چهارشنبه ۲۳ شهريور ۱۳۸۴ - - ۳۸۰۰
طهرانشهر
Front Page

مشاهدات يحيي دولت آبادي از وضعيت تهران بعد از جنگ جهاني اول
فقيران از گرسنگي مرده اند
001431.jpg
اينك به تهران رسيده، بعد از چند سال كه از آنجا دوره بوده، نظري به حال و كار اين شهر و مردمش مي نماييم. قحط و غلاي سال گذشته توارد بدبختي هاي بسيار، مرض هاي مسري گوناگون شايد ربع جمعيت تهران را كم كرده است، راستي تهران خلوت شده و كسر جمعيت آن نمايان است.
تهران با اينكه جمع كثير از مردم فقير و بيچاره آن كم شده است، باز وضع فقيران در كوچه و بازارش رقت انگيز است. آري فقيران مرده اند و اغنيا فقرا گشته اند. تهران به حال فلاكت آميزي افتاده است كه مختصر همراهي آمريكاييان در جمع آوري فقراي آن بزرگ به نظر مي آيد. به تهران در سالهاي آخرين بزرگتر بدبختي كه وارد شده، اين است كه روح حرص و  آزي، روح نفاق و شقاقي، روح بدگماني و بدانديشي شديدي، در كالبد وي حكمفرما شده است و گويي فرشته عاطفت و حقيقت از اين شهر پرواز كرده و به جاي آن اهريمن بي رحمي و نادرستي به صورت وحشتناكي نشسته است.
پيش از جنگ عمومي، تهران جوان، تمدن اروپايي را بالاي سر خود مانند آفتاب بلند پايه مي ديد و مي كوشيد دست خود را به دامان آن برساند و تصور مي كرد صفحه اروپا پر است از عاطفت و مملو است از محبت و مرحمت و بالجمله اروپا را مهد سعادت و انسانيت مي دانست. جنگ عمومي بطلان اين تصورات را مدلل داشت و فهمانيد كه اروپا هم قطعه اي از همين عالم و اروپاييان نيز پرورده اي از پروردگان همين آب و خاكند. جنگ عمومي پرده اي را از برابر روحيات اروپا برچيد كه جز با اين دست قوي برچيدن آن پرده امكان نداشت و بالاخره محقق گشت كه ترقيات علمي و صنعتي اروپا همان اندازه كه آن مردم را به ماديات نزديك و علاقه مند كرده، از عواطف روحاني و مراحم انساني دور كرده است.
انعكاس اين حقيقت در افكار اقوامي كه تمدن اروپا را سرمشق تعالي خود مي دانستند، بديهي است كه چه اثر بدي مي نمايد. پس اگر بگوييم ايران و خصوصا تهران جوان از بي پرده شدن روحي و مدني اروپا خود را در پرتاب گمراهي انداخته، باوركردني است و در اثر اين پيشامد به ضميمه فقر و فاقه عمومي كه روي داده يك بي امانتي و بي عاطفتي ديده مي شود كه از پيش مانندي نداشته است. تاريكي اوضاع سياست داخلي و خارجي هم در سالهاي آخر و مخصوصا هر چه پيش آمده بيشتر بر بدبختي هاي مزبور افزوده است.
سياست خارجي ايران را از اواسط سنه 1334 (ه) تاكنون به دو قسمت بايد تقسيم كرد، اول سياست مشترك روس و انگليس پيش از برهم خوردن سلطنت روس تزاري و دوم سياست منفرد هر يك از آنها بعد از برهم خوردن سلطنت مزبور. سياست خارجي ايران بعد از كوتاه شدن دست تحريكات آلمان و عثماني در غرب مملكت به واسطه تسلط انگليس بر جزيره العرب اختصاص يافت به قوه مشترك روس و انگليس به اين ترتيب كه مشرق و شمال كه اطراف مركز را هم شامل بود تحت نفوذ روس و مغرب و جنوب تحت نفوذ انگليس درآمده، هر يك در قسمت خويش براي خود كارروايي مي كردند و هر دو در مركز براي يكديگر؛ فرقي كه داشت اين بود كه روس با قواي خود دخالت مي كرد و انگليس با قواي ايراني به دست صاحب منصبان خود و گاهي با بعضي نفرات انگليسي و هندي.
بديهي است در اين حال حكومت مركزي تهران صورتي بود بي معني و جيره خواري از بيگانگان كه جز فرمانبرداري از آنها چاره اي نداشت و دلخوش بود كه عنوان سلطنت از او سلب نشده و خشنود بود كه ماهي 300 هزار تومان بي زحمت به او مي رسيد، بي آنكه فكري به عاقبت كار خود بنمايد. در اين حال مليون تصور مي كردند اگر مخالفين روس و انگليس در جنگ فاتح گردند، گريبان آنها از چنگ دو حريف ستيزه خلاص خواهد شد؛ اين بود كه از فتوحات آلمان شادي مي كردند، چنانكه موضوع مهاجرت هم در يك قسمت و تا يك اندازه به همين احساسات مربوط بوده است. اين احوال ادامه داشت و ملت ستمديده در ظلمت حيرت و در تنگناي فشار سياست هاي مختلف بيگانه و تعديات بيگانه پرستان گرفتار بود تا دست حوادث روزگار يك جانب قفس او را در هم شكست و سلطنت تزاري بر هم خورد. برهم خوردن سلطنت تزاري مي بايد ترس خارجه را به كلي از دل ايرانيان برطرف ساخته، به آنها جرات و جلاوت بدهد، گليم خويش را بتوانند از زيرپاي هر بيگانه بيرون كشيده، به پاي استقلال خود قيام نمايند، اما متاسفانه به واسطه قصور سياست دولت و سهل انگاري كاركنان مملكت، قوه نظامي انگليس مواقع خالي شده از قواي روس را به فوريت اشغال كرد و سر تا سر ايران زير نفوذ سياست انگليس درآمد، مگر آذربايجان. آري تنها آذربايجان به واسطه دوربودن از مواقع قدرت انگليس و به سبب نزديك بودن به سياست آلمان از راه قفقاز و عساكر عثماني در آن ديار، از دايره نفوذ انگليس بيرون ماند و بالاخره قوه نظامي عثماني به جاي قواي روس در آذربايجان نشسته، قافلانكوه در ميان دو عسكر ترك و انگليس فاصله مي گردد تا اين وقت كه تركان به واسطه متاركه جنگ عمومي، آذربايجان را تخليه كرده، سياست انگليس بي مزاحم و بدون احتياج به قوه نظامي از قافلانكوه گذشته وارد تبريز مي گردد و آذربايجان هم در سياست خارجي با ايالات ديگر همرنگ مي شود و اما سياست انگليس در ايران بعد از برهم خوردن سلطنت تزاري و پيش از متاركه جنگ؛ از ابتداي تاسيس حكومت بلشويكي در روسيه و كشمكش شديد انگليس و فرانسه با آن دولت و مخالفت قسمت هاي روسيه همجوار ايران با حكومت مسكو براي تحصيل استقلال با مساعدت هايي كه از انگليس و متفقين با خود مي ديدند، بديهي است ايران و مخصوصا مشرق و شمال آن ميدان وسيعي مي شود براي سياست بازي و مسائل نظامي و اقتصادي.
حيات يحيي. جلد چهارم
صص 92 90

تمدن اروپايي در تهران جوان
پيش از جنگ عمومي اول ، تهران جوان، تمدن اروپايي را بالاي سر خود مانند آفتاب بلند پايه مي ديد و مي كوشيد دست خود را به دامان آن برساند و تصور مي كرد صفحه اروپا پر است از عاطفت و مملو است از محبت و مرحمت و بالجمله اروپا را مهد سعادت و انسانيت مي دانست.
جنگ عمومي بطلان اين تصورات را مدلل داشت و فهمانيد كه اروپا هم قطعه اي از همين عالم و اروپاييان نيز پرورده اي از پروردگان همين آب و خاكند.

مردم پول سفيد مي خواستند و طلا قبول نمي كردند
001491.jpg
در ... هنگامه كمي نان و زيادي پول سياه و مخالفت علما، حاج محمدكاظم ملك التجار مردم را تحريك كرد كه بانك شاهنشاهي ورشكسته است. نوت هاي كاغذي را ببريد و وجه نقد صاحبقران رايج مطالبه كنيد. مردم، اجماعي در اطراف منزل بانك كردند. ما در نياوران بوديم كه كلنل پيكو كه آن وقت نائب اول سفارت انگليس بود، مضطربانه آمد به دربار كه با امين الدوله مطلب محرمانه دارم.
اتاق حاجب الدوله را خلوت كردند؛ هر دو آنجا رفتند و بعد هم مرا خواستند. وقتي كه رفتم، ديدم در كمال اضطراب هر دو متحيرند، چه كنند. گفتم، اضطرابي لازم نيست، سوار شويد برويم شهر. تجار و بعضي از رجال را كه ماليه و ثروتي دارند، مي آوريم و وجهي به بانك، كمك مي دهيم. فورا كلنل پيكو را فرستاديم كه برود اطمينان به بانك بدهد. من و امين الدوله هم سوار درشكه اي كه حالا در نظرم نيست از كه بود، شديم. اول آمديم ضرابخانه كه ببينيم پول سفيد مسكوك چه دارند. معلوم شد  چهار روز است چرخ ضرابخانه عيب كرده است و سه روز ديگر طول دارد، درست شود و كار كند. با كمال دلتنگي آمديم شهر به منزل خود امين الدوله.
من صورتي نوشتم از رجال؛ اول برادرم سعدالملك را نوشتم، بعد نيرالدوله حاكم تهران، بعد سپهسالار، بعد علاءالدوله كه مي دانستم اينها پول دارند. فراش رفت آنها را حاضر كرد. از تجار هم حاجي محمدكاظم ملك و حاج محمدحسن اصفهاني امين دارالضرب و آقاي عبدالباقي ارباب تهراني و حاج محمدعلي كاشي و حاج محمداسماعيل ترك معروف به مغازه، همه حاضر شدند. تكليل كمك كرديم. برادرم چون وجه موجود در خانه داشت، 40 هزار تومان قبول كرد. نيرالدوله و سپهسالار و علاءالدوله هم 40 هزار تومان قبول كردند. عاجلا قرار داديم كه اگر اين وجه به بانك وارد شود، مردم به بهانه اخذ تنخواه، ريخته مي شوند در عمارت بانك و غارت و خرابي مي كنند. اعلان كرديم كه در كاروانسراي امير، حجره حاج محمدحسن و در كاروانسرا خدايي، حجره حاجي آقا عبدالباقي ارباب، پول حاضر است؛ نوت ها را ببريد آنجا، وجه بگيريد. اشكال در اين بود كه پول سفيد مي خواستند و طلا قبول نمي كردند و جز 40 هزار تومان، پول سفيدي نبود. حاج سيداسماعيل صراف كه وجه سپهسالار و علاءالدوله نزد او بود، تمام سهم آنها را اشرفي موجود كرده بود. حاجي محمدحسن از جانب نيرالدوله و خودش بيست هزار تومان پول سفيد مهيا كرد. روي مردم را به طرف اين دو نقطه برگردانديم. از اطراف منزل بانك متفرق شدند. بعد متدرجا از تجار و از قيمت وجوه طلا، به قدر
100 هزار تومان پول مهيا شد.برادرم هم از وجوهي كه من در نزد جمشيدفارسي و حاج سيدمحمد صراف داشتم، بيست هزار تومان ديگر پول سفيد روز بعد موجود كرد. مردم همين قدر كه ديدند كيسه هاي پول سفيد روي دوش نوكرهاي سعدالملك وارد حجره حاج محمدحسن و آقا عبدالباقي مي شود، از آن اضطراب افتادند. در ظرف سه روز به قدر 200 هزار تومان پول داده شد و نوت ضبط كردند و بكلي مردم از صرافت تبديل نوت افتادند و اين فتنه خوابيد. اگر آن روز 40هزار تومان پول سفيد برادرم از خانه اش بيرون و در دوش نوكرهايش وارد اين دو حجره نشده بود،  رئيس بانك، مقتول و منزل او خراب و تاراج شده بود و فتنه اين عمل معلوم است براي دولت ايران چه بود. با اين زحمات و خدمات، روزبه روز به تحريك مفسدان بر سوءظن و عداوت امين الدوله مي افزود. نصرالسلطنه، محمدولي خان تنكابني كه وزير گمركات و ضرابخانه بود، چندان اعتنايي به امين الدوله نداشت و هر قدر تكليف كرد كه يك مبلغي بر گمرك و ضرابخانه بيفزايد، قبول نكرد، چون اصل ماليات گمرك در زمان امين الملك 850 هزار بود و نصرالسلطنه در دو كرور قبول كرده بود.
خاطرات اسناد حسين قلي خان‎/ نظام السلطنه مافي
صص 248-246

تشكيلات تفتيشي براي رسيدگي به وضعيت نان در دوران احمدشاه
در كار نان شهر ...،  من از آقاي علي منصور كه در وزارت خارجه رئيس اداره انگليس و خانه او در خيابان سربازخانه، نائب السلطنه بود،  خواهش كردم قسمت محله چاله ميدان را به عهده گيرند. همچنين آقاي دهخدا كه منزل ايشان در خيابان صفي عليشاه بود، به خواهش من كار قسمت محله دولت را عهده دار شد. آقاي فتح الله مستوفي هم كه تازه از رياست مميزي بر كنار شده بود،  كار دو قسمت محله بازار و دروازه قزوين را به عهده گرفت. همان طرز چهار سرمفتش و هر شش دكان يك نفر مفتش برقرار گرديد.
منتهي به جاي آرد كه در دوره قبل مي دادند، اين سفر گندم به نانواها داده مي شد و مفتشين هرروزه به ميزان گندم يا جو كه نانواها گرفته بودند، آرد گندم و جو تحويل مي گرفتند و در موقع خمير حاضر مي شدند.
اين عمليات البته از كم پختن نانواها جلوگيري كرده، وضع قدري بهتر شد، ولي گراني روزافزون غله، در خارج شهر، موجب هجوم بيرون برها به دكان هاي نانوايي بوده و براي جلوگيري اين كار، هيچ وسيله اي در دست نبود، زيرا گذشته از اينكه ماموران دروازه ها مراقبتي در جلوگيري از خروج نان از شهر نمي كردند، خندق شهر هم راه هاي زيادي داشت كه حتي شتر با بارش ممكن بود از آنها بگذرد.هيچ چيز به قدر ازدحام دكان براي نانوا پرصرفه نيست، زيرا اولا ناني كه از تنور بيرون آمده و فورا به ترازو برود، هر مني درحدود يك سير تفاوت وزن پيدا مي كند، ثانيا اكثر مردم، به واسطه معطلي كه كشيده اند، همين قدر كه نان به دستشان رسيد، ديگر حوصله وزن كردن آن را ندارند و نكشيده و از روي دانه اي يك چارك مي برند.
شاطر بي انصاف هم البته متوجه ازدحام هست؛ همين كه جمعيت دكان را زياد ديد، نان هاي چاركي را هفت و هشت سيري مي پزد. نان گير هم نان را نپخته از تنور مي كند و با اين كيفيت، دخل دكان اقلا يك خمس زياد مي شود.
البته مفتشين اداره نانوايي تا مي توانستند جلوگيري مي كردند،  ولي يك نفر مفتش و شش دكان با وجود ازدحام جمعيت زياد مشتري ها، چگونه مي تواند وظيفه خود را انجام دهد؟ اكثر همان نان برها كه از كثرت معطلي عصباني بودند، مانع اداي وظيفه تفتيشي او مي شدند. خلاصه اينكه با وجود روزي 300 خروار پخت، ازدحام دكان ها زياد بود، ولي به واسطه مواظبت مفتشين، جنس نان ها خوب و گندم يا جو هرچه بود، غل و غش نداشت و مرغوب بود.
عبدالله مستوفي‎/ شرح زندگاني من
صص 500-499

عتيقه
001434.jpg
احداث مريضخانه در يوسف آباد
سپهسالار آقاوجيه برادر عين الدوله مي خواست مريضخانه بسازد. روزي نجم الدوله، اديب الدوله، من و يك، دو نفر ديگر را دعوت كرده بود؛ ناهار خوبي داد. پس از ناهار، عنوان كرد كه خيال دارم مريضخانه، رختشويخانه و مدرسه اي بسازم. 20 هزار تومان براي اين كار گذارده ام. 20 هزار ذرع زمين هم در همسايگي ما داشت؛ محل ساختمان قرار داده بود.
هر كس رايي داد و با خيال او موافقت كرد؛ من گفتم اين مبلغ براي اين سه اقدام كافي نيست. عجالتا مدرسه هايي داريم و در ايجاد مدرسه، شوري در سر مردم هست.
رختشويخانه آب مي خواهد و داير نخواهد شد. عقيده من اين است: زمين را بفروشند و قيمت آن را ضميمه 20 هزار تومان بفرمايند. يك مريضخانه در اراضي بهجت آباد كه قيمتي ندارد بنا شود كه از شهر قدري دور باشد.
مريضخانه، امروز بيشتر طرف حاجت است. پسنديده، بعد معلوم شد زير عبا استخاره مي كند، براي من استخاره  راي داده بود.
مريضخانه زير يوسف آباد به نقشه و نظارت من ساخته شد و سه دانگ از يوسف آباد را كه ملك او شده بود، وقف مصارف مريضخانه كرد و امروز در تصرف نظام است. در اثر اين استخاره، سپهسالار نظر توجهي به من حاصل كرده بود، پس از ورود من، مرا خواست كه مدرسه نظام را اداره كنم.
در اين اثنا مرحوم وارد شد، عين الدوله خيال او را تعقيب كرد، بيشتر براي جلب من و سابقه كه در مدارس داشتم و دوستي با امين السلطان. كتابچه اي در تخمين مخارج مدرسه براي يكصد نفر شاگرد با لباس و ناهار تنظيم كردم؛ ساليانه ده هزار و 361 تومان، بدون آنكه براي خودم حقي منظور كرده باشم؛ كارهاي دولت در حقيقت نان خانه است. من در اين عوالم نبودم. علي الرسم مواجبي داشتم، خواستم مباح باشد.
خاطرات و خطرات
حاج مهدي قلي خان هدايت
مخبرالسلطنه ص۱۳۸
001425.jpg
علاءالدوله كشته شد
ميرزا احمدخان علاءالدوله از شاهزادگان قاجار و درباريان با نفوذ بود. وي در سال 1324( ه.ق) حاكم تهران بود و بدرفتاري او با تجار قند باعث تعطيل بازار شد.
بعدها علاءالدوله به يكي از عوامل آغاز انقلاب مشروطه تبديل شد كه در 9 ذي الحجه سال۱۳۲۹ همزمان با اولتيماتوم روس ها و ظاهرا به علت مخالفت او با شوستر و همكاري با روس ها به قتل رسيد. قبلا نيز در 1326 بمبي توسط حيدرخان عمو اوغلي به خانه او پرتاب شده بود.
آنچه مي خوانيد روايتي است از اين واقعه به نقل از محمد شريف كاشاني، يكي از كساني كه رويدادهاي آن روزگار را به رشته تحرير درآورده و خود در تمامي اين جريانات حضور داشته است.
امروز كه نهم ذي الحجه است، علاء الدوله هم درشكه نشسته. چند قدم كه از درب خانه خود دور مي شود، دو نفر به سمت او شليك كرده، فورا كشته مي شود. نعش او را به خانه اش برده، مشغول كفن و دفن او مي شوند. هيچ معلوم نشد كه كي بوده. به اين واسطه، همه اعيان و اشراف متوحش اند كه اين چه اوضاعي است كه پيش آمده است.
مملكتي كه هنوز از تهاجم دشمنان آزادي و فتنه جويي دست هاي ارتجاع و استبداد رهايي نيافته و داراي يك حكومت مقتدري و يا محكمه قانوني نيست، جاي تعجب است كه احزاب سياسي داخل مناقشات امور فرضيه بشوند و به اين سبب، از اصلاحات نوري و فيصله مهمات مملكتي كه بقاي آزادي موقوف بر آنهاست، بازمانده و حال آنكه، شايسته بود كه احزاب سياسي در تمام مواقع با نهايت صفا و اتحاد و صداقت با يكديگر رفتار و معاشرت داشته، فقط در موضوع مختلف فيه، با رعايت محبت و نزاكت، نظرات سياسي خود را تعقيب نما يند و هيچ وقت با حزب مخالف به ضديت و خصومت سلوك نكنند؛ تا اين نحو رفتار، سبب اتحاد عمومي در پيشرفت امور و مواد اتفاقيه گردد.
واقعات اتفاقيه روزگار، جلد سوم، ص 695

عهد قديم
001428.jpg
راه تنگ و فراغت رئيس نظميه
چهارشنبه گذشته در حالي كه از كثرت گل و لاي و جمعيت عابرين در خيابان چراغ برق، عرصه بر اين فقير تنگ گشته و در جنب كارخانه به ديوار چسبيده بودم و در حالت زندگاني و شكل كوچه و وضع معاش خودمان تاسف مي خوردم و تحير مي نمودم، درشكه كرايه رسيد كه به زحمت مي توانست عبور نمايد. ناگاه دو نفر ژاندارم در جلو درشكه ديگري با شدت و خشونت رسيده و هي بر درشكه كرايه كرده امر به توقف فرمودند كه درشكه اربابشان به سهولت بگذرد، دقت كردم صاحب درشكه رئيس محترم نظميه بودند كه با نهايت فراغت نشسته و هيچ انديشه نداشتند كه راه تنگ است گل تا كمر مرد مي زند، مردم مي خواهند عبور كنند چه جاي اين است كه درشكه ديگري را در كوچه كه راه عمومي است نگهدارند تا خودشان بگذرند.
اين هم در حقيقت يكي از دردهاي بي درماني است كه به مرور در اذهان شده بود كه ضعيف بايست مغلوب قوي باشد، ولي خداي ضعف نخواست و آنها را همت وغيرت داد كه از اقويا قبول تعدي و مغلوبيت نكنند و به اتفاق يكديگر رفع ظلم از خود بنمايند.
جناب رئيس نظميه، ما شما را نگهدارنده نظم و ترتيب و حفظ اساس آسايش اهل شهر مي  دانيم كه هيچ قوي بر ضعيف بدون جهت فائق نيايد و هيچ ظالمي بر مظلومي ستم ننمايد. با اينكه مي دانيم اينگونه تعديات مرضي شما هم نيست، چرا بايد در بين راه در عوض اينكه با كمال دقت متوجه حركات مردم باشيد از خود هم غافليد. امروز براي اثبات مراتب اتحاد خود با مومنين و اتفاق با منتخبين، بر شما لازم است كه تنظيمات اداره خود را به طوري كه مقتضي وضع امروز مي بينيد بنويسيد و به توسط وزارت داخله به مجلس تقديم نماييد و اجازه اجراي آن را تحصيل كرده، به موقع اجرا گذارند كه از اين كثافت زندگاني خلاص شويم و از زحمت تعبد و تملق و تعظيم بيجا نجات يابيم. اگر از خاك و غبار تابستان بيرون مي رويم دچار گل زمستانيم و از گل زمستان نجات يافته باز گرفتار گرد وخاك و كثافت تابستان . اين كوچه هاي تنگ و اين احترامات مجبوري و تحكمات مستبدانه مناسبتي با زندگاني امروز ما ندارد. البته نظر به مقتضيات وقت معلوم است صرف دقتي خواهيد فرمود كه ترتيب خودتان هم در ضمن مصالح مسلمين صورت پذيرد.
روزنامه تمدن شماره 2- ص 3
2 محرم الحرام 1325 ه.ق
001437.jpg
چهل و يك منبر رفتم و ناخوش شدم
سه شنبه 9 محرم سنه 1300 قمري
صبح امين الدوله و نظام الملك و جمعي روضه آمدند. بعد در خانه رفتم. سر ناهار و بعد از ناهار روزنامه خوانده شد. عصرخانه اديب الملك روضه خواني رفتم. امشب چهل منبر كه هر سال مي روم رفتم. اسامي خانه ها از قرار تفصيل ذيل است:
۱ - خانه خودم خيابان نظاميه۲- خانه فراشباشي ميرزا سعيدخان، پامنار۳- خانه سيدهاشم، پامنار۴- خانه آقاي شيخ، پامنار۵- خانه آقا سيد فتح الله، پامنار۶- خانه آقا سيد رضا، پامنار۷- مسجد آقا ميرمحمد علي، پامنار 8- خانه پسر غلام باشي ميرزا ابوالقاسم، سفارت روس، پامنار
۹ - خانه حاجي سيد عزيزالله، پامنار۱۰- خانه ملاعلي عبدالباقي، پامنار 11- خانه حاجي سيد محمد روضه خوان 12- خانه حاجي سيد عباس، دومنبر۱۳- خانه ميرزا علينقي زرگرباشي، پامنار 14- خانه سيد برهان، سرچمبك۱۵- تكيه سرچشمه۱۶- خانه سيد حسين شيرازي 17- سرچشمه۱۸- خانه خليل خان سرتيپ، سرچشمه 19- خانه سادات اخوي، سرچمبك۲۰- خانه سيد جعفر، سرچمبك۲۱- خانه حاجي محمد حسين جواهري، سرچمبك۲۲- خانه حاجي محمدعلي كفش دوز، سرچمبك 23- تكيه رضا قلي خان، سرچمبك
۲۴ - خانه حاجي ميرزا شفيع مستوفي 25- خانه ميرزا حبيب الله پيشكار صاحب ديوان 26- خانه آقا سيد جعفر روضه خوان 27- تكيه دانگي، پامنار 28- تكيه محقق، پامنار 29- خانه شكرالله ميرزا، پامنار۳۰- خانه حاجي علي اكبر تاجد، حياط شاهي۳۱- خانه حاجي ميرزا محمدعلي، حياط شاهي 32- خانه آقا سيد جواد، حياط شاهي 33- خانه سيد محمد علي، حياط شاهي 34- خانه دايي شمس الدوله ، حياط شاهي 35- خانه پسر مرحوم سيد قاسم، حياط شاهي 36- خانه آقا سيدعلي در اندروني، خيابان ناصريه 37- خانه آقا سيد علي روضه خوان، خيابان شمس العماره 38- خانه ميرزا محمد، كوچه خراساني ها 39- خانه آقا سيد علي روضه خوان، كوچه خراساني ها 40- خانه حاجي ميرزا حسين مرشد، حياط شاهي. ساعت سه خانه آمدم. امشب هم روضه خواني در خانه بود در خلوت كريمخان و تمام اندروني ها زنانه و مردانه. جمعه 12 محرم- صبح جمعي ديدن آمدند. ميرزا يوسف خان مستشار كه دو، سه روز است به توسط نايب السلطنه از حبس خلاص شده و ميرزا حسن خان آمده بودند بعد در خانه رفتم اظهار كسالت كردم. سينه به شدت درد مي كند. دنبل صدمه مي زند، كش ران به واسطه دنبل درد گرفته است.شاه تغير فرمود كه چرا چهل و يك منبر رفتم كه ناخوش شوم.
روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه
صص۲۰۴-203

|  آرمانشهر  |   ايرانشهر  |   خبرسازان   |   در شهر  |   طهرانشهر  |   علمي  |
|  شهر آرا  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |