جمعه ۱۸ ارديبهشت ۱۳۸۳ - سال يازدهم - شماره ۳۳۷۱
index
به ياد كيومرث صابري فومني (گل آقا)
آن لهجه زيباي شمالي
003492.jpg
حميدرضا نصيري
عكس: ايسنا
دير رسيده ام، جلسه پايان سال مجله است و از معدود جلساتي كه تقريباً همه اعضاي مجله هستند و بايد باشند. صابري در حال صحبت كردن است، آرام وارد سالن مي شوم و چون صندلي ها را قبلاً گرفته اند، به تنهايي گوشه اي مي ايستم. حرف هايش كه تمام مي شود، به دور  و  بر نگاه مي كند و چشمش به من مي افتد؛ با لهجه شمالي اش به قد بلندم اشاره مي كند و مي پرسد: تو روي صندلي ايستادي؟
***
بعد از انقلاب همچون بسياري از هم نسلانش وارد مشاغل دولتي شد و پس از نخست وزيري دوست قديمي اش «شهيد رجايي» به معاونت فرهنگي رئيس جمهور رسيد. اما در سال ۶۲، پس از چند سال مديريت و اشتغال در مناصب دولتي از كارهاي سياسي خسته شد و آنها را كنار گذاشت. فيلش ياد هندوستان كرده  بود و مي خواست دوباره قلم به دست بگيرد و وارد حيطه طنز شود، آن هم از نوع سياسي اش. پيش از اين و در دوران قبل از انقلاب زير نظر حسن توفيق و در مجله «توفيق» طنز سياسي را آزموده بود و تا زمان توقيف مجله در آن مطلب نوشته  بود، مطالبي كه جاي نام نويسنده عناويني همچون «گردن شكسته فومني»، «عبدالفانوس»، «لوده» و «ميرزا گل» زير خود داشتند. به  هر روي صابري تصميم خود را گرفته  بود تا به انتقاد از ياران و همكاران سابقش در دولت بپردازد و چه جايي بهتر از صفحه سه روزنامه اطلاعات و ستون «دو كلمه حرف حساب».
بيست و سوم دي ماه ۶۳، گل آقا متولد شد و از آن پس هر روز ماجراهايش در آبدارخانه در سومين صفحه اطلاعات چاپ شد. گل آقا شخصيت محافظه كار و تا حدودي سنتي بود كه همواره از اظهارنظر روشن و واضح اجتناب مي كرد و شاغلام عوام را به خاطر تندروي هايش تنبيه مي كرد. غضنفر بي سواد مادرزاد را هم همچون يك سخنگو در كنار خود داشت تا در مواقع لزوم بر دهان استكبار مشتي بكوبد! ممصادق و عيالش هم هر از چندگاهي به آبدارخانه سركي مي كشيدند. اما در اين بين، شاغلام از همه معروف تر و محبوب تر بود و در غياب گل آقا رياست آبدارخانه به او مي رسيد و البته اگر اشتباهي هم رخ مي داد، سبيل او بود كه دود داده مي شد... صابري با استفاده از اين فضاي سنتي و با سود بردن از قدرتش در نويسندگي، طنزي را بنيان گذاشت كه بعدها به طنز گل آقايي معروف شد؛ طنزي كه در آن توهين و اهانت هيچ جايي ندارد و بسيار پاكيزه است اما اين تميز بودن باعث نمي شود كه حرفش را نزند، بلكه آن  را در لفافه اي از استعارات گوناگون پنهان مي كند و به  آرامي به مخاطب تحويل مي دهد. گل آقا كه تا مدت ها هيچ كس از شخصيت حقيقي اش خبر نداشت، در دهه شصت خود را آرام آرام وارد خانواده هاي ايراني كرد و روزنامه اطلاعات را به خاطر دو كلمه حرف حساب، جزو محبوب ترين جرايد آن دوران كرد. دوراني كه كشور درگير جنگ با دولت همسايه بود و خنديدن و خنداندن كار ساده اي نبود.
صابري تا سال ۶۹ به  همين روش ادامه داد تا اين كه در برابر اصرارهاي دوست قديمي اش، مرتضي فرجيان، نتوانست تاب بياورد و اولين شماره هفته نامه «گل آقا» را به مدير مسئولي خودش و سردبيري فرجيان و به  كمك نسلي كه از توفيق به جاي مانده بود و چند نفري از نسل جديد، منتشر كرد. سه شنبه ۱ آبان ۱۳۶۹ روزي بود كه «گل آقا» با تيراژ ۲۰هزار نسخه براي اولين بار روي دكه ها رفت و به سرعت به چاپ دوم رسيد. صابري در سرمقاله يا همان «دو كلمه حرف حساب» اولين شماره هفته نامه اش، شيوه اي را كه براي كار مطبوعاتي در پيش گرفته بود به صراحت بيان كرد:
«...البته ما با كسي جنگ و دعوا نداريم. هركسي، مقامي، رئيسي، مديركلي، معاوني، وزيري و قس عليهذا مايل نيست درباره اش مطلب بنويسيم البته كتبا به ما بنويسد ما نوشته شان به روي چشم مي گذاريم؛ منتهاي مراتب كار خودمان را مي كنيم و شرط پيشرفت كار هم همين است كه هر كسي، كار خودش را بكند و حالا حالاها ميل به كشك سابيدن هم نداريم، زيرا كه آمده ايم كه بمانيم.» ... و اين شيوه اي بود كه تا آخرين شماره هفته نامه اش به آن پايبند ماند و در ساير نشريات موسسه مطبوعاتي اش اعمال كرد.
«گل آقا» به سرعت در ميان مردم معروف شد و تكيه كلام هايش نقل محافل شد. از طنزهاي مجله جالب تر ديدن كاريكاتورهايي بود كه از وزيران و مديران دولتي در گل آقا چاپ مي شد كه در اين بين اقبال دكتر حبيبي بلندتر بود! در واقع تعداد اين كاريكاتورها از دكتر حبيبي به حدي بود كه دو سه سال پيش، هنگامي كه او از سياست كناره گرفت گل آقا كتابي حجيم را منتشر كرد به نام «دكتر حبيبي و گل آقا» و در آن، تمام كاريكاتورهايي را كه نشاني از دكتر حبيبي داشت در آن جمع كرد! شهرت و محبوبيت گل آقا به حدي افزايش يافت كه هفته نامه خيلي سريع از تيراژ ۲۰ هزارتايي به تيراژ صدهزار نسخه كه آرمان صابري بود نزديك شد.
اما اساس كار هفته  نامه گل آقا بر طنز مدت دار و خبري استوار بود و صابري كه براساس خصلت معلمي اش همواره دغدغه  آموزش داشت، تصميم گرفت نشريه اي را راه بيندازد تا به طور جدي تر به مسايل طنز و تا حدودي كاريكاتور بپردازد و به عنوان مجله اي تخصصي مطرح شود. «ماهنامه گل آقا» كه در سال ۷۱ منتشر شد، حاصل اين ديدگاه بود. پس از آن با گسترده تر شدن فعاليت هاي مطبوعاتي موسسه گل آقا، سالنامه و انتشارات گل آقا و كمي بعدتر هفته نامه «بچه ها...گل آقا» نيز وارد خانواده نشريات گل آقا شدند و هركدام يكي از اهداف صابري در عرصه طنز را پي گرفتند.
پس از دوم خرداد ۷۶ نيز صابري به روال سابق به كار خود ادامه داد و تغيير فضاي مطبوعات باعث نشد تا گل آقا در شيوه خود تغييري دهد و همين امر عده اي را بر اين داشت تا بگويند دوران گل آقا به سر رسيده است. اما صابري همواره در دوران فعاليت مطبوعاتي اش به حركت آرام و تدريجي اعتقاد داشت و در يكي از مصاحبه هايش در پاسخ به همين انتقاد گفت كه به حركت آرام اما پيوسته معتقد است تا به حركتي تند و منقطع. همين اعتقادات گل آقا و طنزي كه بنيانش را بر نظافت گذاشته بود، باعث شد تا او محبوب هر دو جناح باشد و در هر سوي ميدان دوستان نزديكي داشته باشد و همين امر موجب مي شد تا هر سال در ايام پاياني ماه رمضان، خيابان زاگرس پذيراي مهماناني از هر دو جناح باشد؛ افرادي كه شايد تنها در آبدارخانه گل آقا بتوان آنها را بر سر يك سفره تصور كرد!
اما در آبان سال ۸۱ صابري به  ناگهان تصميم گرفت تا ديگر هفته نامه اش را منتشر نكند بدون آن كه به  صراحت از دلايل اين كار سخن بگويد. پنج شنبه دوم آبان ۸۱ در سالگرد آغاز سيزدهمين سال انتشار هفته نامه، گل آقا در سرمقاله اي كه هيچ شباهتي با حرف هاي حساب پيشينش نداشت نوشت:
«... تصميم دارم داستاني را كه بسيار ساده است، پيچيده و بغرنج نكنم. تصميم دارم به آنچه در اين چند سال شگرد گل آقا در سرمقاله نويسي بوده است عمل نكنم بلكه در يك جمله كوتاه و ساده به خوانندگان وفادار و مهربان كه در دوازده سال گذشته بخشي از زندگي ام بوده اند بگويم: انتشار هفته نامه گل آقا متوقف شد. مي خواستم و مقدور نيست كه در زير گوش تك تك خوانندگان با صميميتي برادرانه و به ملايم ترين لحن زمزمه كنم كه حالت كودكي را دارم كه مي داند تا لحظه اي ديگر، عزيزترين اسباب بازي اش را نخواهد داشت.»
گل آقا با اين كه چندباري به صورت سربسته در محافل خصوصي از علل عدم انتشار هفته نامه سخن گفته  بود اما هيچگاه به روشني نگفت كه چرا آبدارخانه را تعطيل كرد. او پس از تعطيلي هفته نامه با اين كه همچنان موسسه مطبوعاتي اش با سه نشريه ديگر به حيات خود ادامه مي داد، ترجيح داد خودش را بازنشسته كند و زمام امور را به دست تنها فرزندش بسپارد.
***
اين بار دير نرسيده ام، يكي دو ساعت هم زودتر آمده ام. جلسه پايان سال ۸۲ موسسه است. همه در سالن منتظر نشسته اند؛ اين بار هم همه همكاران مجله جمع شده اند اما خبري از گل آقا نيست. جواد نبوي وارد مي شود و به آرامي سخن مي گويد: «آقاي صابري ديشب حالشان به هم خورد و به بيمارستان برديمشان و متاسفانه نمي توانند امروز تشريف بياورند. به من گفتند از همه دوستان معذرت خواهي كنم و بگويم كه ان شاءا... سال نوي خوبي داشته باشند.»
در اين پنج شش ساله كه با گل آقا همكاري مي كنم اولين باري است كه مي بينم گل آقا در جلسه پايان سال حاضر نيست.
***
دلم براي گل آقا تنگ مي شود، دلم تنگ مي شود تا دوباره به قد بلندم گير بدهد و بپرسد كه روي صندلي ايستاده ام يا نه. حالا دارم حسابي افسوس يادداشتي را مي خورم كه قرار بود براي تشكر از ويژه نامه جشنواره به من بدهد؛ يادداشتي كه هيچگاه آن خودنويس سبزرنگش ننوشت.
شنبه براي هميشه با او خداحافظي كردم... با مردي كه هنوز هم باورم نمي شود ديگر صدايش را نخواهم شنيد؛ با آن لهجه  زيباي شمالي.

تلخ است اما حقيقت دارد...
003498.jpg
خسرو نقيبي
هيچ  كس حال و حوصله ندارد. از در تحريريه كه وارد مي شوي، هنوز عرقت خشك نشده كه يكي بالاخره گرفته و بي حال به سراغت مي آيد و مي گويد «گل آقا رفته»... دل و دماغ نداشته هم مي رود.
تحريريه ما جوان است؛ پس نبايد كسي آنقدرها هم ناراحت باشد اما بغضي كه در ميان بچه ها هست، چيز ديگري مي گويد. حتي اگر از جلو هم او را نديده بوديم، آنقدر با طنزهايش و با نشريه اش كودكي كرده بوديم كه دلمان بگيرد. چند باري سعي مي كنم چيزكي بنويسم از يكي دوباري كه دورادور ديدمش اما نمي توانم. ياد اين صفحه مي افتم و اين كه نمي شود اين هفته را درباره كسي غير از گل آقا نوشت. دلم مي گيرد. «همه عمر دير رسيديم.»
به حميدرضا نصيري زنگ مي زنم؛ كاريكاتوريست و طنز نويسي كه تازه ترين كارش با موسسه گل آقا، شماره ويژه جشنواره فيلم فجر «بچه ها... گل آقا» بود. حميد نه بهانه مي آورد كه وقت كم است و نه چيزي مي گويد. تازه از مراسم تشييع پيكر گل آقا بازگشته... يادداشتش با تيتر «آن لهجه زيباي شمالي» چند ساعت بعد در ميل باكسم است.
باز سعي مي كنم چيزي بنويسم اما نمي شود. از شخصيت هاي سياسي تا رفقاي قديمي صابري، هريك چيزي در روزنامه ها يا در فضاي مجازي نوشته اند. وقتي آنها را مي خوانم مي بينم كه واقعاً حرفي براي گفتن ندارم. گل آقا رفته و اين است كه اهميت دارد ديگر آن چهره دوست داشتني وارد ساختمان خيابان زاگرس نخواهد شد و ديگر هيچ كدام از آن چهره هاي گوناگون فرهنگي، اجتماعي و سياسي هم براي ديدن او به آبدارخانه نخواهند رفت. تلخ است اما حقيقت دارد.
روحش شاد و يادش گرامي...

بچه سنت
003489.jpg
سعيد مروتي
همه چيز به همان شكلي كه پيش بيني مي شد اتفاق افتاد. همان ماجراي دو سال پيش باز هم به نوعي ديگر براي استقلال تكرار شد.
تيمي كه باز هم تا روزهاي آخر ليگ بر صدر جدول تكيه زده بود و در بزنگاه پاياني جام را در دستان رقيب ديد. اين بار البته استقلال قافيه را نه در ايستگاه آخر كه بازي نيمه پاياني باخت. اگر شكست دو سال پيش باعث شد قلعه نويي كنار گذاشته شده به باشگاه بازگردد آن هم با سمت دستياري كخ (هر چند روحيه خاص او باعث شد كه مدت زيادي نتواند به عنوان نفر دوم در تيم فعاليت كند)؛ اين بار پيكان انتقادات به سوي او رفته كه در سمت سرمربي نتوانست تيمش را در هفته هاي آخر از حاشيه ها برحذر دارد. هر چند نمي توان انكار كرد كه تيم او برخلاف استقلال پورحيدري بسيار زيبا و تماشايي بازي مي كرد. اين بهترين استقلال سال هاي اخير بود. تيمي كه در اول فصل گفته مي شد براي قهرماني بسته نشده است ولي با گذشت تنها چند هفته از آغاز ليگ در كورس قهرماني قرار گرفت و با كمي خويشتنداري مي توانست طعم شيرين و پرحلاوت قهرماني ليگ حرفه اي (جامي را كه هنوز استقلال موفق به فتح آن نشده) را هم به دنبال داشته باشد.
قلعه نويي جوان در طول فصل نشان داد كه تا اندازه اي نسبت به اسلافش (پورحيدري و حجازي) برتري دارد كه چگونه مي توان با تيمي كم ستاره بهترين نتايج را گرفت و زيباترين بازي ها را به نمايش گذاشت. او در ابتداي فصل همه عناصر حاشيه ساز را با وجود كيفيت فني قابل توجهشان كنار زد و نشان داد كه مي شود در استقلال هم بدون جنجال و سر و صدا كار كرد. الگوي مديريتي قلعه نويي از ديسيپلين خاص و منحصر به فرد پروين نشات مي گرفت. همان كسي كه استقلالي ها هميشه حسرت نداشتنش را مي  خوردند. در همه سال هاي اخير به ياد داشتيم كه چگونه پرسپوليس پروين با وجود فقدان بازيكنان بزرگ و شاخص چگونه با انسجام و اقتدار و تكيه بر بازي فيزيكي استقلال پرستاره اما شكننده را شكست مي دهد. اين بار اين استقلال قلعه نويي بود كه پرسپوليس پرستاره را با اتكا به همان شيوه علي پرويني با شكست بدرقه مي كرد.
قلعه نويي همان گمشده اي بود كه استقلالي ها سال ها به دنبالش بودند. از سوي ديگر نام او به عنوان نماد و نماينده نسل تازه مربيان ايراني مطرح بود. نسل تازه اي كه با برداشت متفاوت از مربيان سنتي قصد متحول ساختن فوتبال را دارد. هر چند نبايد اين نكته را انكار كرد كه شيوه بازي استقلال يادآور يكي از سنتي ترين تيم هاي فوتبال ايران پرسپوليس دهه ۶۰ بود.
ضمن اين كه ادبياتي كه قلعه نويي از آن استفاده مي كرد هيچ تناسبي با مدرنيته نداشت.

لانگ شات
او بهتر از اينها هم مي تواند بازي كند
عادل فردوسي پور
آيا واقعاً بكام در هياهوي رئال مادريد مي تواند موفق باشد؟ اين سؤالي بود كه پيش از حضور بكام در كهكشان رئال در ذهن علاقه مندان به بازي سرگروه جزيره نشينان ايجاد شده بود. سؤالي كه هنوز جواب مشخصي ندارد و شايد يكي دو فصل بايد به انتظار بنشينيم. بعد از اين مدت مشخص خواهد شد آيا بكام واقعاً بازيكن بزرگي است يا فقط بازيكن مشهوري است؟  البته به شرطي كه او در پايان اين فصل فيلش ياد هندوستان نكند و از مادريد به قصد نا كجا آباد خارج نشود! (چيزي كه حالا با پيشنهاد سنگين چلسي خيلي هم دور از ذهن نمي نمايد!)
در ژوئن گذشته بالاخره هياهوي ديويد بكام هم به پايان رسيد و بعد از ماهها كشمكش با سرآلكس فرگوسن، جنجال هاي كانديداهاي رياست بارسلونا و اظهار نظر تحقيرآميز سيلويو برلوسكوني، نخست وزير ايتاليا و رئيس ميلان در مورد بكام، او با قراردادي ۲۵  ميليون پوندي به رئال پيوست تا جمع ستارگان رئال تكميل شود. اما سؤال اصلي اين است: آيا بكام اينقدر بازيكن بزرگي بود كه رئال خودش را براي او به آب و آتش زد؟ يا جذابيت هاي چهره، زندگي زناشويي
پرسر و صدا و هياهوهاي تبليغاتي پيرامونش، نقش اصلي را در اين انتقال ايفا كرد؟ اما ديويد بكامي كه در سال ۱۹۹۶ گفته بود فرگوسن پدر دوم او به حساب مي آيد، چگونه اينقدر سرد و نامهربانانه از منچستر
جدا شد؟ آيا ويكتوريا آدامز عامل اصلي ايجاد اختلاف بود؟
بهار در اولدترافورد
۱۱ مي سال ۲۰۰۲، چهار روز بعد از ناكامي منچستر برابر آرسنال در تصاحب عنوان قهرماني ليگ برتر و در شرايطي كه هواداران اين تيم كاملاً افسرده بودند، در آستانه  ديدار برابر چارلتون خبري خوش، حال و هواي اولدترافورد را تغيير داد: «ديويد بكام قراردادي جديد و چهار ساله، با منچستر به امضا رسانده.»
در آن زمان هم تمديد قرارداد بكام با
كش و قوس هاي زيادي همراه بود. ۲۵ جلسه مذاكره براي قرارداد، در شرايطي برگزار شد كه بكام فقط در يكي از آنها شركت كرد و بقيه با حضور وكيلش توني استفنز انجام گرفت و در نهايت بكام با حقوق هفته اي ۹۰ هزار پوندي موافقت كرد. در پايان ديدار برابر چارلتون، ديويد بكام كت و شلواري بسيار شيك پوشيده بود و در آغوش الكس فرگوسن با استقبال ۶۷ هزار هوادار منچستر مواجه شد.
به نظر مي رسيد همه چيز به پايان رسيده، اما ۱۲ ماه بعد، همه چيز تغيير كرد و بكام با منچستر يونايتد خداحافظي كرد. البته دو سال و نيم قبل بكام در مصاحبه اي گفته بود: «راستش احساس مي كنم با منچستر يونايتد به تمام افتخارها رسيده ام. قهرماني ليگ قهرمانان اروپا آن هم با آن سبك و سياق در نوكمپ، نقطه  اوج دوران ورزشي ام بود. دوست دارم روزي در خارج از كشور بازي كنم و ثابت كنم مي توانم بازيكن بزرگي باشم.» بكام در منچستر، قهرماني هاي زيادي به دست آورد. او كه در دوران نوجواني پوسترهاي برايان رابسون را روي ديوار مي چسباند، مي گويد: «دوست دارم وقتي اولدترافورد را ترك مي كنم، در موردم بگويند بكام بازيكن بزرگي بود. همان جملاتي را كه الان درباره برايان رابسون و اريك كانتونا مي گويند.»
بكام درباره آرزوهايش هم گفته بود: «آرزويم اين است كه با تيم ملي انگليس، جام معتبري را به دست بياورم. در عرصه  باشگاهي هم ايده  حضور در باشگاه هاي خارجي هميشه در ذهنم بوده، ويكتوريا هم در اين زمينه هيچ مخالفتي ندارد و گفته هر تصميمي كه بگيرم، او هم همراه من خواهد بود.»
البته ديويد بكام منتقدان زيادي هم دارد. جورج بست ستاره  سابق منچستر يونايتد بعد از انتخاب بكام به عنوان دومين بازيكن برتر جهان در سال ۲۰۰۰ درباره بكام گفته: «بكام با پاي چپش نمي تونه ضربه بزنه، سرزن خوبي نيست، تكل هم نمي زند و گلزن قهاري هم به حساب نمي آيد. او اصلاً شايسته  حضور در جمع برترين هاي جهان نيست. هر وقت كه بتواند غير از سانتر كردن كار مفيد ديگري هم انجام دهد، مي تواند در اين زمينه كانديد شود.»
ديه گو مارادونا هم بعد از ديدن بازي هاي انگليس در جام جهاني ۲۰۰۲ گفته بود: «اعتبار يك فوتباليست بايد بر مبناي درخشش او در زمين سنجيده شود. بكام در جام جهاني فقط يك پنالتي برابر آرژانتين زد؛ پنالتي اي كه اصلاً نبايد گرفته مي شد. انگليس هم در مرحله  يك چهارم نهايي از دور رقابت ها كنار رفت. هيچ دليلي ندارد كسي پيراهن ديويد بكام را بخرد.»
پله هم تحت تاثير بازي بكام قرار نگرفته بود: «ريو فرديناند و نيكي بات بهترين بازيكنان انگليس در جام جهاني بودند.»
بكام مي دانست براي ثابت كردن ارزش هايش بايد باشگاهش را عوض كند و بهترين جا براي او رئال مادريد بود. حضور موفق در رئال مادريد مي توانست منتقدان او را ساكت كند. باشگاهي رويايي كه روبرتو كارلوس در موردش مي گويد: «فقط بازيكناني كه در رئال مادريد بازي كرده  باشند مي توانند ادعا كنند بازيكني بزرگ بوده اند. بازيكنان بزرگ بايد به رئال بيايند و از پيشينه درخشان اين باشگاه استفاده كنند. فيگو، زيدان و رونالدو هم بازيكناني شاخص بودند ولي درخشش آنها در رئال نشان داد چه بازيكنان بزرگي هستند. هرچند او كاپيتان انگليس است، حالا با حضور در رئال مادريد ارزشي دو چندان پيدا كرده.»
مشكل ديگر بكام و منچستريونايتد، اختلاف نظر بر سر پست بازي اش بود. از سال ۱۹۹۵ كه بكام جاي كانچلسكيس را در سمت راست خط مياني گرفت، تا روزي كه اولدترافورد را ترك كرد، مدام در سمت راست به بازي گرفته مي شد. او بارها اعلام كرده بود، دوست دارد در مركز زمين بازي كند و در مقايسه  خودش با زيدان معتقد بود در طول بازي خيلي كم به او توپ مي رسد. جالب اين كه هر بار در طول بازي هاي منچستر توپ در مركز زمين يا در سمت چپ بود، با بلند كردن دست و اعتراض، مدام توپ مي خواست. فرگوسن با وجود بازيكناني چون كين، ورون، اسكولز و بات به حضور بكام در مركز زمين اصلاً فكر نمي كرد. جالب اين كه كرش، مربي جديد رئال، هم در اين باره با بكام هم عقيده نيست و رسماً بكام را در همان سمت راست به بازي مي گيرد.
پسر ناخلف 
هفت سال قبل بكام در مصاحبه اي گفت: «فرگوسن پدر دوم من به حساب مي آيد. او هميشه مراقب ما است. من واقعاً او را جزيي از خانواده ام مي دانم.» ولي در اين چند سال اخير، به خصوص بعد از ازدواج پر سر و صداي بكام با ويكتوريا آدامز، اين رابطه، سردتر و سردتر شد. زندگي بكام به يك زندگي پرهياهو تبديل شد. فرگوسن معتقد بود او تمركزش را از دست داده؛ استفاده از گوشواره، خالكوبي بدن و پوشيدن لباس هاي عجيب و غريب، به مذاق فرگوسن خوشايند نبود.
اولين اختلاف نظر فرگوسن و بكام در سال ۱۹۹۶ به چشم آمد. فرگوسن از هري اسولز كه قبلاً وكيل و مراقب رايان گيگز بود، خواهش كرد از بازنشستگي بيرون بيايد و مراقب بكام هم باشد، ولي بكام خودسرانه با توني استفنز وكيل آلن شيرر وارد مذاكره شد. اين سرپيچي از دستور سرآلكس با واكنش عجيب او همراه شد. يكي از نزديكان منچستر در اين ارتباط مي گويد: «وقتي فرگوسن از موضوع با خبر شد، ديوانه وار فرياد مي زد. او به بكام گفت: به همان وكيلت بگو كه برايت باشگاه جديدي پيدا كند.»
البته اين تهديدي بيش نبود، ولي مقدمه اي براي درگيري هاي بعدي به حساب آمد. در تابستان سال ۱۹۹۹ وقتي بكام براي گذراندن ماه عسل تقاضاي دو روز استراحت بيشتر كرد، با مخالفت فرگوسن مواجه شد او حتي چهار روز تعطيلي كه براي ملي پوشان در نظر گرفته شده بود را براي بكام لغو كرد و به او گفت: «اين مشكل من نيست. مشكل تو است.»
اما اين اختلاف ها در ۱۸ فوريه  سال ۲۰۰۰ به اوج رسيد. بكام به دليل بيماري پسرش بروكلين نتوانست خودش را به تمرين منچستر برساند. روز بعد كه بكام سر تمرين رفت با برخورد بسيار بد فرگوسن مواجه شد. او با حالتي ناشايست بكام را از زمين اخراج كرد و او را انساني غير متعهد خواند و علاوه بر جريمه اي معادل دو هفته حقوق، در بازي حساس منچستر برابر ليدز هم از او استفاده نكرد.
او عقيده داشت اگر با بكام برخورد نمي كرد، به همبازي هاي ديگرش ظلم مي شد و بالاخره ماجراي پرتاب كفش فرگوسن بعد از شكست مقابل آرسنال در جام حذفي و برخورد آن با ابروي بكام به نقل محافل ورزشي تبديل شد. فرگوسن معتقد بود: بكام روي گل اول آرسنال مقصر اصلي بود و بكام هم در برابر تعجب بازيكنان منچستر، هيچ تقصيري را بر گردن نگرفت؛ اين كشمكش با پرتاب كفش فرگوسن ادامه پيدا كرد كه بعد از برخورد به ديوار به شكلي تصادفي به چشم چپ بكام برخورد كرد. فرگوسن حاضر نشد عذرخواهي كند، هرچند بلافاصله بعد از اين حادثه از بكام معذرت خواهي كرده بود. بكام عذرخواهي فرگوسن را پذيرفت، ولي در روزهاي بعد از پوشيدن كلاه يا عينك آفتابي سر باز زد تا زخم مربوط به اين ضربه كاملاً مشخص باشد.
ديويد بكام ديگر دوست نداشت مانند بچه ها با او رفتار شود. او به عنوان كاپيتان تيم ملي انگليس و پدر دو فرزند، چنين رفتاري را از فرگوسن انتظار نداشت. به همين دليل باشگاهش را تغيير داد تا مانند بزرگسالان با او رفتار شود. از طرفي حالا منچستر مشتاقانه منتظر پيشنهاد براي بكام بود.
روزهاي خوب در راه بودند
در ابتداي مارس سال گذشته ، فلورنتينو پرز رئيس باشگاه رئال، در مهماني اي كه براي رسانه هاي گروهي ترتيب داده بود، در پاسخ به اين سؤال كه بعد از فيگو، زيدان و رونالدو، نوبت كدام ستاره است، گفته بود: «اگر جايي منعكس نمي كنيد، ديويد بكام.» رئال سه بازيكن ليگ برتر را در نظر داشت. تيري آنري، مايكل اوون و ديويد بكام كه قرعه به نام ديويد بكام افتاد.
خورخه والدانو، مدير فني رئال هم ماهها قبل گفته بود ديويد بكام پروژه  بعدي رئال خواهد بود. حتي وينسنته دل بوسكه، مربي وقت رئال گفته بود: «تحت هر شرايطي ديويد بكام مي تواند در تركيب رئال باشد.»
البته بعداً والدانو و بكام، اين انتقال را ناممكن تلقي كردند، ولي خيلي ها اين اظهار نظر را ژستي تبليغاتي دانستند و حتي ريكاردو، دروازه بان ذخيره منچستر ادعا كرد بكام درباره  مدارس ابتدايي مادريد از او سؤالاتي پرسيده بود. در كش و قوس رئال و منچستر، هنگام انتخابات رياست باشگاه بارسلونا فرا رسيد و بكام به طعمه تبليغاتي نامزدهاي بارسلونا تبديل شد. خوان لاپورت، وكيل ۴۱ساله اي كه در نهايت رئيس بارسلونا شد، علي رغم وعده هايي كه مبني بر انتقال بكام به بارسلونا داده بود، بعد از انتصابش اعلام كرد، هرگز قول آمدن بكام را نداده است.
به هر ترتيب، بكام با سر و صداي زياد، در آستانه آخرين ديدار رئال در لاليگا برابر بيلبائو، رسماً به رئال مادريد پيوست. حضور بكام در مادريد، توجه رسانه هاي گروهي را به خودش جلب كرده بود. بيش از ۵۰۰ خبرنگار مراسم امضاي قرارداد او را از نزديك ديدند و جريان آزمايش هاي پزشكي هم به طور زنده از تلويزيون پخش شد.
حالا يك سالي است ديويد بكام بازيكن رئال به حساب مي آيد؛ اما نه ستاره  اين تيم. او در كنار بزرگاني چون زيدان، فيگو، رائول و رونالدو بايد ارزش هاي خودش را نشان مي داد اما آيا واقعاً او چنين كرد؟ سر آلكس فرگوسن قبل از درگيري  هاي آخر با بكام در مورد او گفته بود: «هنوز بهترين روزهاي ديويد را نديده ايد. او بسيار بهتر از اينها مي تواند بازي كند.»

چهره ها
هفته
جهان
حوادث
ماشين
ورزش
هنر
|  هفته   |  جهان  |  چهره ها  |  حوادث   |  ماشين   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |