چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۴ - - ۳۷۵۸
گزارش گرترود بل از تهران۱۸۹۲
ميان خاك و آفتاب
003078.jpg
مردم همانند دسته هاي زنبور در گذرگاه  دروازه به يكديگر تنه مي زنند. دهاتي ها الاغ هايشان را كه با دسته هاي طناب پيچ شده علف مزارع شاه عبدالعظيم بار كرده اند به داخل مي رانند
پايتخت جديد ايران در دشتي واقع شده است كه نيمي از آن در ميان حلقه اي از كوه ها قرار دارد كه در شمال با قله هاي يخ زده خود با قلمرو برف هاي جاويدان در تماس است و در شرق در ميان رشته تپه هاي كوتاهي فرو مي رود كه بازوهاي برهنه شان را به سوي بيابان گسترده اند. اين شهر مركز سرزميني از خاك و سنگ است؛ ايران ، خشك و بي حاصل، پهنه يكنواخت خود را مي گسترد. پهنه اي كه تنها به وسيله برآمدگي تپه هايي حتي خشك تر از خود دشت، به سمت جنوب دروازه هاي تهران، شكسته مي شود. سادگي دلپذيري در اين چشم انداز نهفته است، چشم اندازي كه در آن عنصر آب- با همه زندگي گوناگوني كه با جريان زمزمه گر خود همراه مي آورد - به يكباره غايب است. دنياي تهي، به تالار بزرگي مي ماند كه براي پذيرايي از جمع باشكوهي، از همه چيز خالي شده است وبزودي جمعي شكوهمند از آدميان يا فرشتگان آن را پر خواهند كرد. سرنيزه هايشان پرتوهاي خيره كننده خورشيد را منعكس خواهد كرد، پرچم هاي رنگارنگشان در برابر زمينه اي تيره به اهتزار در خواهد آمد و آواي شيپورهايشان كوه به كوه طنين خواهد انداخت. اما نه!
با همان خاموشي وهمان تنهايي از پس يكديگر مي آيند و سرانجام تماشاگر، بي تاب روي بر مي تابد. با اين عقيده راسخ كه به اميد بيهوده اي به سيماي بي تغيير مرگ چشم دوخته است. مراسم باشگوه ديري است كه اين سرزمين را در نوشته و سپري شده است.
با اين همه، در شمال تهران، دامنه هاي كم ارتفاع شميران از باغ  ها و مزرعه هاي گندم پوشيده است گويي زندگي گياهي انبوهي كه به خاطر هوس عجيب طبيعت، كمربند سبز خود را در طول كرانه جنوبي خزر از شن هاي روان جيحون تا سرزمين نفت اندود باكو كشيده، ريشه هايش را در قلب كوهستان دوانيده وحتي در خاك و سنگ دامنه هاي جنوبي براي رشد پربار خود كه با هيچ چيز جلو آن را نمي توان گرفت، جاي پائي يافته است. خود پايتخت، وقتي كه از سوي مغرب به آن نزديك مي شوي، بيشتر به بيشه اي مي ماند تا به شهري- نه مناره اي برفراز آن نشانه اي پديد مي آورد و نه برجي و نه گنبدي- درختان باغ هاي آن ساختمان هاي كوتاهش را در خود پنهان مي كنند و تنها هنگامي كه مسافر خود را در پاي ديوارهاي شهر مي يابد، مي تواند بگويد: اين هم تهران . شهر، زندگي خود را مرهون كوه هاي برف گيري است كه آب از آنها جاري مي شود؛ زمين ميان كوهستان و شهر در دل خود شبكه اي از دالان ها دارد كه سقف سنگي دارند و به وسيله ميله هايي بادگير مانند، به فواصل تقريبا پنجاه ذرع از يكديگر تهويه مي شوند و هر بادگير (با ميله وچاه) را پشته اي ازخاك حفاظت مي كند. داخل اين شريان هاي شهر، به پهناي شانه آدمي است و ارتفاع شان به سختي اجازه ايستاده راه رفتن را مي  دهد؛ آدمي به ناچار در حالي كه تا زانو در آب است تلوتلو خوران روي بستر ناهموار آن پيش مي رود و در جايي كه طاق كوتاهتر مي شود دولا مي گردد و با فشار از گوشه هاي تنگي كه در ميان سنگ سخت كنده شده پيش مي رود. در دو طرف آبراه تاريك، به معبرهاي ديگر گشوده مي شود كه جريان هاي فرعي را با خود مي آورند و فاصله به فاصله پرتو خورشيد كه از چاه ها مي تابد، تاريكي را مي شكافد و همچون نيزه به خطا رفته اي در اعماق خاك مدفون مي شود. در سرزميني كه احتمالا اين هنرها در نظر مردم بسياري كه در دوران هاي پيشين در كوهپايه ها زندگي مي كرده اند، آشنا بوده است، نه شكل ديگري براي آبرساني وجود دارد و نه مخزني براي ذخيره كردن آب. روش كنوني دست و پاگير و پرزحمت است و مراقبت دائمي لازم دارد تا قنات ها از ويراني و مسدود شدن با انبوه ريشه ها محفوظ بماند و اگر از اين كار غفلت شود ديري نخواهد گذشت كه شهر از هستي باز مي ماند.
علت شايستگي تهران براي پايتخت بودن به صورت رازي باقي مانده است. اينجا مركز هيچ صنعت بومي نيست؛ بيابان هاي خشك و گردنه هاي باريك كوهستاني كه تنها كاروان هاي قاطر در آنها رفت و آمد دارد، آن را از مراوده آسان با غرب باز مي دارد. سرمايه اصفهان سنت هاي با اهميت سابق آن است. در اطراف شيراز بقاياي گذشته قدرتمندتري برجامانده است، اما تهران تنها يك مقر حكومتي جديد است كه اهميت خود را مديون اراده خودكامانه فرمانروايان معاصر است.
در يك گوشه خيابان، گروهي سرباز مشغول تكان دادن شاخه هاي درخت توتي هستند و ميوه هاي بيماركننده آن را كه بر خاك جلو پايشان مي افتد با اشتياق مي بلعند. اگر از ظاهر سپاهيان ايران داوري شود خارجي به اين عقيده متمايل مي شود كه اين ارتش به كلي با توت سفيد گذران مي كند و با به پايان رسيدن تابستان دچار قحطي مي شود. دست هاي ماموران پرداخت در مشرق زمين چسبناك است، تنها بخش كوچكي از مقرري سرباز عادي به دستش مي رسد و توت سفيد با چاشني خاك دست كم لياقت آن را دارد كه غذاي ارزاني برايش تامين كند. به نظر نمي رسد كه وضع ظاهر او هراس چنداني بر دل دشمنان بيفكند. گام هايش سست است و لباس نظاميش پاره پاره و رنگ و رو رفته. نادرنيست مواقعي كه پيراهنش روي شلوار افتاده است و حاشيه ناهموار كتان خاكستري مايل به قهوه اي كه از زير نيم تنه اش بيرون است به او حالتي مي دهد كه به همه چيز مي ماند جز به يك نظامي. خلق و خويش به حد افراط بچگانه و آشتي جو مي نمايد. هنگامي كه در حال نگهباني است خود را به بازي هاي كودكانه سرگرم مي كند، براي مثال آسيابي با چرخ هاي كوچك مي سازد كه جويبار مقابل كاخ آن را به راه مي اندازد و گردش آن او را كه مشغول قدم زدن است به وجد مي آورد. مي گويند( و در صحتش نبايد ترديد كرد) كه در يكي از مواقع حساس كه مقام عالي رتبه اي به بازديد يكي از قلعه هاي جنوب رفته بود، يكي از سربازان مامور نگهباني دروازه را مشغول بافتن جوراب ديد و ديگري را در حال به دست آوردن چند شاهي حلال از را فروش سيب. با اين همه شاه به ارتش خود مي بالد. او اوقات خويش را به ابداع لباس هاي جديد نظامي مي گذراند؛ لبا هايي كه عجيب  ترين مخلوط طرح هاي اروپايي و عشق شرقي به رنگ هاي زنده است.
چون به محله شمال شرقي شهر برسيد وارد ميدان وسيعي مي شويد كه آن را نمونه حد اعلاي شكوه شهري تصور مي كنند( اشاره به ميدان توپخانه است). در اين مكان است كه شاه سهم خود را در مراسم سالانه عيد قربان ادا مي كند و انبوهي از اهالي تهران گرد مي آيند تا شاهد قرباني شدن شتري به دست مبارك ايشان باشند؛ به نشانه آنكه اعليحضرت با وجود اشتغال به امور مملكتي فراموش نكرده است كه چگونه ابراهيم در اطاعت فرمان خدا مي خواست اسماعيل را قرباني كند. شتر به محض برزمين افتادن با كاردهاي بسيار مورد حمله قرار مي گيرد. تماشاگران نزديكتر تكه اي از گوشت قرباني را به چنگ مي آورند و با سرعت به طرف كاخ مي دوند و در آنجا نفر اول جايزه بزرگي دريافت مي كند. بايد اعتراف كرد كه اين ميدان به رغم اندازه اش، اثر خوشايندي در ذهن اروپايي نمي گذارد. دروازه هايي كه به آن باز مي شوند با كاشي هاي جديد و زشت تزئين شده اند و ساختمان هاي گرداگرد آن فاقد هرگونه ارزش معماري هستند. نماهاي گچي آنها را با نقاشي هاي بسيار ناشيانه اي از شير پوشانده اند كه سر حيوان با عصبانيت به سوي قرص خورشيد و دايره پرتوهاي ميخ مانند آن كه از پشت شانه هايش برمي خيزد گردانده شده است. در ميدان اثري از فعاليت انساني هم نيست تا نازيبايي هاي آن را جبران كند. در نزديكي دروازه اي كه به ارك- كه كاخ ها در آن قرار دارد- باز مي شود، در واقع نشانه هايي از زندگي به چشم مي آيد. در ميان گروه هاي سربازان، قيافه خراش هاي قصر چشمگيرتر است چون لباس هاي ارغواني شادي پوشيده و بر اسب هايي با يراق هايي از نقره خالص نشسته اند و نيز شاطرهاي شاه با لباس هاي عجيبشان كه شبيه به آنهايي است كه روي ورق بازي مي بينيم و كلا ه هايي كه حالت كلاه فراش و دلقك هر دو را دارد. از اينها كه بگذريم ميدان تقريبا خالي است و باد ابري از خاك را پيرامون توپ كهنه اي كه در وسط آن قرار دارد به هوا مي فرستد.
خيابان هاي تنگ تر و كثيف تري شما را به بازار مي رسانند و در آنجا گرچه كمتر چيز زيبا يا با ارزشي پيدا مي شود تماشاي زندگي انبوه شرقيان به خودي خود منبع لذت بي پايان است. صبح تابستاني وقتي كه خنكي زير طاق هاي بازار پناهگاه  با ارزشي در مقابل آفتاب عرضه مي كند و پيش از آنكه فعاليت آن در اثر گرماي نيمروز فرو نشسته باشد سواره وارد آنجا شويد. در سايه مدخل بازار، تاجر كوچكي ايستاده است چون مظهري از تجارت شرق در آستانه بازار. كودكي عباپوش و موقر آنجاست و چنان كوچك كه قلب مادرش، وقتي كه سر عزيز عمامه دارش از پيش چشمش دور مي شده است بايد به درد آمده باشد اين پاره كوچك آدمي. چند دسته گلي براي فروش آورده و با شكيبايي مغرورانه اي انتظار مي كشد كه يكي از آنان بايستد و چيزي بخرد. زير لب برايش آرزوي موفقيت كنيد و به تاريكي زير طاق هاي بازار قدم گذاريد.
به هر تقدير اينجا شلوغ است؛ قطارهاي قاطر و الاغ بارشده، اسبتان را به داخل جوي آب هل مي دهند و اعتنايي به فريادهاي خبردار ( راه را باز كنيد) شما نمي كنند. زن هاي خانه دار تنومند راه باريك را سد كرده اند و از زير حفاظ چادرهايشان به سختي چانه مي زنند. گروه هاي مردان گرسنه به دور كباب پزها جمع شده اند و بي تابانه انتظار ناشتا را مي كشند. تنها مغازه داران از شتاب عمومي بركنارند. چهار زانو در ميان اجناسشان نشسته اند و قليان بامدادي را مي كشند. در دو طرف دالان هايي است كه به كاروانسرها و بازارچه ها منتهي مي شود در يكي از آنها بزازان جاي دارند و روي پيشخوان هايشان توده هايي از چيت هاي ارزان قيمت قرار دارد كه در گوشه توپ هايشان مهر منچستر ديده مي شود. دالان مجاور راسته كتابفروشان است كه هواي خاصي از آرامشي عالمانه در آن موج مي زند. يك جا رديفي از دكان هاي ميوه فروشي است كه درونشان كاسه هاي سفالين ماست در ميان توده هاي انگور و خربزه ديده مي شود. جاي ديگر مي توانيد شيشه هاي گردن باريك گلاب بخريد. آن طرف تر خود را در راسته آهنگران مي يابيد و زنگوله هاي براق قاطرها را مي بينيد كه در حلقه هايي بالاي پيشخوان آويزان است كمي آن طرف تر نور آتش آهنگري روي بدن هايي مي تابد كه با عضلات منقبض در حال كوبيدن بر سندان ها هستند. تمام بازار پر است از انعكاس گفت و گوها، فريادهاي  قاطرچيان، صداي زنگوله هاي كاروان ها و ضربات چكش آهنگران. هوا آكنده است از بوي عجيب نيم  ترشيده و نيم معطر ميوه ها، كباب ها، كالاها و انبوه مردم. نور از بالا، از روزنه گرد هر يك از گنبدهاي بيشمار سقف مي تابد، از هر روزنه، استوانه درخشاني از آفتاب به داخل مي افتد و مثل شمشيري تاريكي را مي شكافد و جمعيت شتابان را با برق هاي متوالي روشن مي كند؛ در حالي كه مردم مي آيند و مي روند، عمامه هاي سفيد و عباهاي روشن در توالي بي پايان نور و سايه به تناوب مي درخشند و رنگ مي بازند.
بدين ترتيب از كوچه و پس كوچه هاي باريك و پرپيچ و خم، يكي پس از ديگري مي گذريد، تا آنكه گوشتان از صدا و چشمتان از رنگ و ذهنتان از زندگي ناآرام پر شود. پيش از آنكه فرصت بازيافتن آرامش خويش را پيدا كنيد خود را در ميداني آفتاب زده در كنار دروازه شهر مي يابيد كه پر از بسته هاي كاه و گروه هاي پراكنده قاطرهاست. اينجا هم زندگي شهري در جريان است. مردم همانند دسته هاي زنبور در گذرگاه  دروازه به يكديگر تنه مي زنند. دهاتي ها الاغ هايشان را كه با دسته هاي طناب پيچ شده علف مزارع شاه عبدالعظيم بار كرده اند، به داخل مي رانند. قطارهاي شتر از زير دروازه  رژه مي روند و محصولات شهرهاي بزرگ جنوب و شرق را با خود مي آورند. ماموران پرمشغله، صبح زود براي انجام كارهايشان به سوي تهران مي شتابند. آجيل فروش ها زير درختان جا گرفته اند، گداها كنار راه خوابيده اند و زائراني كه از مشهد باز مي گردند، همين كه چشمشان به شهر مي افتد قدم ها را به سوي خانه  ها تندتر مي كنند.
در حالي كه اثر كوچه هاي خلوت غريب شهر هنوز در خاطرتان تازه است، نماي بازارها و اين دروازه طرف مشرق شما را شگفت زده مي كند. تهران كه در سمت مغرب به شهر مردگان مي ماند و چنين مي  نمايد كه هيچ ارتباطي با جهان خارج ندارد، مي بينيد كه زنده است و داراي روابط مشتاقانه با جهاني از آن خود. اينجا در ميان خاك و آفتاب خلاصه اي از شرق زنده نهفته است و در حالي كه بدون جلب توجه در درگاهي ايستاده ايد، قبول مي كنيد كه راهي بيهوده نپيموده ايد، ولي همچنان كه دسته هاي حيرت انگيز مردم از برابرتان مي گذرند و بيش از آن به كارهاي خود مشغولند كه جز نگاهي كوتاه و تحقير آميز به شما بيندازند، در مي يابيد كه چه شكافي ميان شما و آنان است. شرق سرگرم خويش است؛ از جهان بزرگتري كه شما عضوي از آن هستيد چيزي نمي داند و از شما و تمدنتان چيزي نمي خواهد.
تصويرهايي از ايران
صص 23 – 16

جست وجو براي يافتن عتيقه هاي ري
003027.jpg
در نزديكي املاك شعاع السلطنه به كار حفاري دست زده اند. در آنجا كاشي هاي قديمي زيبايي پيدا شده است. از كنار چند خانه نيمه ويران و فرو ريخته عبور مي كنيم. در يكي از آنها چند زن سياه كريه منظر ژنده پوش خانه دارند و به گدايي مشغولند. به دشتي گسترده مي رسيم كه در ميان مرتفع ترين قسمت آن نهري ميان دو ساحل مشجر در جريان است. اين جلگه مثل سراسر زمين هاي واقع در راه تهران به شاه عبدالعظيم، تپه ماهور است. هرچه هست يك سر تپه هاي ماسه اي با ارتفاع 4 تا 5 متر. عمله خاكبرداري زير نظر يك نفرسرپرست، گودالي حفر كرده اند. چند نفرشان با ضربات بيل خاك را مي كنند و عده ديگري آن را در زنبيل هاي حصيري بالا مي آورند. تعداد بسيار زيادي از قطعات ظروف سفالي در دل خاك هاي اين تپه كوچك انباشته شده است. انسان فكر مي كند كه ساكنان ري در گذشته همه شكسته سفال هاي خود را در اين محل ريخته اند. اينها از معمولي ترين نوع سفال و پوشيده از لعابي فيروزه اي رنگند كه 6 يا 7 قرن تماس پيوسته با ماسه روي آنها شعاع هاي نقره فامي چون رنگين كمان نقش كرده است. چند قدم آن طرف تر سرپرست، حفاري گودال عميقي را به ما نشان مي دهد. من خود را سر مي دهم و تا اولين قسمت آجرچين به پايين مي خزم. ديواري به ارتفاع چهار متر مي بينم كه پايينش در خاك فرو رفته است.
اوراق ايراني
خاطرات سفر كلود انه در آغاز مشروطيت صص 64-63

سرقليان سيد محسن باقي مانده بود
003069.jpg
شبي دزد در كاروانسراي معروف به ملك از حجره شخص زرگري مقدار زيادي اسباب  نقره به سرقت برد. صبح حاج سيد محسن (از تجار معروف زنجان) به دارالحكومه آمد و با كمال سختي و تعجب اظهار كرد كه يك سر قليان نقره من در ميان اشياي سرقتي بوده و خيلي از بابت سرقت آن پريشان بود. به حاجي اظهار كردم: مامورين درصدد پيدا كردن دزد هستند و اسباب نقره زيادي به سرقت برده است كه متعلق به همه كس است و از شما يك سر قليان بيشتر نيست. عجله نكنيد و نگران هم نباشيد، دزد را دستگير خواهيم كرد و اموال مسروقه را مسترد مي نماييم. او اظهار داشت: مال من ممكن نيست از ميان برود. اگر در گله گوسفندان من يك گوسفند خارجي باشد و گرگ به گله بزند آن گوسفند خارجي را خواهد برد و آسيبي به گوسفندان من نخواهد رسيد. قدري از اين اظهارات سيد تعجب كردم و او را اطمينان داده و روانه نمودم. رفت و در جست و جوي دزد افتاديم و پس از مدتي قريب به دو ماه او را به زحمت به دست آورديم. صمد نامي بود اردبيلي، آدم شجاع الملك كه تفصيل آن را بعدا ذكر خواهم كرد. تمام اشيا مسروقه را در آن مدت فروخته و خورده و تمام كرده بود و فقط سرقليان سيد محسن باقي مانده بود كه گرفته و مسترد داشتيم.
خاطرات احتشام السلطنه
ص 89

عهد قديم
003051.jpg
اغتشاش در ونك
در شمال تهران،  در نزديكي زرگنده كه سفارت روس در آنجا قرار دارد، دسته اي مركب از اهالي كوي دوه چي تبريز - كه همراه امير هاشم و عين الدوله به تهران آمده اند - و ممقاني ها كه تعدادشان جمعا در حدود 300 نفر مي باشد و از بقاياي قشون استبداد هستند، سه روز قبل ياغي شده، به يك ده ارمني نشين به نام ونك كه در آن نزديكي قرار دارد، حمله كرده اند.
اهالي ده هم به دفاع از خود پرداخته اند. در همين گير و دار دسته اي از قزاق به كمك دهقانان شتافته، با آنان درگير نبرد شده اند. در همين ساعت خبر به شهر رسيده، نيرويي متشكل از مجاهدان و بختياري ها به آنجا گسيل گرديده و ياغيان را به محاصره در آورده اند.
براي جلوگيري از فرار و پناهنده شدن آنها به سفارت روس هم ابتدا بين آنها و سفارت استقرار يافته است. ياغيان هنگام صبح بالاخره عرصه را بر خود تنگ ديده، پراكنده شده و به سوي شاه عبدالعظيم گريخته اند، ليكن در يكي از دهات آنجا تماما به محاصره درآمده، وادار به تسليم شده اند. گمان مي رود كه اينان از طرف بست نشينان سفارت تحريك شده باشند.
گزارش هايي از انقلاب مشروطيت
ايران - ص 276

003012.jpg
نان پنج قران شد
در سال 1288 يك بار ديگر دارالخلافه دچار قطحي وحشتناكي گرديد. از يكي، دو سال پيش، كم باراني شروع و گراني و تنگي خواربار خودنمايي مي كرد، ولي در زمستان سال 1287 هيچگونه نزولات آسماني در دارالخلافه و پيرامون نباريد، به طوري كه قحط و غلا چهره كريه و وحشتناك خود را بر مردم نشان داد؛ بهاي نان كه در اوايل 1282 بيش از يك من شش يا هفت شاهي نبود به مرور ترقي كرده، در اين هنگام به يك قران رسيد. مردم دارالخلافه ناصري به همين علت اين اشعار را ساخته به طور تصنيف در كوچه و بازار مي خواندند:
شاه كج كلاه، رفته كربلا، گشته بي بلا، نان شده گران، يك من يك قران، يك من يك قران، ما شديم اسير، از دست وزير، از دست وزير.
مقصود از وزير، ميرزا عيسي وزير پسر ميرزا موسي وزير سابق دارالخلافه طهران بود كه بعد از پدر جديدا به وزارت پايتخت و پيشكاري نائب السلطنه برقرار شده بود.
باري دشمنان ميرزا عيسي براي از كار انداختن او اين تصنيف را ساخته بودند، به طوري كه اين تصنيف ها تاثير خود را بخشيده و بزودي ميرزاعيسي معزول گرديد و به جايش پاشاخان امين الملك به پيشكاري امين الملك و وزارت طهران انتخاب گرديد.
در زمستان سال 1288 قيمت نان به يك من پنج قران كه 15، 16 برابر قيمت عادي آن بود رسيد، به طوري كه مجبور شدند از روس ها در اين امر استمداد كنند و شايد براي دفعه اول پاي آرد روس به ايران باز شد كه چون از شهر (حاجي طرخان) مي آمد به آرد حاجي طرخان معروف گرديد.
در زمستان اين سال برف و باراني بي حساب آمد و همين بارندگي در پاره اي جاها راه بندان به وجود آورد و مايه اتلاف نفوس شد. در بهار هم مرض حصبه و محرقه خيلي از مردم را اعم از بينوا و بي چيز و توانگر به ديار عدم فرستاد. اين دومين بار بود كه ناصرالدين شاه با قحطي عمومي مواجه شده بود. به طوري كه تصميم گرفت كه هميشه حساب كار نان دارالخلافه را داشته و تحت مراقبت خاصه خود قرار دهد تا از تكرارش جلوگيري شود. بالاخره در بهار 1289 غله بلوك گرمسير به دارالخلافه رسيد و طهران از قحطي نجات يافت.
طهران عهد ناصري صص 165-164

عتيقه
003072.jpg
گور پدر دنيا و تجارتش!
به تاريخ ششم جمادي الاول 1326- عراق؛
نور چشما!... از خجالت مردم آسوده شويد، گورپدر دنيا و تجارتش!  راه قم كه امن ترين راه ها بوده، همه روزه مال مردم را مي برند. مكاريان يزدي را زير منظريه لخت كردند. كريم عراقي را زير تبريز لخت كردند. بار آقا محمد رضا و حاجي ميرزا علي را بردند. راه تبريز هم مغشوش است. راه كرمانشاه و اصفهان كه همه هفته پست را مي برند؛ ديگر چه اطميناني در تجارت ها باقي مانده است؟ شما راه او را مرقوم داريد، شاه هم يوم پنج شنبه غفلتا از عمارت بيرون آمده، با استعداد زياد رفت باغ شاه. بعضي مي گويند از باغ شاه رفته به سمت روسيه كه با سپاه روس براي ادب كردن بعضي و تمام كردن بعضي بيايد. بعضي ديگر مي گويند همانجاست. مملكت حالش خراب، بازارها گاهي باز، گاهي بسته، مردم معطل چش، خدا رحم كند. خوب رنگي نيست. زياد مجال نداريم.
اقل الحاج محمد حسين كتابفروش
تا چه شود؟
مكاتبات تجاري حاج محمد حسين
كتابفروش 1330 - 1325 ه. ق ص 23

003075.jpg
عمه جان ديدي چه به سرم آوردند!
يكي از كساني كه محمد علي شاه شكست خورده را پس از پناهنده شدن به زرگنده ملاقات و وضع دلخراش او را از نزديك مشاهده كرد، عمه اش زن ظهير الدوله بود. او در نامه اي كه به شوهر نوشته، وضع محمد علي شاه را در داخل سفارت روس با جملاتي موثر شرح مي دهد و مي نويسد:
چند روز پيش رفتم كامرانيه (باغ ييلاقي كامران ميرزا، پسر ناصرالدين شاه) و شنيدم كه شاه گفته دلش مي خواهد مرا ببيند. فرداش كالسكه خبر كرديم و به اتفاق فروغ الملوك رفتيم زرگنده. كالسكه تا پاي عمارت بزرگ رفت... در آنجا پياده شديم و توي سالن بزرگ ، از نوكرهاي شاه فقط عبدالله خان خواجه، مجلل السلطان، يك آبدار و يك قهوه چي باقي مانده و ديگران همه او را ترك كرده و رفته اند. پس از چند دقيقه شاه وارد شد. چه شاهي! چه شاهي! اي بيچاره شاه! چه عرض كنم. راستي هر كس او را در اين وضع مي ديد دلش مي سوخت. تا چشمش به من افتاد بي اختيار شروع به گريه كرد و گفت: عمه جان ديدي چه به سرم آوردند! عرض كردم هيچ كس كاري به شما نكرد. همه را خودتان باعث شديد. پس حالا كه آمده ايد سفارت، اقلا كار را از اين بدتر نكنيد. بعد شاه نشست روي نيمكت و هر چه اصرار كرد كه من هم كنارش بنشينم قبول نكردم و پايين نشستم. او هم از روي نيمكت برخاست و آمد، پهلوي من نشست و گفت: عمه جان من را سرزنش نكن كه به سفارت اجنبي پناهنده شدم. آمدنم از ترس نبود. ديدم اين سلطنت ديگر به دردم نمي خورد. گيرم با اينها صلح كردم يا زورم رسيد و همه را كشتم. باز رعيت ايران، اين نوكرهاي نمك به حرام، مرا دوست نخواهند داشت. تك و تنها با يك مملكت دشمن چه كنم!؟ هر قدر با اينها خوب رفتار مي كردم باز نتيجه اش همين بود كه مي بيني. اگر نيامده بودم به سفارت روس، مي ريختند و در همان قصر سلطنت آباد مرا مي كشتند و زن و اولادم را اسير مي كردند. فكر كردم همين بهتر است بيايم به سفارت كه اقلا جان و ناموسم در امان باشد.
سيماي احمد شاه قاجار
جلد اول صص 19 - 18

كشاورزي در طهران قديم
منطقه تهران را از نظرموقعيت طبيعي و كشاورزي مي توان به دو ناحيه تقسيم بندي كرد:
۱ - ناحيه كوهستاني معتدل: اين ناحيه دربرگيرنده نواحي شمالي استان مانند بخش هاي فيروزكوه، دماوند، لواسانات، رودبار قصران، طالقان و بخش هايي از شمال ساوجبلاغ است كه به علت ناهمواري هاي شديد سطح زمين، وضعيت نامساعد جوي و اقليم سرد، مردم اين ناحيه، بيشتر به فعاليت هاي باغداري و دامداري مي پردازند و باغ هاي سيب، گوجه سبز، گيلاس، زردآلو و هلو از مهمترين فرآورده هاي اين ناحيه به شمار مي رود.
-2 دشت ها و كوهپايه هاي جنوبي البرز: اين ناحيه شامل ورامين، ري، شهريار، رباط كريم، اشتهارد و بخش هاي مركزي و جنوبي ساوجبلاغ است. به جز نواحي نزديك شوره زار، بقيه زمين هاي اين ناحيه براي كشاورزي مساعد است. محصولات عمده اين ناحيه، گندم، جو، يونجه، ذرت علوفه اي، گوجه فرنگي، خيار، انواع سبزي، سيب زميني، گياهان علوفه اي، انگور، چغندر قند و پنبه است.
از نواحي مهم كشاورزي استان تهران مي توان به رودبار قصران در شمال شرقي تهران اشاره كرد كه اراضي حاصلخيز و باغ هاي پرشمار دارد. لواسانات در غرب شهرستان دماوند از ديگر نواحي كشاورزي تهران با زمين هاي حاصلخيز است. در شهرستان كرج محصولاتي چون چغندر، ميوه و فرآورده هاي دامي توليد مي شود.

طهرانشهر
ايرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
درمانگاه
سفر و طبيعت
علمي
شهر آرا
|  ايرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  درمانگاه  |  سفر و طبيعت  |  طهرانشهر  |  علمي  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |