نگاهي گذرا بر رنگ بندي هاي ديني و سنتي شعر سهراب سپهري
تسليم در محيط توكل
|
|
سيد ضياءالدين شفيعي
۱- سپهري شايد قابل بحث ترين شاعر پس از نيما باشد. اين مدعا تنها با نگاهي منصفانه و گذرا نيز قابل اثبات است. با اندكي اغراق حتي شايد بتوان گفت شعر سپهري يكي از عوامل اصلي ارتقاء جايگاه شعر غيركلاسيك (پس از نيما) در ميان مردم نيز بوده و هست.
اگرچه ممكن است در نگاه اول، برخي ويژگي هاي شعر سهراب كمابيش در شعر ديگران نيز قابل ملاحظه باشد اما اين ويژگي ها يا هرگز به چنان كمال و ظرافتي نرسيده اند كه در شعر سهراب شاهديم و يا همخواني اين مشخصات با ساير عناصر شعري، به حدي كه در شعر سهراب جمع است در شعر ديگران گرد نيامده است.
در نوشته هاي ديگر كه تاكنون به شعر سهراب پرداخته اند دلايل فراواني براي اقبال و استقبال عمومي از شعر او برشمرده شده كه اغلب در حيطه شمايل ساختاري شعر قابل طرح هستند. اما اين نگاه از دريچه اي ديگر به اين شعرها نظر دارد كه احتمالا مورد غفلت واقع گرديده يا به حد كافي در آن تامل نشده است.
۲- آن چنان كه عنوان اين نوشتار نيز در خود آشكار دارد در اين بحث دلبستگي ها و تعلقات مشترك ميان مضامين شعر سهراب و علايق مذهب و مشتركات سنتي مخاطبانش مورد توجه قرار مي گيرد و به عنوان يك ويژگي و شاخص محوري و موثر در گرايش عامه به شعرهاي سهراب بررسي مي شود.
تولد شعر نيمايي به لحاظ زماني مقارن با سال هايي بود كه قشر تحصيلكرده و انديشه مند اين سرزمين در ازدحام تفكرات و امواج و گرايشهاي پياپي سياسي گرفتار آمده، از توده مردم فاصله گرفته و تنها جماعت اندكي را به دنبال خود و آ ثارشان مي كشيدند.اشتهار شديد چهره هاي فرهنگي، ادبي، هنري پس از دهه سي به گرايش هاي سياسي و حتي غيرديني، سبب فاصله گرفتن و طرد اين چهره ها و آثارشان از سوي عامه مردم شد و پيله اي تنگ، گرداگرد افكار روشنفكري را فراگرفت و آنها را در پاتوق هاي خانوادگي محدود ساخت.
اين گرايشها علي رغم جذابيت هاي فصلي و بحراني اي كه براي قشر تحصيلكرده و متجدد و نوگراي ايراني داشت از سوي مردم با اقبال مواجه نشد و حتي در برخي مقاطع به لحاظ تضادي كه با عقايد مذهبي و تعلقات سنتي مردم داشت، با عكس العمل شديد مردم روبه رو گرديد.
۳- در همين راستا تغيير سنت هاي شعري كه از اولين مشخصه هاي شعر نيمايي بود به جهت وجود همين زمينه ها و ذهنيت ها، «شعر نو» را در نخستين واكنش هاي عمومي نه تنها با توفيق همراه نساخت بلكه تا سال ها نوعي دافعه مردمي، آن را از مخاطبين فراوان محروم كرد.
مردم در ذهنشان وجود تقيداتي مثل وزن، قافيه و ساير مشخصه هاي ساختاري شعر كلاسيك را به نوعي حافظ و معادل ارزش هاي سنتي و باورهاي ملي خود مي دانستند و حذف آنها را از شعر باعث جسارت به اين پندارهاي گره خورده با اعتقاداتشان مي انگاشتند، لذا با شعر پس از نيما علي رغم همه تلاش هايي كه نيما، اخوان و ديگران براي بهره مندي از ميراث شعر سنتي در آثارش داشتند، ارتباط مناسبي برقرار نكردند و حتي عاميانه ترين شعرهاي اين دوره چندان جايي در ميان مردم پيدا نكرد.
پيشينه ذهني مردم و گره خوردگي نظر آنها درباره شعر، با اعتقادشان نسبت به متون مذهبي به حدي آشكار است كه در نظر مردم، حتي هنوز، حافظ مشهورترين و محبوب ترين شاعر است و اين ديدگاه بيش از همه از آنجا حاصل شده است كه او علاوه بر همه توانايي هاي شاعران ديگر، حافظ كلام خدا و راوي مضاميني عرفاني برگرفته از مذهب مورد احترام مردم است.
به اين ترتيب روشن است كه تلاش براي هر نوع تغييري در شكل و محتواي اين هنر شرقي يعني شعر، در قضاوت نخست، مي تواند به يك معني هجوم و يا حداقل جدال با باورهاي عميق و مذهبي مردم تلقي شود.
اين تعصب نسبت به شكل و ساختار حتي در نسل هاي جديد - و علي القاعده كم تعصب تر و رهاتر - نيز به تمامي، بي طرفدار نمانده و در مراجعه به علايق دانش آموزان و دانشجويان دهه هاي اخير هم كه تقارب ذهني بيشتري با مباحث مطرح شده در شعر نو داشتند، به دست مي آيد رغبت و شوق مطلقي به اين شكل متجدد شعر نشان نداده اند.
۴- استدلال نگارنده براي نسبت دادن اين عدم اقبال، به محتواي اعتقادي اشعار، اين است كه حتي اكنون و پس از سپري شدن چند دهه، نيز هرگاه تمايل نسبي و تقريبي در ميان عموم مردم براي قبول شعر نو به عنوان «شعر» روي مي دهد بيشتر در حوزه هايي است كه شاعر اهليتي و تلاشي در بهره گيري از باورهاي مذهبي در شعر خود داشته باشد و نشان بدهد و شاهد بارز آن همين رسوخ شعرهاي سهراب به طور نسبي در ذهن و زبان مردم و احساس صميميت با آنهاست.
از اين نگاه، آشتي مدعيان شعر با تعلقات و منويات دروني مردم، بزرگترين گام در راه يافتن دوباره مخاطب بوده است.
اين راز اگرچه چندان مكتوم و پوشيده نبوده و حتي شايد بتوان گفت برخي با علم به اين راز آن را ناديده مي گرفته اند و تمايل شان را به اين سمت منافي شأن امروزين خود مي دانسته اند، اما در عمل هيچ تلاش ديگري نيز براي يافتن مخاطب، نتوانست توفيق را با آثار آنها رفيق كند، حتي دست و پا زدن هاي فراوان، خسته كننده و پرتلفات در حوزه شكل و فرم.
۵- علي رغم اين كه با مرگ سهراب، نوشداروي حمايت و علم عزاي او بيشتر بر دوش همان جماعتي بود، كه خود و شعرشان هرگز جايي ميان مردم نداشته و شايد به تلافي همين عدم اقبال روز به روز بر جسارتشان براي تبري از مردم و عقايد و اعتقاداتشان افزوده شده بود، شعر سهراب به پاس صداقت ها و همدلي هايي كه با مخاطبان صاحب عقيده خود دارد با سرعتي فراتر از حد انتظار بر دل مردم نشست و ديري نپاييد كه شاعران با نام و بي نام همزمان او از ياد رفتند اما شعر و نام سهراب تابناك و صميمي در دل و زبان مردم جاودان شد.
امروز كمتر كسي است كه نيايش شاعرانه سهراب در شعري با عنوان آشناي «صداي پاي آب» را نشنيده و در خلوت خويش زمزمه نكرده باشد.
«من مسلمانم
قبله ام يك گل سرخ
جانمازم چشمه، مهرم نور
دشت، سجاده من
من وضو با تپش پنجره ها مي گيرم
در نمازم جريان دارد ماه، جريان دارد طيف
سنگ از پشت نمازم پيداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است
من نمازم را وقتي مي خوانم
كه اذانش را باد، گفته باشد سرگلدسته سرو
من نمازم را، پي «تكبيره الاحرام» علف مي خوانم
پي «قدقامت» موج
كعبه ام بر لب آب،
كعبه ام زير اقاقي هاست
كعبه ام مثل نسيم، مي رود باغ به باغ، مي رود شهر به شهر
«حجرالاسود» من روشني باغچه است.»
صداي پاي آب
اين شعر كه نخستين بار در سال ۱۳۴۴ در مجموعه اي كوچك به عنوان اولين شعر آن دفتر به چاپ رسيد، بازگشت فرخنده اي به محوطه آفتابي اعتقادات و سنت هاي ديرين مردم بود كه با زيبايي و جسارت ويژه اي پديد آمد و علي رغم استهزاء شعراي روشنفكر زده آن زمان، در مخاطبان خود اثر گذار شد.
ادامه اين ذهنيت در همين شعر و شعرهاي بعدي سهراب، با جلوه هاي دلپذير و تصاويري كاملا بومي اما شاعرانه پيداست، كه تنها، در حد ابراز عقيده نيز متوقف نمي ماند و به نقدي صريح و شاعرانه، ديدگاه هاي مختلف پيرامونش را به شكل نمادين به دم تيغ خيال مي سپارد.
«قاطري ديدم بارش انشاء
اشتري ديدم بارش سبد خالي «پند و امثال»
عارفي ديدم بارش «تتناياهو»
من قطاري ديدم روشنايي مي برد
من قطاري ديدم، فقه مي برد و چه سنگين مي رفت
من قطاري ديدم كه سياست مي برد و چه خالي مي رفت»
۶- سهراب چشم خيالش را مي شويد تا واژه هايش را جور ديگر ببينند و برخلاف بسياري از شاعران هم عصرش «بد نمي گويد به مهتاب اگر تب دارد». به همين خاطر در نگاه او «مرگ يك تعريف شرقي دارد همچنان كه زندگي و همچنان كه شعر»، بازگشت پي درپي به عناصر بومي و آشنا و بهره مندي درست و هوشمندانه از ظرفيت هاي كلام، اين امكان را برايش فراهم كرده تا او بدون ترس از سقوط در ورطه نثرزدگي، شعري را با ويژگي هاي بارز فرهنگي كه به آن تعلق دارد در اوج شكوه و چشم نوازي پديد آورد.
اين رفت و بازگشت هوشمندانه گاهي به مدد تركيبات اضافي و زماني به شكل سفر از محسوس به نامحسوس اتفاق مي افتد، در شعر سهراب آشنايي زدايي كه يكي از ابزارهاي توفيق شاعر در خلق تصاوير بديع است نيز در اغلب موارد با بهره گيري از عناصر و ذهنيت هاي تصويري سنتي حاصل مي شود، مثال هاي زير بر اين مدعاها گواهند:
الف) تركيب اضافي
اجاق شقايق مرا گرم كرد.
به باغ همسفران
در اين كتاب اجاق واژه اي كاملا بومي با بار معنايي مثبت و سرشار از صميميت است كه حتي در ذهن مخاطبان عام، شاعر را خودي و شرقي تر نشان مي دهد.
ب) محسوس به نامحسوس
اين سفر در اغلب موارد پس از طي چند سطر از شعر، در آثار سهراب اتفاق مي افتد و مخاطب را آرام آرام از محسوسات خارج و به عالم انتزاع وارد مي كند مثل:
سفر دانه به گل
سفر پيچك اين خانه به آن خانه
سفر ماه به حوض
فوران گل حسرت از خاك
صداي پاي آب
دانه، گل پيچك، ماه و حوض عناصر محسوسي هستند كه اندك اندك در يك شبكه تصويري بومي به «فوران گل حسرت از خاك» مي رسند كه تصويري نامحسوس و انتزاعي است.
در جايي ديگر چنان تصويري شاعرانه از روزمره ترين عادت مردم ما در ذهن سهراب جان مي گيرد كه سفر محسوس به نامحسوس در پناه استفاده از كلمات، سخت با انعطاف و نرمي همراه مي شود و مخاطب تغيير فضا را از ياد مي برد:
من اناري را مي كنم دانه،
به دل مي گويم:
خوب بود اين مردم
دانه هاي دلشان پيدا بود
ساده رنگ
ج) آشنايي زدايي
تلاش سهراب در اين حوزه نيز به پشتوانه همان تسلط بر زبان متشخص و سنتي اش، درخشندگي هاي درخور تاملي مي يابد.
در اين بخش شايد موفق ترين نمونه را بتوان از شعر «شب تنهايي خوب» او به شهادت گرفت:
گوش كن!
جاده صدا مي زند از دور قدم هاي تو را
شب تنهايي خوب
البته از ياد نخواهيم برد كه نقش فعل ها در اغلب ابيات شعر سهراب نقش «آشنازدا» است كه ازجمله در موارد زير اين كاربرد صريح تر است:
«پلك ها را بتكان»
شب تنهايي خوب
«و دست هايش
هواي صاف سخاوت را
ورق زد»
دوست
«براي خوردن يك سيب
چقدر تنها مانديم»
دوست
«رشته مرطوب خواب ما به هدر رفت»
تا نبض خيس صبح
۷- آن چه در اين مختصر به شتاب گفته شد اگرچه دربردارنده همه داعيه اين قلم براي نسبت دادن توفيق سهراب به آگاهي و هوشمندي او در بازگشت به عناصر سنتي و بومي نيست اما اميدوار است در حد يك استدلال فشرده بتواند خوانندگان را تا فراهم آمدن مجالي فراخ تر به قبول داعيه اي كه دارد راضي نمايد و تا آن زمان انتظار داشته باشد از اين دريچه نيز به شعر سهراب نگريسته شود.
سهراب اگرچه به رغم بسياري شاعران پرمدعا رغبتي براي گفت وگو درباره آثارش نداشت اما باغ رنگارنگ شعرهاي او به حد كافي توانست چشم اندازهاي دلپذيري براي رفع عطش نگاه هاي جست وجوگر فراهم آورد و پاسخ بسياري پرسش هاي طرح شده و نشده را به رخ بكشد.
|