اشعاري منتشر نشده از قادر طهماسبي(فريد)
پرنوشت پوپك خبرنگار من!
اين بهار بهمني، براي عاشقان خجسته باد
انفجار نور و روشني، براي عاشقان خجسته باد
آي بازماندگان نسل اولين عشق
آي نسل دومين و سومين و نسل چندمين...
اين درخت سيب را
اين پديده غريب را، درست بنگريد
اين درخت يعني انقلاب درد
يعني اجتماع داغ، يعني اعتلاي عشق
يعني انفجار نور و روشني بهار بهمني
يعني انقراض فقر انهدام بي عدالتي
باد چنگ اگر زند به موي اين درخت
سيل اگر سفر كند به سوي اين درخت
دست باد، بسته باد و پاي سيل خسته باد.
آي وارثان آن حماسه بزرگ، آن درخشش عظيم، آن شكوه ماندگار
عشق هاي آتشين و موج هاي بي قرار و گريه هاي بي امان
لرزش زمين و آسمان به زير گام هاي استوار عاشقان
روزهاي بي غبار
روزگار كوچ هر پرنده اي كه بوي عشق را شنيد
روزهاي با شهادت آشنا شدن گريستن
با چنين بهانه زيستن
روزهاي التماس نامه خواستن ز مادر و پدر گريختن
رضا شدن
روزهاي آفتابي جدا شدن گريستن رها شدن
راهي قرارگاه كربلا شدن به راه عشق نازنين فدا شدن
ماندگار باد بر كتاب ذهن روزگار
برگهاي زرنوشت سرنوشت ما
پوپك خبرنگار من كه اين خطوط سرخ را به پرنوشت
بر درخت باور شما نشسته باد
آي نسل چندمين درد
اين درخت، نازنين سيب را
وين پديده غريب را
كز تراكم اميد و ازدحام ميوه وجود خم شده است خوب بنگريد و بازبنگريد!
بسته ديده ايد و باز بنگريد
پيش تر به چشم نيم باز ديده ايد
چشم وا كنيد و از دريچه اي تمام باز بنگريد
اين درخت سيب، اين پديده غريب
اين زمان درخت روزي شماست
اين درخت آشيانه عدالت است
هر يك از شما پرندگان نسل عشق را در آن
جايگاه روشني ست
نام هر يك از شما جوانه ها
روي لاله برگهاي آن نوشته است
چشم و دست دشمنان اين درخت بسته باد
اي جوانه هاي شور و اشتياق
آي نسل دومين و سومين و چندمين، شما
اين درخت را
در نهال كودكي نديده ايد
اين عروس لاله پوش وصل
اين بهار چارفصل
اين درخت سيب هاي لاله فام و اين سخاوت تمام را
در هلال كودكي نديده ايد
اين عدالت نهفت را كه جفت نيست در زمين
[هر كه گفت غير از اين دروغ گفت
فكر مفت كرد، حرف مفت گفت
اين گزاره بود در نهاد او:
سنگ تا پرنده مفت، سيب مفت و خنده مفت
هرگز اينچنين مباد]
آي وارثان آن حماسه بزرگ
اي جوانه هاي فصل چندمين اين بهار
پاي اين درخت
كزشكوفه هاي آتشين لبالب است
خون نسل اولين عشق ريخته ست
نسل اولين عشق را
پاي اين درخت
سر بريده اند
ريشه هاي اين حريق سبز و رويش بلند
تا به شرق شور و غرب دور، از شمال تا جنوب
تا بعيد و ناپديد، يك نفس دويده است
سيب هاي اين درخت را شمرده اي
سهم هر كسي
بر لب پياله برگهاي آن نوشته است
سهم هر كسي از اين درخت كم شود
عدل صيد هر شكم شود
دزد را شكار مي كنيم
ديو يا فرشته است در قرارگاه عاشقان
رنگ سار و ننگ سار مي كنيم
سيب سار و سنگ سار مي كنيم
عدل پهلوان زدام مكر جسته باد و رسته باد
آي نسل چندمين،
نسل اولين تان كجاست
من ز نسل اولين نشانه ام
يادگار عاشقانه ام
از كتاب عاشقانه ها
وز طلوع ناله هاي عاشقان
يك ترانه ام
داستان نسل اولين عشق را بشنويد از زبان من
نسل اولين نهال اين درخت سيب را
در غروب بهمني سياه
در طلوع بهمني سپيد
بهمني بزرگ
در ميان برف كاشتند
تاج و ماج و تخت و پخت و شاه و چاه
زير بهمن خروش اولين عشق ماند
دفن شد
آب شد
زير خاك رفت
خون عاشقان
اولين طلسم اين سه اسم را شكست: تخت و تاج و شاه
آي نسل سرفراز بشنويد
گرچه پيش تر شنيده ايد يا كه خوانده ايد
باز بشنويد، بشنويد آنچنان كه حالتان خطر كند
پوپك خيالتان به آن زمان سفر كند
تا كه بنگريد عاشقان در آن زمان
كار كوچكي نكرده اند
باري اين نهال سيب را
وين پديده غريب را
مردي از سلاله پيمبران
از تبار آخرين رسول، آن بزرگ ماندگار
از بهشت كربلا به اين زمين و سرزمين داغدار كوچ داده است
[اي فداي راه او كه سوي كربلاست
جان زائران و سائران دلشكسته باد]
آي عاشقان
من براي پا گرفت اين درخت
كار در خوري نكرده ام
سهم من از اين درخت اندك است
يعني انتظار من كم است
سهم كوچكي براي من افاقه مي كند
دفع فقر و فاقه مي كند
معده من شكسته دل حجيم نيست
كوچك است كاسه غذاي من
يا كم است اشتهاي من
سهم، در نظر گرفته عشق اگر براي من به ديگري دهيد
من گرسنه نيستم
آن كه ديگ بسته بر شكم گرسنه است
معده حجيم
يعني آسياي او
كيسه بزرگ و ارتجاعي عجيب اشتهاي او
ديگ باد كرده ي غذاي او
سهم صد هزار بلكه چند صد هزار عاشق گرسنه را
مي كند طلب
مي كشد هميشه انتظار
انتظار گفتم انتظار!
انتظار اين شكم درشت ها
اين گروه نابكار
از ظهور و از حضور آن بزرگ نازنين چنين حكايتي ست :
فكر مي كنند او ستاره غذاست
يا كفيل اشتهاست
اين شكم درشت هاي زن پرست و تن پرست
اين پلشت هاي اهرمن پرست
عاشقان! ز دور دست هم
دستكي بر آتشك نداشته اند
بلكه بر هلاك ما ز پشت سر
دشنه بوده اند
چون حراميان به خون ما
تشنه بوده اند
من به گوش خود شنيده بارها و بارها
از زبان اين الاغ ها و طوطيان كوك كرده در فرنگ و در فرارگاه غرب
اين سه جمله پلشت را :
آبتان نبود
نانتان نبود
انقلابتان دگر چه بود ؟
گرچه در جوابشان شكفته ام چو لاله ها
گفته، باز هم پياله ها
راستي پياله ها
ساقي سؤالتان كجاست ؟
حالتان چه مي كند ؟
روزتان به خير و خواب نيم روزتان
باز هم كه شاد خورده ايد
باد و باده را زياد خورده ايد
مهر اتحاد هم كه خورده ايد
آي زخم هاي آب ديده باورم چه مي كنيد؟
دود و دم در اين ميان چه مي كند ؟
باد و باده خورده ايد و باد كرده ايد و خواب باد ديده ايد
راه نو گناه نو
چاه نو مبارك است
اشتباه نو مبارك است
راستي كلاه نو مبارك است
گرچه اندكي گشاد مي زند
داد مي زند كه تازه است
هر چه هست بهتر از قراضه است
اي گراز ، باز هم به من بگو چرا
جانماز آب مي كشي ؟
تا گراز هست و بي نماز
پاك نيست جانمازها
اين بهار بهمني، براي عاشقان خجسته باد
انفجار نور و روشني، براي عاشقان خجسته باد
... و چند غزل*
عاشقانه
چقدر تازگي شعر عاشقانه شدي
چقدر تازه شدي، تر شدي، ترانه شدي
مگر كه چلچله برگشت اي بهار اميد
كه چون درخت گل، امشب پراز جوانه شدي
چقدر ناز شدي نازنين من امروز
چقدر ناز خريدي كه نازخانه شدي
به بوي وحشي باغي بنفشه مي ماني
كه عاشقانه شكفتي و شاعرانه شدي
تو چون فرشته اي افراي من نمي داني
كه برپرنده شعر من آشيانه شدي
براي سيب شماري در اين غريبستان
تو را بهانه شدم، تا مرا بهانه شدي
مرا كه بوي نگاهي به سيب عاشق كرد
توهم كه مثل نگاه من عاشقانه شدي
چقدر آب به پاي بنفشه مي ريزي
بهانه چيست؟ مگر گريه شبانه شدي؟
ز غصه دخترك گل فروش مي ميرد
تورا ببينداگرناز و نازدانه شدي
تو چشم بودي و خود را گره زدي با رود
مگر به جانب دريا چو من روانه شدي
تو هم به گريه نشستي، چگونه پيوستي؟
مگر فريد شدي، عاشق يگانه شدي؟
بهشت حال مرا هر كسي نشانت داد
بگو كه سيب طلا را تو هم نشانه شدي
به اين بهشت طلايي خوش آمدي اي گل
كه بر طراوت اين باغ پشتوانه شدي
بهشت يا كه بهشتي شدي نمي دانم
ولي به باور ايمان كه جاودانه شدي
تو را حكايت من شاعرانه عاشق كرد
بدين نشان كه به افسون من فسانه شدي
قسم به نامه شيرين، مرا تو ليلايي
كه صيد گريه مجنون در اين زمانه شدي
بازگشت
امروز هم بنام خدا گريه مي كنم
با هر بهانه در همه جا گريه مي كنم
پروا ندارم از زن و زنجير و زور و زر
آزاد و بي غبار و رها گريه مي كنم
از خنده هر كسي كه چروكيده روي او
انگشت مي مكد كه چرا گريه مي كنم
هر كس كه دوست بود ولي اهل پوست بود
در پيش او بدون صدا گريه مي كنم
با هر كه دشمن است و دلش جانب من است
من در كمال صلح و صفا گريه مي كنم
هر جا دو دست زير و زبر مي شود كمي
نان مي خورم ولي به خدا گريه مي كنم
پروازگاه من جبروتي مجسم است
داري خبر بگو كه كجا گريه مي كنم
هر گاه كربلا به مكاني قدم زند
من زينبانه بر شهدا گريه مي كنم
هر چند گريه هاست مرا با زبان شعر
با چشم هم براي شما گريه مي كنم
با من چه كرد مهر تو اي قبله رضا
كاين گونه در مقام رضا گريه مي كنم
از مجلسي شهيد به خلوت كه مي روم
بر هر شهيد عشق جدا گريه مي كنم
زاهد برو كه گريه من عاشقانه است
من عاشقم به هر دو سرا گريه مي كنم
اي تن درست پيش دلم ايستاده اي
غفلت كني تمام تو را گريه مي كنم
ديوار كوتاه
صبح مي خندد كه بيدارم هنوز
شمع مي گريد كه بيمارم هنوز
بر سرم غمهاي عالم ريخته است
واي من در زير آوارم هنوز
برلبم هر چند جانم بوسه داد
مي دهد آن ماه آزارم هنوز
مرگ هم كار مرا پايان نداد
تا بميرم فرصتي دارم هنوز
نازنينم ناز خود را كم نكرد
گر چه نازش را خريدارم هنوز
بوسه اي از اشتياقم كم نشد
كم نشد هر چند بسيارم هنوز
شاد شد با آن همه آزارها
ديد او را دوست مي دارم هنوز
بوسه هايي داده ام بر دست او
بوسه هايي هم طلبكارم هنوز
گرچه سرتا پاي گل بوسيدني است
چون گل است از شرم رخسارم هنوز
در كنارم يارب افرايي بكار
گرچه كوتاه است ديوارم هنوز
سرود پيوست
نازنين من شبي يادي از اين بيمار كن
مرگ در راه است، با بيمار خود ديدار كن
خواهشم كفر است اگر، باري بيا اي نازنين
هم مرا بردار كن، هم درد را بيدار كن
نيستم بيمار اگر اي شاهد غيبي بيا
با نگاه مهربان خود مرا بيمار كن
ما كم آورديم، در روي زمين ما اندكيم
نازنينا لطف خود را اندكي بسيار كن
سوخت- اي دردت به جانم- از جدايي، جان من
دودمان اين بلا را برسرش آوار كن
گردل آزاري ست كارت باري آزارم مده
هر چه مي خواهي بيا امشب مرا آزار كن
نااميدي ديو شد، چشم اميد من پريست
يا بكش اين ديو را يا از پري بيزار كن
من كمي بيمار عشقم اي دل غافل برو
از زبان هر كه مي خواهي مرا انكار كن
بر مسيح اشك من ايمان ندارد روزگار
يا مسيحا، خود مرا چون مريم ايمان دار كن
در كوير از تشنگي يك عمر آتش خورده ام
آن درخت و چشمه را يا رب به من غمخوار كن
سايه گيسوي افراي مرا بر سر بريز
چشمه اي را هم كه تبريز است با تن يار كن
حرف من اين است امروز اي خداي مهربان
چون پري شد يارمن،ديو مرا ديوار كن
چون عطا كردي به من اين دولت پاينده را
باري از راه كرم راه مرا هموار كن
اي خداي نازنين چون راه من هموار شد
نام خود را با زبان من بسي تكرار كن
آن مسيحايي كه در راه است پس كي مي رسد
رفتم از دست اي خدا رحمي بر اين بيمار كن
از دو مجموعه در دست انتشار «پري شدگان» و «پري ستاره ها»
|