به بهانه انتشار مجموعه اشعار اسپاگتي با سس مكزيكي از عليرضا آبيز
شاعري با چشم هاي زرافه....
|
|
اكبر اكسير
اول: دهه هفتاد، دهه مباركي براي شعر جوان ايران بود. دهه نمايش ظرفيت و ظرافت زبان فارسي. دهه اي كه مي توان آن را دهه ملي شدن شعر فارسي نامگذاري كرد. دهه اي كه زبان شعر از انحصار بزرگان خارج شد و انقلاب نيماخان جان تازه اي گرفت. حال دو سه سالي از دهه هشتاد مي گذرد. بادهاي شايعه خبر از ويراني مي دهند/ تيتر صفحات ادبي براي شعر جوان ما مجلس ختم مي گذارند/ با صداي بلند مي گويند: فعلاً از شعر خبري نيست در حالي كه در و ديوار گواهي بدهند كاري هست... آن هم در پستوي شهرستان! بله عزيزان! نه شاعران جوان به ماه عسل رفته اند و نه رهبران جوانمند شعر امروز به غنايم اندك خود دل خوش كرده اند بلكه آرام و فكورانه به بررسي سايه- روشن شعر خود مشغولند و مي خواهند اگر امكان داشت و پدرخوانده هاي غيور شعر اجازه بدهند پايتخت شعر را از تهران به شهرستان بكشانند.
ثاني: شعر امروز حديث بي قراري ماهان است پنهان در پستوي خانه ها و عطر «بخش» نشده رازقي هاست در ارديبهشت جان. صداي تازه روزگار ترك خورده احساس و عاطفه. نامش هرچه باشد همسايه شعور و آگاهي است/ همزاد شيفته جاني/ شعري كه همصدا با مردم زمانه اش پا به خيابان گذاشته و قدم به قدم ما را به پاساژ صداهاي زخم خورده انسان معاصر مي كشاند به ضيافت نور و شعور/ نه عاقبت انديش است نه آگهي دلفريب/ شعري است به لهجه شريف آدمي زاد/ شعري كه معلق نمي زند/ ادا در نمي آورد/ آدامس نمي جود/ سرگيجه آور نيست/ و با مخاطب امروز مهربان است.
ثالث: نمي دانم چرا ياد نشر ثالث افتادم و شايد هم حق با من باشد به پاس آن همه خدمت به شعر امروز نشر ثالث- بعد از نشر نيم نگاه با مجموعه هاي راه ابريشم به كوشش محمد وليزاده- يكي از فعال ترين ناشران شعر جوان بوده و هست. بي شك شاعران و راهيان شعر امروز تلاش اين انتشاراتي سليقه مند را در معرفي شعر جوان فراموش نخواهند كرد. چاپ و انتشار بيش از سي ودو مجموعه شعر تحت عنوان شعر معاصر- كه كاش شعر امروز نام داشت- خدمت شاياني به شعر نوپاي ايران بود كه در روزگار گراني كاغذ و بايكوت ناشران و امتناع پخشي ها از پرداختن به كتاب شعر بسيار غنيمت و ارزشمند... از ويژگي هاي اين ناشر گذشته از ارايه مجموعه هاي ويراسته و شكيل و آبرومند در طراحي روي جلد و صحافي و نمونه خواني، توزيع مناسب آن است به اقصي نقاط كشور. حال از فروشگاه مدرن نشر ثالث حرفي نمي زنم كه كريم خان زند به همسايگي اش مي نازد و مي رسم به سي ودومين مجموعه از سري شعر معاصر نشر ثالث كه آشوب رنگهاي روي جلدش حلاوت شعرها را دو چندان كرده است:
عليرضا آبيز، شاعر و مترجم خراساني از نام هاي قابل تأمل دهه هفتاد و از همكاران جنبي برنامه ادبي به روايت شعر، از اميدهاي آينده شعر امروز است. او امروز در بهاري چنين خجسته و سبز آمده است با مهرباني يك روستايي و ما را از آبيز خاكي خراسان به آن سوي آبهاي رابطه پرتاب كرده است آن هم براي صرف اسپاگتي با سس مكزيكي شعر... متولد ۴۷، با لحني تازه و شاداب پلي ظريف بين شعر و مخاطب بنا كرده تا با ترجمه به زيبايي هاي پنهان مانده زبان فارسي به روايت درد امروز بپردازد. او شاعري است روايتگر زندگي، انگار با زلزله شب ارديبهشت ۷۹ آبيز يك بار مرده است و بار ديگر با تولدي ديگر به سراغمان آمده تا هراس مردگان خاك را بسرايد. او در اين بازسرايي، بي پناهي انسان معاصر را فرياد مي كشد. شعر او مرثيه خاك طربناك شعر امروز است كه ما را به شب هاي مديترانه اي حماسه و اسطوره مي كشاند: باغي است در حوالي اسكندريه/ و شامگاه/ آتشي مي افروزيم/ از تاك هاي مرده/ و استخوان آهوان كه از اسوان آمده اند/ در اين باغ/ و دهقاني ريزنقش/ در سايه آتش مي رقصد. شعر آبيز با تمام اميدها شعر مصائب و دلهره جهان امروز است. او در ايجاد ارتباط با مردم شعرش موفق است وقتي كه طنز نهان اش بيداد كند: بوي اذان مي آيد/ در بازارچه زنان آهسته مي آيند/ آهسته مي روند/ از ميكل آنژ سخن مي گويند. اندوه روزگار كودكي، خاطرات دبستان يخچالي و كوچه هاي خاك گرفته آبيز، شريف ترين لحظات را براي مخاطب تدارك مي بيند.آبيز آنجا كه به ترجمه صادقانه درد مي پردازد نام اسطوره اي انسان زنده مي شود: .../ اين همان دري است كه از آن به درون مي رفتي/ و بيلت را پشت لنگه بسته اش تكيه مي دادي/ و چكمه هاي آبياري ات را پرت مي كردي/ توي آخور گوشه حياط/ ..../ چاي داغ را مي بلعيدي/ و پنجه هايت را/ در نان و اشكنه فرو مي بردي/ و زنت را كتك مي زدي/ و مي خسبيدي اي خولي/ اي شمر/ اي يزيد/ با آن چشم هاي قرمز وادريده ات/ بر اين لنگه در كجا مي روي به من!
بيهقي جوان ما خاطره پرواز روزگار بي مهري هاست: به رودخانه خشك سلام گفتم/ و از سينه كش جاده بالا آمدم/ حالا كه به اينجا رسيده ام/ رمه در استراحت نيمروزي خسبيده است/ و چوپان/ سگش را/ به جفتي چارق تازه مي فروشد/ چرا پارس نكنم!
زبان در اين مجموعه ساده و صميمي پيش مي رود، از بازي هاي زباني دهه گذشته خبري نيست و خيلي آسان ما را به ضيافت شعر شريف مي برد.
آبيز گاهي در هيئت پيرمردان ظاهر مي شود و در عنفوان شباب ما را سنگ مي كند: تو يك شاعر هستي/ و يك شاعر زرافه نيست/ آدمي است كه/ با چشم هاي زرافه مي نگرد! او شعر امروز و سليقه مخاطب امروز را درك كرده است، به مؤلفه ها آشناست، به تبارشناسي ذائقه و سليقه ايراني واقف است، خود را درگير كار گلاب و گل كرده است تا عطر هوش رباي شعر امروز از نوعي ديگر را به مشام جان هاي مشتاق برساند هرچند سرجوخه شعر شريف، موقعيت خود و تأثير شعرش را انكار كرده باشد:
من سربازي بودم در جنگ/ و اكنون سرجوخه ام/ كنار اين در ايستاده ام/ قراول مقبره سرباز گمنام. خواندن اين مجموعه شعر را به علاقه مندان شعر شريف پيشنهاد مي نمايم!!
|