يكشنبه ۱۸ ارديبهشت ۱۳۸۴
يادي از حبيب يغمايي
شاعري از كوير
000843.jpg
دكتر محمدحسين عزيزي
چند از اين گوشه نشيني سفري بايد كرد
طلب عارف صاحب نظري بايد كرد
ديده را روشني از گرد رهي بايد كرد
چهره را شست و شوي از خاك دري بايد كرد
اين دل اندر سرآشفته دلي بايد ساخت
وين سراندر پي شوريده سري بايد كرد
زان كه ره جسته به مقصد، خبري بايد خواست
و آن كه رامانده به ره در خبري بايد كرد
تن خاكي كه نشود برفلك اما جان را
تا نماند به زمين بال و پري بايد كرد
حبيب يغمايي
هنوز نسل ميانسال احتمالاً شعر بي پيرايه اما پرمعني «زاغ و روباه» را از كتاب فارسي دوره دبستان خود به ياد مي آورند. سراينده آن شعر، حبيب يغمايي بود. همو كه در كوير ايران زاده شد و سرانجام بامداد بيست و چهارم ارديبهشت ماه ۱۳۶۳ در خانه كوچكي در خيابان فخرآباد تهران روي در نقاب خاك كشيد و اينك راقم اين سطور به عنوان يكي از خوانندگان و دوستداران آثارش، در سالروز مرگ او خاطره يغمايي را گرامي داشته و اين نوشته را به خوانندگان ارجمند تقديم مي كند.

به سال ۱۲۷۸ شمسي در خانه اي گلين، در خور بيابانك، كودكي چشم به جهان هستي گشود كه بعدها كمر همت بربست تا جايي كه مي توانست به فرهنگ و ادب اين سرزمين خدمت كرد. اشعار نغز و زيبايي سرود و سي و يكسال پياپي مجله گرانسنگ يغما را به زيور طبع آراست و سرانجام پس از هشتاد و پنج سال، زندگي را بدرود گفت كه خود به خوبي هيبت مهيب مرگ را مي شناخت و شكل و شمايل آن را در شعر خود بيان كرده بود:
جهان با همه ريشه وبرگ و شاخ
درختي است كان را بود بار، مرگ
اگر بر پري زي سپهر بلند
ربايدت روزي به ناچار، مرگ
بيايد در امسال يا سال بعد
نيامد اگر پارو پيرار، مرگ
و پيكر او بنا به وصيتش در كوير به خاك سپرده شد كه خود گفته بود:
در نمكزاري كجا از هر طرف فرسنگ هاست
پيكرم را بي كفن، بِي شستشو پنهان كنيد
يغمايي به گواهي آناني كه از نزديك او را مي شناختند همه عمر مفيد خود را بي رنگ و ريا وقف فرهنگ اين ديار نمود و بي آنكه چشمداشتي داشته باشد يك تنه دست به كاري زد كارستان كه همانا انتشار «مجله يغما» بود. مجله اي ادبي، فرهنگي، اجتماعي كه سي و يكسال يعني از ۱۳۴۷ شمسي تا پايان ۱۳۵۷ دوام يافت و با چشم پوشي از برخي لغزش ها و فراز و نشيب هاي آن ميراث ارجمندي از سه دهه تلاش نخبگان فرهنگي آن دوران را براي نسل هاي آتي به يادگار گذاشت.همت و معرفت آن مرد كويري اصلي ترين عامل موفقيت و پايندگي مجله يغما بود. او خود در اين باره گفته است:
چه بسيار دانشوران را كه من
ستاينده گشتم به هر انجمن
چو داناي كاونده كز خاره سنگ
يكي گوهر روشن آرد به چنگ
به كوشش ز دريا و از كوه و خاك
ربودم بسي گوهر تابناك
بدين مخزن آن جمله انباشتم
كه اين مايه از معرفت داشتم
هر آنكو برد بهره از گنج من
شناسد از اين گنج من رنج من
آري فراهم كردن مجله يغما در ابتداي هر ماه براي او رنج هاي بسياري داشت ولي او استوار، در آن وانفساي روزگار، همه بار مسئوليت را يك تنه به دوش مي كشيد، از گردآوري مطالب تا غلط گيري و نمونه خواني و ويرايش و ارسال و توزيع و كلنجار رفتن با مأمورين مميزي و مقامات ريز و درشت دولتي آن زمان. و از همه بدتر تنگناهاي مالي بود كه يغمايي بارها در مجله يغما به آن اشاره مي كرد و در پايان عمر آن نيز چنين نوشت:«مجله يغما پس از سي و يكسال انتشار مرتب، ورشكست شد و تعطيل شد. اكنون بنده مانده ام و مقداري مجله و كتاب كه خريدار ندارد و مبالغي قرض.»
او سپس به مشتركين بد حساب مجله مي گويد:«به من رحم كنيد و بدهي خود را محضاً لله بپردازيد. به عنوان خمس هم كه باشد مي پذيرم. دست و پاي مشتركين بدحساب را مي بوسم و التماس مي كنم بدهي خود را به وسيله «ايرج افشار»مدير مجله آينده بفرستند.»
سيد حبيب الله يغمايي، دعا گوي همه.
اما اگر بخواهيم شعر و آثار يغمايي را بازكاوي كنيم بايد ابتدا او را بهتر بشناسيم و شاهد ما در اين زمينه كساني از اهل قلم و فرهنگند كه با وي مراوده داشته اند. آنها ويژگي هاي خلقي و شخصيتي حبيب يغمايي را برشمرده اند و از آن جمله فارغ بودن از رنگ و ريا و تكلف، صداقت و بي آلايشي، دوستداري ايران، عشق به زادگاهش خور، مهرباني، فروتني، محفل آرايي، خوش سفري و بالاخره مشتاق خدمت به فرهنگ و ادب ايران و شايد توصيف دكتر اسلامي ندوشن كه سال ها با وي دوستي و همكاري داشته است بهتر حق مطلب را ادا كند كه مي نويسد: «ايراني بود به سبك قديم كه فرنگي زدگي پيدا نكرده و محاسن نسل هاي گذشته را در خود نگاه داشته بود. در تاريخ و ادب ايران پخته شده بود كه نتيجه اش وقتي با هوش مي بوديد، مقداري شكاكيت و رندي بوده است و تسليم به وضع موجود. ساده و قانع و طلبه وار علاقمند به خدمت به نخبگي هاي ايراني كه آن را در فرهنگ و ادبش مي جست و دوستدار كشور و مردم خور.»
برخي ويژگي هاي شعر يغمايي
صاحب نظران يغمايي را شاعري بزرگ و «گزيده گو» خوانده اند كه از كلامش صميميت و آفرينندگي مي تراود. براي نمونه در كتاب چشمه روشن، زنده ياد دكتر غلامحسين يوسفي درباره شعر يغمايي مي نويسند:
«يغمايي در شعر خود بسيار صميمي است. انسان حس مي كند كه شاعر با صداقتي بارز سخن مي گويد. حالي داشته و چيزي در درونش موج مي زند و در غوغا بوده كه بي اختيار به صورت كلماتي موزون از او تراويده است.»
ايشان سپس افزوده اند: «تسلط يغمايي به زبان و ادب فارسي از يك سو و ذوق سليم و طبع لطيفش از سوي ديگر به وي اين امكان را ارزاني داشته كه توانسته است هر نوع فكر و مضموني را به زباني ساده و روشن و در عين حال محكم و سليس ادا كند.»
دكتر يوسفي، انس يغمايي با شعر سعدي و فردوسي را در سادگي و بي پيراستگي شعر او مؤثر مي داند.
براي آنكه به ميزان ارادت و تأثيرپذيري يغمايي از سعدي پي ببريم، بهتر است توصيف سعدي را از زبان او بشنويم، يغمايي مي نويسد: «روز هفتم اسفند ماه ۱۳۶۰ مسافرت به شيراز اتفاق افتاد. بي فاصله پس از ورود به آن شهر عزيز به آستان مقدس شيخ بوسه زدم و با اين گفتار بي مايه، وداع بازپسين گفتم. سعدي پيامبر فارسي است و معجزه او زبان او.» سپس مي افزايد: «سعدي شاعر است، عارف است، واعظ است،  طبيب است، نصيحت گر است، پندآموز است، آموزگار است، سياست مدار است، عاشق است، رند است و زيباپرست است. سعدي شاعري است زميني و حكيمي است واقع بين در تربيت مردمي از زن و مرد و پسر و دختر و شاه و گدا كه در روي زمين زندگاني مي كنند. مردي است با سلامت فكر و متعادل اگر چرخ به مرادش نگردد آن را برهم نمي زند. بر قلم صنع خطا روا نمي دارد. نه كرسي فلك را زير پاي قزل ارسلان نمي گذارد. پند دانا اگر چه به ديوار نوشته باشد به گوش مي سپارد. مغز مردم را به گرز گران نمي كوبد. در نظر او ملك سراسر زمين ارزش خوني را كه بر زمين ريخته شود، ندارد...»
يغمايي طبع لطيف و داشتن ذوق سرشار را لازمه شاعري مي داند و خطاب به دوست شاعرش،  پس از تضميني از سعدي به زباني آميخته به طنز چنين مي سرايد:
«خواجه در بند نقش ايوان است
خانه از پاي بست ويران است
در بحور عدم عروض افتاد
بحث ما ابلهان در اوزان است
فاعلاتن مفاعلن چه كني؟
شعر را طبع و ذوق ميزان است
اينك برخي از مضمون هاي شعري او را مرور مي كنيم:
راه زندگي
يغمايي، سعادت آدميزادگان را در پرستش يزدان، خودداري از هرزه گويي، رضامندي، دانش اندوزي، سادگي، بخشش و عطوفت مي داند و براين باور است كه حكيمان و دانندگان اين راه را مي پيمايند:
خنك آنكه هر شام و هر بامداد
به درگاه يزدان جبين سايدا
براند سخن از در بخردي
زبان را به هرزه نيالايدا
چونتوان رها گشتن از سرنوشت
نگردد دژم زآنچه پيش آيدا
زدانش كند گنج و چون آزمند
به افزوده خود بيفزايدا
به پيرايه اي كان نيايد به كار
تن و خانه خود نيالايدا
برد بهره از توشه درويش وار
فزونتر گرآيد بخشايدا
اگر دردمنديش آيد فراز
در خانه برروش بگشايدا
چنان چون حكيمان و دانندگان
ره زندگاني بپيمايدا
طبيعت از ديدگاه شاعر
يغمايي مكان زيست مناسب را محيطي مي داند كه با گل و گياه و آب و نواي گنجشكان پيوند خورده است و مي گويد:
خرما آن سرا و خواجه سراي
كه تواني به سايه اش آسود
آن درختان سبز و گشن و نجيب
شاخه ها برده سر به چرخ كبود
سرخ گل ها و زرد گلهايش
زعفران چهرگان خون آلود
آب روشن روان به ساحت آن
همچو در پهن دشت جنبش رود
بامداد از نواي گنجشكان
گونه گون نغمه ها و ساز و سرود
اختران از فراز در شب تار
گويي از آسمان شوند فرود
در شعر ديگري از نخل سخن مي گويد، همانند دوستي كه محرم راز است كه در نگاه او نخل نمادي است از كوير كه مظهر زيبايي ها و حيات است:
در پناه تو اي گرامي نخل
اي بسا روز كارميدم من
چتري از برگ هاي سبز و طري
بر سرم از تو بود گسترده
بسته خورشيد را ره از گنبد
سبزگون، زردگون يكي پرده
تو سراندر سپهر برده و من
سرفرود برده در گريبانت
ايران دوستي
راستي كدامين شاعر، نويسنده و اهل دانش و فرهنگي را سراغ داريد كه بتواند به علم،  ادب و فرهنگ سرزمينش خدمت كند، اما آن را نشناسد و به آن عشق نورزد؟ يغمايي به ايران عشق مي ورزد، صيانت آن را وظيفه همگان مي دانست و راه پيشرفت آن را كسب دانش و معرفت و كوشش و تلاش برمي شمرد، به ابياتي چند از شعر«ايران »او توجه كنيد:
ايران عزيز خانه ماست
ميهن، وطن، آشيانه ماست
اين خانه شش هزار ساله
از ماست به موجب قباله
سپس به گذشته ايران و تلاش پيشينيان اشاره مي كند و مي گويد:
از كوشش و كار و دانش و داد
كردند چنين خجسته بنياد
با نام نكو جهان سپردند
رفتند و به ديگران سپردند.
سپس با لحني پدرانه به فرزندان اين آب و خاك توصيه مي كند كه:
امروز كه اي ستوده فرزند
هستي تو بر اين سرا خداوند
«غافل منشين نه وقت بازي است
وقت هنر است و سرفرازي است»
از پا منشين و جا نگه دار
گر سربدهي سرا نگهدار
اين پند شنو زخانه بر دوش
ورخانه بود خرابه مفروش
عشق به كوير، زادگاه شاعر
يغمايي به زادگاه خود در كوير عشق مي ورزيد و بارها از آن با حسرت ياد مي كند،  او در شعرش مي گويد:
اگر در«خور» مي ماندم چه خوش بود
ز تهران دور مي ماندم چه خوش بود
خوشا نان جو و خرما و شلغم
كه در«خور» است هر كس را فراهم
سپس مي افزايد:
رفيقانم كه درآنجا مقيم اند
فقيران اند و اصحاب نعيم اند
به امر ايزدي فرمان بران اند
به رغم اهرمن برزيگران اند
به همت از زمين آبي برآرند
به زحمت شوره زاران را بكارند
بكاوند از كران ها تا كران ها
پديد آرند هر سو بوستان ها
چه بهتر زين به گيتي افتخاري
كه از شورا به شيريني برآري
بهترين دوست
در شعر ديگري با عنوان بهترين دوست، از داشتن چهارپايي كه بهترين وسيله نقليه آن روزگار بوده است، در دوره كودكي خود ياد مي كند:
ياد آن دوران كه بوديمان خري
تيزگامي، رهروي خوش منظري
سپس به برشمردن اوصاف آن حيوان زبان بسته مي پردازد و در خاتمه مي گويد:
خانه رفت و باغ رفت و خر برفت
ديده ام هر اولي را آخري
هر چه جستم از پس هشتاد سال
دوستي زان خر نديدم بهتري!
نابينايي
يكي از زيباترين اشعار يغمايي شعري است كه پس از عارضه چشم خود آن را سروده است:
ديگر آن آسمان نمي بينم
خرمن كهكشان نمي بينم
ديگر آن آفتاب پويا را
از كران تا كران نمي بينم
شفق سرخ رنگ باختران
افق خاوران نمي بينم
ديگر آن بر ستيغ كوه بلند
ابر را سايه بان نمي بينم
ديگر آن ماه آسماني را
گرسپر، گركمان نمي بينم
ديگر از آن درختهاي كهن
برگ ريز خزان نمي بينم
ديگر آن در بهار گل پرور
سرخي ارغوان نمي بينم
ديگر بر فراز نخلستان
پرش مرغكان نمي بينم
ديگر آن آهوان زيبا را
در بيابان دوان نمي بينم
مرغك چشم از آشيانه پريد
و آن تهي آشيان نمي بينم
سپس مي گويد:
نازنين چشم من كجا رفتي؟
بي وفا، بي وفا، چرا رفتي؟
و در آخر اين سروده خود را تسلي مي دهد:
كس در اين خانه جاودان نزيد
ديو بيرون شود سليمان هم
بشكافد،  پراكند، ريزد
بام ها،  سقف ها و ايوان هم
نه همين خانه فقير فرو
اوفتد، بلكه قصر سلطان هم
بنماند زمين و آنچه در اوست
آسمان و آفتاب تابان هم
بشكافند و منفجر گردند
زهره و ماه و مهر و كيوان هم
مي شود در نوشته چون طومار
كوه ها، بحرها، بيابان  هم
روزي اين دهر گشته است آغاز
روزي آخر رسد به پايان هم
اين خبرها همين، نه من گويم
در حديث آمده است و قرآن هم
***
و به قول زنده ياد جمالزاده در رثاي يغمايي نوشت: «و خدا را شكر كه حبيب لبيب ما كه رهسپار صراط المستقيم است عاقبت مزه خواب راحت را مي چشد و به فراغت بي دردسر ابدي رسيده و فارغ البال از تلخ و شيرين هاي روزگار شده است. روح پرفتوحت غريق رحمت رب الارباب باد.»
منابع:
۱- يغما، جلد سي ودوم (يادنامه حبيب يغمايي)، گردآوري ايرج افشار، با همكاري قدرت الله روشني زعفرانلو، انتشارات ايران، چاپخانه محمدحسن علمي، بهار ۱۳۷۱
۲- چشمه روشن، ديداري با شاعران، نوشته دكتر غلامحسين يوسفي، انتشارات علمي، تابستان ۱۳۷۳
۳- خاطرات حبيب يغمايي به كوشش ايرج افشار، انتشارات طلايه، ۱۳۷۳

ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |