مترجم: وحيد رضا نعيمي
از زماني كه نياكان ديرين ما دريافتند از شاخه درخت نيز مي توان به عنوان چماق استفاده كرد، جنگ دامنگير جامعه بشر ي شد. اما آنچه نمي توان از خلال اخبار دريافت، اين است كه جنگ وارد چرخه افول شده است. هرچند جنگ در عراق و چند جاي ديگر در جريان است ولي آنچه مورد توجه قرار نگرفته اين است كه اكنون حدود ۱۵ سال است كه درگيري هاي مسلحانه كمتري در دنيا رخ مي دهد. درواقع امكان مرگ انسان براثر جنگ در خلال دهه گذشته به كمترين حد در تاريخ بشر رسيده است.
در مطلبي كه مي خوانيد، از نشريه آمريكايي نيوريپابليك گرفته شده است، نويسنده با استدلالهاي متعدد نشان مي دهد درخلال يك دهه گذشته از ميزان درگيري در جامعه بشري كاسته شده است. وي اين تحول را ناشي از عواملي همچون گسترش دموكراسي، افت بودجه هاي جهان، پايان جنگ سرد و اهميت يافتن اقتصاد مي داند. وي مي نويسد آمار نشان مي دهد اكنون تعداد افرادي كه بر اثر حوادث رانندگي مي ميرند، بيش از كساني است كه در جنگ جان خود را از دست مي دهند.
پنج سال پيش دو پژوهشگر آمريكايي به نامهاي مانتي مارشال از دانشگاه جورج ميسن و تدرابرت گر از دانشگاه مريلند تحقيق گسترده اي را در مورد تكرر و تلفات جنگ در قرن بيستم به انجام رساندند. آنان دريافتند پس از سالهاي وحشتناك جنگ جهاني اول و دوم، در سال هاي دهه ۱۹۶۰ تا اواسط دهه ،۱۹۸۰ در سراسر جهان ميزان جنگها افزايش يافت. اما از سال ،۱۹۹۱ شمار جنگها روبه كاهش گذاشت. آنان متوجه شدند از اواسط دهه ،۱۹۸۰ عوامل كاهش درگيريهاي مسلحانه، رفاه اقتصادي، انتخابات آزاد، دولتهاي باثبات مركزي، ارتباطات بهتر، نهادهاي صلح ساز بيشتر و دخالت بيشتر بين المللي بوده است.
نتايج اين تحقيق در سال ۲۰۰۱ با عنوان «مناقشه و صلح» منتشر شد. ۲۰۰۱ سال واقعه ۱۱ سپتامبر بود. اما به رغم جنگ در افغانستان، فيليپين و نقاط ديگر، دومين چاپ اين گزارش در سال ۲۰۰۳ نشان داد كاهش جنگها ادامه دارد. چاپ سوم گزارش كه چند ماه پيش منتشر شد، حاكي از تداوم روند كلي كاهش جنگها است.
جان مولر استاد علوم سياسي دانشگاه دولتي اوهايو در كتاب «بازگشت از آخر الزمان» كه در سال ۱۹۸۹ منتشر شد، اعلام كرد جنگ بزرگ بين ملتها منسوخ شده و شايد ديگر هرگز رخ ندهد. وي به علاوه پيش بيني كرد اتحاد شوروي در آستانه فروپاشي است چون رهبران آن جامعه شوروي را حول محور تصور قرن هجدهمي جنگ بي پايان بين قدرتهاي بزرگ گردآورده بودند، در حالي كه جنگ بين قدرتهاي بزرگ قديمي شده و جامعه اي كه جنگ اصل سازمان دهنده آن بود، نمي توانست دوام آورد. يادآور مي شود كه چين، نخستين قدرت نوظهور قرن جديد، به رغم ايراد اظهارات تهديد آميز عليه تايوان، بودجه نسبتاً اندكي را صرف ارتش خود مي كند. سال پيش نويسنده، كتاب ديگري به نام «بقاياي جنگ» منتشر كرد كه مي گويد جنگهايي شامل جنگهاي بين كشورهاي كوچك، جنگهاي داخلي، مناقشات قومي و جنگ بين گروه هاي مسلح خصوصي نيز رو به كاهش است. به اعتقاد مولر، جنگ نتيجه اجتناب ناپذير ناهماهنگي بين المللي و خلاف كاري انسان نيست، بلكه يك تفكر بد است مانند دوئل يا بردگي. اين تفكر در وجود انسان تنيده و مي توان آن را خارج كرد. اچ جي ولز نويسنده در سال ۱۹۱۵ پايان جنگ را پيش بيني كرد اما خونريزي تمام نشد. آيا اين بار پيش بيني ها درست از آب در مي آيد؟
جنگ به روايت آمار
براساس مطالعات دانشگاه مريلند، شمار جنگها و مناقشات مسلحانه در سال ۱۹۹۱ به ۵۱ مورد رسيد كه بالاترين رقم بود. شايد اين جنگها بيش از جنگهاي همزمان ديگر در هر مقطع از تاريخ بشر بود. از آن سال به بعد، اين رقم روبه كاهش بوده است. در سال ،۲۰۰۰ ۲۶ مورد جنگ و در سال ،۲۰۰۲ ۲۵ مورد جنگ رخ داد.
در سال ،۲۰۰۴ اين رقم به ۲۰ مورد كاهش يافت. روي هم رفته، سال ۲۰۰۴ شاهد نيمي از جنگهاي سال ۱۹۹۱ بود.
براساس مطالعات ياد شده سال ۱۹۹۱ در مقياسي كه ابعاد و ويراني جنگها را اندازه مي گرفت، اين ميزان ۱۷۹ بود. در سال ،۲۰۰۰ به رغم جنگ بالكان و نسل كشي در رواندا اين رقم به ۹۷ و تا سال ۲۰۰۲ به ۸۱ رسيد. در پايان سال ،۲۰۰۴ اين رقم ۶۵ بود. به عبارت ديگر اكنون شدت و ابعاد درگيريهاي جهاني كمتر از نصف ۱۵ سال پيش است.
چطور ممكن است در حالي كه تصاوير جهاني پر از خونريزي را نشان مي دهد، جنگ در حال افول باشد؟ يك دليل آنكه به نظر مي رسد همه جا جنگ است، اين است كه با ايجاد شبكه هاي اخبار ۲۴ ساعته و اينترنت، بيش از گذشته تصاوير جنگ پخش مي شود. يك دهه قبل، شورشي در اريتره رخ داد كه جهان متوجه آن نشد. اما امروز گزارشهاي فراواني از جنگ در عراق و سودان و جاهاي ديگر با تصاوير وگفت وگوهاي تلفني پخش مي شود. البته رسانه ها بايد جنگ را گزارش كنند. اما ديدن اين همه تصاوير جنگ اين تصور را ايجاد مي كند كه اين درگيريها روبه فزوني است. بخصوص تلويزيون علاقه دارد برجنگ تأكيد كند چون تصاوير جنگ، سرباز و سخت افزار نظامي ذاتاً جذابيت بيشتري براي بينندگان دارد تا مثلاً تصاوير طرحهاي تصفيه آب و گزارش از جنگ و ويراني به ندرت با گزارش از ديگر مردم جهان همخواني دارد كه در آنجا حوادثي سواي جنگ بروز مي كند.
مولر محاسبه كرده است كه حدود ۲۰۰ ميليون نفر در قرن بيستم در جنگ و درگيريهاي خشونت بار ديگر كشته شدند. در اين قرن، ۱۲ ميليارد نفر زندگي كردند يعني براي يك نفر در قرن بيستم يك تا دو درصد احتمال داشت در جنگ بميرد. اين درصد برابر با احتمال مرگ هر آمريكايي براثر حادثه اتومبيل است. مولر گفت اين خطر با توجه به محل زندگي شخصي فرق مي كرد و مليت هايي مانند ارمني ها، كامبوجي ها و يهوديان احتمال مرگ بيشتري در جنگ و آزار دولتي داشتند.اما حالا كه جنگ روبه افول است، احتمال مرگ آدمها براثر حوادث رانندگي بيشتر از جنگ است. آمار سازمان بهداشت جهاني نيز مويد اين موضوع است: مثلاً در سال ۲۰۰۰ ، ۳۰۰۰۰۰ نفر در جنگ يا به علل مربوط به جنگ (مانند بيماري يا سوءتغذيه ناشي از جنگ) جان خود را از دست دادند، در حالي كه در اين مدت ۲/۱ ميليون نفر در سراسر جهان براثر حوادث رانندگي كشته شدند.
اين احتمال اندك مرگ در جنگ فرق زيادي با تاريخ گذشته جهان دارد. در دوران پيش از تاريخ، جنگ رايج بود. در دوران جديد هم وضع همين گونه بود. جنگهاي بي پايان ويژگي قسمت اعظم تاريخ خاورميانه، اروپا و ساير مناطق است. شايد در حدود يك پنجم جمعيت آلمان در خلال جنگ ۳۰ ساله كشته شدند. حالا جهان در دوره اي قرار دارد كه كمتر از يك ده هزارم جمعيت آن بر اثر جنگ در يك سال مي ميرد. تعداد افرادي كه از جنگ گزندي نمي بينند نيز بي سابقه است.
يك واقعيت ديگر را در نظر بگيريد: بودجه نظامي جهان نيز روبه كاهش است. هزينه نظامي ساليانه جهان در سال ۱۹۸۵با رقم ۳/۱ تريليون دلار ركورد به جا گذاشت. اين رقم با كاهش ثابت از آن سال به حدود يك تريليون در سال ۲۰۰۴ رسيد. از آنجايي كه در اين مدت، جمعيت جهان بيست درصد افزايش يافت، انتظار مي رفت بودجه نظامي افزايش يابد. در عوض اين بودجه ۳۰ درصد كاهش يافت. در سال ،۱۹۸۵ سرانه بودجه نظامي ۲۶۰ دلار بود و در سال ،۲۰۰۴ ۱۶۷ دلار. در دهه گذشته، فقط چند كشور از جمله آمريكا بودجه نظامي خود را افزايش داده اند. امروز آمريكا ۴۴ درصد بودجه نظامي جهان را به خود اختصاص مي دهد. در صورت تداوم روند جاري يعني كاهش بودجه نظامي بيشتر كشورها و افزايش بودجه نظامي آمريكا بر حسب زياده خواهي اش بعيد نيست روزي برسد كه بودجه نظامي آمريكا از بودجه نظامي بقيه كشورهاي جهان بيشتر شود.
آيا بودجه نظامي به علت كاهش جنگها كم شد يا علت كاهش جنگها آن بود كه بودجه نظامي پايين آمد. در هر صورت اين تحول مثبتي است و پاسخ به اين پرسش سخت است.
علت كاهش جنگها چيست؟ نيرومند ترين عامل بايد پايان جنگ سرد باشد كه هم از تنش بين المللي كاست و هم حمايت آمريكا و شوروي را از جنگهاي عامل در كشورهاي در حال توسعه قطع كرد. در كشورهاي فقير عرضه كنندگان خارجي سلاح جنگ را تداوم مي دهند. ذخيره قابل توجهي سلاح در كشورهاي درحال توسعه وجود دارد بخصوص ميليونها تفنگ با كاهش محموله هاي سلاح و سخت يافت شدن سلاح هاي سنگين مانند توپخانه، جناح هاي درگير در كشورهاي در حال توسعه بيشتر به صلح متمايل مي شوند. مثلاً جنگ طولاني در آنگولا ناشي از حمايت تسليحاتي آمريكا، شوروي، كوبا و آفريقاي جنوبي از گروه هاي مختلف بود. وقتي اين كشورها عرضه سلاح را متوقف كردند، رهبران گروه ها با اكراه پاي ميز مذاكره نشستند.
در طول جنگ سرد، در غرب جنگ نبود، اما كشورهاي در حال توسعه صحنه جنگهاي فزاينده بود. پس از جنگ سرد، بسياري در غرب از احتمال بي نظمي و دشمني هاي قومي صحبت كردند، اما در واقع عكس آن رخ داد و اين امر زماني در غرب احساس شد كه شوروي ديگر موضوعيت نداشت.
علت ديگر كاهش جنگها، گسترش صلح باني است. جهان هر سال سرمايه گذاري بيشتري در صلح باني مي كند. هزاران سرباز سازمان ملل، ناتو و غيره در مناطق بحران زده جهان حضور دارند. هزينه اين كار ساليانه دست كم ۳ ميليارد دلار است. صلح باني فقط يكي از آثارمهم سازمان ملل بر كاهش جنگ است. مفسران آمريكايي دوست دارند اين سازمان را به سخره بگيرند. اما نبايد از نظر دور داشت كه نظام امنيتي جهاني براساس منشور سازمان ملل در حال شكل گيري است. تنشهاي نظامي بين قدرتهاي بزرگ در پايين ترين حد در قرن اخير است. ديپلماسي بين الملل به سمتي سوق دارد كه كشورهاي ثروتمند را از تشويق جنگ توسط كشورهاي ديگر بازدارد. به علاوه گسترش مداخله جامعه بين المللي در درگيري ها جايي براي بالا گرفتن درگيريها نمي گذارد.
گسترش دموكراسي كمك چشمگير ديگري به افول جنگ كرده است. در سال ،۱۹۷۵ فقط در يك سوم از كشورهاي جهان انتخابات واقعي چند حزبي برگزار مي شد. امروز اين نسبت به دو سوم افزايش يافته و همچنان در حال افزايش است. در دو دهه گذشته، حدود ۸۰ كشور به جرگه دموكراسي پيوسته اند و كمتر كشوري در جهت مخالف حركت كرده است. به طور فزاينده اي، رهبران كشورهاي درحال توسعه به اين حقيقت ساده پي مي برند كه كشورهاي آزاد از سايرين قويتر و ثروتمند تر هستند و اين استدلال نيرومندي براي گسترش دموكراسي است. نظريه پردازاني به قدمت امانوئل كانت اظهار داشته اند جوامع دموكراتيك به نسبت ساير كشورها بسيار كمتر دست به جنگ مي زنند. تا به حال اين امر درست بوده است. جنگ دموكراسي با دموكراسي بسيار نادر بوده است. رفاه و دموكراسي تقويت كننده يكديگر است. حالا كه رفاه در بيشتر كشورها روبه افزايش است، حركت به سوي آزادي تقويت شده است. با گسترش دموكراسي در كشورها، جنگ كمتر مي شود يعني همان اتفاقي كه اكنون مشاهده مي شود.
در كتاب بقاياي جنگ، مولر مي نويسد بخش اعظم جنگها در جهان امروز به اين علت رخ مي دهد كه برخي ازكشورهاي درحال توسعه فاقد دولتهاي توانمندي هستند كه بتوانند مانع درگيري قومي يا فعاليت گروه هاي تروريستي، شبه نظاميان يا تبهكاران شوند. در هنگامه سال ،۱۵۰۰ دولت توانمند در اروپا وجود نداشت؛ گروه هاي تبهكاري و شبه نظاميان خصوصي بيرون شهرها را در اختيار داشتند. همزمان با آنكه دولتهاي اروپايي توان بيشتري يافتند و احترام بيشتري به پليس و دادگاه ها گذاشته شد، آنها تدريجاً گروه هاي سركش را از بخش اعظم صحنه حيات اروپا حذف كردند. به اعتقاد مولر، همين روند در بيشتر كشورهاي درحال توسعه آغاز شده است. مثلاً نهادهاي دولتي و مدني در هند حرفه اي تر شده و از فساد آنها كاسته شده است. جنگ بين كشورها روبه افول است. اگر جنگهاي داخلي، درگيري هاي قومي و جنگ بين شبه نظاميان خصوصي نيز كاهش يابد، شايد بتوان جنگ را از كل تجربه بشري محو كرد.
آيا مي توان ادعا كرد گسترش روشنگري نيز در افول جنگ مؤثر بوده است؟ طبيعت انسان بارها در گذشته ما را نااميد كرده است. عده اي گفته اند فلسفه نظامي گري در جنگ جهاني دوم نابود شد، يعني زماني كه كشورهاي آزاد بر كشورهايي كه فقط هم و غم خود را صرف نظامي گري كرده بودند، پيروز شدند و آنها را به خاك سياه نشاندند. جنگ جهاني دوم مبين غلبه آزادي بر نظامي گري است. اما حافظه كوتاه مدت است. اين تصور كه ديگر كشوري تسليم وسوسه نظامي گري نمي شود، واقع بينانه نيست.
تا زمان جنگ داخلي آمريكا و جنگ جهاني اول در اروپا، تصور مي شد جنگ اجتناب ناپذير است و چاره اي جز پذيرش اختيار دولت براي فرستادن افراد به جنگ وجود ندارد. حتي برخي انديشمندان جنگ را مطلوب مي دانستند. كانت كه به دموكراسي عشق مي ورزيد، معتقد بود جنگ متعالي است و تداوم صلح به غلبه روحيه تجاري و همراه آن منافع شخصي تحقير آميز، بزدلي و نامردي مي انجامد. آلكس توكويل نيز نوشت جنگ ذهن مردم را فراخ مي كند. اما در آغاز قرن بيستم، ديدگاهي متضاد رايج شد كه معتقد بود معمولاً جنگ بي معناست. در پايان جنگ ويتنام كه خدمت اجباري سربازي در آمريكا ملغي شد، اين احساس وجود داشت كه خانواده ها تحمل نمي كنند فرزندانشان به جنگ فرستاده شوند. لذا آمريكائيها از آن پس براي پيشبرد اهداف نظامي خود از ارتش حرفه اي بهره بردند.
حتي شايد ارتقاي جايگاه اقتصاد در زندگي معاصر هم در كاهش جنگ مؤثر بوده باشد. كشورهايي كه به داد و ستدهاي اقتصادي روي مي آورند، ميل كمتري براي جنگ با هم دارند. اگر روزي چين و آمريكا با هم بجنگند، اقتصاد هر دو كشور احتمالاً از هم مي پاشد. همين موضوع جنگ بين اين دو را ناممكن مي سازد.