پنجشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۳۱۳
عمارت امير بهادر
ساختماني با صد سال عمر
انجمن آثار و مفاخر فرهنگي در يكي از محله هاي قديمي تهران ساكت و موقر ايستاده است 
بزرگداشت هايي براي استاد احمد آرام، دكتر محمود حسابي، دكتر مهرداد بهار، علي اكبر دهخدا، استاد احمد بيرشك، آيت الله شيخ فضل الله نوري، استاد ابراهيم آيتي و بزرگاني ديگر، از جمله فعاليت هاي ديگر اين انجمن پس از انقلاب بوده است
003189.jpg
كهنه و فرسوده اما سربلند. اي كاش همه اجزاي تشكيل دهنده اين ساختمان زبان داشتند.
ماني راد
هنگامي  كه حسين پاشاخان تصميم گرفت تا عمارتي را به منظور برگزاري مجالس سوگواري پي ريزي كند، هنوز زمان زيادي از بر چيده شدن ديوارشاه طهماسبي نمي گذشت و دارالخلافه ناصري چندان گسترش نيافته بود. او اين عمارت را كه شامل چند دستگاه خانه بزرگ و داراي اندروني، بيروني و ديوانخانه و حسينيه و حياط خلوت و گرمابه بود در ضلع جنوب غربي ميدان توپخانه بنا كرد. بعدها و در دوران شاهان پهلوي، بسياري از خانه هاي اين مجموعه، ويران و يا فروخته شد و خانه هاي جديدي به جاي آنها بنا شد.
حسين پاشاخان كه ملقب به امير بهادر بود يكي از رجال برجسته دربار مظفرالدين شاه بود. او در سال ۱۲۷۱ هجري شمسي به سمت وزير جنگ اين شاه قاجار منصوب شد و تا سال ۱۲۸۲ در اين منصب باقي ماند. امير بهادر عمارت خود را در منطقه اي بنا نهاد كه در حد وسط قسمت غربي طهران قرار داشت. بعدها اين ناحيه به عنوان محله امير بهادر يا پل امير بهادر شناخته شد. اين بنا در زمان حيات امير بهادر، حسينيه قلمداد مي شد و در ماه هاي محرم و صفر و روزهاي ۱۹ تا۲۱ ماه رمضان، مراسم سوگواري و روضه خواني در آن برگزار مي شد. شايد يكي از دلايلي كه باعث شد اين بنا تا به امروز همچنان باقي بماند، كاربري مذهبي آن بود كه تا سال ها بعد از وفات امير بهادر نيز ادامه داشت. اما آنچه كه باعث شد اين محله به عنوان پل امير بهادر معروف شود، حكايت ديگري دارد. در همان روزهاي سلطنت مظفرالدين شاه بود و هنوز خيابان اميريه چندان گسترش نيافته بود. در انتهاي شرقي خياباني كه ساختمان امير بهادر در آن قرار داشت، گودال بزرگي بود كه در روزهاي زمستان، در داخل آن آب مي ريختند و يك حصار بلند هم در ضلع جنوبي اين گودال بود تا از تابش آفتاب بر آن جلوگيري  كند. اين گودال در واقع يخچال اين قسمت از شهر تلقي مي شد. در شب هاي طولاني و سرد زمستان، آب داخل گودال به يخ تبديل مي شد و درانبارهاي بزرگي كه به همين منظور در كنار حوض ساخته بودند ذخيره مي شد. يك پل چوبي از شمال به جنوب روي اين گودال قرار داشت كه به اين خيابان منتهي مي شد كه به اين پل،پل امير بهادر مي گفتند. بعدها اين خيابان  نيز به پل امير بهادر معروف شد كه تا به امروز هم به همين نام ناميده مي شود.
انجمن آثار ومفاخر فرهنگي امير بهادركجاست؟
در پاييز سال ۱۳۰۱ هجري شمسي «انجمن آثار ملي» تشكيل شد. اين انجمن به منظور افزايش علاقه مردم به آثار قديمي وتاريخي ايران و نگهداري تابلوهاي نقاشي وصنايع دستي با ارزش و حفظ سبك و شيوه قديم آنها بود. در همان سال هاي آغازين شروع به كار انجمن، مقبره «حكيم ابوالقاسم فردوسي» در طوس با تلاش اين مركز ساخته شد و در سال ۱۳۱۳ هجري شمسي يك مجمع بين المللي به مناسبت هزارمين سال تولد اين شاعر بزرگ برگزار شد. اين انجمن تا سال ها به كار پرداخت و در سال ۱۳۴۶ هجري شمسي عمارت اميربهادر را خريداري كرد. از آن پس ساختمان امير بهادر شايد به بهانه اين انجمن حفظ ونگهداري شد. انجمن آثار ملي، بعد از بزرگداشت فردوسي، به دليل مسايل سياسي و تحولات اجتماعي تا آذر ماه ۱۳۲۳ هجري شمسي، از فعاليت بازماند. بعد از آن و طي يك اساسنامه جديد، انجمن مربوطه شروع به كار كرد و در راستاي پاسداشت فرهنگ اين مرز و بوم گام هاي مهمي برداشت. از عمده ترين تلاش هاي اين انجمن ساخت آرامگاه براي بزرگان عرصه فرهنگ و علم ايران زمين بود. ابن سينا، سعدي، نادرشاه افشار، حكيم عمر خيام، شيخ فريد الدين عطار، استاد كمال الملك، باباطاهر، صائب تبريزي ، شيخ روزبهان، پسويه، شيخ ابوالحسن خرقاني، شاه شجاع ابن يمين فريومدي، ابوالحسن بيهقي، اوحدي مراغه اي و بسياري از بزرگان و يا احداث بناي بزرگي در گورستان تاريخي سرخاب تبريز درمجاورت بقعه متبركه سيد حمزه و ... از جمله كارهاي اين انجمن بود.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي اين انجمن با نام «انجمن آثار و مفاخر فرهنگي» طي اساسنامه اي جديد كه از سوي شوراي عالي فرهنگي به تصويب رسيد به فعاليت خود ادامه داد. البته بعد از سال ۵۷ اين انجمن تا چندي، از فعاليت باز ماند و با تلاش بسيار دوباره به كار پرداخت.
يك بار ديگر فعاليت هاي انجمن مربوطه رونق گرفت و در راستاي تجليل از چهره هاي علمي و فرهنگي كشور، بزرگداشت هاي بسياري برگزار شد. در واقع اين انجمن در سال هاي اخير با برگزاري مراسم بزرگداشت براي نام آوران ايراني توانست، عامه مردم را بيشتر با چهره هاي فرهنگي جامعه آشنا كند. بزرگداشت هايي براي استاد احمد آرام، دكتر محمود حسابي، دكتر مهرداد بهار، علي اكبر دهخدا، استاد احمد بيرشك، آيت الله شيخ فضل الله نوري، استاد ابراهيم آيتي و بزرگاني ديگر، از جمله فعاليت هاي ديگر اين انجمن پس از انقلاب بوده است. اين انجمن داراي كتابخانه ايست كه در حدود ۱۸ هزار جلد كتاب دارد. اگرچه در زمان راه اندازي كتابخانه آن تعداد كتب و نسخ خطي در حدود ۴۶ جلد بود، اما پس از مدت ها و با همت مسوولان، اين كتب به بالغ بر ۲۰۰ نسخه افزايش يافته است.
عمارتي به نام انجمن يا امير بهادر
وارد كه مي شوي اولين چيزي كه چشم ها را خيره مي كند، تالاري است بزرگ و شگفت انگيز. يك تالار بزرگ كه داراي چهارستون است و به شيوه اصيل ايراني، به شيوه استادانه اي آيينه  كاري شده است. حتي نقاشي هايي از چهره پروين اعتصامي، دكتر حسابي، كمال الدين بهزاد و چندي ديگر نمي گذارد كه چشم از اين تالاربرداري. حتما در اينجا بود كه مراسم روضه خواني و سوگواري برگزار مي شده. آيينه هايي كه استعداد عجيبي در تكثير هر آنچه كه مي بينند دارند و كاشي هايي كه با نقوش ايراني اسلامي و متاثر از نگارگري دوران هخامنشي و يا قديمي  تر از آن كه در معماري عصر قاجاريه بسيار مرسوم بوده، در راهروي مركزي ساختمان جلوه گري بسياري دارند. سقف ها پر از نقوش گچ بري اند در تزيين دروني ساختمان بسيار موثرند. شايد وقتي كه از حياط مي گذري، دو مجسمه مفرغي جلو درب اصلي بنا، مي تواند بيشتر آماده ات كند تا ناگهان از سر و صداي خيابان جدا شوي و كمي به عقب برگردي. مثلا به روزهاي حيات مظفرالدين شاه، يا كمي عقب تر، مثلا دوران شكوهمند صفويه و اوج معماري ايراني و يا...
اما همه اينها، فقط نگاهي است گذرا به عمارت امير بهادر يا انجمن آثار و مفاخر فرهنگي. شايد هنوز آنگونه كه بايد اينجا را نشناخته ايم، نه اين عمارت را و نه آنچه كه درآن مي گذرد. اين جا هر جا كه باشد، حتما از روزهاي طهران حرف ها دارد. حتي مفاخر و آثارشان مي توانند، روزهاي گذشته را برايمان كمي آشناتر كنند. در اينجا كه نام آن پل امير بهادر است و پر است از خانه هاي كوچك و بزرگ و عمارتي قديمي كه كمي مهجور مانده، دنبال پل يا چيزي شبيه به آن نگرديد. اصلا قرار نيست كه اينجا نشان يا علامتي از پل ببينيد. پل اميربهادر در غبار زمان فرو رفته است با گودال يخچال و خيابان هاي خاكي اش. اينجا الان انجمن آثار و مفاخر فرهنگي است. جايي كه قرار است از گذشته دور و نزديكمان برايمان بگويد. چقدر خوب است كه اين انجمن در جايي است كه به محض قدم نهادن در آن، تمام و كمال تو را با آثار گذشته آشنا مي كند. همه چيز از همان قدم اول شروع مي شود. از حسين پاشاخان كه يكي از بناهاي بسيار زيبا را در طهران از او به يادگار داريم. شايد دوباره به اينجا برگرديم. منتظر باشيد...

مرور يك پرونده مفتوح
روزي روزگاري اميريه
مشهور است كه خيابان اميريه دومين خيابان تهران است كه پس ازچراغ برق دستش به روشنايي برق مي رسد و از صف تاريكي بيرون مي جهد
003186.jpg
خياباني كه ويترين عبور كالسكه ها و درشكه هاي مجلل و آخرين مدل بوده حالا صاحب يك پرونده است. در بخش اول اين پرونده مي شود طنين سم كوبه هاي شش اسب را شنيد و به دنبال تصوير درشكه اي به سبك و سياق مدرن ترين درشكه هاي اروپايي بود. اين پرونده مربوط به خيابان اميريه است؛ نوار آسفالته  اي از چهارراه سپه - ولي عصر تا ايستگاه راه آهن كه روزگاري محل سكونت اعيان و اشراف تهران بود. جايي كه امروز به آن جنوب شهر مي گويند چنين پيشينه اي دارد. اين نوار بلند تيره شايد سرنوشت امروزش را به خواب هم نمي ديد وقتي امنا و امراي دولت را در عمارت ها و باغ هاي بكر دوطرفش جا داده بود. باغ هاي وسيعي كه ريه هاي اين خيابان به حساب مي آمد و هوا را براي ساكنانش تر و تازه نگه مي داشت. مهم ترين اين باغ ها كه كاخ عظيمي هم در سينه داشت، متعلق به كامران ميرزا نايب السلطنه، پسر ناصرالدين شاه بود كه به خود لقب اميركبير داده بود. نام اميريه هم پيداست كه ريشه در همين ماجرا دارد. باغ درندشت ابتداي خيابان هم، ملك مطلق شاهزاده ناصرالدوله قلمداد مي شد. محوطه گسترده دانشكده افسري امروز، در ضلع شمالي همين باغ جاي گرفته است، همين طور مهديه ابتداي اميريه.
از جمله باغ هاي معتبر و مهم ديگر اميريه يكي هم باغ اخوان بود كه وسعت زيادي داشت و برخلاف باغ هاي ديگر پاي رفت و آمد مردم در آن باز بود. اخوان غالبا در بخش اعظم اين باغ فرش و زيرانداز پهن مي كرد، منبري تهيه مي ديد و از واعظان معروف و مبرز آن روزگار براي مراسم روضه خواني دعوت مي كرد. در مراسم روضه خواني باغ اخوان، هزاران زن و مرد مشتاق در محوطه باغ گرد مي آمدند و از سخنراني واعظان بهره مي بردند.
وقتي برق مي آيد
مشهور است كه خيابان اميريه دومين خيابان تهران است كه پس ازچراغ برق دستش به روشنايي برق مي رسد و از صف تاريكي بيرون مي جهد.
خب، طبيعي است كه همچنين جاي باصفايي نبايد مدت مديدي در ظلمت بماند، خاصه اينكه اعيان و اشراف در آن برو بيا داشته باشند، نخستين كالسكه هاي زرين با اسب هاي ورزيده ابلق در آن رژه بروند و منزل و ماواي تعدادي از رجال سرشناس زمانه باشد.
اما اين همه ماجرا نيست. مي گويند جناب امين الضرب شخصيتي بوده است كه در كار روشنايي بخشيدن به خيابان هاي تهران مرارت ها كشيده تا توانسته دستاورد اديسون را براي اولين بار به خيابان چراغ برق هديه كند و پشت سرش به خيابان اميريه. اما اين را هم مي گويند كه امين الضرب در سكه هايي كه مي ساختم - آخر مسوول ضرب سكه هم بوده - به جاي عيار طلا از عيار مس استفاده مي كرده و همين امر موجب رسوايي او مي شود. پس براي اينكه مساله را درز بگيرد، شگرد مي زند و با نشان دادن وفاداري و بذل توجه ويژه به نام اميريه، جانبداري كامران ميرزا را براي خود مي خرد. او اميريه را في الفور نوراني مي سازد. به عبارت ديگر كليد برق اميريه را در يك شب تاريك مي زند و با روشن شدن چراغ ها، خيابان هاي منشعب از اميريه هم رنگ و روي تازه اي به خود مي بينند. مهمترين اين خيابان ها منيريه است كه نام منيرالسلطنه مادر كامران ميرزا را برخود دارد و نيز خيابان انتظام، همين طور چهارراه معزالسلطان و خيابان سر پل اميربهادر.
چشم در چشم شخصيت اصلي 
مرور عناوين برخي صفحات پرونده خيابان اميريه شايد باعث شود جدي تر به چهره امروزش نگاه كنيم: محل سكونت رئيس نظميه؛ «كلنل وستد اهل» سوئدي، علاقه «حسين پاشاخان اميربهادر جنگ»،-   وزير دربار - به اين خيابان، تاسيس نخستين كارخانه كبريت سازي تهران، ناصرالدوله كه با درشكه مشهورشش اسبه اش براي اولين بار در همين خيابان ديده شد و....
با مرور اين عناوين و ظهور و رفتن شخصيت هاي گفته شده، حالا به نظر مي رسد خود اين خيابان به يك شخصيت تبديل شده است. سن و سالي از اين شخصيت گذشته است؛ خيلي بيشتر از شخصيت هاي درون پرونده اش آدم هاي ريز و درشتي را در حافظه دارد، شاهد حادثه هاي تلخ و شيرين بسيار بوده است و هنوز نفس مي كشد. خس خس مي كند اما رويش به جانب زندگي است و حالا حالاها جا دارد كه عمر كند. پس مي شود اين پرونده را مفتوح اعلام كرد و به چهره اين خيابان دقيق شد.

ديروز - امروز
طهران از نگاه ديگران
يكسال پس از شروع جنگ اول جهاني، دولت آلمان، هياتي را به ايران فرستاد تا موانعي در راه پيشرفت قواي روس و انگليس كه با آن كشور در حال جنگ بودند، ايجاد كند.
يكي از اين ماموران «ويپرت فن بلوشر» است كه شرح حوادث و اتفاقاتي را كه در خلال اقامتش در ايران شاهد بوده در قالب سفرنامه اي به رشته تحرير درآورده و آنگونه كه خود در ديباچه كتاب گفته، سعي كرده تا همچون يك وقايع نگار، ضمن ثبت حوادث آنها را از صندوقچه خاطرات بيرون كشيده و از زاويه ديد آن روز به نمايش گذارد.
او تهران را از آن دست پايتخت هايي مي داند كه به علت موقعيت خاص روستاوار خود ممتاز است. جلوه هاي دل انگيز طبيعت، كوه هاي بلند، جنگل انبوه و بيابان، همه يكجا جمع و در دسترس قرار گرفته اند.... از طهران به وسيله اتومبيل، ظرف يك روز مي توان به كوهستان يا دريا، به جنگل يا كوير مسافرت كرد و اين خود چنان تنوعي به زندگي مي دهد كه ساير شهرها فاقد آنند.
او معتقد است كه جغرافيا و تاريخ دست به دست هم داده اند تا سكونت آدمي را در تهران دلچسب و قابل ملاحظه كنند و امكانات فراواني در اختيارش بگذارند.
اين اروپايي چنان مجذوب آداب و رسوم مردم تهران شد كه از موارد موردتوجه اش، سليقه طهراني ها در پختن غذاهاي بسيار خوشمزه بود. اينكه مردهاي طهراني در مطبخ، به پخت و پز مشغولند و اتفاقا بسياري از آشپزهاي ماهر از اين جماعتند، براي او جالب بوده.
او و ديگر اروپائياني كه به ايران مي آمدند، جلوه هاي مختلف طهران را مطرح مي كردند، ازجمله مظاهر منفي اين شهر را. اما آنچه بيشتر از همه، به نظرشان زيبا مي آمد، موقعيت اقليمي طهران بود. معلوم نيست كه آنها از كدام مناطق به طهران مي آمدند كه اين شهر را بديع توصيف مي كردند. شايد هم حق با آنها باشد. ما كه طهران قديم را نديده ايم.

تهرانشخص
ميرزا آقاسي يك عتيقه ديگر
003183.jpg
يكي از اشخاصي كه در همين تهران مقام صدراعظمي را عهده دار بوده ولي هيچ ربطي به اين منصب نداشته شخصي است به نام ميرزا آقاسي.
اين آدم كه در زمان محمدشاه مي زيسته، آنقدر در مقابل خارجي ها ضعيف و ناتوان بوده كه آنها بدون توجه به حضور او در عالم سياست، خر خود را مي رانده اند و حتي روبه روشدن با او را كسرشأن خود مي دانسته اند. آنگونه كه مي گويند خارجي ها معمولا نامه ها و خواسته هاي خود را توسط سربازاني با رده پايين، از او طلب مي كرده اند و همان سرباز بي دست و پا هم اجازه توهين و رسيدگي هرچه سريعتر به نامه ها وخواسته ها را به خود مي داده و تا جواب مساعد نمي گرفته از پيش صدراعظم جم نمي خورده!
او در نامه اي خنده دار به شاه چنين مي نويسد:« كمترين بنده مي خواست تا عباس آباد بروم، اما بواسطه اينكه جناب وزير مختار انگليس تشريف خواهند آورد، نتوانستم - نه بنده مي ميرم، نه آنها دست مي كشند، نه وجود مبارك صحت كامل مي يابند كه پدر آنها را از گور درآورند...نه دنيا دارم، نه آخرت نه آبرو، نوكر دولت روسيه مرا به قراول بيندازد! ديگر چيزي باقي نمانده كه به سر من بيايد...» اين هم يكي ديگر از صدراعظم هاي مملكت. انگار واقعا در آن زمان قحط الرجال بوده وگرنه اين عتقيقه ها از كجا پيدا مي شده اند كه خودشان اعتراف كنند كه مثلا نوكرهاي دولت بيگانه به آنها توهين مي كنند، صدراعظمي كه نوكرهاي بيگانه اجازه توهين به او را به خود بدهند واقعا عتيقه است. خلاصه جناب آقاسي آنچنان روي خارجي ها را در همين تهران زياد مي كند كه خودش هم با هيزم همين بلاهت مي سوزد.
آنگونه كه مي گويند صدرات اين عالي جناب باعث مي شود كه مملكت، چندين دهه از لحاظ پيشرفت و استقلال به عقب پرتاب شود. ظاهرا او به جز عجز و لابه و نوشتن نامه هاي رقت انگيز به شاه بي خيال تر از خودش، هنر ديگري نداشته. گمان مي رود كه بهتر بود اين شخص از اشخاص تهران قديم به جاي اين همه طلب مرگ، از منصب خود دست مي كشيد و به شغل كاتبي دربار مي پرداخت چون حقيقتا قلم خوبي دارد و گاه به گاه آنقدر از حقارت خود مي نالد كه آدم را به گريه مي اندازد.

دالان توتون فروش ها
اگر پاي صحبت كسي بنشينيد كه از بازار توتون فروش ها خاطراتي داشته باشد حتما ً به نام و نشاني يك شغل برمي خوريد كه امروز چيزي از آن باقي نمانده است. نام د قيق و درست اين پيشه كيسه دوزي است. كيسه دوز به كسي اطلاق مي شده كه با دو تكه پارچه يا چرم به اندازه كف دست و يك بند نخي، كيسه توتون مي دوخته است. كيسه دوزهاي بازار توتون فروش ها همه زن بوده اند. آنها صبح همراه ساير كسبه به بازار مي آمده اند و درجاي مشخص خود،  در رديف هاي چندتايي تكيه به ديوار، نخ و سوزن و باقي وسايل كار را از جعبه ها بيرون مي آورده اند و كسب شان را شروع مي كرده اند. امروز از اين بازار تنها يك دالان باقي مانده است. دالاني چسبيده به سبزه ميدان به نام دالان توتون فروش ها.

رقابت چراغ موشي
چراغ مي خواهيد يا دردسر؟
اين جمله سوالي عنوان يك آگهي است مندرج در مطبوعات تهران قديم. مرور آن خالي از لطف نيست.
«هرگاه چراغ به تمام معني يعني چراغي كه بدون كم و زياد ۳۰۰ شمع نورسفيد درخشان قوه دارد و مطابق حفظ الصحه و صرفه جويي ساخته شده طالبيد البته چراغ الماس انتخاب مي كنيد. اما اگر دردسر و زحمت را بر طبق مقررات نه نه رقيه مي خواهيد، چراغ موشي را خريداري كنيد. چراغ الماس بي نظير است و بي رقيب و اشكال مختلفه دارد. روميزي، دوشاخه، ديواري، فانوسي و الوان مختلف از سفيد، سبز، گلي و آبي. رقم روميزي تلمبه سر خود مخصوصا مورد توجه است.»

حرمخانه ويژه
معمولا هر بناي سلطنتي يا عمارت اعياني كه مختص درباريان ساخته مي شد، داراي اتاق ها و هشتي ها و تالارهاي مختلف بود. اما آنچه كه بيش از همه مطلوب و مورد نظر آقايان محترم دربار قاجار بود، مسلما حرمسرا هاي متعدد در عمارتهاي مختلف شان بود. از آنجا كه شاهان قاجار همواره در هر امري پيشتاز بودند، در زمينه ازدواج وزندگي زناشويي، نسبت به زيردستان خود هم در طول تاريخ بي رقيب بودند. حرمسراها و باغ هاي مختلف تفرج در زمان ناصرالدين شاه و فتحعلي شاه، شيوه و روشي نوين در مردان سياست باز قاجار رايج كرد. تا سال ها ناصرالدين شاه زنان متعدد ش را در اين اتاق ها نگهداري مي كرد و پس از چندي هم به فكر ساختن حرمخانه ويژه ناصري افتاد. گويا او همزمان با ساختن دارالخلافه ناصري از فكر ساختن حرمخانه اي مختص به خود نيز، غافل نمانده بود.

طهرانشهر
ايرانشهر
تهرانشهر
حوادث
در شهر
درمانگاه
زيبـاشـهر
سفر و طبيعت
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  درمانگاه  |  زيبـاشـهر  |  سفر و طبيعت  |  طهرانشهر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |