مجيد يوسفي
فردريش نيچه عليرغم اينكه فيلسوف بحران است، انديشمندي متضاد است. تضادي كه شايد امروز آن را قرائت هاي متفاوت از مفاهيمي چون هستي، خدا و شناخت مي دانند. به قولي «تضادي شديدتر از اين را در كجا مي توان يافت؟ فيلسوفي كه در چنين گفت زرتشت، با صراحت،« غياب خدا »را اعلام مي دارد، در علم شاهد شوريده سري را به روي صحنه مي آورد كه فانوس به دست، در روز روشن در پي يافتن« خدا »ست. آيا نيچه «مغزي ملحد و دلي مومن دارد» يا فقط خداي مسيحيت را انكارمي كند؟ مي شود گفت از نظرگاه او، نيهيليسم دو آتشه يادآور اين نكته است كه هستي مطلق، زماني كه با والاترين ارزش هاي انساني مقايسه شود، به طور مطلق، دفاع ناپذير است.يكي از مهمترين مفاهيمي كه در كتاب« در شناخت نيچه» به وضوح پرداخته شده است ، مسئله تاثير و تاثر در انديشه نيچه است.نويسنده كتاب در شناخت نيچه در مورد تاثر وتاثير پذيري از نيچه با وام گيري از ژيل دلوز مي آورد :« كتاب نوعي «ماشين ادبي» است كه با متصل شدن به سيستم- دستگاه ماشيني ديگري (مانند خواننده يا نويسنده) به كار مي افتد. البته زماني تبادل و «تاثير» صورت مي گيرد كه ميان آن دو دستگاه (نشانه اي و معنايي) نوعي همساني ساختاري يا هم خواني سيستمي وجود داشته باشد. از نظر ژيل دلوز، اصولا نويسنده، خود را به افكار و متوني «وصل» مي كند كه سازگار، جذاب و نيروزا باشد. درباره نيچه مي توان گفت كه در هر دوره اي از زندگي فكري اش براي تاثير گرفتن، ماشين ادبي خود را به ماشيني ديگر متصل مي كند (شوپنهاور، گوته، آثار شرقي و ايراني و مانند آنها) كه به دليل قرابت (فكري، تخيلي يا نگارشي) آن ماشين برايش حيات بخش مي شود.كتاب در شناخت نيچه به كوشش حامد فولادوند نويسنده و محقق در حوزه نيچه است كه توسط انتشارات كتاب نادر منتشر شد. در اين كتاب همچنين عزت الله فولادوند، فرهاد ناظرزاده كرماني، عبدالعلي دستغيب، غلامحسين ابراهيمي ديناني. ناصرصاحب الزماني و نوشين شاهنده نيز مقالاتي دارند.
* گفته مي شود كه بسياري از مباحثي كه بعدها مكتب فرانكفورت به آن دامن زد پيش از اين نيچه آنها را مطرح ساخته بود، آيا اين يك حقيقت است يا تشابهات معنايي طرفداران فرانكفورت را به اين بحث متمايل مي سازد؟
بيشتر بزرگان انديشه و ادب قرن بيستم كم و بيش تحت تاثير افكار نيچه قرار گرفتند، از هايدگر، ياسپرس، گادامر تا هوركهايمر و آدرنو. نقد ريشه اي نيچه از آرمان هاي عصر روشنگري و مدرنيته مورد توجه پرچمداران «نظريه انتقادي» مكتب فرانكفورت قرار گرفت. يعني هوركهايمر، آدرنو، ماركوزه برخي از نظريات وي را به وام گرفتند و توسعه دادند: مضامين عقلانيت و سلطه، خرد ابزاري، اخلاق زدايي، هگل زدايي و غيره كم و بيش ريشه در نوشته هاي نيچه دارند.
مي دانيم كه پيروان مكتب فرانكفورت در «بازگشت انتقادي» به ماركس و كانت از عقايد «خلاف زمانه» نيچه بهره جستند، به ويژه در زمينه خردباوري و اخلاق زدگي كانت. در كتابي كه ترجمه كردم، گادامر به تاثير نيچه بر انديشه خود و نيز هوركهايمر و آدرنو اشاره كرده است (ر.ك.به: مكتب فرانكفورت و نيچه، نشر مهرنيوشا، زير چاپ )
* موضوع شناخت و «حقيقت گريزي» در نيچه تا اندازه اي رازآلود است. نمي دانم اين حقيقت گريزي يا خرد گريزي با انديشه هاي نيچه چه نسبتي دارد؟
به طور كلي نيچه ما را به شناخت جهان و انسان دعوت مي كند اما به دنبال «حقيقت» يا «مطلق» نيست. از نظر او انديشه و فكر براي «مهار زندگي» و شناختن حيات لازم و مفيد است، ولي عقل انسان قادر نيست به تمامي داده ها و واقعيات دست يابد، همه پرده ها را كنار زند و به قول حافظ به «راز دهر» برسد. نيچه از «رشته نازك عقل» سخن مي راند زيرا آگاهي و خردمندي انسان كنوني ضعيف مي باشد يا به زبان ديگر، «زيادي انساني» است! به همين دليل، نيچه خوش باوري منطق زده ها و خرد شيفته ها را نمي پذيرد چون آنان خرد و منطق جدلي را معيار تام و مطلق مي دانند. از منظر نيچه، اهل شناخت و علم علاقه و شور دانستن خود را نبايد به تعصب و تكبر تبديل كند زيرا دنياي دانش براي تواضع و جستجو ترسيم شده است. بنابراين، خردورزي كيش خرد نيست و عقلانيت را نبايد ايدئولوژي و بت كرد. در ضمن، نيچه براين باور است كه «منطق ذهني» با خود واقعيت «فاصله» دارد، يعني انسان مي كوشد تصور و تخيلي از پديده هاي موجود تدوين كند تا آنان را بهتر «مهار» كند. به مانند كانت، نيچه شناخت را نوعي تسلط و چيرگي مي داند. يعني عامل شناسنده از نظر گاه و زاويه خود مورد شناخت را تفسير و تخمين مي زند. درواقع، كار او بيشتر تفسير و تخيل است و «بار» خطا و جعل سازي روند شناخت و علم را شكل مي دهد. در نتيجه، انسان با تخمين و اشتباه مي كوشد پديده هاي گيتي را مهاركند تا به خواسته ها و نيازهاي روزمره خود جواب دهد و زندگي مادي و معنوي خويش را اداره كند .بنابراين، اساسا عمل شناخت براي «حقيقت» صورت نمي گيرد بلكه براي مهار زندگي و حيات است. «خطاكاري» بافت علم را ترسيم مي سازد و اهل دانش مدام در حال تفسير و تاويل پديده ها است. بدون اين كه به حقيقت يا مطلق برسد.نگرش نيچه اصولا حقيقت گريز است.
* يكي از اتهاماتي كه به نيچه وارد مي سازند تمايل او به واگنر و در نهايت به فاشيسم است؟ اين اتهام به كساني چون هايدگر و لوي اشتراوس نيز وارد شده است؟ شما چه ارزيابي از اثر «اراده معطوف به قدرت» او داريد؟
در مورد مقوله «اراده معطوف به قدرت» و نيچه فاشيست بايد توجه داشت كه مفاهيم كليدي نيچه، يعني «اراده معطوف به قدرت» ، «بازگشت ازلي» «ابر انسان» مقولات استعاري اند نه علمي. براي درك انديشه نيچه خواننده بايد به زبان نمادين و واژگان استعاري او آشنايي پيدا كند تا گرفتار سوءتعبير و سوءتفسير نشود. در آلمان نازي از مقولات «اراده معطوف به قدرت» و «ابر انسان» سوء استفاده شد و برخي از پيروان فاشيسم اين مفاهيم را مترادف با «قدرت طلبي» و «ابرمرد» قلمداد كردند، در حالي كه از نظر من سه مفهوم كليدي فوق بيشتر «بار» فلسفي-عرفاني دارد. يادآور مي شوم كه خواهر نيچه عقايد ضد سامي و شبه «پان ژرمانيستي» داشت و كوشيد پس از مرگ برادرش انديشه او را تحريف كند و برخي نوشته هاي «خلاف زمانه» وي را نابود يا دستكاري كند. «جوسازي» اين خواهر «بي شعور» (بنابرمكاتبات نيچه) موجب شد كه در دوران جنگ جهاني دوم تصوير كاذب «نيچه فاشيست» شكل بگيرد و پرچمداران ماركسيسم سنتي نيز اين دروغ بزرگ را باوركنند! مثلا گئورگ لوكاچ در افسانه بافي نيچه فاشيست و ضد خرد نقش داشت، در حالي كه از سال ۱۹۳۷ ژرژ باتاي و دوستانش اين دروغ بزرگ را رد كرده و از نيچه اعاده حيثيت كرده بودند. امروز در غرب همه مي دانند كه خالق «چنين گفت زرتشت» مخالف هر نوع توتاليتاريسم بود. او از همان دوران جواني با عقايد پان ژرمانيستي فاصله گرفت و ترجيح داد «بي وطن» شود تا آلماني! فراموش نكنيم كه نيچه از نخستين كساني است كه ايده «اروپايي بودن» را مطرح كرد. او به مانند گوته ديدگاه اروپايي و نه «ملي» داشته است، به خصوص كه اين دو انديشه ورز با روي آوردن به فرهنگ شرقي و ايراني «جهان وطني» بودن خود را نشان دادند. در مورد خود مفهوم «اراده معطوف به قدرت» از هايدگر تا ژيل دلوز برداشت هاي گوناگوني شده است. به طور اجمالي مي توان گفت كه اين مقوله استعاري به نيروي حيات و توانمندي نهفته در پديده هاي متنوع گيتي اشاره دارد، يعني چنين مفهومي بيانگر ميل وخواست دروني جهان جانداران مي باشد و روند متضاد رشد و شكوفايي نيروهاي زندگي و هستي را مدنظر دارد. به نظرمن اينجا واژه آلماني بيشتر مترادف با توان وتوانايي است تا با قدرت، به خصوص كه انديشه نيچه برتوانمندي ابرانسان تكيه مي كند.بنابراين من آن را «توان خواهي» ترجمه مي كنم و تعبير كاذب «قدرت طلبي» و مدلول هاي شبهه سياسي _روانشناختي كنار مي روند. توانمند و شكوفا شدن خواست غريزي حيات و زيست است.
|
|
* نگرش سياسي نيچه را چگونه ارزيابي مي كنيد؟
نيچه طالب برابري حقوق افراد است اما مخالف برابري و همگون سازي آنان است زيرا به تفاوت توانمندي و استعدادها باور دارد. در نتيجه، مكاتبي كه شعار «برابري» را تبليغ مي كنند باب طبع او نيستند، به خصوص كه پيروان آنان دست به نوعي عوام فريبي مي زنند تا حكومت كنند. از نظر نيچه، نظام هاي «توده پرور» هويت فرد را نفي مي كنند و با توسل به يكسان سازي و منطق ابزاري آدم ها را به «گله اي» منفعل و بي تفاوت تبديل مي كنند. دموكراسي وسوسياليسم عملا فرديت را محترم نمي شمرند زيرا همرنگ «جماعت» شدن را ترويج مي كنند. درضمن، نيچه معتقد است كه دموكراسي بورژوايي و نيز سوسياليسم عوام فريبي و كينه توزي اديان يهود و مسيحيت را گسترش داده است. اصولا نيچه با «انقلاب» ميانه اي ندارد و آن را پيروزي ناتوانان بر توانمندان مي داند. او از روس «انقلابي» بيزار است ولي مريد تسامح ولتر است. اگر بخواهيم بينش سياسي نيچه را ترسيم كنيم بايد به عقايد افلاطون و ولتر مراجعه كنيم زيرا به مانند آنان او از عوام زدگي وابتذال نفرت دارد وخواهان جامعه اي فرزانه پروراست نه گله پرور!
* در بعضي از مفاهيم نيچه اخلاق ستيز و پيرو نيست انگاري اخلاقي است. اما شرح زندگي او و نوع رياضت هاي او نشان مي دهد كه او نمي توانست اخلاق ستيز باشد.
نيچه «ضد اخلاق» از كليشه ها و برداشت هاي عاميانه ديگر است. او با اخلاق بورژوا- مسيحي مخالف است، زيرا اخلاقي ضد حيات و زاهدانه است كه غريزه وتن آدمي را انكار مي كند. نيچه با عقايد اخلاقي حاكم درگير مي شود زيرا به اعتقاد او آرمان هاي زهد و اخلاق مآبي، آدم هايي ناتوان و حقير پرورش مي دهد و مانع شكل گيري اخلاقي نو و حيات بخش مي شود. نيچه كه به لحاظي خود را كانتي مي داند در زمينه اخلاق به او سخت مي تازد:«كانت پير» دائم از وظيفه و «تكليف» سخن مي راند و قادر نيست از كيش اخلاق و زهد خود را رها سازد. به زبان ديگر،«خون كشيشي» به نوعي ديدگاه هاي كانت را آلوده ساخته و به قول ژيل دلوز نقد او را اخلاق زده و سازش كارانه كرده است. نيچه معترض به معيارهاي اخلاقي حاكم زمانه است ومعاصران وآيندگان را به ايجاد ارزش هايي «فراسوي نيك وبد» دعوت مي كند.او ضد اخلاق نيست بلكه «فارغ از اخلاق» است مانند رندان وعرفا .