بهرام هوشيار يوسفي
با تحول سريع عصر اطلاعات و هجوم فاحش فضاي مجازي، ما در دوراني وابسته به فضا و زمان جديدي پرتاب شده ايم كه شايد بتوان از آن به ثنويتي اسكيزوفرنيك ياد كرد. اين اوضاع به هيچ وجه از ديدگاهي فن سالارانه قابل اصلاح نيست. مولفه هاي مساله دار در هر همرويه Intersurface، مشتمل بر مفروضاتي پنهان است كه در حقيقت عمليات خود را از طريق زبان و نقايص تكراري آن كه از پروسه توليدي مربوطه ناشي مي شود، اعمال مي كند. تاثيرات زيان آور ثنويت مذكور يحتمل از زمينه هاي نظري به سطحي بالاتر از ديناميك استعاري و همرويه اي فن آورانه ارتقا خواهد يافت در حالي كه اين تثنيه از ملزومات اصلي در سازمان دادن لازم كنش هاي اتفاقي و پيچيده زندگي روزانه هم هست. همچنين احتمالات جديدي در گسترش اصلي و پيشرو فن آوري پنهان هستند كه عامل بالقوه آشفتگي را ابراز مي كنند و عامل حركت از بدنه به ورا بدنه Hyper body هستند.
دركي نو از قلمرو
درك ما از قلمرو در حال قرار گرفتن در معرض تغيير و تحولات اساسي است: در حيطه تجربه پراگماتيك، هم فضا و هم جامعه سريعا غير بومي مي شوند. ما به لحاظ سطح تئوري هاي پيشرفته مربوط به ماهيت فضا و زمان، در يك موقعيت فوق العاده متفاوت نسبت به چيزي كه هر فرهنگ ديگري روي زمين تصورش را مي كرده، زندگي مي كنيم. ما با خلق يك لامكان الكترونيكِ قابل هدايت كه همچون يك فضاي كاملا بعددار قابل تجربه است، با ابزار جديد جبهه اي تازه را درنورديده ايم: ما جهان هاي باطني خود را براي خودمان و ديگران از طريق معماري به عنوان ميانجي تخيل، گشوده ايم.
يكي ازمشاعات اصلي بين معماري و علم علاقه اي مشترك پيرامون فضا، كارايي آن ، معناي آن و نهايتا ساختار آن است و اصولا نحوه ارتباط فضا در ديدگاهي همگاني با اشيا و اشخاص....
فضا و ادراكات،حسيات و زمان
شايد بتوان مراسم افتتاحيه فيزيك قرن 20 را بحث تقيد فضا به زمان، مطروحه توسط آينشتين دانست؛ اهميت اين امر وقتي روشنتر مي شود كه در ديدگاهي والاتر، به اهميت استعاري زمان براي اروپا از نظر سنبل تسلط تمدن اروپايي، گوشه چشمي داشته باشيم، از اوايل قرون وسطي و ظهور اولين ساعت هاي ساخته شده در مراكز شهر ها، ضرب المثل متداول در فرهنگ نا خودآگاه اروپايي در وصف اهميت زمان شكل مي گيرند از قبيل زمان پول است، زمان ترقي است كه اصولا سعي اي آشكار در بيان نوعي ارتباط حياتي بين پروسه تصاحب قدرت و زمان داشتند.
ايده هاي انسان مدرن كنوني از زمان با تفاوتي عميق با ديدگاه هاي بومي -قبيله اي كه نوعا در تعاريف خود اقدام به گروه بندي زمان به صورت گردشي به عنوان بخشي از يك فرآيند تجديد و نو شدن مي كردند، در كل به تاريخ اخلاقي، اجتماعي و مذهبي عميقا مقيد هستند؛ در هر حال، زمان و در ارتباطي تنگاتنگ با آن فضا به شكلي در هم بافته شده اند كه ادراك كامل از اين دو به معناي اروپايي كلمه بدون مطالعه عميق چند صد ساله اخير فرهنگ اروپايي غير ممكن مي نمايد.
چيدمان هايي نوين در مفهوم فضا
پس از الگوواره هايي همچون: الگوواره نيوتني فضايي تعريف شده توسط عدد و نسبت و با خاصيتي غير مشمول بر انسان، الگوواره آينشتيني فضايي در ارتباط با جرم و داراي انحنا و حايز خواص غير مطلق و الگوواره لايپنيتز فضايي داراي ويژگي ارتباطي كه در ارتباط با اشيا شكل مي گيرد، ب---وه---م در جست وجوي سبك و بياني نو در فيزيك به چيدماني نوين از فضا و زمان، ماده و هوشياري اشاره دارد؛ وي خاطر نشان مي كند، به رغم انقلاب ها در فيزيك ما هنوز از مختصات دكارتي استفاده مي كنيم يعني هر عينيت كه يك جايگاه را در فضا اشغال مي كند به وسيله يك دستگاه مختصات تعريف مي شود، چنين فضايي پيوسته است و بي نهايت قابل تقسيم. راه هاي ديگري نيز براي تعريف فضا از ديدگاه توپولوژيك و جبري وجود دارند. فضاي دكارتي به تصوري از شبكه همپايه اي مربوط است كه خود به طور استعاري منسوب به شبكه اي پرسپكتيوي است.
ب---وهم در بررسي تصورات فضايي، شروع به لحاظ كردن حسيات بدني كرد: ... من اين احساس را داشتم كه از درون در مقداري تغيير مي توانستم شركت بكنم كه شباهت موضوعي داشت با آنچه شما داريد در مورد آن صحبت مي كنيد. من آن را حقيقتا نمي توانم نهادينه بكنم. به يك حس فشارها در بدن مربوط بود به اين حقيقت كه دو فشار در دستور كار رودر روي هم هستند و سپس به طور ناگهاني اين احساس به وجود مي آيد كه چيز ديگري هم وجود دارد. اين چيز چرخشي نمي تواند به فيزيك كلاسيك تنزل يابد. در ذهن اين دو احساس تركيب يافته و يك كيفيت متفاوت توليد مي كنند.... من يك احساس چرخش به بالاو پايين را داشتم. بنابراين به طور ناگهاني آوردن آنها با هم در امتداد ايكس افق حقيقتا سخت است. اين به نوعي يك تغيير شكل است كه انجام مي شود. اساسا من در خودم يك شباهتي داشتم؛ سعي مي كردم توليد بكنم كه، در حالت بودن من بود. تا حدي من دارم سعي مي كنم يك شباهت بشوم از آن دو حس -هرچه كه معني مي دهد....
اسلام و تعاريف آن از فضا
موارد اشاره شده، تنها راه هاي تجربه فضا نيستند؛ اسلام در تعاريف خود از فضا با ارايه تجربه انساني آغاز كرده و به بي نهايتي كه همواره دست نيافتني است، ختم مي شود، پرسپكتيو انسان را مستثني كرده و بي نهايت را به عنوان يك نقطه نشان مي دهد در رياضيات : نقطه بي نهايت هندسه تصويري. بنابراين به جاي هدايت ذهن متفكر به اوبژه ماوراي زماني در بي نهايت، بي نهايت به دنياي زمانمند انتقال يافته، همه چيز را با اين اعمال انديشه ماورايي تحت نفوذ در مي آورد.
عدم تعلقي پيچيده و تاثير گذار و در عين حال ساده و قابل فهم و نهايتا هرچند دست يافتني ولي كاملا داراي ويژگي ارتباط پذير در معناي غايي كلمه؛ حسي از تعالي توامان در مفهوم وحدت در كثرت و كثرت در وحدت. آنچنان انساني كه در عالي ترين حالت نيز سعي در تاثيرگذاري تحقير كننده ندارد... همه چيز در نهايت به او مي انجامد و اين پاياني خوش است.
نگاه تكنوكرات
اينچنين نيست كه تحولات فضايي هميشه نتيجه تحول در عناصرفن آورانه تعريف كننده فضا بوده باشد؛ اين تحولات هرچند به عنوان ابزار براي بيان معمارانه كارايي ماهوي خود را داشته اند ولي آنچه كه در اين نوع نگاه فن آوري مدار همواره به فراموشي سپرده مي شود مهم ترين بخش كنش انساني يعني تفكر و انديشه است.
بسيار ساده لوحانه مي نمايد كه پيشرفت معماري در معناي والاي شكل دهنده فضايي آن كه بعضا حتي تكيه بر تقدس و سرچشمه گيرنده از انديشه والاي انساني در جايگاه هنري آن است به مسايلي چون اختراع قوس آجري، اختراع گنبد، يا اختراع چهار طاقي و ... منوط شود چه، صرفنظر از اينكه مواردي اينچنيني خود منشعب از تفكر انساني است، قسمت عمده بار پيشرفت بيان و انتقال مفاهيم در فضا در سايه تعالي جويي فطري انسان و جست وجوگري ذاتي وي در راستاي شناخت حقيقت شكل گرفته است. بي انصافي است كه حتي در مورد معماري مدرن نيز توليد صنعتي فولاد ساختماني و بتن مسلح را دليل بنيادي بدانيم و از تمامي روند شكل گيري چند صد ساله انديشه هاي خردگرايانه به طرفه العيني چشم بپوشيم!
نقش تكنولوژي بر شكل گيري فضا در معماري عنوان سخنراني آرش نجاري به عنوان نوزدهمين سخنراني از مجموعه سخنراني هاي ماهانه فصلنامه ايرانشهر روز 25 آبان بود.
نجاري در اين سخنراني با استفاده از منابع خود سعي در تمايز تكنولوژي به مثابه دانش، فراگرد، شيء و در نهايت اراده داشته، به تبع آن برقراري تناظر اين تفكيك را با مراحل شكل گيري فضاي معماري شامل شناخت يا ايده، طراحي، ساخت و كاربرد را منظور نظر داشت. همانطور كه خود وي نيز بر آن معترف بود اين نوع نگاه به مرحله بندي فرآيند شكل گيري فضاي شهري و معماري بسيار بحث بر انگيز بوده، متضمن رويكردي به شدت تقليل گرايانه Reductionism است؛ تقليل گرايي كه نه به آشكار سازي بحث بلكه به خلط آن مي پردازد و آنچنان كه انتظار مي رود در لايه هاي سطحي تحليل اين ارتباطفن آوري و فضا فرو مي ماند.
به نظر مي رسد جهت تحليل تاثيرات فن آوري در مفهوم و شكل گيري معماري و شهرسازي آنچه بيش از هر چيز لازم است، دركي صحيح از روند تاريخي شكل گيري مدون فضا در جايگاه معمارانه آن اتفاق بيفتد؛ آنچنان كه اين شناخت در سيري صحيح از سده هاي پيشين آغاز شده به تازه ترين نوع برخورد با اين بنمايه فكري يعني برخوردي قرن بيست و يكمي كه خود حايز مولفه هايي ويژه و بسيار متفاوت است بينجامد...