دوشنبه ۵ ارديبهشت ۱۳۸۴
به انگيزه ميلاد بزرگ پيام آور خرد و روشني
محمد(ص) و هويت نوپديد
000285.jpg
ياسر هدايتي
محمد(ص) را نبايد تنها رسول عربي دانست كه شكوه حضور پيامبرانه او براي هميشه انسان و انسانيت بوده است. پيامبري كه جز سرنوشت جانها سرنوشت دلها را نيز در قبضه داشت.
از سويي حضور تاريخي ايشان در نقطه اي تاريخي و در بستري جغرافيايي امري ناگزير بوده است كه خود باعث نگاهي مقطعي در تاريخ اسلام به شخصيت و سيره ايشان است.
نگاهي كه البته بخاطر فرا زماني و فرا مكاني بودن حضرت محدود به انسان آن روزگار نمي شود. اما شناخت آن در بستر زماني و مكاني خودش حائز اهميتي بسيار است.

۱- اينجا يثرب است، محله هاي فقيرنشيني كه حالا ريگ كوچه هايش همه عطر نام جديد خود را داد مي زنند. اينجا «مدينة النبي» است. كنار خانه ابو ايوب انصاري كه پيامبر بعد از هجرتش كه تا امروز مبدأ هجرت ماست منزل گرفته و قرار است مسجدي ساخته شود. نخستين مسجد، مي بينيد همه دست به كارند، مهاجر و انصار ندارد. كار است و كار عشق است و عشق.
... عمار ياسر است كه سرود و رجزها را مي شكند، پشتش از آن همه خشتي كه بر آن گذاشته اند خم شده؛ داد مي زند: يا رسول الله كشتند مرا، باور كنيد خودشان اين همه باري كه بر دوشم گذاشته اند را نمي كشند.
«هاي پسر سميه، اينها تو را نمي كشند، تو را آن دسته ستمكار خواهند كشت»
چه لبخندي مي   زند اين مسلمان عاشق، شايد خاطر سميه و ياسر را به ياد  آورده، دوباره همه سرگرم كارند تا ديوارهاي خانه خدا را بالا بياورند، علي(ع) رجز مي خواند.
لايستوي  من يعمرالمساجدا/ يداب فيه قائماً  و قاعدآً / و من يري عن الغبار حائراً _ هيچ گاه كسي كه با كوشش تمام در حال قيام و قعود به كار ساختمان مسجد مشغول است با كسي كه روي خود را از خاك و غبار مي گرداند برابر نيست.
عمار از زبان علي ياد مي گيرد و پشت سر هم تكرار مي كند، به كسي(۱) بر مي خورد؛ رو به عمار مي گويد؛ اي پسر سميه!  شنيدم چه گفتي به خدا قسم فكر كردم با عصايم بيني ات را خرد كنم.
پيامبر (ص) شنيد، برافروخت: «اينها را به عمار چه؟! او آنها را به بهشت مي خواند و آنها او را به آتش. عمار پوست ميان دو چشم و بيني من است...»
عمار، عمار، عمار ...
۲- مدينه در خطر است. يهود، بني وائل، قريش، بني غطفان. همه با هم متحد شده اند تا ديگر اسلام و مسلماني نباشد.
هنوز تلخي سايه شكست احد از سپاه سه هزار نفري قريش باقي است، كه ده هزار مرد جنگي به سوي مدينه روانه اند. خشكسالي است. آسيب پذيرترين منطقه شمال مدينه است. پيامبر(ص) به دنبال تدبيري با اصحاب مشورت مي كند.
سلمان كه پيامبر از بندگي و غلامي نجاتش داده پيشنهاد حفر خندق را مي دهد. نقشه حفر خندق كشيده شد و قرار است هر چند زرع را گروهي حفر كنند، سلمان با بازوان نيرومند خود مؤمنانه تلاش مي كند. مهاجر و انصار را خوش طبعي افتاده، هر گروه او را از آن خود مي دانند.
رسول الله مي بيند و مي شنود، لبخند مي زند و شانه سلمان را مانند دلش مي تكاند؛ «السلمان منا اهل البيت» - سلمان از خاندان ماست.
انگار تمام نخلستانهاي مدينه را به دهقان زاده پارسي بخشيده اند
سلمان، سلمان، سلمان...
۳- الله اكبر،  الله اكبر، اشهدان لااله الاالله... سيل خروشان جمعيت چه عاشقانه از همه سو به سمت مكه سرازير است. چه كسي بر بام كعبه جرأت ايستادن كرده،  اين بلال بن رباح سياهپوست است. غلام زاده اي كه سنگهاي داغ و تفتيده ظهر هنگام مكه چه بوسه ها كه بر بدنش نزده اند، وقتي كه مي خواستند از لات و منات و عزي بگويد و او احد، احد مي گفت. حالا نماز ظهر است و پيامبر او را بر بام كعبه مي خواند كه در گوش تمام تاريخ فرياد بزند، شهادت بر بزرگي و يگانگي خداوند را. خالدبن اسيد مي گويد: سپاس خداي را كه پدرم ابو عتاب زنده نبود تا اين روزگار را ببيند كه پسر رباح بر بام كعبه رود.
جبرييل دردهاي جاهلي آنان را براي پيامبر خبر آورد. پيامبر حرفشان را كه در غير حضور او گفته بودند به ايشان باز گفت؛ خالدبن اسيد، مسلمان شد و توبه كرد.
بلال، بلال، بلال...
۴- (و قديمي ترين بتي را كه عرب مي پرستيد، «مناب» بود و عرب به نام وي «عبد منات» و «زيد منات» نامگذاري مي  كرد ... و همين منات است كه خداي (عزوجل) از او ياد كرده و فرموده است «و مناه الثالثه الاخري» و «منات» از آن هذيل و خزاعه بود و قريش و عرب همگي او را بزرگ مي شمردند و اين بزرگداشت همچنان ببود تا پيامبر(ص) در سال هشتم هجرت، همان سالي كه خداي تعالي مكه را برايش گشود... نگون سارش ساخت...)(۲)
۵- شايد اين تحليل كه اگر پيامبر تمام تبليغ خود را مبني بر گسترش اسلام بر جمعيت اشراف و ثروتمندان بت مدار (و نه الزاماً  بت پرست) مكه و اصولاً شبه جزيره عربستان متمركز مي كرد، اقبال بيشتري براي رواج اسلام پيدا مي شد، با توجه به تاريخ پرنشيب و فراز اسلام در آغاز سخن چندان قابل دفاع به حساب نيايد و حتي  پرسش و طرح مسأله نيز نابخردانه تلقي شود اما با كمي تأمل در همان زواياي پرفراز و نشيب متوجه مي شويم كه حداقل طرح اين مسأله ما را به آگاهي بيشتر از سيره حضرت(ص) مي رساند.
اين كه برده سياه پوستي مانند بلال بن ابي رباح حبشي بر بام كعبه- كه عالي ترين و مقدس ترين مكان در نزد مسلمانان است- برود و نداي توحيد را فرياد بدارد، يا دهقان زاده جست جوگر حقيقت- سلمان فارسي- كه در تحري حقيقت به غلامي يهودي دچار شد، منا اهل البيت شود، يا كنيززاده اي چون عمار ياسر از قربت، پوست ميان دو چشم پيامبر خوانده شود.
و هزاران شاهد ديگر همه و همه گوياي تنها يك نكته مي تواند باشد كه كاركرد اصلي تبليغ و ترويج اسلام آن گونه كه پيامبر(ص) خواستند تمام اولويت خود را در پرورش و به دست آوردن افراد مكتبي و مومناني از اين دست مي داند.
تحليل اين كه مشركان اصلي مكه - كه منظور همان سركردگاني چون ابوجهل و ابوسفيان است وگرنه عوام مشركين كالانعام و بل هم اضل تابع نتيجه عملي تئوري بت مداري كه همان بت پرستي است، بودند - با تئوري بت مداري در اصل دغدغه وجودي حتي منات را هم نداشتند، نگاه زياد دقيقي را نيز نمي طلبد، چرا كه با فتح مكه و غير از فتوحات ديگر است كه سركردگان بت مدار كه ديگر حاصلي براي بت هاي خود نمي بينند با تسليمي كه نمايانگر اصل بي اعتقادي به توانايي بت هاست، مسلمان مي شوند و البته اسلامي كه به نوعي مي خواهند در اين دين نيز خدا همان بتي باشد كه از قبل آن بتوان به استثمار و استعمار از طريق حكومت خدا بر مردم پرداخت.
با اين اوصاف بت مداري اشراف مكه چيزي جز اسباب معيشت و سلطه  انگاري يك شيء توتم شده- توسط اشراف مشرك مكه- نبود و اين خود مهمترين منافات را با به دست آوردن مكتب سلمان و بلال و عمار پروري دارد كه رسول الله(ص) در پي آن بود.
۶- گفتيم اشراف بت مدار مكه بعد از ناچاري و اين كه گريزي از نيروي قاهر مسلمانان صدر اسلام نداشتند، مزورانه رو به اسلام آوردند و اگرچه پيامبر(ص) با سياست «تأليف قلوب» و ... سعي در جذب بيشتر آنها كرد كه البته پرداختن و تحليل آن در «اين زمان» را بايد به «وقت دگر» گذارد. اما نكته اصلي در اين جاست كه اين گروه حتي با اسلام آوردن خود چه در زمان حيات مبارك پيامبر و چه بعد از رحلت ايشان- كه به نوعي مي توان گفت تازه آغاز دوره اي جديد بود- دست به بازخواني بت مدارانه خود از اسلام زد.
غزوه هايي كه گاه بعضي از سپاه از همان اواسط اردو برمي گشت، توطئه هاي مكرر ترور، پيمان  شكني هاي متحدان كه به صراحت و در خفا دخالت ايادي داخلي در آن آشكار بود تا مخالفت صريح با فرماندهي اسامه بن زيد در روزهاي پاياني زندگي رسول الله(ص) از جمله نشانه هاي حركت اين گروه در زمان حيات پيامبر(ص) بود.
اما بلافاصله بعد از رحلت پيامبر ما شاهد باژگونه شدن حتي بعضي از ارزشهاي اصيل و نص اسلامي مي شويم و اين چيزي جز تلاش- اين بار آشكار- همان گروه نيست كه حتي توانستند بعضي از نهادهاي مرجع و حتي اجرايي را نيز از آن خود كنند و به اين ترتيب عمارها و سلمان ها و ابوذرها به عنوان اصلي ترين دستاوردهاي عيني روزگار رسالت پيامبر(ص) در انزواي خاموشي و كوشش مبارزه از الگو شدن خارج شده و نوعي از انحراف از همان رحلت پيامبر(ص) در جامعه اسلامي ريشه دواند كه خيلي زود نيز با آغاز حكومت معاويه تبديل به درختي تنومند و تنومندتر شده و باروري آن را در حكومت امويان و عباسيان به نظاره مي نشينيم.
در اينجا ذكر اين مسأله شايد بسيار قابل اهميت باشد كه تنها اين خط امامت است كه با وصل به جريان كر نبوت تكويني توانست ريشه هاي اصيل اسلام و باور و تفكر اسلامي را حفظ كند و محمدي(ص) را كه در پاسخ به علي از شيوه زندگي خود آن گونه توصيف مي كند كه گويي ذات خود اسلام است كه در وجود صاحب كرامت چراغ مصطفوي فروزان شده است با ولايت و امامت يگانه مي داند، وقتي حضرت مي فرمايند «معرفت، اندوخته من است. خرد، بنياد مذهب من است.» دوستي، اساس كار من است. شوق خنگ رهوار من است. ياد او مونس دل من است. اعتماد گنجينه من است. غم، رفيق من است. دانش سلاح من است. شكيبايي، رداي من است. رضا غنيمت من است. فقر، فخر من است. پارسايي پيشه من است. يقين توان من است. راستي، شفيع من است. پرستش، سرمايه كفايت من است. كوشش سرشت من است. نماز، شادي من است.»(۳)
۷- دقيقاً  بعد از رحلت پيامبر است كه به قول سلمان با «انجام دادن و ندادن» (۴) آن چه رسول الله از آنان در اشارات و حتي دستورات(۵) مكرر خواسته بود، انحراف از معيار آن دسته از مسلمانان كه ذكرشان رفت به وضوح قابل تماشا شد و از آن نمونه است.
زناني كه پيامبر آنها را بركت و قره العين معرفي كرده، دست او را در غزوه ها و سريه ها و در موقعيت هاي اجتماعي درخور شخصيتش گرفته و با نزول سوره هايي اختصاصي براي آنان- سوره اي با عنوان اختصاصي مردان در قرآن مجيد وجود ندارد- نگاهي ديگر به او بخشيده شده است، درست ده سال بعد از رحلت پيامبر توسط حاكم مسلمين به حبس در خانه و بي خردي محكوم مي شود.
مي گويند براي موفقيت با زنت مشورت كن و برخلاف آن عمل نما و وقاحت به آن جا مي رسد كه حتي به بزرگ بانوي مقدس اسلام توهين شود و «بضعه رسول الله»   آزرده شود. يا در مباحث ديگر نيز با مخالفت با احكام وضع شده توسط پيامبر، قضاوت هاي خارج از حدود و ثغور احكام اسلامي و گسترش فتوحات به هر قيمتي به اين انحراف بال و پر مي دادند.
منابع و مآخذ:
۱- بگذار به سيره ابن هشام، ما هم نام آن كس را ندانيم!؟!
۲- كتاب الاصنام، هاشم بن محمد كلبي- ترجمه جلالي نائيني ص ۱۱۰
۳- محمد از ولادت تا وفات؛ دكتر علي شريعتي، دكتر سيدجعفر شهيدي ص ۹۷ و ص ۹۸
۴- سلمان فارسي بعد از شنيدن آنچه در سقيفه بني ساعده اتفاق افتاد: «كرديد و نكرديد»
۵- نمي دانم تا كي با اجتهاد در مقابل نص و تا چه قدر مي توان احاديث متواتر پيامبر را ارشادي خواند و مولوي ندانست.

نگاه امروز
براي ولادت صادق آل محمد (ع)
آبشخور معرفت شيعي
محمد ياسرزفرقندي
۱- امويان به آخرين روزهاي حكومت خود رسيده اند. آن همه وسوسه تلاش و فتوحات و كشورگشايي كه از همه طرف آنچنان گسترده شده بود، همه گويي در غلغله اي داشت باطل مي شد. حكومت چندساله سفياني كه از معاويه در سال ۴۱ هجري شروع شده و به معاويه دوم ختم شد، طليعه زشت اين خاندان بود و پس از مردن معاويه دوم، مردم شام با مروان پسر حكم، پسر ابوالعاص، پسر اميه بن شمس _ ابوسفيان نوه اميه بن شمس بود _ بيعت كرده و به اين ترتيب تا پايان سال ۱۳۲ هجري چيزي در حدود ۹۰ سال اين خاندان منحوس و ستم باره كه پايه هاي حكومتشان در ميان لجه ي خون علويان و به طور كلي تمام نيكان روزگار گذارده شده بود بر مسلمانان حكومت كردند.
اگر بخواهيم حكومت امويان را از حيث فتوحات و كشورگشايي ها مورد ملاحظه قرار دهيم بايد گفت لشگركشي هاي مسلمانان و فتوحات چشمگير آنان به گونه اي بود كه حتي به گفته استاد فرزانه دكتر سيدجعفر شهيدي حكومت پانصدساله عباسيان هم مقدار قابل ملاحظه اي به آن نيفزود، اما در عوض بدعت هاي مسمومي كه اين خاندان در ميان مسلمانان به جا گذاردند بي شك تا ابد روح بلند اسلام را آسيب پذير خواهد گذارد.
از طرفي اين خاندان عباسيان بود كه داعيه حكومت مسلمانان را داشت. در سال ۹۸ هجري ابوهاشم فرزند محمدبن حنفيه كه خود را امام مي دانست در منطقه اي از توابع عمان به نام «حميمه» امامت را به محمدبن علي بن عبدالله بن عباس واگذار كرد و به اين ترتيب عباسيان به گمان خود هم از جانب عباس عموي پيامبر و هم از جانب علي(ع) خلافت را خاص خود مي ديدند و نكته قابل توجه اين كه اين خاندان كه با داعيه بازگشت خلافت به علويان قيام خود را برپا كرد، در شكنجه و آزار و قتل عام علويان به نوعي از سفاكان اموي نيز پيشي گرفتند؛ چراكه حضور كساني چون عمر بن عبدالعزيز و معاويه دوم از امويان هرگز در ميان عباسيان تكرار نشد.
به هر حال، در همين دوره انتقال قدرت به اضافه قيام هاي متعددي كه بر ضد عباسيان يا امويان صورت گرفت همه، وضعيت جامعه و مردم را به گونه اي خاص تحت الشعاع قرار داده بود.
با اين اوصاف است كه اگرچه شيعيان نگاه خاص خود را براي قيامي ديگر از سوي علويان متوجه حضور مبارك امام جعفرصادق(ع) كرده بودند اما حضرت به آن پاسخ مثبت ندادند و حتي نامه اي را كه ابوسلمه خلال براي سپردن سركردگي خلافت به ايشان نوشته بود به لهيب هاي فروزان آتش سپردند.
در همين دوران حضرت صادق(ع) علي رغم نپذيرفتن پيشنهادات داعيان قدرت به خاطر مناسب بودن بستر اجتماعي تعليم و تربيت _ گويي حضرت مي دانستند نزديك است كه فشارها دوباره بدتر از گذشته تجديد شود _ به نشر و ترويج حقايق علمي و علوي پرداختند.
۲- بسياري از شنيده ها به خاطر كثرت شنيدن و عدم نگاه جدي در بدو امر به صورت يك شنيده عادي _ جمله اي با بساطت معنايي _ درمي آيد و اين ظلم بزرگي است كه به حقايق بسياري رفته است و از جمله آسيب هاي بسياري از گفته ها و حقايق است چراكه از قضا عدم تعمق در معناي بعضي از اين جمله ها باعث مي شود حرف سخيفي را كه از نظر علم و عقل نيز مطرود است را بپذيريم و از طرفي ديگر معناي سترگي را كه نشان دهنده اوج و عظمت يك موقعيت و حقيقت است ناديده بگذاريم.
عبارت چهار هزار شاگرد پرورش يافته مكتب امام صادق(ع) نيز از اين دست جملات است. امروز وقتي صحبت از چهار هزار شاگرد مي كنيم بيشتر ذهن مان معطوف به جو دانشجويي جامعه امروزي در حوزه هاي علميه و دانشگاه ها ست. غافل از اين كه متعلق جمله در اينجا بسيار مهم تر از اين تصور است. نكته اول اين كه چهار هزار شاگرد در عصري است كه جمعيت چندين شهر بزرگ آن بيشتر از چند ده هزار نفر نيست.از طرفي مدينه تمدن روم و ايران و چين نيست بلكه جامعه شباني شبه جزيره است و ديگر اين كه شاگردي امام صادق(ع) سطح بالايي از دانشجويي است كه سطح ساده و ابتدايي و حتي به زعم من ميانه پژوهندگي و دانش اندوزي را شامل نمي شود و اين نكته نيز به وضوح در شاگردان و نتيجه علمي به دست آمده از ايشان قابل مشاهده است.
اين كه شاگردان از اكناف و اطرافي چون كوفه، بصره، واسط و حجاز به كلاس حضرت مي آمدند، گواه ديگري بر اهميت و سطح بالاي اين مدرسه است. همين طور است نام شاگرداني مانند، يحيي بن سعيد انصاري، ابن جريح، مالك بن انس، سفيان ثوري، ابن عينيه، ابوحنيفه، شعبه، ابوايوب سجستاني، ...
به عقيده بسياري از محققان معاصر نهضت فرهنگي كه امام صادق(ع) برپا كرده بود در حوزه علوم نقلي و اسلامي مانند فقه و حديث نبوده است بلكه نخستين كسي كه مكتب فلسفي جهان اسلام را نيز پديد آورد، ايشان بودند، و اين گونه مدرسه علمي امام صادق مانند مرواريدي با شعاع وجودي حضرت آبشخور معرفت شيعي در طول اعصار، از ديروز تا امروز شد.

سياست پيامبر
000297.jpg
مازيار كريمي حاجي خادمي
همانا رسولي از جنس شما براي هدايت خلق آمد كه از فرط محبت، فقر و جهل شما بر او گران است و براي نجات شما بسيار حريص و نسبت به مؤمنان مهربان است(توبه/ ۱۲۸)
همان گونه كه برآمدن خورشيد و گردش جانبخش آن در مداري جاويد و روييدن گلبنها و شكفتن گلها هيچگاه كهنه نمي شود و همان گونه كه انديشه در طبيعت پهناور گيتي هيچگاه خالي از لطف و درس آموزي نمي باشد، تعمق و تفكر در شخصيت بي نظيري همچون حضرت محمد(ص) نيز هرگز فرسوده نمي شود و در مقابل چشم اندازهايي تازه و مفيد را در برابرمان مي گشايد. محمد(ص) آخرين حلقه زنجيري است كه همگي تحت تربيتي الهي، انسانهايي آزاده، سرافراز و راستگو بوده اند كه با دلهايي مالامال از محبت و صفا، اين هديه الهي را به صورت نوري از گريبان نسل بيرون دادند. در اين مقاله گذري كوتاه بر شخصيت پيامبر اسلام به عنوان سياستمداري متدين و متعهد مي اندازيم كه هيچ گاه از چهارچوب ارزش هاي الهي پا را فراتر نگذارد و ضمن پاي بندي كامل به اخلاق انساني با درايت، دورانديشي و تدابير هوشمندانه خود، شريعت اسلامي را بنيان گذارد.

كمال سياسي محمد(ص)
سياستهاي همه جانبه و شگفت انگيز پيامبر چه قبل و چه بعد از بعثت ايشان، زينت بخش صفحات دفتر تاريخ اسلام است. از نمونه هاي بارز آن قبل از بعثت، در تجديد بناي كعبه تجلي نمود. وقتي كه ۳۵ سال از عمر شريف پيامبر مي گذشت، قريش تصميم مي گيرند تا خانه كعبه را از نو بسازند. ديوار كعبه از چهار طرف بالا آمد تا به جايي رسيد كه مي بايستي حجرالاسود را در جاي خود نصب مي كردند. در اينجا ميان سران قبائل اختلاف افتاد و هر تيره اي مي خواست تا اين كار را خود انجام دهد. اختلاف شديد شد و كار تجديد بنا تعطيل شد. سرانجام تصميم گرفتند تا رأي سالمندترين افراد قريش را بپذيرند. او گفت: نخستين شخصي كه از در مسجد وارد شد حكميت كند و بايد همه   رأي او را در مورد نصب حجرالاسود بپذيرند. از قضا اين شخص پيامبر(ص) بود. ايشان نيز با سياستي خاص به اختلاف پايان داد. حضرت دستور دادند پارچه اي بياوريد، آن را پهن كرده و حجرالاسود را در ميان نهاد سپس فرمودند: هر يك از شما گوشه آن را بگيريد و بلند كنيد و بدين ترتيب همه تيره ها در بلند كردن آن سنگ شركت جستند و در نهايت نيز پيامبر خود حجرالاسود را در جاي مخصوص آن قرار داد و اختلاف ميان قبايل از بين رفت. و بي شك حل اين اختلاف (كه مي رفت منجر به خونريزي بزرگي گردد) در سايه سياست و درايت پيامبر محقق گرديد و پيامبر بعد از بعثت نيز به كارهاي بسياري كه لفظ سياست با عموم مدلولش به آن قابل اطلاق است مباشرت فرمودند، ليكن صلح  حديبيه كه در سال ششم هجري منعقد گرديد تا هنگامي كه قريش آن عهد و ميثاق را شكستند از ساير اعمال رسول اكرم به ابواب سياست نزديك تر است گويي اين عهدنامه نتيجه درايت مردي است كه تمام صفات او در كمال و نبوغ سياسي وي متجلي بوده است. در واقع درايت پيامبر قبل از امضاي صلح نامه نمود پيدا مي كند يعني از زماني كه در ماه ذيقعده سال شش هجري تصميم به انجام عمره گرفتند. پيامبر در دعوت به زيارت خانه خدا فقط به مسلمانان اكتفا ننمود بلكه اعلان عمومي داد و همه ابناي قبايل عرب كه قصد حج داشتند و در تعظيم خانه خدا با مسلمانان شريك بودند را دعوت كرد كه متفقاً به زيارت كعبه روند(هرچند كه بسياري از اعراب دعوت آن حضرت را نپذيرفتند). در حقيقت قريش در صدد بود تا با تحريك نخوت عرب، همه قبايل را عليه ايشان برانگيزد، كه پيامبر با اين اعلان عمومي تدبير آنان را نقش بر آب كرد زيرا با چنين هدف مشتركي اگر بين مسلمانان و قريش در موضوعي مخالفتي روي مي داد اين مخالفت با قريش يا افراد تحت نفوذ و حمايت ايشان محسوب مي شد و مخالفت با قبايل و امت عرب نبود. همچنين قريش مي كوشيد تا عرب را عليه پيامبر اسلام خشمگين سازد و چنين وانمود كنند كه مسلمانان بر آنند كه ارزاق را قطع كرده و بازارهاي مكه را كه زائران كعبه گرم و يا رواج مي سازند، بي رونق گردانند. اما در حقيقت اين پيامبر بود كه مسلمانان و ساير اقوام عرب را كه قصد زيارت حرم داشتند به سوي مكه مي كشيد، پس او بود كه با اين دعوت، بازار مكه را معمور و آبادان مي ساخت و بدين گونه نقشه قريش از اين نظر به جايي نمي رسيد. پيامبر در رحلت حديبيه به قصد حج آهنگ مكه را نمودند و نه به قصد جنگ، از اين رو مسلمين را بدون سلاح به حركت درآورد و با اين عمل، نه فقط قبايل عرب را از قريش جدا نمود، بلكه قريش را نيز دو دسته كرد ، زيرا در اين هنگام عده اي از سران قريش معتقد شدند كه بايد با پيامبر جنگيد و عده اي ديگر از صاحبان رأي به قبول مصالحه نظر دادند. اما از همه اينها كه بگذريم پيامبر با قبول صلحنامه و پذيرش شرايط قريش - هر چند كه برخي از آنها تحميلي و مخالف با عقايد پيامبر بود- كمال حكمت و قدرت سياسي خود را متجلي نمود. هر چند اين صلحنامه ظاهراً به سود قريش تنظيم شد، اما پيامبر با سياستي هوشمندانه بندهاي آن را طوري تنظيم نمودند كه به اصطلاح بتوانند با آنها بازي كنند و چندي نگذشت كه قريش دانستند صلح حديبيه با همه شرايطش به زيان آنان است و بيهوده آن را براي خويش غنيمت دانسته و براي پيامبر و يارانش زيان پنداشته بودند. مثلاً در بند اول آن آمده بود كه مخاصمه و جنگ ميان طرفين تا ده سال ترك گردد و مردم در اين مدت بر جان و مال خود ايمن گردند.
000294.jpg
سياست پيامبر در تصميم گيري هايشان اين گونه بود كه جميع جهات را در نظر گرفته و سپس تصميمي متناسب با مصلحت اسلام و در جهت اهداف خويش، اتخاذ مي كردند. پيامبر هرگز حاضر نبود از هر وسيله اي براي پيشبرد اهداف خويش و احياناً  كسب محبوبيت در بين مردم استفاده نمايد
با توجه به اين موضوع كه دشمن اول و اصلي مسلمين، مشركين مكه و سران قريش بودند. اين مسأله بسيار مهمي بود كه پيامبر به مدت ده سال از گزند دشمن اصلي خود در امان باشد و لشكركشي سال بعد پيامبر به خيبر و فتح قلاع آن و يا فرستادن نمايندگاني به سوي امپراطوري هاي بزرگ آن زمان و پادشاهان ممالك اطراف براي دعوت آنان به اسلام - كه پيامبر از اين طريق  جوهره جهاني دين خود (و اينكه دين اسلام فقط مختص اعراب و شبه جزيره نيست) را نشان داد- نتيجه احساس امنيت و آسودگي خاطر از دشمن اصلي اسلام بود. و بدينگونه پيامبر از اين بند صلحنامه كه در ظاهر به سود هر دو طرف صلحنامه بود به سود پيشرفت دين خود و گسترش مرزهاي اسلام و تحكيم پايه هاي آن استفاده نمودند. از سوي ديگر در بند دوم صلحنامه آمده بود كه اگر كسي از قريشيان به نزد پيامبر آمده بود هر چند كه مسلمان شده باشد، بايد به او امان نداد و به سوي قريش بازگرداند هرچند اين بند در ظاهر يك طرفه و به سود قريش بود اما با درايت و سياست پيامبر با گذر زمان اندكي به سود مسلمين شد، زيرا كساني كه از قريش ايمان مي آوردند و به سوي پيامبر به مدينه عزيمت مي كردند طبق تعهد پيامبر در صلح حديبيه در حوزه مسلمانان پذيرفته نمي شدند پس به ناچار از شهر بيرون مي رفتند و به كاروان هاي تجار قريش كه از هر دو سو در امان بوده و اطراف مدينه گذر مي نمودند، تعرض مي كردند و قريش نيز حق نداشت كه شكايت آنان را نزد محمد(ص) ببرد، چه آن گروه به حكم صلح از ولايت رسول بيرون بودند و خود قريش نيز نمي توانستند آنان را در مكه توقيف كنند.
به علاوه كسي كه ايمان مي آورد و به سوي پيامبر در مدينه مي رفت و به موجب عهدنامه از طرف پيامبر به قريش مسترد مي گشت پيوند قلبي و الفت روحيش با اسلام و مسلمين همچنان برقرار مي ماند و از اين جهت نيز ضربه اي به اسلام وارد نمي آمد. اما راجع به مسلماناني كه به قريش مي پيوستند، اگر در عهدنامه شرط مي شد كه قريش نيز متقابلاً اينگونه اشخاص را به پيامبر بازگردانند، (كه البته اين چنين نبود و قريش برخلاف پيامبر، چنانچه مسلماني از دين برمي گشت و به مكه مي رفت مي توانستند و طبق صلحنامه حق داشتند كه به او پناه دهند) با اين عمل شكوه و غرور اسلامي خدشه  دار مي گرديد زيرا كسي كه به اختيار ،  پيامبر را رها مي كرد و به مشركين مي پيوست مسلمان محسوب نمي شد و بهتر آن بود كه چنين مردي و يا احتمالاً زني، از گروه مسلمانان جدا باشد. اما سياست پيامبر در پذيرش اين صلحنامه از سوي ديگر نيز پيروزي و فتحي بزرگ براي اسلام محسوب مي شد، زيرا تا به آن روز مسلمانان بيشتر مشغول جنگ بودند و فرصت تفكر و تعقل در دستورات اسلامي را نداشتند ولي صلح حديبيه آرامش فكري و روحي ويژه اي براي مسلمانان در برداشت كه در نتيجه آن مسلمانان براي پيشرفت اسلام در مناطق جديد و تبليغ دين،  شروع به فعاليت هاي تازه اي نمودند. چنانكه در فاصله همان دو سالي كه تا فتح مكه طول كشيد افراد بسياري مسلمان شدند، مثلاً تعداد مسلمانان در حديبيه حدود ۱۴۰۰ نفر بود كه ۲ سال بعد در فتح مكه به ده هزار نفر رسيد. نزول آيات سوره مباركه فتح (انا فتحنا لك فتحاً مبينا) در مسير بازگشت از مكه نيز مهر تأييد قرآن به فتح و پيروزي اسلام و سياست صحيح پيامبر در پذيرفتن صلحنامه بود. و مسلمانان دانستند كه بعضي فتوحات بدون شمشير ميسر مي گردد و بعضي پيروزي ها اگر چه به ظاهر در نظر نزديك بينان شتابزده، شكست محسوب مي شود اما در حقيقت فتحي شايان و نمايان است. اينگونه بود كه كمال سياسي پيامبر مانند قيادت و درايت او در مسائل ديگر از قبيل اقتصادي ، نظامي، فرهنگي و اجتماعي، تجلي نمود.
سياست پيامبر در تصميم گيريها
سياست پيامبر در تصميم گيري هايشان اين گونه بود كه جميع جهات را در نظر گرفته و سپس تصميمي متناسب با مصلحت اسلام و در جهت اهداف خويش، اتخاذ مي كردند. پيامبر هرگز حاضر نبود از هر وسيله اي براي پيشبرد اهداف خويش و احياناً  كسب محبوبيت در بين مردم استفاده نمايد. مثلاً  وقتي ابراهيم فرزند ايشان در سال ۱۰ هجري در گذشت، خورشيد در ۲ ساعت از روز گرفت و مردم گفتند از جهت فوت ابراهيم است اما پيامبر فرمودند خورشيد و ماه دو نشانه از نشانه هاي خدايند و براي مرگ يا زندگي كسي نمي گيرند. پيامبر همواره در تصميم گيريها جايگاه ارزشها را حفظ مي نمود و اين ارزشها را هم از قرآن الهام مي گرفت. مثلاً  با توجه به اهتمام بسيار زياد قرآن و اسلام به علم آموزي و كسب معرفت، پيامبر در غزوه بدر خطاب به اسيران دشمن اعلام نمود: هر اسيري يك نفر مسلمان را سواد بياموزد آزاد خواهد شد.
يعني جايگاه و ارزش علم آموزي در نزد پيامبر آنقدر بالاست كه حاضرست به خاطر آن، اسيران دشمن را (كه پرواضح است از آنان مي توان بهترين بهر برداري سياسي، نظامي يا اقتصادي و ... نمود) آزاد نمايد. پيامبر هميشه در كارهاي سياسي با قدرت عمل مي كردند و همچنين به كارهاي فرهنگي نيز اهتمام ويژه اي داشتند و آنها را در سرلوحه برنامه هاي خود قرار مي دادند. مثلاً  وقتي به بيعت عقبه اول (با ماهيتي فرهنگي) و بيعت عقبه دوم (با ماهيتي سياسي) كه ميان پيامبر و انصار مدينه (البته قبل از هجرت) منعقد گرديد مي نگريم، دو نكته مهم را در مي يابيم:
۱- پيامبر اقدام فرهنگي را بر سياسي مقدم مي شمارد.
۲- در كارهاي سياسي با قاطعيت و قدرت عمل مي كند از اينرو در بيعت عقبه دوم صراحتاً  به انصار فرمودند: بايد همان گونه كه از زنان و فرزندان و خود دفاع مي كنيد از من نيز دفاع كنيد.
نمونه ديگر حكمت و سياست پيامبر در تصميم گيريها در جريان تقسيم غنائم غزوه حنين و دلخوري انصار به سال هشتم هجري جلوه گر شد. پيامبر چون خواست دل افراد تازه مسلمان را به دست آورده و احياناً  برخي را تشويق به مسلمان شدن كند، غنائم جنگ را فقط بين سران قريش و برخي از مشركين كه ايشان را ياري داده بودند، تقسيم نمود. لذا انصار دلگير شدند.(اين نشان دهنده جايگاه بالاي اسلام آوردن نزد پيامبر است.)
اما درايت پيامبر در نحوه دلجويي از انصار جالب است. ايشان انصار را جمع مي كند و سپس مي فرمايد: من شما را از فقر و گمراهي نجات دادم و دلهايتان را به هم نزديك كردم. سپس فرمودند: اي گروه انصار چرا به من پاسخ نمي دهيد؟ انصار گفتند: بر ما منت نهادي. پيامبر فرمود: شما هم مي توانيد بگوييد، ما شما را پناه داديم و ياريتان كرديم و ... (واضح است كه وقتي پيامبر خدا اين گونه صحبت كند، مخاطب خود به خود راضي و حتي شرمنده مي گردد). سپس پيامبر فرمودند: من مال و منال دنيا را به ديگران بخشيدم ولي خودم را براي شما گذاشتم و سپس آنها را دعا كرد. اينجا بود كه اشك از چشمان انصار جاري شد.
اين است سياست پيامبر در تصميم گيريها، براساس واقع بيني و مبتني بر مصلحت انديشي...
ختم كلام
در خاتمه بايد گفت هر چند پيامبر يك سياستمدار يا شخصيت سياسي به معناي امروزي آن نبود و فقط رسول و فرستاده خدا براي هدايت بشر، ولي با پايبندي كامل به اخلاق قرآني و دورانديشي، در طول ۲۳ سال دعوت خود(و حتي دوران قبل از بعثت) از سياستهاي مختلفي براي توسعه و پيشرفت اسلام در شبه جزيره و خارج از آن استفاده نموده و اگر نبود اين سياستها، بدون شك اسلام نمي توانست مرزها را درنوردد و پيامبر در رسالت خطير خويش موفق نمي بود.
پيامبر آنقدر سياست در كار خود دارد كه وقتي شخصي مثل پروفسور مونتگمري وات- رئيس بخش عربي دانشگاه ادينبورو- كتابي درباره ايشان مي نويسدعنوان كتاب خود را مي گذارد: محمد پيامبر و سياستمدار.

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
سياست
فرهنگ
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |