سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۳
فوتبال، ورزش انقلاب و يادگار امام
009897.jpg
ديدار ورزشكاران با امام (ره)
جهانگير كوثري
در جامعه ورزش و در بين ورزشكاران حاج احمدآقا وجهه عجيبي داشت.
در مكتب شاهين فوتبال آموخته بود و گاه از قم مي كوبيد تا خود را به زمين شماره دو امجديه (شيرودي برساند). حكايت تمرينات حاج احمد آقا در بين بچه هاي شاهين، هميشه بحث روز بود. كمتر اتفاق مي افتاد كه سر موقع به تمرينات برسد، اما مرحوم پرويز دهداري نسبت به ايشان علاقه  خاصي داشت. يك روز كه تمرين تيم شاهين در زمين شماره دو شيرودي انجام مي شد، براي چندمين بار حاج احمد آقا دير رسيد. پرويز دهداري در كنار زمين تمرينات بچه ها را زير نظر داشت. حاج احمدآقا قبل از پوشيدن لباس ورزشي و كسب اجازه براي تمرين خود را به كنار زمين رساند. سلام كرد و اجازه تمرين خواست. پرويزخان نگاهي به چهره عرق كرده حاج احمد كرد و گفت: حاجي، تو فوتباليست بشو نيستي، كارت زياده و حسابي درگيري، لباستو بپوش، برو دنبال همون راه كه اتفاقاً خيلي براش وقت مي زاري، مردم به تو در اون لباس بيشتر نياز دارن.
از اونجا كه حرف پرويز خان براي همه بازيكنان حكم يك خواسته صددرصد را داشت، حاج  احمدآقا عمامه را بر سر گذاشت دستي بر پيشاني عرق كرده خود كشيد و نگاهش را از پرويزخان گرفت و متوجه بچه هاي در حال تمرين شد. كمي مات و مبهوت به آنها نگاه كرد و رفت در سكوهاي مقابل نشست.(۱)
پس از آن ديگر حاج احمد آقا را در زمين فوتبال نديدم، اما هرگز شاهين و فوتبال را فراموش نكرد تا روزي كه انقلاب شد و مدرسه علوي و مسئوليت هاي سنگين سياسي. خيلي از ورزشكاران را به كميته علوي آوردند كه اكثراً بدليل آشنايي حاج آقا آزاد شدند و پايه هاي اوليه ورزش نيز بدليل حضور حاج احمدآقا خيلي زود گذاشته شد و فوتبال نيز دچار وقفه نشد.
آشنايي با زندگي مرحوم حاج احمدآقا ما را به دنياي دروني و علاقه بيش از حد ايشان به فوتبال بيشتر نزديك مي كند.(۲)
حاج احمدآقا: من و ورزش
در سنين كودكي و نوجواني علاقه عجيبي به ورزش و جنب وجوش داشتم و اين خود ناشي از خصيصه هاي دوران نوجواني هركسي است. ورزش بهترين وسيله كنترل و هدايت صحيح انرژي متراكم دوران بحراني نوجواني است و هر جواني نياز مبرمي به فعاليتهاي جسمي و رواني دارد. از همان بچگي توپي را كه براي من خريده بودند، در بغل مي گرفتم و حتي در شبهاي سرد زمستان آن را از خودم جدا نمي كردم و در زير كرسي كنار خودم نگه مي داشتم. آن موقع شنيده بودم كه اگر چربي دنبه را بر روي جدار توپ چرمي بمالند آن توپ دير خراب و مستهلك مي شود. من هم چنين مي كردم و براي نگهداري درست از توپ چرمي اينكار را انجام مي دادم. به خاطر همين شيطنتهاي دوران نوجواني و بچگي داد مادرم و خواهرانم را درمي آوردم. من هم گوشم به اين حرفها بدهكار نبود. در همان حدود يواش يواش مسابقات محلي فوتبال را شروع كرديم. از بس علاقه مند به مسابقه بوديم، شب مسابقه تا صبح در فصل زمستان مي آمديم كنار پنجره و به آسمان خيره مي شديم كه ببينيم آيا باران مي آيد يا نه؟ اگر باران مي آمد مثل اينكه كوهي را به سرمان مي زدند كه فردا نمي توانيم مسابقه بدهيم. از اين محله به آن محله راه مي افتاديم براي مسابقه در رشته هاي فوتبال، واليبال، دو و ميداني و امثال اين ورزشها، و هر وقت مي برديم از ميزبان كتك مي خورديم و گاهي چند دقيقه به پايان بازي فرار مي كرديم. وقتي دوران ابتدايي يعني كلاس ششم را تمام كردم و وارد كلاس هفتم شدم؛ عضو تيم فوتبال، بسكتبال و واليبال شدم و از بازيكنان محبوب دبيرستان بودم. من الان از آن دوران چيز زيادي خاطرم نيست.
خاطره ديگري كه الان به ذهنم رسيد به گيوه هاي يكي از دوستان مربوط مي شود. من و بعضي ديگر از دوستان چون كفش ورزشي نداشتيم و با كفشهاي معمولي هم نمي شد بازي كنيم مرتباً گيوه هاي يكي از دوستان ديگرمان را از او مي گرفتيم. از بس كه گيوه هايش را قرض كرده بوديم، بر روي گيوه هايش نوشته بود: ممنوع! هر وقت ما به او مي گفتيم گيوه هايت را براي بازي به ما قرض بده فقط با دستش به نوشته «ممنوع!» روي آنها اشاره مي كرد. بيچاره بيشتر اوقات بچه ها گيوه هايش را قرض مي كردند و فقط هنگام رفتن به منزل گيوه هايش مال خودش بود و آنها را مي پوشيد. رفته رفته رشته هاي ورزشي ديگري مانند كشتي، ژيمناستيك و شنا را هم امتحان كردم. شهر قم آن موقع استخر شنا نداشت. در فصل تابستان كه به اتفاق خانواده به تهران مي آمديم بيشتر اوقات فراغت خود را در زمينهاي شماره ۱ و ۲ ورزشگاه شهيد شيرودي (امجديه) و شماره سه شهباز و استخر شناي ورزشگاه هاي مختلف در نقاط مختلف سپري مي كردم و مرتب گوش به زنگ بودم كه در كجا تيم ملي فوتبال يا باشگاههاي تهران تمرين دارند، فوراً خودم را به آنجا مي رساندم. مواقعي هم كه در ساير فصول سال در قم بوديم، با دوستان ديگر پولهايمان را جمع مي كرديم تا كرايه ماشين داشته باشيم و از قم راهي تهران مي شديم. كرايه ماشين قم تا تهران ۳ تومان بود، ولي ما آن قدر با شوفرها چانه مي زديم كه به ۲۵ ريال راضي بشوند. حتي در سرماي زمستان روي علاقه اي كه به ورزش داشتيم از گاراژ ايستگاه ماشين هاي مسافربري قم تا امجديه را گاهي پياده با دوستان مي رفتيم و شب هم به قم برمي گشتيم. بازي تمام تيمها را تعقيب مي كرديم. تمام بازيكنان تيمهاي باشگاهي و ملي كشورها را مي شناختيم. كيفيت بازي تيمها و تكنيكهاي فردي و تيمي را حلاجي مي كرديم و با دوستان بحث و گفت وگو مي كرديم. روزي من با مسئولان ورزش فوتبال قم اختلاف نظر پيدا كردم و رفتم در مسابقات دو و ميداني در رشته ۱۵۰۰ متر شركت كردم. در دور اول با فاصله صدوپنجاه متر نفر دوم را كه نفر اول اين رشته در قم بود جا گذاشتم و اول شدم. دوره بعدي علي الظاهر مسابقات در شهرستان زنجان بود. در اين دوره دوم شدم، علي رغم اين كه هيچ تجربه اي در اين گونه مسابقات نداشتم ولي تا حدود سي متر آخر اول بودم ولي در سي متر مانده به خط پايان احتمالاً دونده اي از كرج مثل يك اتومبيل سواري كه از بغل يك كاميون سبقت بگيرد و بگذرد تند و تيز از كنار من رد شد و مسابقه را برد. يك موقع من در كنار زمين شماره ۳ بودم. مربي تيم شاهين آن زمان كه مرا مي شناخت و اطلاع داشت كه خوب بازي مي كنم به من گفت آماده باش و برو توي زمين بازي كن. من مات و مبهوت مانده بودم، چون در تيم دسته دوم بازي مي كردم، به او گفتم كه من الان در دسته دوم بازي مي كنم. او گفت: پس نمي تواني بازي كني. از اين ماجرا خيلي تاسف خوردم. واقعاً براي بچه اي مثل من در آن موقع خيلي مشكل بود كه موقعيت و فرصت بازي در باشگاههاي دسته اول را از دست بدهد. به طور كلي در زمينه ورزش و بخصوص كشتي من طرفدار ورزشكاران سمج و جنگنده بودم.
009894.jpg
مرحوم تختي را از نظر خصايل جوانمردي و پهلواني خيلي قبول داشتم. چون كه در قضاياي اجتماعي و سياسي به عنوان يك پهلوان هميشه حاضر به فداكاري و اخلاص بود. او يك جوانمرد به تمام معنا بود كه از نظر سجاياي اخلاقي و روحيه نوعدوستي بسيار با ارزش و قابل احترام بود.
همه ما به ياد داريم كه در جريان زلزله بوئين زهرا، تختي از حيثيت پهلواني خود استفاده كرد و به جمع آوري كمك براي زلزله زدگان پرداخت و در جريان زلزله اخير شمال ايران هم واقعاً او سرمشقي براي بقيه ورزشكاران و قهرمانان كشورمان بود. ولي به نظر من «موحد» از نظر تكنيك بهترين كشتي گير ايران تاكنون بوده است. فكر مي كنم از بقيه قهرمانان كشتي كشورمان هم بيشتر مدال آورده باشد.
در مسابقات گوناگون ورزشي آرنج و دست چپم شكسته است، بازوي دست راستم نيز شكسته است، پاي چپم هشت بار و پاي راستم يازده بار در رفته است، مچ دستهايم از بس در مي رفت يادم نيست، بيشتر انگشتان دستم شكسته است و اينها همه در حين بازي فوتبال يا بسكتبال اتفاق افتاده اند. بارها مسابقات بسكتبال و فوتبال را به عنوان داور قضاوت كرده ام و از كل اين قضايا، خاطرات واقعاً شيريني دارم.(۳)
حاج احمدآقا از زبان رهبر معظم انقلاب
آقاي حاج احمدآقا يك عنصر قابل و لايقي بود. اولاً ايشان خيلي باهوش بود، به طوري كه اگر انسان بخواهد يك صفت ذاتي و خصوصيت برجسته را از حاج احمدآقا بشمرد، هوش اوست. بسيار مرد باهوش و زيركي بود. ثانياً بعضي از صفات خوب امام را هم من در ايشان ديده ام، مثلاً بي رودربايستي بود، امام هم همين طور بودند، مرحوم حاج آقا مصطفي هم همين گونه بود. من از نزديك با ايشان هم معاشرت و رفاقت داشتم، رودربايستي نداشتند. جايي كه لازم بود يك حالت صراحت خوبي را داشت، البته نه در همه جا، كه تعبير درست آن «رودربايستي نداشتن» است.
از ديگر خصوصيات وي اينكه مرد عاقلي بود و بشدت به امام عشق مي ورزيد و علاقه مند بود و از بن دندان به اين انقلاب اعتقاد داشت و به همين دليل آن هوش سرشار در خدمت انقلاب و امام و اصل براي ايشان همين بود.
بعداً، من ديدم كه ايشان در وصيتنامه هم همين مطلب را تصريح كرد و حقيقت است. من خودم ديده ام كه در درجه اول براي او امام و انقلاب مطرح بود. رفاقت ها، دوستي ها، جبهه ها و باندها هيچ مطرح نبود. اينها جهات خيلي خوب ايشان بود و البته من درباره درس ايشان كه هم در قم و هم در نجف خوانده بودند، و از خصوصيات و ميزان معلوماتشان مطلع نيستم و علتش اين است كه در اين چند سال بعد از انقلاب كه ارتباطات كاري مختلفي داشتيم، بحث علمي مطرح نشد تا بتوانم از ميزان علمي ايشان آگاه شوم. خود ايشان مي گفت كه در نجف ظاهراً مكاسب مي گفته اند و اين يك سطح خوبي است.
و در كل، ايشان شخصيت ارزنده، باارزش و خيلي مفيدي بود.(۴)
* منابع در دفتر روزنامه موجود است.

ورزش
ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
سياست
فرهنگ
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |