گروهي از جامعه شناسان ترجيح مي دهند به جاي «شكاف اجتماعي» از «فاصله اجتماعي» بهره بگيرند.
اين اصطلاح اشاره دارد به احساسهايي كه در مورد جدايي يا فاصله ميان گروه هاي اجتماعي به وسيله اشخاص به تصور در مي آيد.در حالي كه مفهوم نسل از نظرهاي زيست شناختي و شجره شناختي معناي صريحي دارد.در جامعه شناسي، دشواري هايي ايجاد مي كند. زيرا همواره و به طور پيوسته كودكاني در هر جامه متولد مي شوند و نقطه مشخصي وجود ندارد كه به طور قطع يك نسل را از نسل ديگر جدا كند.بنابراين قائل شدن به تمايز بين «معاصران مسن» (كساني كه در يك زمان به سر مي برند) و «همسالان» (كساني كه در يك سن قرار گرفته اند) داراي اهميت است.نسل ها لزومآً حاصل و عامل شكاف نيستند، لكن ممكن است روي شكافهاي موجود تأثير بگذارند.شايد مهمترين عامل در ايجاد شكاف نسلي در ايران امروز را بتوان در سيماي جوان بدون اين جامعه به تصوير و تحليل كشيد.
جواني آغاز رويارويي مستقيم و بي پشتوانه با اجتماع است و نيز آغاز حيات جدي اجتماعي با نيازمنديها و موانعش.
جوان با ارزشها، آرمانها و گمانهاي جواني كه هر چه هست پرداخته ذهن اوست، خود را در برابر واقعيات انگاره هاي اجتماعي تنها مي بيند.
از آنجا كه زندگي اجتماعي دائماً دستخوش تحول است و نسل جوان نسلي است كه فراتر از قالبهاي سنتي مي انديشد و عمل مي كند، اينجاست كه تقابل بين نسل گذشته و نسل جوان شكل گرفته و تضاد كهنه و نو معنا مي يابد.
و اين وجود همزمان كهنه و نو است كه در مقام سير تكامل در يك لحظه از زمان و مكان با يكديگر شريك اند.
جوانان همواره خود را مواجه با دنياي بزرگسالان يافته و در برابر ارزشهاي اجتماعي خاص قرار گرفته اند كه كلاً مورد قبول آنان نيست.
اين همان داستان نزاع نسلهاست كه تقريباً تمام اجتماعات با آن آشنايي دارند.
عامل ديگري كه در جامعه امروز ما در ايجاد شكاف نسلي مؤثر است، نارسايي و انسداد در «انتقال ارزشها و هنجارها» به نسل جديد است.
به اعتقاد «پاسونز» ما در جامعه با مسأله اي به نام انتقال ارزشهاي اساسي به افراد روبه رو هستيم و اين ارزشها هستند كه كيفيت عمل افراد را تعيين مي كنند و در بقاء نظم سهيم اند.
به نظر او در هر جامعه، مجموعه قواعدي وجود دارد كه آنچه را كه هر فرد بايستي انجام دهد را تعيين مي كند.
شكاف ميان گفتمان سنتي (پير) و مدرن (جوان) نيز مي تواند به عنوان يكي از عوامل فراق و شكاف نسلها باشد.
شكاف نسل در جوامع سنتي كه همبستگي و يكساني فرهنگي و پيروي فرزندان از پيران خود معمولاً مانع پيدايش شكاف در نگرش نسلها مي شود، كمتر است.
برعكس در جوامعي كه دستخوش تحولات اجتماعي و فرهنگي گسترده اي شده اند چنين شكافي محسوس تر است، متوجه خواهيم شد كه تحولات فرهنگي و اجتماعي سريع و گسترده مي توانند نوعي شكاف و بيگانگي گفتماني را موجب شوند.
در اثر پيدايش اين شكاف، نسل جديد نسبت به عناصر و دقايق گفتماني نسل گذشته احساس نوعي بيگانگي و دلزدگي مي كند. اين بيگانگي به نوبه خود، نوعي گمگشتگي و سرگشتگي هويتي را به همراه دارد كه در زمانه ما به مثابه يكي از اساسي ترين علل زمينه ساز گسست نسلي است.
تحول شرايط اجتماعي، وضعيتي را پديد مي آورد كه طي آن ارزشها نيز متحول مي شوند و از آنجا كه پدر و مادر و فرزندان هر يك در شرايط خاصي زندگي مي كنند، لذا نظام ارزشي نيز متفاوت خواهد بود.
يكي از مسائل اجتماعي امروز جامعه ما وجود اختلافهاي ارزشي در روابط خانوادگي است.
خانواده به عنوان يكي از نهادهاي اوليه، بيشترين سهم را در فرآيند اجتماعي شدن فرزندان برعهده دارد.
افلاطون در اثر (پنج رساله) خود اذعان مي دارد كه: حقيقت اين است كه بين ما و پدرانمان اختلاف زيادي هست و از اين بابت شرمساريم. اما پدرانمان را سرزنش مي كنيم كه وقتي ما جوان بوديم در تربيت ما كاهلي كردند و بيشتر به امور ديگران پرداختند تا به تربيت فرزندانشان.
در جاي ديگر او بالا رفتن سن را يكي از عوامل مؤثر در بيگانگي با جوانان مي داند. با بالا رفتن ميزان اختلاف سن فرزندان با والدينشان بر تفاوت ارزش هاي عملي آنها نيز افزوده مي شود. اين اختلاف سن مورد نظر آگاهان مسائل تربيتي و اجتماعي بوده است.
مروري بر تضادهاي ارزشي بين نسلي نشان مي دهد كه تضاد بين ارزش هاي جوانان و بزرگسالان در زمينه فرهنگي، سياسي، اجتماعي و ديني، در واقع تفاوت بين سيستم هاي ارزشي دو نسل است.
ارزش هاي اجتماعي و خانوادگي چگونه از نسلي به نسل ديگر منتقل مي شود؟
والدين در جامعه و ديگر پايگاههاي اجتماعي ارزشها را به گونه اي مختلف در ذهن نوجوان جاي مي دهند. فرد در خانواده از بدو تولد هويت خود را نيز به تدريج كسب مي كند.
آنگاه كه پدر و مادر به كودك خود مي آموزند كه به بزرگترهاي خود احترام بگذارند، به آنها سلام كنند و از آنها حرف شنوي داشته باشند، در واقع ارزشهاي اجتماعي را به آنها آموخته اند. كاك ووگال و لاسول معتقدند: آدمي براي دستيابي به ارزشهاي اجتماعي از وسايل و منابع موجود در چارچوب فرهنگ و از طريق نهادهاي اجتماعي استفاده مي كند. نسل گذشته پايبند آداب و رسوم و باورهاي مذهبي و ملي خود بوده و تغيير به راحتي در آنها شكل نمي گرفت و گاهي اوقات به شدت با هر نوع تحول مقابله مي كردند. در مقابل، نسل جوان با ارزش هاي نه چندان پايدار اما جذاب و محرك قرار دارد. اگر در دوران جنگ تحميلي شجاعت، فداكاري و شهامت و ميهن پرستي براي نوجوان و جوانان ارزش زيادي داشت، بعد از يك دهه از جنگ اكنون براي عده اي از نوجوانان ارزشهاي ديگري مثل كسب قدرت و ثروت، نوع لباس پوشيدن، آرايش، اتومبيل و ... مطرح است. اما اين بدان معنا نيست كه آنها فداكاري ها و جانبازي هاي نوجوانان و جوانان گذشته را به فراموشي سپرده اند.
جوانان شيفته ارزشهاي فرهنگي اعم از دين، سياسي، اجتماعي و ... هستند و بيشترين تضاد بين آنها و نسل قبل و يا شكاف بين نسلها از همين جا ناشي مي شود.
جوانان پايبند ارزشهاي قديمي و كهنه بزرگسالان نيستند و بزرگسالان هم با ديدگاه نوجوانان مخالف و از تغيير آنها هراسان اند.
بايد توجه كرد كه بين سنين ۱۲ تا ۱۵ سالگي اعتقادات مذهبي و باورهاي ديني در نوجوانان شكل مستحكم تري به خود مي گيرد و مي توان از همين تحول جهت بارور نمودن ارزشهاي اصيل در نسل جديد استفاده كرد.
از طرفي مشاهده مي شود كه برخي از سخت گيري ها و شدت عمل ها نوجوانان را از دين و مذهب گريزان و دور مي كند. بايد اين را مدنظر داشت كه تخريب نمودن بسيار آسانترو كم هزينه تر از ساختن است.
يكي از خطراتي كه استحكام خانواده را مورد تهديد قرار مي دهد، وجود شكاف بين روابط اولياء و فرزندان است.
انسانها موجوداتي هستند با نيازهاي متنوع و فراوان.بعضي از اين نيازها زيستي و بعضي عاطفي و رواني است.
در اين ميان نكته قابل توجه اين است كه نيازهاي عاطفي به اندازه نيازهاي زيستي براي بقا ضروري هستند.
روانشناسان عقيده دارند كه يكي از مهمترين نيازهاي انسان مورد توجه قرار گرفتن و مورد علاقه ديگران بودن است.
اگر اين نياز انسان در دوران كودكي و پس از آن مورد توجه قرار نگيرد، شخص نمي تواند در آينده به خوبي نقش ايفا كند.
تمامي والدين قادر هستند كه ارتباطي گرم و صميمانه با فرزندان خود برقرار كنند و در سايه همين ارتباط است كه كودكان مي توانند پيشرفت كنند.
فرزندان عاشق اين هستند كه پدرو مادر و اطرافيان به آنها توجه كنند. نه تنها بچه ها بلكه بزرگترها هم احتياج به توجه دارند. اين نيازها خاص تمام افراد بشر است.
اين يك نياز رواني- اجتماعي است و اگر تأمين نشود دچار مشكلات رواني- اجتماعي و عاطفي مي شويم.
اگر توجه پدر و مادر به فرزندان بيشتر از حد معقول باشد باعث خودخواهي فرزندشان مي شود و اگر اين توجه كمتر از حد معقول باشد، باعث مي شود كه فرزند اين خانواده سر خورده شود وبراي جلب توجه ديگران دست به كارهاي خلاف عرف و عقل بزند
نياز توجه و جلب توجه پدر و مادر براي جوانان، نوجوانان و كودك به شكلهاي گوناگون مي تواند خود را نشان دهد. مثلاً: بعضي از كودكان هستند كه با كارهاي غلط و منفي خودشان سعي مي كنند كه توجه پدر و مادر را به خودشان معطوف كنند.
به عنوان مثال، هر قدر بيشتر مادري براي كار اشتباه فرزندش عكس العمل نشان دهد و يا سر او داد بزند، بيشتر كودك آن كار اشتباه را تكرار مي كند به اين معنا كه مادر نگاه كن. در نتيجه بسياري از كارهاي نادرست و ناشايستي كه از طرف نوجوانان و كودكان سر مي زند مي تواند به معناي اعتراض به وضع موجود در خانواده، مدرسه و يا اجتماع باشد و اين كه ديگران متوجه آنان شوند واز اين طريق حرفهاي خودشان را به ديگران بفهمانند.
اگر توجه پدر و مادر به فرزندان بيشتر از حد معقول باشد باعث خودخواهي فرزندشان مي شود و اگر اين توجه كمتر از حد معقول باشد، باعث مي شود كه فرزند اين خانواده سرخورده شود وبراي جلب توجه ديگران دست به كارهاي خلاف عرف و عقل بزند.
اولين سني كه نياز به جلب توجه احساس مي شود ۱ تا ۲ سالگي است.
افراد از سنين پايين علاقه مند هستند كه توانايي هاي خودشان را به نمايش بگذارند و از اين طريق مورد توجه و محبت ديگران قرار بگيرند.
و اگر پدر و مادري اعتماد به نفس زيادي داشته باشند و از خودشان خويشتن داري و كنجكاوي نشان دهند، بيشتر مي توانند با فرزندانشان ارتباط برقرار كنند و آنها را درك كنند و اگر افرادي كه در سنين پايين مثلاً پيش دبستان قرار دارند نتوانند به خوبي ابراز وجود كنند در آينده با مشكل روبه رو مي شوند.
كودكاني كه ارتباط محبت آميز و پرعاطفه اي با والدين خود ندارند، در آينده مضطرب كجرو و با عدم اعتماد به نفس روبه رو مي گردند و بيشتر در معرض آسيب هاي اجتماعي قرار مي گيرند.
يك نوجوان ممكن است در دوران خاصي كه قرار مي گيرد گاهي اوقات دچار افسردگي گردد و حالت خلق و خويش تغيير كند.
وقتي فرزندي در خانواده نتواند ارتباط صميمي با والدينشان برقرار كند، دچار افسردگي مي شود. گاهي اوقات جوانان نمي توانند خوب با والدين، همسالان و بزرگسالان خود ارتباط برقرار كنند و يا اگردر زمينه تحصيلي و در رقابت با دوستان خودشان دچار ضعفي شوند، مثلاً آنها توانايي هايي داشته باشند كه فرد نداشته باشد، فرد در اين زمان احساس شكست مي كند كه در اين گونه موارد، خانواده مي تواند كمك قابل توجهي را به فرزندش ارائه دهد.
والدين مي توانند فرزندانشان را درك كنند، با آنها كنار بيايند، آنها را در آغوش بگيرند و به آنها اين فرصت را بدهند كه با تمام وجود حس كنند كه پدر و مادر دارند.
گاهي اوقات پدر و مادر به جاي اين كه به رفع مشكل بپردازند بيشتر، فرزندانشان را تحقير و سرزنش مي كنند. آنها اگر ويژگي هاي سني فرزندشان را بدانند و طرز برخورد با مراحل مختلف دوره رشد فرزندشان را بشناسند بهتر مي توانند فرزندشان را درك كنند. بعضي از پدران و مادران هستند كه براي آموزش و تعليم و تربيت فرزندانشان كمتر وقت صرف مي كنند. در صورتي كه امكان دارد كه وقت زيادي را براي كلاس هاي مربوط به خودشان صرف كنند.
بسياري از پدران و مادران دوست دارند كه فرزندشان هر چيزي را كه آنها مي گويند را انجام دهند ولي بايد بدانند كه داشتن بچه اي كه حرف شنو باشد جالب نيست.
پدر و مادران براي تربيت فرزندانشان از شيوه هاي مختلفي استفاده مي كنند. مثلاً تشويق و تنبيه. پدران و مادران مي توانند با تشويق كردن فرزندانشان آنان را به توانايي هايي كه دارند، سوق دهند و اين باور را در آنان تقويت كنند كه توانايي هاي بسياري براي موفقيت و پيشرفت دارند و از اين طريق خيلي به فرزندانشان نزديك مي شوند و در نتيجه بسياري از مسائل و مشكلاتشان حل مي شود.
هيچ موجودي به غير از انسان بچه اش را تنبيه نمي كند.
مغز انسان به هيچ وجه با تنبيه و خشونت كاري ندارد و تنبيه نمي تواند يك ابزار تربيتي باشد و ارتباط والدين در تنبيه با فرزندشان كم مي شود.
بعضي از پدران و مادران هستند كه خواسته يا ناخواسته بين فرزندانشان تبعيض مي گذارند و فرزندان از اين موضوع ناراحت هستند و شكايت دارند.
تبعيض ناشي از احساسات دروني است. فرزندان مي توانند با ابراز دروني شان و نشان دادن توانايي ها و تيزهوشي هايشان اين مسأله را كمر نگ تر كنند.
يكي از مواردي كه باعث مي شود كه پدر و مادر و فرزندان را به يكديگر نزديك كند اين است كه فرزندان بايد در خانه تكليف داشته باشند و تقسيم وظايف وجود داشته باشد و فرزندان براي زندگي آينده هم آماده مي شوند.
نبايد مثل گذشته باشد كه كارهاي خانه فقط به دوش يك نفر باشد و بايد اين را دانست كه تغيير مسائل فرهنگي بايد از جايي شروع شود.
روانشناسان عقيده دارند كه والدين بايد مشاركت كودكان را در امور مختلف جلب كنند و اين را ارزشمند بدانند و به فرزندانشان كمك كنند كه تصويري با ارزش در ذهن خود داشته باشند و در همين راستا فرزند هم مي تواند علايق پدر و مادر را بفهمد و به آن عمل كند. گفت وگو در مسائل مختلف و در اختيار قرار دادن تجربه ها از طرف پدر و مادر به فرزندانشان نشان دهنده ميزان علاقه پدر و مادر به فرزندشان است و اهميت فرزند براي پدر و مادر مشخص مي گردد.
والدين بايد بدانند كه به فرزندشان كارهايي را بدهند كه به او آموخته شده است. زيرا فرزندان از بدو تولد در حال يادگيري هستند.
والدين نبايد اين توقع را داشته باشند كه رفتار و كارهايي را از فرزندانشان بخواهند كه به آنان براي اين كارها و رفتارها هيچ آموزشي نداده اند.
حتي محبت كردن فرزندان به پدر و مادرشان هم بايد از طرف والدين آموزش داده شود، مثلاً فرزندي كه در يك خانواده قرار دارد كه خيلي اعضاي اين خانواده احساسات دروني شان را ابراز نمي كنند، فرزندي كه در اين خانواده قرار دارد، او هم به خوبي نمي تواند محبت كند و پدر و مادر بايد احساسات دروني شان را ابراز كنند تا فرزندانشان هم بتوانند. والدين گاهي اوقات بايد خودشان را جاي فرزندشان بگذارند.
اين كه در دوران كودكي و نوجواني و جواني خودشان از زندگي و خانواده چه مي خواستند؟ در اين حالت با فرزندانشان صلح مي كنند.
والدين مي توانند محيط امني را براي فرزندانشان مهيا كنند تا آنها در اين محيط خيلي راحت صحبت كنند و يك توافقنامه اي را بين خودشان و فرزندانشان ايجاد كنند.
و از فرزندانشان بخواهند كه چه چيزهايي مي خواهند و از علاقه شان برايشان صحبت كنند و بعد تصميم بگيرند و برنامه ريزي كنند و اين صحبت هاي خانوادگي را ماهي يك بار انجام دهند. والدين در زماني كه فرزندشان صحبت مي كند و مسائل و مشكلات، علايق و خواسته هايش را بيان مي كند، بايد سكوت كنند و با سكوت خود رابطه اي صميمي برقرار كنند و احساس اعتماد را در فرزندشان بوجود آورند تا آنان حرف هايشان را بدون اشكال در ميان بگذارند.
والدين بايد سعي كنند كه رازدار خوبي براي فرزندانشان باشند و حرف هاي فرزندانشان را خواسته يا ناخواسته در جمع مطرح نكنند، چرا كه نوجوان حس اعتماد به پدر و مادرش را از دست مي دهد و باعث مي شود كه حرف هايش را به ديگران بگويد. بايد پدران و مادران بدانند كه فرزندانشان تصوير خوانان بسيار قويي هستند.
والدين، روحانيون و مربيان با سرمشق قرار دادن خود مي توانند ارزش هاي اخلاقي را به نوجوانان انتقال دهند و اگر سرمشق و الگوي خوبي براي نوجوانان و جوانان نباشند و رفتار مناسب را ارائه ندهند، نوجوان را نسبت به ارزش هاي اخلاقي سست و بي تفاوت مي كنند. آنان بايد محكم و قاطع باشند و نوجوانان و جوانان را باور كنند. وجود نوجوان و جوان تضمين كننده آينده خانواده و جامعه است.
نظام ارزشي هماهنگ بين پدر و مادر و فرزندان يكي از مؤلفه هاي اساسي تفاهم و توافق در خانواده است.
تأثير عوامل اجتماعي كننده مانند مدرسه، خانواده، گروه همسالان و وسايل ارتباط جمعي بر مسأله شكاف نسل ها مي تواند راهكارهاي مناسبي را در مواجهه با اين پديده اجتماعي فرا روي كارشناسان مسائل تربيتي قرار دهد.
نسل جديد بر اثر شرايط تازه و فرآيند اجتماعي شدن كه مختص خود اوست، شكل تازه اي از ارزش ها را نظام بندي كرده و به آنها اولويت مي دهد.
رسالت نهادهايي چون آموزش و پرورش، وزارت ارشاد و صدا و سيما مي تواند به عنوان نهادهاي ارزش آفرين در جهت دهي و تقويت يا تضعيف ارزش هاي نوجوانان و جوانان گام بردارند.
محدود كردن رشد جمعيت و كوچك شدن خانواده ها از نظر بعد خانوار، يكي از عوامل مهمي است كه مي تواند در كاهش اين فاصله دخيل باشد. زيرا فرصت پدران و مادران براي ايجاد تعليمات مناسب و نيكو و تكاليف مذهبي و... را فراهم مي آورد.
از طرفي كاهش فاصله سني والدين و فرزندان به وحدت و همسويي گرايش هاي ارزشي كمك مي كند.
برنامه ريزي براي گذران اوقات فراغت خانواده ها در مورد علاقه مشترك والدين و فرزندان،بالا بردن سطح كيفي تحصيلات پدران و مادران در جهت كاهش تفاوت ها در گرايش و علائق فرزندانشان وبالا بردن سطح كيفي تحصيلات و تدريس در مدارس، مانع از بروز شكاف در ارزش هاي اجتماعي- علمي والدين و فرزندانشان مي شود و از نوجوان به اندازه توانايي و ميزان خودشناسي و... مي توان انتظار داشت.
وجود يك رابطه سيال و پايدار اطمينان بخش ميان آحاد مردم و گروه هاي مرجع مي تواند تضمين كننده وفاق و اتصال نسلي باشد. چنانچه نسل جوان ايراني در شرايط پرتلاطم و بحراني خود، بتواند به انگيزه ها و انگيخته هاي گروه هاي مرجع سنتي خود اعتماد نمايد، جامعه ما مي تواند از بروز شكاف نسلي ژرف و توفنده مصون بماند. در غير اين صورت فروپاشي رابطه و وفاق نسلي را نيز به دنبال خواهد داشت.
نسل جديد بايد ضمن به وجود آوردن جاذبه و تدبير و درايت و احترام به بزرگترها و احترام به سنت ها، اعتقادات و تجربياتي كه پدران و مادران دارند مانع از اين شوند كه اين شكاف بيشتر شود و يا حتي صورت گيرد.
جاذبه نسل فعلي از طريق احترام به دانسته هاي نسل قديم، سنت ها، اصول، عقايد، فهم و كمالات و تجربيات آنها شكل مي گيرد.و از اين طريق نظر مساعد نسل قبل از خودش را مي تواند جلب كند.
نسل جديد بايد تلفيقي از اعتقادات سنتي نسل گذشته و جامعه صنعتي امروز باشد؛ چرا كه هيچ كدام از اينها به تنهايي نمي توانند عامل موفقيت باشند و هر دوي اينها بايد در جهت و در كنار يكديگر باشند.
فرزندان بايد ضمن احترام و اعتقاد به نسل قبل از خودشان از تجربيات و كمالات آنها در جهت پيشبرد هدف خودشان به كوتاه كردن فاصله دو نسل بپردازند نه اين كه نسل پيشين را رد كنند و جوان در اين محيطي كه براي خودش ساخته مي تواند هر بذري را بكارد.
تهيه و تنظيم سيده زهرا ميراسماعيلي