سه شنبه ۱۵ شهريور ۱۳۸۴
بررسي هستي شناسي ذكر در قرآن و انديشه ابن عربي - واپسين بخش
صورت خداوند
000792.jpg
ويليام چيتيك - ترجمه: علي رضا رضايت
در شماره نخست مقاله جوهر بنيادين عالم، نويسنده، ذكر را در سه حوزه هستي، انسان و كتاب خدا به طور اجمال توضيح داد و عنوان كرد كه توحيد بيانگر ذات حق است و «يادآوري» (ذكر) الوهيتي كه خداوند به مردم داده است، نخستين كاركرد انبياء به شمار مي رود. وي دومين كاركرد انبياء را، تعاليم آنان براي زندگي اي مي داند كه خداوند از آنان راضي است. در ادامه كتاب نفس و نفس الرحمن تبيين شد. اينك واپسين بخش اين مطلب از نظرتان مي گذرد:
خداوند به همه اشياء و اعيان علم دارد اما آنها پيش از آن كه او به آنها فرمان وجود بدهد هيچ گونه وجودي از خود ندارند، در اين لحظه آنها در نفس او [خدا] پديدار مي شوند. وجود آنها متعلق به خودشان نيست بلكه به نفس الوهي تعلق دارد: نفسي كه آنها در آن دميده شده به بيان در مي آيند. ابن عربي چنين مي نويسد:
«هيچ چيز در عالم پديدار نمي شود مگر از صفت كلام. بدين نحو كه نفس الرحمن به يكي از اعيان رو مي كند و آنگاه شخصيتي كه او مراد كرده در نفس پديدار مي شود» (۲ ، ۱۸۱ ، ۱۲). نظر به اين كه مخلوقات چيزي جز كلام خدا نيستند، علم ما به اشياء نيز علم به كلمات الهي است. به گفته ابن عربي وجود موجود مخلوق ريشه و خاستگاهي غير از صفت كلام خدا ندارد، چرا كه موجود مخلوق جز كلام خدا چيزي درباره او نمي داند و اين كلام هماني است كه موجود مي شود (۲ ، ۳۵۲ ، ۱۴). اگر مخلوقات چيزي جز كلام خدا نمي دانند اين از آن روست كه چيز ديگري براي دانستن وجود ندارد. كلامي كه آنها مي دانند كلامي است كه به آنها و به ديگران گفته مي شود: كن! اين كلام همواره و منحصراً از آن خداست. به همين سبب، ابن عربي مي تواند چنين بنويسد كه صفت حقيقي خلق، سكوت است. درست همان گونه كه صفت حقيقي حق، كلام است. زماني كه كلام را به خلق منسوب مي كنيم اين تا آنجا مقدور است كه خداوند آن را ارزاني داشته است، درست مانند اين كه زماني كه موجود را به خلقت منسوب مي كنيم اين تا آنجا مقدور است كه خدا به آن مخلوق گفته است:
كُن! ابن عربي چنين مي نويسد: «خداوند مي فرمايد: .... و موجودي نيست جز آن كه ذكرش تسبيح و ستايش حضرت اوست... (اسراء، ۴۴). به اعتقاد ما موجودي در هستي نيست كه ساكت باشد بلكه برعكس، همه موجودات در حال تسبيح خدايند. به همين سان معتقديم كه هيچ موجودي در هستي نيست كه از حيث عينش سخن بگويد. بلكه هر عيني غير از خدا ساكت است از آنجا كه تمام موجودات جايگاه ظهور و تجلي خدايند، كلام به خداي متجلي تعلق دارد (۲ ، ۷۷ ، ۱۳). ابن عربي در جاي ديگري مطلب خود را به تفصيل بيان كرده است:« بنده خاموش است و دائماً در هر حالتي چه ايستاده و نشسته، چه در حال حركت و سكون، مستمع كلام حق است. اين از آن روست كه خداوند به او جواز استماع كلام حق را داده است. بنده در هر حالت و كسوتي كه به وجود آيد همواره در حال استماع امر حق به واسطه تكوين است. نه بنده و نه هستي هيچ يك حتي براي لحظه اي از امر حق به تكوين خالي نيستند. از اين لحاظ او هرگز از شنيدن باز نمي ايستد بنابر اين، هيچ گاه نمي تواند ساكت و خاموش باشد. بنده قادر نيست با خدا هم كلام شود. لذا زماني كه مي شنويم بنده اي سخن مي گويد، اين از حيث تكوين حق  در اوست وگرنه بنده در اصل خاموش و ساكت نزد خداوند متعال ايستاده است. بدين ترتيب هيچ چيز جز تكوين حق شنيده نمي شود و اين معرفتي است كه جز اهل شهود را راهي بدان نيست. (۳ ، ۲۱۸ ، ۳۰).
به طور خلاصه خداوند از طريق تمام مخلوقاتش سخن مي گويد. موجودات به مثابه سخنگو، آيات يا نشانه هايي هستند كه به اسماء و صفات خدا صدا مي بخشد. آنها كلماتي اند كه در نفس الرحمن جاري مي شوند. آنها در سه كتاب عالم، نفس و وحي ظهور مي يابند.
علم الاسماء
كلام اسلامي عموماً موجودات را افعال خدا مي نامد. ابن عربي توضيح مي دهد كه اين اعمال چيزي جز اثر اسماء خدا نيستند. اما خود اسماء الهي چطور؟ آنها دقيقاً چه هستند؟ ابن عربي مي نويسد زماني كه از اسم سخن مي گوييم- خواه زماني كه درباره خدا حرف مي زنيم و خواه زماني كه سخنان ناظر به موجودات است- در واقع راجع به چيزي حرف مي زنيم كه ناشي از يك اثر است يا چيزي كه از آن اثري ناشي شده است (۲ ، ۱۲۰ ، ۱۳). بنابر اين، باز يك اسم مانند ساير كلمات، يك جرح يا تعين در ساختار مطلق وجود كلي است.البته منبع غايي تمامي اسماء و حقايق، همان ذات خداست. خدا در ذاتش به هر چيزي كه در عالم پديد مي آيد علم دارد، چرا كه تمام موجودات صرفاً اثرات علم او به ذاتش هستند؛ ذاتي كه بي كرانه و مطلق است. بنابراين، خداوند نه تنها به اسماء خود علم دارد بلكه به اسماء تمام موجودات نيز علم دارد. اگر او خود را با اسامي بسياري چه در قرآن و چه در ساير متون ديگر مي خواند، اين بدان سبب است كه آثار اين اسامي به شدت متنوع و متكثرند. همان گونه كه ابن عربي مي گويد:«خداوند اسماء الهي را تنها به دليل تنوع و تكثر آثاري كه در وجود مخلوق متجلي مي شوند، متكثر ساخت. (۴ ۳۶، ۱۹،).
بنابراين، از يك منظر، اسماء خداوند آثار تمام صفات الهي اند كه در خلقت متجلي شده اند. خداوند خود را به حسب مخلوقات مي نامد؛ مخلوقاتي كه صرف نظر از هر چيز، صرفاً كلماتي اند كه او آنها را بيان كرده است. درون اين مخلوقات، برخي صفات را مي توان دريافت و اينها تنها مي توانند صفات خالق باشند؛ خالقي كه كلمات را ادا مي كند. كلمات تنها و تنها بيانگر اداكننده خود هستند. سخنگوي الوهي خود را از طريق كلامش به مثابه لطيف، حي، عليم، قادر، كليم و... تا ۹۹ اسم (اسماء الحسني) متجلي مي كند.
تمامي اسماء، چه اسماء حق و چه اسماء خلق در تحليل نهايي، آثار ذات خدايند؛ ذاتي كه كنه بيكران و مطلق حقيقت است. اين ذات، في نفسه به جز براي خود براي همه غيرقابل شناخت است. با وجود اين، اين توانايي به انسان داده شده كه بتواند تمامي اسماء را بشناسد- ذات حق، تمام  آثار و نشانه ها را متجلي مي كند؛ آثاري كه عيناً همان موجوداتي اند كه پا به عرصه وجود مي گذارند. آنچه انسان را از ساير مخلوقات متمايز مي سازد همين علم و دانايي بالقوه است. بدون شك مراد پيامبر (ص) از بيان اين كه خداوند آدم را بر صورت خود آفريد آن است كه خداوند به آدم علم به تمام موجودات را اعطا كرد و قرآن در اين مورد آشكارا مي گويد:« .... و خداوند همه اسماء را به آدم تعليم داد... »(بقره، ۳۱).
ابن عربي معتقد است كه آنچه«ذكر» را ممكن مي كند، همين اسماء هستند. اين مسأله نه تنها در مورد انسان بلكه در مورد خداوند نيز صادق است؛ قرآن عمدتاً ذكر را از آن خدا مي داند. در قرآن چنين مي خوانيم:«پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم... »(بقره، ۱۵۲).
با اين همه، خداوند از طريق اسمائش كه تنها آثار و نشانه هايي از علم مطلق و خاصش هستند، به موجودات علم دارد؛ نشانه هايي كه عموماً «اعيان» خوانده مي شوند. ابن عربي مي گويد: تنها دليل برتري آدم بر فرشتگان، دراختيار داشتن علم الاسماء بوده است؛ چرا كه اگر اسماء نبودند، خداوند چيزي را به ياد نمي آورد. از طرفي هيچ چيز نيز از خدا ياد نمي كرد. بنابراين، خدا فقط از طريق اسماء به ياد مي آورد و تنها از طريق اسماء متذكر شده پرستيده مي شود. (۲ ، ۴۸۹ ، ۲۱)
به طور خلاصه ويژگي  انسان علم به تمام اسماء است؛ اسمائي كه نشانه هاي صفات الهي و يا خود ذات خداوند هستند. خداوند در فاعليت خلاق زمان ازلي اسماء را مي خواند و اين اسماء در مقام مخلوقات در نفس الرحمن متجلي مي شوند. مجموعه بي پايان مخلوقات، به جز انسان، همگي كلمات خاص خدايند. هر مخلوق درك خاصي از خدا دارد اما تنها به واسطه اين اسم يا اسماء است كه از ساير مخلوقات متمايز مي شود. انسان تنها موجودي است كه تمامي اسماء به او آموخته شده است و اين مسأله تا اندازه اي او را هم سنگ تمام مخلوقات قرار داده است.
به طور كلي در عالم، اسماء بي نهايت متمايزند، اما همگي آنها در صورت الهي كه انسان باشد، يك جا جمع شده اند. خداوند زماني كه علم اسماء را به آدم تعليم داد، او آن را يك جا و به تمامه آموخت، اين كه انسان توانست به تمامي اسماء، دقيقاً علم پيدا كند از آن روست كه او بر صورت خدا آفريده شده است؛ خدايي كه به تمام موجودات علم دارد و آنها را آفريده است. در حقيقت، آدم با شناخت نفس خود، كه بر صورت خدا آفريده شده است، اسماء را شناخت و آنها را درك كرد. اين علم از طريق تفكر و استدلال به دست نمي آيد، بلكه سرچشمه آن ذات و كنه اشياء است. ابن عربي در آنچه مي آيد به همين علم بي واسطه اشاره مي كند. او از اصطلاح «ذوق» كه از اصطلاحات متداول صوفيانه است بهره مي گيرد:
«خداوند با ذوق و از ذات خود تمام اسماء را به آدم آموخت. پس بر او به طور كامل تجلي كرد. هيچ اسمي در محضر الهي باقي نماند كه از خود آدم بر او تجلي نكرده باشد. آدم از طريق ذات خود به تمامي اسماء خالق علم پيدا كرد.» (۲ ، ۱۲۰ ، ۲۴).
به طور خلاصه خداوند از طريق تمام مخلوقاتش سخن مي گويد. موجودات به مثابه سخنگو، آيات يا نشانه هايي هستند كه به اسماء و صفات خدا صدا مي بخشند. آنها كلماتي اند كه در نفس الرحمن
جاري مي شوند
ابن عربي معتقد است كه آنچه«ذكر» را ممكن مي كند، اسماء هستند. اين مسأله نه تنها در مورد انسان بلكه در مورد خداوند نيز صادق است؛ قرآن عمدتاً ذكر را از آن خدا مي داند. در قرآن چنين مي خوانيم: «پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم»

نيل به مقام آدم
خداشناسي قرآني كه در كلام، اسماء و ذكر خدا ريشه دارد، به اولياء مسلمان اجازه مي دهد تا به ميزان دستيابي به معرفت حقيقي خداوند به جايگاه و نقش انسان در هستي پي ببرند. اين نقش تنها و تنها به انسان ها تعلق دارد؛ چرا كه تنها آنها هستند كه بر صورت خداوند آفريده شده اند و علم به تمام اسماء به ايشان اعطا شده است. ابن عربي از اين بي نظيري انسان در متون مختلف بسيار سخن گفته است. او در يكي از آثارش با اشاره به اين آيه آغاز مي كند كه زماني  كه خداوند به فرشتگان فرمود مي خواهد آدم را بيافريند كه خليفه او در زمين باشد آنها اعتراض كردند: فرشتگان گفتند از آنجا كه آدم از طبايع مختلف و متضاد خلق شده محكوم به فساد است. آنها مشاهده كردند كه شخصيت انسان آميزه اي از طبع هاي گوناگون، متضاد و متقابل است و دريافتند كه آثار اين طبايع به ناگزير بايد در موجودي كه اين شخصيت را دارا است، متجلي شود. اما اگر فرشتگان با باطن و حقيقت خلقت آدم آشنا بودند بي شك خود را بخشي از خلقت آدم مي دانستند.
فرشتگان اسماء الهي را نمي دانستند؛ اسمائي كه به هنگام تجلي جامع آدم بر خودش به او اعطا شد. زماني كه آدم ذات خود را مشاهده كرد به آنجا رسيد كه اساس هستي خود را در همه چيز و از همه چيز يافت، زيرا همه هستي يقين آدم است و آدم كتاب جامع به شمار مي رود.
رابطه آدم با عالم همانند رابطه روح با بدن است.بنابراين، انسان روح عالم است و عالم كالبد اوست. با مجموع اين دو، عالمي پديدار مي شود و مادامي كه روح انسان در اين عالم است، انسان كبير به شمار مي رود. اما اگر عالم را تنها در نظر بگيريم درمي يابيم كه عالم همانند جسمي نظام يافته اما بي روح است. كامل شدن عالم توسط انسان همانند كامل شدن جسم با روح است (۲ ، ۶۷ ، ۲۵).
اگرچه انسان براي تكميل كردن عالم يا به عنوان روحي زنده براي جسم جهان آفريده شده است اما در عين حال هر انساني لزوماً بر طبق الگوي انساني زندگي نمي كند. بدون ترديد، جوهر پيام نبوي يادآوري اين نكته است كه مردم بايد به منظور دستيابي به صورت كامل الهي كه از بدو تولد بر آن آفريده شده اند، بكوشند. افزون بر اين، نظر به اين كه آنها بدون كمك خداوند قادر به ديدن ماهيت اصلي اشياء نيستند، براي خودسازي نيازمند تعاليم نبوي هستند.
ابن عربي آن دسته افرادي را كه به كمال انسانيت رسيده اند، «الانسان الكامل» لقب داده است. انبياء و برخي اولياءالله مصاديق و نمونه هاي تاريخي اين انسان كامل اند. اما عمده انسان ها در همان مرتبه حيواني (الانسان الحيوان) باقي مي مانند. او صفت «الكامل» را دقيقاً براي برگزيده ترين انسان ها لحاظ مي كند. ابن عربي مي گويد از هر نوع مخلوقي در عالم، برخي تام اند ، اما لزوماً همه كامل نيستند. هيچ چيز كامل نيست مگر با اين كامل يعني صورت انسان. زماني  كه انسان كامل نباشد حيوان است، همان كه حيوان ناطقش خوانده اند( ۴ ، ۷۵ ، ۷).
انسان هاي كامل هدف خداوند از آفرينش عالم را تحقق مي بخشند. اين هدف را اين حديث قدسي توضيح مي دهد كه كنت كنزاً مخفياً فأحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكي اعرف. تنها انسان ها هستند كه مي توانند خدا را در كمال الوهيتش بشناسند و درك كنند؛ چرا كه تنها آنهايند كه بر صورت او آفريده شده اند. در واقع اين گونه معرفت به خدا اقتضاء هدف خدا از آفرينش انسان است. قرآن اين هدف را نيك بيان كرده است: «ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون». ابن عباس مي گويد: يعبدون در اين آيه به معناي يعرفون است.
واژه «شناختن» كه به معناي «بازشناختن»  
(re-cognize) نيز هست در اينجا از اهميت خاصي برخوردار است. واژه عربي عرف بيانگر آن است كه اين معرفت عبارت است از كشف مجدد يك علم باطني و فراموش شده. به سخن ديگر، ما آنچه را از ياد برده ايم به ياد مي آوريم. اين همان معرفتي است كه در حديثي از پيامبر(ص) از آن ياد شده است و متون صوفيه نيز مكرراً آن را تحرير كرده اند: «من عرف نفسه فقد عرف ربه» . «معرفت» و «عرفان» نيز دو واژه كه از عرف مشتق شده اند و هر دو به معناي شناخت بي واسطه نسبت به خدايند.
ابن عربي در جايي هدف از خلقت كه عبادت خوانده شده را عبارت از معرفت مي داند و بيان مي كند كه انسان ها وسيله اي هستند كه اين هدف را تحقق مي بخشند:يكي از اصناف موجودات عالم انسانهايند. آنها مقصود ثاني از وجود عالمند. مقصود اول از وجود عالم عبادت خداست. مراد از عبادت، عبادت از روي شناخت (عرفان) است؛ شناخت كمال وجود كه براي ممكنات حاصل مي شود.
به طور خلاصه، تنها مخلوقي كه قادر است خدا را در كمال او و با تمام اسماء حسنايش درك كند و بشناسد انسان است. ابن عربي در يكي از آثارش اهميت وجود انسان را چنين جمع  بندي مي كند: از آنجا كه خلقت مراتب بسياري دارد و باز از آنجا كه كامل ترين مرتبه به انسان اختصاص دارد، هر نوعي در هستي در رابطه با كمال انسان يك بخش به شمار مي رود. حتي انسان حيواني نيز بخشي از انسان كامل است. بنابراين، هر معرفتي به خدا كه به بخشي از هستي تعلق دارد، جز در مورد انسان معرفتي نسبي است، چرا كه معرفت انسان به خدا معرفتي است كه تمام هستي به خدا دارد. اين نوع معرفت به خدا «علم كلي» است و نه «علم كل» . اگر اين علم، علم كل بود ديگر خداوند در قرآن امر نمي فرمود كه بگو پروردگارا بر علم من بيفزا (طه۱۱۴،). آيا مي پنداريد علمي كه انسان به طلب آن مأمور شده علمي غير از علم بالله است؟ هرگز، به خدا سوگند كه اين همان علم به خداست.
خداوند انسان كامل را بر صورت خود آفريد و از طريق همين صورت به او توانايي آموختن تمامي اسمائش را چه تك تك و چه دسته دسته اعطا كرد. اما مجموع اسماء را با هم و همزمان در يك كلمه بر او اطلاق نكرد تا رب از عبد كامل، تمايز يابد. پس هيچ اسمي از اسماء الحسني نيست جز آن كه عبد كامل مي تواند با آن اسماء خوانده شود. عبد نيز ربش را با اين اسماء مي خواند (۳ ، ۴۰۹ ، ۱۶).
* پي نوشتها در دفتر روزنامه موجود است.

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
سياست
فرهنگ
موسيقي
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  موسيقي  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |