سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۳ - سال سيزدهم - شماره - ۳۶۳۴
با محمدكيارشي اولين سركنسول جمهوري اسلا مي ايران در آلمان
بچه هاي اتحاديه انجمن هاي اسلا مي 
029373.jpg
اسماعيل غلا مي حاجي آبادي 
همه كار كردم
اول به اين عنوان با او وارد صحبت شدم كه در زماني نماينده ايران در سازمان بين المللي انرژي اتمي بوده و چند سالي هم سفير ايران در آلمان، ولي كم كم متوجه شدم كه نه، ايشان يكي از تاثيرگذاران بر جريانات انقلابي خارج از كشور به ويژه در اروپا بوده است و از موسسان اتحاديه جهاني انجمن هاي اسلامي دانشجويان. زياد با او وارد صحبت هاي زندگينامه اي نشدم، چون بايد به سوالات مهمتري مي رسيدم.
داستان تولدش را خودش گفته است. در 9سالگي پدرش را از دست داده و بعد از ديپلم با حمايت پسرعمويش كه دامادشان هم مي شده به خارج از كشور براي تحصيل مي رود و بعد هم به جريانات ضد رژيم شاه ملحق مي شود. به خاطر تامين هزينه اقامت و تحصيل، از هيچ كاري مضايقه نمي كند. مدتي در يكي از تعميرگاه هاي مرسدس بنز در قسمت ترمز كار مي كند. مدتي در يك كارخانه الكترودسازي، زماني در پروژه راهسازي و اتوبان آلمان -هلند، حتي مشغول ظرف شستن در شركت كاووف هف مي شود؛ شركتي شبيه همين شهروند و رفاه ، ولي خيلي بزرگتر. پيش پرفسور مك نقشه كش و استاد دانشگاه مي رود كه نقشه هاي شهري و ترافيك  شهري تهيه مي كنند. نزد دكتر روت رنگرزي پارچه و نخ مي كند و مدتي هم كمك استاديار پرفسور اودومات در دانشگاه شهر آخن مي شود...
...بيانش خيلي با احساس و پرشور بود و هنوز همان شو ر انقلابي را داشت و در برق نگاهش عشق به انقلاب و ايران موج مي زد. آشنايي با ايشان مايه افتخار من بود، چرا كه او با همه سوابقش در عرصه ديپلماتيك در خارج از كشور بسيار متواضع بود و با مهرباني پذيراي ما  شد.
استقبال از امام در پاريس
به محض اينكه مامتوجه شديم امام تشريف مي آورند پاريس، با يك ماشين از مسوولان اتحاديه انجمن هاي اسلامي كه بنده هم عضوشان بودم حركت كرديم از آلمان و براي استقبال امام آمديم پاريس و رفتيم خدمتشان. در آنجا يك ماشين قراضه داشتيم دانشجو بوديم ديگر . يك ماشين فورد اسپرت زرد رنگ دو در كه همه جايش هم فرو رفته بود و وصله و پينه داشت. امام را سوار اين ماشين كرديم و اسكورت شديم. با اسكورت پليس و اين ماشين قراضه هم اين وسط آمديم و در يك ساختمان كه متعلق به يك ايراني بود در محله  اي به نام كاشان ايشان مستقر شدند. بعد ايراني ها و خيلي ها آمدند و ايشان سخنراني كردند. آنجا يك ساختمان چند طبقه بود و ما فكر مي كنم طبقه سوم بوديم، امام براي اينكه مزاحم رفت وآمد و آسايش مردم نباشند دستور دادند جايي ديگر بگيرند. بچه ها هم رفتند جايي را براي امام گرفتند در محله اي به نام نوفل لوشاتو كه حدود 50-40كيلومتري از پاريس دور بود.
029382.jpg
آمدم ببينم شما كه هستيد
يادم مي آيد مرحوم بهشتي 7-6 ماه قبل از انقلاب تشريف آورده بودند به شهر آخن و آنجا توي تجارتخانه دوستم بودم و آقاي بهشتي هم يكي ازدوستان صميمي آن دوستم بودند. بعد گفتند كه به بچه هاي اتحاديه انجمن هاي اسلامي بگوييد بيايند اينجا. مي خواهم با آنها صحبت كنم. من زنگ زدم كه همه شب بيايند آنجا. من و آقاي بهشتي هم منزل بوديم و شب قبل از اينكه بچه ها بيايند، به ايشان گفتم : براي چي مي خواهيد با آنها صحبت كنيد. از ايران خبري شده؟
فرمودند كه مي خواهم با بچه ها آشنا بشوم و ببينم كه شماها به كجا رسيديد چه كار كرده ايد؟ شما كي هستيد؟
گفتم شما ما را بزرگ كرد ه  ايد شما مشاور ما بوديد. شما نمي دانيد ما كي هستيم؟گفت: من تا سال 1970 با شما بودم. نمي دانم چه تغيير و تحولاتي در شما به وجود آمده و از آن گذشته از من سوال مي كنند شما كه مشاور انجمن هاي اتحاديه بوده ايد اينها كي هستند كه امام به آنها پيام داده. گفت: پيام امام به شما را بيش از 3ميليون نسخه در ايران پخش كرده اند و روي منابر مي خوانند. من آمده ام ببينم شما كي هستيد؟
گفت: مي خواهم نيرو جمع كنم براي بعد از انقلاب. گفتم : شما معتقديد درايران انقلاب رخ مي دهد؟
گفتند: بله، صد درصد و بعد هم ايشان با تمام بچه  هاي اتحاديه انجمن  هاي اسلامي در سراسر دنيا ديدار كردند. از اروپاي جنوبي و مركزي و شمالي گرفته تا آمريكا.
آقاي خاتمي در هامبورگ 
چند ماهي قبل از انقلاب بود كه ما يك سميناري داشتيم در مركز اسلامي هامبورگ به عنوان سمينار اقتصاد اسلامي. آقاي بهشتي قبلا رئيس اين مركز بودند و بعد هم آقاي شبستري آمدند و بعد از آقاي شبستري آنجا بي سرپرست مانده بود تا اينكه آقاي بهشتي چند ماهي قبل از انقلاب آقاي خاتمي را در اين سمينار آوردند و ايشان را به ما معرفي كردند و آقاي خاتمي شدند سرپرست  ما. من هم كه در هامبورگ بودم. دانشگاه ها و جاهاي ديگر كه مي خواستند بيايند و از اسلام و انقلاب بدانند مي آمدند و چون آقاي خاتمي تازه تشريف آورده بودند آنجا به زبان آلماني هنوز تسلط نداشتند از من مي خواست كه من بروم آنجا صحبت كنم و در دوراني بدون اينكه كسي بداند من سركنسول هستم به عنوان نماينده آقاي خاتمي و نماينده مركز اسلامي هامبورگ مي رفتم و در دانشگاه  ها صحبت مي كردم.
به نسبت اطلاعاتي كه مي گرفتيم، بچه ها را در اروپا بسيج مي كرديم كه در چه شهرهايي و در كجا چه تظاهراتي انجام بگيرد. جلوي سفارت عراق، كويت، دفتر سازمان ملل يا هر جاي ديگر
بيش از 90 درصد ايراني هاي مقيم اروپا كه به خاطر يك زندگي مرفه اقتصادي خود را فراري از رژيم معرفي كرده اند در وضع فجيع و اسفباري زندگي مي كنند و بايد جان بكنند تا يك چيز بخور و نمير به دست آورند

بگذاريد از تولد شروع كنيم...
تاريخ تولدم را مي گويم ولي تاريخ درستي نيست. چون خودم هم نمي دانم كي متولد شده ام. در شناسنامه ام آمده كه در 9 دي ماه 1321 در ده ام الطمير در نزديكي هاي اهواز متولد شده ام. ولي در واقع تولد من در شهر كاظمين عراق بوده، چون بعضي از فاميل ما آنجا زندگي مي كرده اند، پدر و مادر من رفته بودند آنجا و چند ماه بعد هم آمده اند به ايران و اهواز و به خاطر اينكه مشخص نشود، هنگام شناسنامه گرفتن گفته بودند در ام الطمير متولد شده. ولي اصالتا از لرها هستيم، طرف هاي مسجد سليمان و شوشتر ، تاريخ را هم نمي دانم درست است يا نه چون هم پدرم بيسواد بود و هم مادرم.
تحصيلات خودتان تا كجا ادامه داشت؟
من تا فوق ليسانس شيمي را خواندم، اما امتحانات آخر فوق ليسانس را ندادم به همين دليل تحصيلات من ليسانس شيمي است.
از كجا؟
از دانشگاه شهر آخن آلمان.
به طور كلي مدت اقامتتان در خارج از كشور چند سال طول كشيد؟
حدود 40 سال.
با چه مسووليت هايي؟
من تا قبل از انقلاب براي تحصيل رفته بودم، ولي در آنجا به خاطر فعاليت هاي سياسي كه عليه رژيم شاه داشتيم و فعاليت هاي فرهنگي كه انجام داديم، انجمن هاي اسلامي را تاسيس كرديم. آن موقع انجمن هاي فرهنگي در خارج از كشور نداشتيم. بعد از آن، اتحاديه انجمن هاي اسلامي را تاسيس كرديم. يكي از كساني كه در اين رابطه خيلي به ما كمك كرد، مرحوم بهشتي بود كه تازه آمده بود آلمان و قرار بود مسووليت مركز اسلامي هامبورگ را به عهده بگيرد. مركز اسلامي هامبورگ يك ساختمان نيمه كاره بود كه مرحوم محققي به دستور آيت الله بروجردي آن را پايه ريزي كرده بود. من چند ماهي قبل از آقاي بهشتي وارد آلمان شده بودم و بعد از رفتن آقاي محققي به ايران و ساخته شدن مركز اسلامي هامبورگ، آقاي بهشتي مسووليت آن را به عهده گرفت. وي در كنار چند نفر ديگر مثل آقاي حبيبي دكتر حسن حبيبي به عنوان مشاور اتحاديه انجمن هاي اسلامي حضور داشت.
موسس اتحاديه خودتان بوديد؟
ما آن موقع كنفدراسيون دانشجويان خارج از كشور بوديم. در كنفدراسيون هركس وارد مي   شد به نحوي به يكي از گروه هاي چپي و ماركسيستي، لنينيستي، استالينيستي و اينجور چيزها گرايش پيدا مي   كرد و از رده اسلامي خارج مي   شد. ما و گروهي از مسلمانان هم كه مي   خواستم فعاليت هاي ضدرژيم بكنيم، نمي خواستيم در آنجا بمانيم. لازم دانستيم براي اينكه بچه ها استحاله نشوند و مسلمان بمانند، انجمن هاي اسلامي را تاسيس كنيم. از شهرهاي مختلف آلمان شروع كرديم. بعد در انگلستان و فرانسه و بقيه شهرهاي اروپا با متحد شدن با بچه هاي آمريكا، هند، فيليپين، كانادا و ... اتحاديه انجمن هاي اسلامي دانشجويان را تشكيل داديم. يك اتحاديه بزرگ كه ابتدا اروپايي بود سپس جهاني شد.
و بعد رسما هم پذيرفته شد؟
زماني كه امام در نجف تشريف داشتند ما هر سال قبل از نشست سالانه اتحاديه، يك پيامي براي امام مي فرستاديم و ايشان هم هر سال براي ما يك پيام مي داد كه يكي از اين پيام هاي ايشان همان پيام معروف بود كه دستورات اكيدي براي دانشجويان، روحانيون، اصناف و ساير اقشار داشتند. پيام امام به اتحاديه انجمن هاي اسلامي در حدود 3 ميليون نسخه در داخل كشور پخش شد و روي منابر خوانده شد و آغاز حركتي بود كه به انقلاب اسلامي ايران ختم شد.
حوالي چه سالي؟
سال 1356.
تحصيلاتتان تمام شده بود؟
نه، هنوز تحصيلاتم تمام نشده بود. درس ها را خوانده بودم ولي بايد امتحاناتم را مي    دادم. من در شهر آخن بودم و دانشگاه شهر آخن دانشگاه سختي است و امتحاناتش هم امتحانات عادي نيست. امتحانات وسط راه for diplome را بايد در عرض 13 روز مي    داديد و امتحانات ديپلم را كه همان فوق ليسانس مي    شد، بايد در 17 روز تمام مي    كرديد. در شهرهاي ديگر آلمان غير از آخن مي    توانستيد امتحانات را يكي را الان بدهيد يكي را 5 ماه ديگر و يكي را 6 ماه ديگر، ولي در آخن و در رشته شيمي اينجور نبود. در جاهاي ديگر 3 امتحان بزرگ بود ولي در آخن 5 امتحان بزرگ بود، لذا اين آماده شدن براي امتحانات زمان مي   برد. در اين بين يكي از دوستان ايراني ما كه از فعالان ما در شهر آخن بود در ايران دستگير شد. يك تاجر بزرگ و مسلمان بسيار، بسيار ارزنده و ديديم كه نمي    شود اموالي كه دارد و تجارتي كه دارد همين جور بي    سرپرست بماند. در وضعيت خانوادگي بسيار ناهنجاري هم قرار داشت. باتوجه به اينكه ايشان از دوستان ما بود و اموال و تجارتخانه اش در شهر ما بود، من تصميم گرفتم درسم و امتحاناتم را كنار بگذارم و فعلا تجارتخانه ايشان را نگه دارم تا ببينم چه مي شود.
در همان شهر آخن؟
بله، در شهر آخن كه حدود 3 سال و خرده اي طول كشيد.
خب، احتمالا همزمان شده بود با ورود امام به پاريس؟
بله، در همين زمان بود كه حركت هاي داخل كشور به شدت آغاز شده و زماني بود كه كم كم زنداني ها را آزاد مي   كردند. وي دوست تاجر ما هم آزاد شد. براي من خبر فرستاد كه كارهاي من را حراج كن و بدهي هايم را بده و بقيه پول را بفرست و بقيه اجناس را بفرست به فلان جا مثلا. من اين كارها را كردم و در همين زمان بود كه امام تشريف آوردند به پاريس.
البته ما در حين اين كارها، خودمان حركت هاي زيادي را انجام مي داديم. اعتصاب غذاي سرتاسري در كل اروپا و اين كارهايي بود كه قدم به قدم انجام مي گرفت و همزمان با ايران، ما هم در خارج از كشور عمل مي كرديم.
ساماندهي اين كارها با كي بود؟
ما از زماني كه اتحاديه انجمن هاي اسلامي را تشكيل داديم، شروع كرديم به تظاهرات و اعتصاب غذا و هميشه و هرچند وقت عملياتي عليه رژيم شاه داشتيم. مثلا زماني كه مرحوم شريعتي فوت كرد يا شهيد شد، در انگلستان تظاهرات بسيار بزرگي را ترتيب داديم كه مسووليت انجام اين تظاهرات با من بود. رفتم انگلستان و زمينه  ها را ساختيم كه حتما عكس ها و فيلم هايش را در تلويزيون ايران ديده ايد. بعد از انقلاب هم آن تصاوير را زياد پخش مي  كردند يا به مناسبت جناياتي كه در ايران رخ مي  داد يا شهادت شخصيت ها در آنجا تظاهرات راه مي  انداختيم و امثال اين كارها. به همين دليل هم بود كه من ممنوع الخروج بودم و نمي  توانستم به ايران بيايم.
البته ممنوع الورود در اصل؟
نه، مي توانستم راحت به ايران بيايم ولي ديگر نمي    توانستم خارج بشوم و در واقع ممنوع الخروج بودم. اگر هم مي آمدم مي گفتند بفرما، ولي خدا مي دانست كه كجا مي رفتم!
ارتباطتان با نوفل لوشاتو چگونه برقرار شد؟
ما در نشست سالانه اتحاديه انجمن هاي اسلامي بوديم كه به ما خبر دادند امام از نجف حركت كرده و مي   خواسته اند بيايند به كويت، كويت هم اجازه ورود نداده و بين دو مرز مانده اند، ما بلافاصله نشست را به يك نشست اضطراري تبديل كرديم و يك گروهي تشكيل داديم كه من و دو نفر ديگر از بچه هاي اتحاديه جلسه اي تشكيل داديم و تصميم گرفتيم كه چه كار بايد بكنيم. با مذاكراتي كه انجام شد يك ستاد تشكيل داديم. يكي از بچه ها رفت و در آن ستاد مستقر شد براي ارتباط دايم با نجف كه از وضعيت امام باخبر شويم و ما هم به نسبت اطلاعاتي كه مي گرفتيم، بچه ها را در اروپا بسيج مي كرديم كه در چه شهرهايي و در كجا چه تظاهراتي انجام بگيرد. جلوي سفارت عراق، كويت، دفتر سازمان ملل يا هر جاي ديگر تصميم مي گرفتيم و زنگ مي زديم و بچه ها را از شهرها مي برديم به يك شهر. يكجا تظاهرات بود و بعد يك عده را جاي ديگري مي فرستاديم در آن واحد در شهرهاي مختلف فرانسه و جاهاي ديگر اروپا مثل آلمان، ايتاليا و امثال اينها و به دولت هاي عراق و كويت فشار مي آورديم كه به امام اجازه بدهند هر جا كه مي خواهند بروند.
ايشان هم پاريس را انتخاب كرده بودند؟
امام گفته بودند با اولين پرواز هر جا كه باشد مي روم. آن هم پاريس بود و چون آن زمان ما ايراني ها براي وارد شدن به خيلي از كشورهاي اروپايي از جمله فرانسه نياز به داشتن ويزا نداشتيم و هر كس گذرنامه ايراني داشت مي توانست بدون ويزا به هر يك از اين كشورها برود، ولي بيشتر از 3 ماه نمي توانست بماند و براي ماندن بيشتر از 3 ماه بايد تقاضاي اقامت مي كرد، اين بود كه امام تشريف آوردند پاريس.
در نوفل لوشاتو باغي بود كه متعلق به يك ايراني بود و 2 تا اتاق و يك آشپزخانه كوچك داشت و يك جايي براي آخر هفته بود و جايي براي اقامت نبود، ولي خب، با اين سرعت نمي شد فكر بهتري كرد.
همان جا شهيد بهشتي و شهيد مطهري و بقيه آقايان هم بودند؟
در آنجا نه، يك خرده بعد از آن انجام گرفت. چون ما 2 تا اتاق بيشتر نداشتيم كه خدمت امام بوديم. من امام را با يك ماشين قراضه بردم و تا آنجا اسكورت شديم و پليس بلافاصله آنجا را محاصره كرد و هيچ ماشيني حق ورود به آنجا را نداشت. ماشين قراضه ما هم شده بود ماشين امام. ما هر روز اسكورت مي شديم و با آن ماشين مي آمديم به پاريس و امام آنجا سخنراني مي كرد و برمي گشتيم تا اينكه قرار شد يك ميني بوس بگيرند و مردم را از پاريس مي آوردند به نوفل لوشاتو و در آن باغي كه امام تشريف داشتند مي آمدند و امام براي آنها سخنراني مي كرد. بنده هم افتخار داشتم كه صبحانه، ناهار و شام امام را براي ايشان تهيه مي كردم و در خدمت امام بودم.
تا اينكه آمد و شدها و تعداد مردم خيلي زياد شد. ما هم يكي از بچه هاي اتحاديه انجمن هاي اسلامي را از پاريس آورده بوديم كه هر روز روزنامه ها را ترجمه مي كرد كه به زبان فرانسوي بود و بعد هم مي رفتيم خدمت امام و مي گفتيم كه روزنامه ها در رابطه با مسايل شما و ايران اين مطالب را نوشته اند. غير از امام و حاج احمد آقا كه توي اتاق مي خوابيد، بقيه ما هم توي اتاق جلو مي خوابيديم. 4 نفر بوديم كه جا خيلي تنگ بود، ولي باغ بزرگي داشت كه مردم توي باغ مي آمدند و امام مي آمدند و برايشان سخنراني مي كردند.
همان باغي كه عكسش هست؟
آره همان كه عكسش را زياد ديده ايد. بعد هم يك خانه اي را تقريبا رو به روي همانجا توانستيم اجاره كنيم و بخريم. آن خانه را گرفتيم كه جايش بزرگتر بود امام تشريف مي آوردند آنجا و آقاياني هم كه مي آمدند بيشتر آنجا بودند.
شما بعد از جريان انقلاب به ايران نيامديد؟
در آن موقعي كه خدمت امام بوديم براي ادامه روند تظاهرات و اعتصاب غذاها و اينجور چيزها شخصيت هايي را كه به نوفل لوشاتو مي آمدند ما مي برديم و براي دانشجويان جلساتي تشكيل مي داديم در آلمان و اينها سخنراني مي كردند. صحبت و بحث و تبادل نظر بود و راجع به انقلاب صحبت مي شد. من ديدم كه آقايان آمده بودند و ديگران هم بودند. به امام عرض كردم اگر اجازه بدهند و نيازي به من نباشد، براي غذا درست كردن، من بروم دنبال اين كارها. ايشان هم فرمودند مانعي ندارد. شما بفرماييد، ولي شماره تلفنتان را بدهيد به آقاي اشراقي كه هر وقت خواستيم برويم ايران، شما هم بياييد. البته من با كمال ميل اين كار را كردم. شماره را دادم و دست آقا را بوسيدم و خداحافظي كردم و بعد آمدم براي ادامه روند تظاهرات ها. در ايران موقعي كه امام در نوفل لوشاتو بود تظاهرات زيادي مي شد و لازم بود كه ما هم اين كارها را انجام بدهيم. ما جزو مسوولان اين حركت ها بوديم و بايد مي رفتيم و سازماندهي مي كرديم و موقعي كه امام به ايران برگشتند من همراه ايشان نبودم و بعد از مدتي به ايران آمدم.
بعد از انقلاب شما در حوزه ديپلماتيك مسووليت هاي مختلفي داشتيد، از جمله سفير ايران در آلمان، نماينده ايران در سازمان انرژي اتمي و ...
انقلاب كه شد، من چون امتحانات آخر سالم را نداده بودم رفتم دانشگاه تهران آن موقع آقاي ملكي رئيس دانشگاه بود با ايشان صحبت كردم كه نمي خواهم بروم خارج. مي خواهم در ايران امتحاناتم را بدهم. گفت نمي شود، چون همه درس ها را آنجا گذرانيده و امكانپذير نيست. شما بايد 50 درصد واحدها را اينجا مي گذرانيد تا بتوانيد امتحان بدهيد. چون اين كار را نكرده ايد نمي شود برويد و سريع امتحاناتتان را بدهيد و برگرديد. با ناراحتي و اشك ريزان به خارج برگشتم، بيش از اندازه ناراحت بودم. چون باور نمي كردم كه انقلاب رخ دهد. امام گفتند شماره تلفن را بده و من هم دادم، ولي اصلا باور نمي كردم كه كسي اجازه بدهد امام به ايران بيايد. ولي ديدم اين محقق شد و حالا من از ايراني كه فكر نمي كردم و باور نمي كردم كه بتوانم پايم را در آن بگذارم بايد دوباره برمي گشتم. خودتان فكر كنيد كه من چه حال و چه وضعيتي داشتم، دايم مثل بچه ها در هواپيما گريه مي كردم. به حساب مي خواستم بيايم امتحاناتم را بدهم و بعد برگردم.
تا برگشتم آنجا، باز هم در اتحاديه  انجمن هاي اسلامي بوديم و در برابر چشممان نمايندگي  جمهوري اسلامي ايران را مي ديديم كه هنوز نمايندگان شاه در سفارتخانه ها و سركنسول  گري هاي آن بودند. ما هم نامه هاي سرگشاده به آقاي يزدي كه آن موقع وزير امور خارجه بود مي فرستاديم. نامه هاي ما هم در روزنامه هاي ايران چاپ مي شد. او هم آقاي خرازي را كه يكي از معاونان وزارت امور خارجه بود پيش ما فرستاد و گفت اين چه كاري است كه مي كنيد ما به اين سرعت نمي توانيم نيرو پيدا كنيم و در تمام نمايندگي هاي خودمان در تمام دنيا آدم بگذاريم. هنوز اين سر كنسول ها هستند آدم هايي كه اهل آن زمان بودند بعد هم گفتند: پس بياييد شما موقتا اين پست را بگيريد تا ما كساني را پيدا كنيم. گفتيم: چند مدت، گفتند: 6 ماه. بچه ها به من گفتند تو كه اين همه از امتحان ها عقب افتاده اي خب، اين 6 ماه هم روي آن. تمام سفارت ها و سركنسول گري ها را تقريبا با بچه هاي اتحاديه در اروپا گرفتيم، به عنوان سرپرست ها. من هم در آن موقع كه 6 - 5 ماه از انقلاب گذشته بود، شده بودم سركنسول جمهوري اسلامي. اول سرپرست و بعد از آن با حكم مرحوم شهيد رجايي سركنسول جمهوري اسلامي ايران در آلمان شدم در شهر هامبورگ.
و ادامه داشت تا...؟
تا اينكه يك هفته قبل از عزل بني صدر بود كه از وزارت خارجه آقاي شيخ  الاسلام كه آن موقع معاون وزير بودند آمدند و گفتند كه در حدود يك هفته ديگر مجلس بني صدر را عزل مي كند و در شهر وين پايتخت اتريش در سفارت ما همه آنهايي كه آنجا هستند، بني صدري هستند. چون تو با آنها آشنا هستي و براي تو هم احترام قايل هستند چون بچه هاي اتحاديه انجمن هاي اسلامي بودند برو و آنجا را از دست آنها بگير. چون ما نمي دانيم چه مي شود و شنيديم يك مقداري از پرونده ها را هم آنها بيرون برده اند. من با حفظ سمت و سركنسول بودن در هامبورگ، رفتم به وين و شدم مسوول هر دو جا و شدم كاردار موقت جمهوري اسلامي در وين. من كاردار موقت شدم و كار سفير را انجام مي دادم. تا اينكه ديدم در آنجا سفير در وين علاوه بر مسايل دو جانبه نماينده ايران در سازمان ملل مقر اروپايي و در يونيد هم بود و نماينده كشور در سازمان بين المللي انرژي اتمي هم بود.
يعني همزمان اين مسووليت ها به سفير تفويض مي شد؟
بله، مسوول همه اينها همان سفير كشور در وين بود. من دو روز در هفته در هامبورگ بودم و سه روز هم در وين بودم. دو روز در هفته را هم آقاي خاتمي كه مي خواستند در دور اول انتخابات مجلس شركت كنند، از من تقاضا كردند كه شما كه مسووليت اين دو جا را داريد، حالا بياييد اين مركز اسلامي هامبورگ را هم بگيريد و من هم بعد از يك هفته يك نفر را مي فرستم. يك هفته آقاي خاتمي حدود يكسال طول كشيد و اين مسووليت ها در هامبورگ و وين 5/2 سال طول كشيد. لذا من هر هفته پروازهاي متعددي داشتم و اتفاقاتي هم كه مي افتادند جزو سخت ترين دوران آن زمان بود.
بعد از آن هم كه جنگ شروع شد.
جنگ شروع شده بود. مجروحان انقلاب روي دست ما هم در هامبورگ و هم در وين ريخته بودند. چون براي تمام نمايندگي ها مجروحان را مي فرستادند. بله همان آغاز جنگ بود، يعني حوالي سال 1980، مشكل من در آن زمان پاكسازي سركنسول گري ها و سفارت از بني صدري ها بود. من با 3۴، نيروي مسلمان كه اصلا سابقه اداري نداشتند سركنسول گري را مي چرخانديم و در سفارت هم همينطور 4 نفر از بچه هاي اتحاديه انجمن هاي اسلامي آلمان را بردم آنجا و جايگزين افرادي كردم كه آنجا بودند. به اضافه عده اي كه وزارت خارجه فرستاده بود. همه كارها را با بچه ها انجام مي داديم. خواب نداشتيم، زندگي نداشتيم به خصوص من كه بين اين دو جا در رفت و آمد بودم. جزو سخت ترين دوران ديپلماتيك جمهوري اسلامي ايران بود. مساله آمريكايي هايي كه توي ايران در سفارت آمريكا لانه جاسوسي دستگيرشان كرده بودند و اين مسايل تمام درها را روي ما بسته بود. همه دنيا را عليه ما بسيج كرده بودند، جنگ خيلي به ما فشار آورده بود. براي ما پول فرستاده نمي شد. مجروحان هم كه روي دست ما بودند. من تجار را بسيج كردم چون مسوول مركز اسلامي هامبورگ هم بودم. تعداد بسيار زيادي طلا و جواهرات مردم را كه براي كمك جمع كرده بودند، ما براي وزارت خارجه مي فرستاديم. آن موقع خانم حبيبي همسر آقاي حبيبي در وزارت خارجه مسوول بودند و ما ارتباطمان با ايشان بود. كاميون كاميون جنس كه از مردم جمع شده بود براي كمك به جبهه و كمك به ايراني هايي كه از عراق اخراج شده بودند، مي فرستاديم.
حدود،۱۷ 18 آمبولانس خريديم با پول مردم و فرستاديم و حدود يكسال ما هزينه معالجه بيماران و مجروحان و هزينه هاي ديگر را از پول تاجران ايراني مي داديم. خيلي مردم خوبي داشتيم در خارج از كشور، من در مركز اسلامي هامبورگ در واقع امام آنجا بودم و سخنراني مي كردم. جاي سوزن انداختن نبود، مردم مي آمدند و در همان جلسه هر كس انگشتر و گردنبندي داشت مي داد و هرچي داشتند براي جبهه ها هديه مي دادند.
در كشورهاي اروپايي چقدر ايران را مي شناسند؟ تعريف آنها از ايران چيست؟
اروپايي ها در زمان شاه ارتباط خوبي با شاه داشتند و ايراني ها در آنجا مغضوب نبودند. من حدود 12، 13 سال قبل از انقلاب درخارج از كشور بودم. هم رفتار اروپايي ها را با ما قبل از انقلاب مي ديدم و هم بعد از انقلاب اين تغيير رفتارها را. تغيير رفتار بسيار فاحش بود چون آنها انقلاب را به هيچ وجه نمي پذيرفتند. از زماني كه مردم ما زير مسلسل هاي رژيم آمريكايي شاه تهديد مي شدند، اروپايي ها به شاه كمك مي كردند، حمايت عجيبي هم مي كردند. به خصوص در آلمان كه حتي به پليس رژيم شاه عليه ملت ايران كمك هم مي كردند. بعد از انقلاب اينها به شدت عليه انقلاب موضع گرفتند. ما در واقع، انقلابمان را به دنياي غرب تحميل كرديم، آنها هيچ كدامشان حاضر به پذيرش انقلاب ما نبودند. از همان روزهاي اول شروع كردند عليه جمهوري اسلامي موضع گرفتن، دروغ پراكني از شخصيت هاي ما وچهر ه هايي كريه و جنايتكار ساختن. اگر جايي كسي كشته مي شد و در آن وضعيت انقلابي، كسي كشته مي شد، اين تصوير را هزار بار در تلويزيون نشان مي دادند و از فجايع انقلاب مي گفتند و يك حالت بسيار فجيع و بدي ارايه مي كردند.
مردمشان چطور؟
تحت تاثير قرار مي گرفتند.
آنها به عراق بمب شيميايي دادند. اين بي طرفي  بود؟
بله، بي طرف ماندن يعني اينكه بگذاريد صدام انقلاب را از بين ببرد و گرنه طبق قوانين بين المللي و قوانين حقوق ملت ها بايد عليه متجاوز موضع مي گرفتند كه البته مي دانستند متجاوز كيست و ايران در حالتي نبود كه به كشوري تجاوز كند. اصلا ارتشي نداشت و اين براي همه معلوم بود. لذا از همان روزهاي اول اين دشمني با انقلاب شروع شد. ما به عنوان ديپلمات هاي ايران در خارج از كشور بيشتر از همه اين فشارها را احساس مي كرديم و دشمني آنها را مي ديديم.
ايراني هاي مقيم خارج از كشور در حال حاضر چه وضعي دارند؟
يك گروه از كساني كه آنجا هستند، از واماندگان رژيم گذشته هستند يك گروه هم كه اصلا سياسي نيستند و مي خواهند زندگي كنند، آنها هم يا تاجر هستند يا هرچيز ديگر و كم و بيش آدم هاي بي طرفي هستند و يك عده هم كه طرفدار انقلابند. يك عده هم هستند كه به خاطر رسيدن به مال و منال و مسايل اقتصادي ترك وطن كرده  و به عنوان مهاجر به آنجا رفته اند ولي براي اينكه پذيرفته شوند چون مي دانند غرب كساني را مي پذيرد كه بگويند ما مخالف دولت و نظام جمهوري اسلامي هستيم، اظهار مخالفت مي كنند. براي اينكه به آنها اجازه اقامت و اجازه كار بدهند. لذا اين جور افراد خيلي زياد هستند. كساني هستند كه مخالفتي با انقلاب به هيچ وجه ندارند، خيلي هاشان حتي علاقه مند به اين مملكت هستند ولي براي اينكه يك زندگي مرفه اقتصادي داشته باشند، بايد خودشان را به عنوان فراري از يك رژيم جنايتكار معرفي كنند كه اگر آن دولت بخواهد اينها را برگرداند حقوق بشر جلويش را بگيرد. اينكه فراري است و اگر برگردد او را مي  كشند و چون اين مسايل و قوانين در آنجا وجود دارد از اين قوانين براي ماندن در آنجا سوء استفاده مي كنند و متاسفانه شايد بيش از 90درصد اينها الان دريك وضع بسيار فجيع و اسفباري در آنجا زندگي مي  كنند و چون مجوز كار ندارند از آنها سوء استفاده مي شود. بايد جان بكنند تا يك چيز بخور ونمير به دست بياورند. آنهايي كه هنوز اجازه كار به آنها نمي دهند، اينها توي اين كانتينرها چندخانواده را ريختند. يك سوراخي در آن درآورده اند و پنجره اي درست كرد ه اند و همين جور زندگي مي كنند.
فرض كنيد شما اين مسووليت ها را در آنجا نداشتيد، آيا دوست داشتيد همينطور شخصي آنجا برويد؟
من شيفته انقلاب و ايران بودم كه بعد از اينكه آمدم نمي خواستم برگردم و موقع رفتن گريه مي كردم. چاره اي جز رفتن نداشتم و رفتم كه زود درسم را تمام كنم و برگردم الان هم كه مي بينيد آمده ام ايران، در واقع از اروپا فرار كردم. من 40سال در آنجا زندگي كردم. از بچگي آنجا بوده ام. با فرهنگشان آشنا هستم و از روز اول مثل يك اروپايي آنجا زندگي كرده ام، ولي به هيچ وجه علاقه اي به ماندن نداشتم. هر مسووليتي كه مي دادند، مي پذيرفتم و به خودم اجازه نمي دادم كه در مقابل مسووليتي كه اين انقلاب برايم تعيين كرده، نه بگويم. اين بود كه آنجا در شبانه روز شايد يك ساعت نمي توانستم بخوابم. شرايط سختي بود. حملات منافقان بود، مجروحان انقلاب بايد مداوا مي شدند، بعد هم بمب هاي شيميايي و ...
هفته اي نبود كه در چند برنامه تلويزيوني در اروپا شركت نكنم. به ايران تهمت هاي زيادي مي زدند بايد به همه اينها جواب مي دادم، مصاحبه ها و ميزگردهايي كه 10 نفر در مقابل من و من به شخصيت هايي مثل وزير امور خارجه، رئيس كميسيون سياسي مجلس، وزير فرهنگ و خبرنگاران و ... بايد پاسخ مي دادم. حتي شخصيت هاي بزرگ كليسايي. من برنامه زنده تلويزيوني داشتم كه 5/4 ساعت طول مي كشيد مثلا در رابطه با حكم امام نسبت به سلمان رشدي كه در اتريش فقط در حدود 5/4 ساعت طول كشيد. در سوئيس يك ساعت كه افرادي مثل پرفسور موشك مقابل من بودند. پرفسور اشتنگ باخ بود. در آلمان هم يك برنامه زنده اي بود كه،۷ 8 ، 10 نفر را جمع كرده بودند عليه من و من را تنها گير آورده بودند و راجع به حكم امام بحث مي كردند. من به تنهايي در تمام اين برنامه ها شركت مي كردم، حتي در مورد فلسطين، سفير فلسطين را فسلطيني ها قبول نداشتند و من را به عنوان سفير در برنامه ها قبول داشتند. من مي توانستم بهترين زندگي راحت را در غرب داشته باشم. عمري آنجا زندگي كرده بودم. بچه هايم آنجا متولد شده اند و از همه حقوق يك شهروند اروپايي برخوردار بودم. موظف بودند زندگي من را تامين كنند، حتي اگر كار نمي كردم، ولي همه اينها را گذاشتم و آمده ام ايران. دارم تلاش مي كنم براي يك لقمه نان كه از يك حداقل زندگي برخوردار باشم، ولي در عوض اينجا در كشور خودم هستم، من هم زندگي ام اين مملكت است و تا زماني كه اسلام در اينجا مي درخشد من هم هيچ آرزويي ندارم جز اينكه براي اين كشور و براي اين آب و خاك اسلامي هر كاري بكنم. ديگران چطور رفتند و شهيد شدند، ما خاك پاي آنها هم نمي شويم، ولي وظيفه خودمان را آنقدر كه در توانمان بود در خارج از كشور انجام داديم. من به جبهه نرفتم، چون خارج از كشور بودم، ولي جبهه اي نبود كه در آن - اگر مي دانستم كه مي توانم - مبارزه نكنم. الان هم خوشحال و سرافراز هستم، به پشت سرم كه نگاه مي كنم يا در آينه كه نگاه مي كنم از خودم زياد خجالت نمي  كشم، حداقل مي دانم كه هرچيزي كه در توانم بوده در طبق اخلاص گذاشته ام و تقديم كرده ام.

يك شهروند
آرمانشهر
ايرانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
زيبـاشـهر
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  زيبـاشـهر  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |