زلزله در اين شهر اعلام كرد: مدارس دايرشده براي تحصيل كودكان بم واقعاً فايده و كفايتي در شرايط فعلي ندارند.اين مسوول كميته حقوقي انجمن حمايت از حقوق كودك اظهارداشت:  مدارس ابتدايي و راهنمايي، ظاهراً هفته اي ۲ روز در شهر فعاليت مي كنند اما واقعاً اين وضع فايده اي ندارد؛ اداره آموزش و پرورش هم اعلام كرده كه معلمان مربوطه هفته اي ۱۲ ساعت يا ۲ روز تدريس كنند.

در شهر
ايرانشهر
تهرانشهر
حوادث
درمانگاه
زيبـاشـهر
سفر و طبيعت
طهرانشهر
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  درمانگاه  |  زيبـاشـهر  |  سفر و طبيعت  |  طهرانشهر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |