چهارشنبه ۳۰ شهريور ۱۳۸۴
چگونه والدين خوبي باشيم
001383.jpg
نويسنده: تري اپتر -مترجم:  ناديا زكالوند
در گذشته تنها دغدغه والدين پدر بزرگ و مادربزرگ هاي ما فراهم كردن مكاني براي زندگي و تغذيه اي مناسب براي فرزندان شان بود. در ضمن آنها تلاش مي كردند كه به كودكان خود رفتاري پسنديده و مهارت هاي لازم جهت كسب زندگي و جايگاهي مناسب در جامعه بياموزند، اما امروزه شرايط تغيير كرده و والدين نسل حاضر تحت فشار شديدي هستند.مشاغل ما والدين نسبت به نسل پيش از امنيت كمتري برخوردارند. روابط شخصي مان پيچيده و موقتي تر شده اند. نسبت به وقتي كه در روز داريم بار بيشتري را متحمل مي شويم و روي آينده خود تسلط كمتري داريم و به طور كلي اضطراب و نگراني در تمام جنبه هاي زندگي مان افزايش يافته است. با اين اوصاف پدر يا مادر امروزي چگونه مي تواند «آرماني» بوده و دائماً نسبت به كودكش عشق و شكيبايي ابراز كرده و هميشه بر خود مسلط باشد و او را كنترل كند.در اصل سرپرستي خوب آن است كه كودكاني پرورش داده شود تا توانايي هماهنگ شدن با خانواده، كار و جامعه را داشته باشند و والدين در عين حال كه بايد به كودكان خود احترام گذاشتن، خويشتنداري و احساس مسئوليت بياموزند بايد توجه خاصي هم نسبت به رفاه آنها داشته باشند و اين مسأله، كار را بيش از پيش سخت مي كند. بيشتر خطاهاي يك پدر و مادر يا موانعي كه بر سر راه شان است از موارد زير ناشي مي شود:
* عصبانيت و اضطراب
* افسردگي يا سوگواري
* ترس، كه باعث حمايت بيش از حد از كودك مي شود
* طلاق يا جدايي
برخي از عيوب پدر و مادر به يكديگر وابسته اند مثلاً وقتي مضطرب هستيم احتمال دارد بيشتر احساس خشم كنيم و نااميدي و نارضايتي مان را به روش هاي مخربي بروز دهيم. اضطراب، افسردگي يا داغ ديدن ممكن است باعث شود نسبت به آسايش و آينده كودكمان بيش از حد نگران باشيم و در ضمن روي نوع و كيفيت روابط با فرزندمان تأثير منفي بگذارد.در اين مبحث روش هايي پيشنهاد مي شود كه به وسيله آنها بتوانيم حتي زماني كه خلق مان تنگ است يا در شرايط سختي قرار گرفته ايم والدين خوبي باشيم.

عصبانيت و اضطراب
عصبانيت بزرگسالان خصوصاً والدين بيش از هرچيزي موجب ترس كودكان در خانه مي شود. عصبانيت حتي اگر ملايم ابراز شود كودك را در غم و اندوه فراواني فرو مي برد. كودكان عصبانيت والدين را چيزي مي  دانند كه محيط زندگي شان را تغيير داده و ثبات شان را تهديد مي كند و از اين موضوع غمگين و عصباني مي شوند زيرا آن را خفت آور مي دانند و احساس مي كنند كه مورد نفرت واقع شده اند.كودكان به روش هاي متفاوتي عصبانيت را احساس مي كنند:
* عصبانيت به نظر بعضي از كودكان شبيه توفاني است كه هجوم آورده و همه چيز را محكم به اطراف پرت مي كند و تنها با يك ويژگي يا شكايتي خاص طرف نيست.
گريس- ۸ ساله- درباره عصبانيت پدرش چنين مي گويد: «در آن لحظه هيچ جاي امني وجود ندارد و وقتي فرياد مي كشد جايي نيست كه صدايش شنيده نشود.»
* گاهي اوقات كودك احساس مي كند كه او را به زور به اطراف مي كشند و مي چرخانند و مي خواهند خردش كنند.
* بعضي از كودكان عصبانيت را انفجاري از شرمندگي و خجالت مي دانند درست مثل اين است كه والدين درباره آنها پرونده اي كاملاً جنايي باز مي كنند. بيلي- ۹ ساله- مي گويد: «وقتي او فرياد مي كشد... نگران بعدش مي شوم. شايد چيزهاي زيادي عليه من كشف كرده كه حتي به يادم نمي آيد پس نمي توانم مطمئن باشم و بگويم كه آن كارها را انجام نداده ام. بنابراين يك جوري نفسم را در سينه حبس مي كنم و منتظر مي مانم تا عصبانيتش تمام شود. يك بار پرسيدم كه «تمام شد؟» منظورم اين بود كه «عصبانيتش تمام شده است»؛ اما آن حرف، مرا توي بد دردسري انداخت.»
* بعضي مواقع كودكان از عصبانيت پدر يا مادرشان عصباني مي شوند و بدين وسيله نسبت به تحقير شدن از خود واكنش نشان مي دهند. عصبانيت والدين، كودكان را مضطرب مي كند و آنها سعي مي كنند از خود دفاع كرده و عزت نفس شان را حفظ كنند ولي اين حالات تدافعي، عزت نفسي بسيار شكننده يا كاذب به وجود مي آورد. برخي از اين حالات تدافعي به صورت زير خواهد بود:
۱- دروغ
كودكان دروغ مي گويند تا بر سرشان فرياد نزنند، بعضي از كودكان به طور خودكار دروغ مي گويند: «الي» ۱۴ ساله اصرار دارد كه: «نمي خواهم دروغ بگويم. از داستان هايي كه مي سازم متنفرم ولي وقتي پدرم از من چيزهايي مي پرسد، مدام به اين فكر مي كنم كه چه مي توانم بگويم تا او بر سرم فرياد نكشد. درست مثل اين است به پرتگاه ايستاده اي و هر لحظه ممكن است بيفتي و چيزي مي گويي كه اين اتفاق نيفتد.»
۲- دوري
بسياري از كودكان تا آنجا كه مي توانند از پدر يا مادر خود دوري مي كنند تا مبادا بر سرشان داد بزنند. حتي اگر عصبانيت مستقيماً متوجه شان نباشد احساس مي كنند كه آنها را نيز در برمي گيرد. كودك ممكن است افكار و احساساتش را بيان نكند و از لذت بودن با پدر و مادر صرف نظر كرده تا ديگر از اين موضوع نترسد كه چيزي خشم پدر يا مادرش را برانگيزد.
001389.jpg
3- پرخاشگري
بعضي از كودكان در برابر عصبانيت پدر يا مادر تمايل مي يابند به آن جواب دهند. كودك با «سخنان» يا «طرز برخوردي» بي ادبانه سعي مي كند مقابله به مثل كند و اين رفتار باعث مي شود كه عصبانيت پدر يا مادر شدت يابد. البته كودكان مي دانند فرياد كشيدن بر سر والدين شان همان قدر كه بر سرشان فرياد مي كشند حقارت بار است. برخي از كودكان نيز سعي مي كنند خود را خونسرد و سرسخت نشان دهند و با حركات ناشي از بي تفاوتي به والدين خود بگويند كه خشم شان روي وي تأثيري ندارد و اين گونه آنها را تحقير كنند و وقتي والدين خشمگين تر مي شوند اين حالت تدافعي هم شدت مي يابد.
نوع ديگر دفاع پرخاشگرانه دلقك بازي است. وقتي مادر پيتر- ۱۱ ساله- بر سرش فرياد مي كشد او هرهر و كركر مي كند و بدين طريق سعي دارد درد و ناراحتي اش را پنهان كند.
عصبانيت پدر و مادر يكي از روش هاي مهم ارتباط او با فرزندانش است و به جا و مناسب آن ضروري نيز هست (در آينده در اين مورد بيشتر توضيح خواهم داد.) اما بي مورد عصباني شدن جنبه اجتناب ناپذير يك پدر يا مادر است و اغلب از گرفتاري هاي عميق آنها و سرمايه گذاري شان روي كودك شان ناشي مي شود. وقتي كودك ما آن گونه كه مي خواهيم و فكر مي كنيم رفتار نمي كند به شدت نااميد و سرخورده مي شويم. از طرفي گاهي اوقات كودكان مان نيز ممكن است از كوره در بروند و دست به هر كاري بزنند كه توجه ما را به خود جلب نمايند: نق مي زنند، جيغ مي كشند، اخم مي كنند و يا داد و بيداد راه مي اندازند تا اينكه ناديده گرفته نشوند. اما اگر كودكي برخي از واكنش هايي كه در بالا اشاره شد- دروغگويي، دوري، پرخاشگري- را از خود نشان داد بايد نسبت به عصبانيت مان كاري انجام دهيم.
اولين گام اين است كه دليل عصبانيت مان را بيابيم: آيا بيش از حد عصباني مي شويم؛ آيا عصبانيت مان با نوع رفتار كودك مان متناسب است؟ اين سؤالات را مي توانيم از خود بپرسيم:
* آيا وقتي كودكم رشته افكارم را از هم پاره مي كند عصباني مي شوم؟
* آيا چنانچه كوچكترين تغييري در برنامه خانگي ام پيش بيايد عصباني مي شوم؟
* آيا هر نوع بروز احساسات كودك مانند هيجان يا اضطراب وي، مرا عصباني مي كند؟
* آيا تقاضاهاي كودك مان به نظر زياده خواهي مي آيد؟
* آيا از هر رفتاري كه فقط ناراحت كننده باشد نه «كاملاً ناخوشايند» بسيار عصباني مي شوم؟
* آيا زماني كه به كودكم كمك مي كنم چيزي را ياد بگيرد يا كاري را كامل كند غالباً بر سرش فرياد مي كشم.
چنانچه اكثر پاسخ هاي سؤالات فوق «مثبت» است يعني اينكه اضطراب و عصبانيت مان با احساس همدلي مان كه مي تواند به كودك واكنش مثبت نشان دهد تداخل مي يابد.
اضطراب باعث مي شود فرد مبتلا احساس كند زندگي بسيار سخت است و اطرافيانش نيز خودخواه و بي فكرند و خواست  هاي زيادي از وي دارند. اگر پدر يا مادري چنين احساسي داشته باشد واكنش هاي او نسبت به فرزندش احتمال دارد در او احساس حقارت و ضعف و در نهايت عزت نفس پايين ايجاد كند. دو راه براي جلوگيري از اين وضعيت وجود دارد:
۱- خشم خود را كنترل كنيم.
۲- به طريقي آن را جبران نماييم.
* بايد در وجود خود بكاويم تا متوجه شويم كه چه زمان و موقعيت خاصي ما را عصباني مي كند. مثلاً، صبح ها كه مشغول آماده كردن خانواده براي آغاز روز هستيم؟ يا زماني كه مي خواهيم شام را آماده كنيم؟ يا وقتي مي خواهيم به كودك مان در انجام دادن تكاليفش كمك نماييم؟
اگر به كودك توضيح دهيم كه چه مواقعي عصباني مي شويم به او ياد مي دهيم كه چگونه جلوي عصباني شدن ما را بگيرد يا حداقل متوجه شود خشم ما متوجه شخص او نيست.
* سعي كنيم از اوضاع و شرايط روحي خود آگاه شويم يا احساسات خود را بهتر كنترل نماييم.
زماني كه عصباني مي شويم بهترين كار اين است يك قدم به عقب برداشته و قبل از اينكه دست به كاري بزنيم تا ده بشماريم. بدين ترتيب شدت عصبانيت كنترل نشده مان كاهش مي يابد. وقتي بياموزيم كه احساسات خود را كنترل كنيم سرمشق بسيار خوبي براي فرزندان خود خواهيم بود.
* از كودك خود كمك بخواهيم؛ مثلاً اگر بداند در زمان نامناسب چيزي از ما تقاضا نكند به ما كمك كرده و بر عصبانيت مان نمي افزايد. بچه ها وقتي كه بفهمند چگونه مي توانند به والدين كمك كنند تا آنها عصباني نشوند غالباً از اين كار لذت مي برند. اين روش كودكان را تشويق مي كند تا از احساسات ديگران و شرايطي كه اين احساسات را در آنها به وجود مي آورد بيشتر آگاه شوند.
* حتي وقتي عصباني هستيم بايد مواظب باشيم كه چه مي گويم. بايد سعي كنيم تا جايي كه امكان دارد موضوعي كه عصبانيت ما را برمي انگيزد روشن و واضح سازيم. مهارت هاي لازم در اين لحظه پذيرفتن عصبانيت و محدود ساختن آن است. خيلي بهتر است كه به كودك بگوييم: «چون دارد ديرمان مي شود عصباني ام.» نه اينكه بگوييم: «تو هميشه باعث مي شوي كه ديرم بشود.» يا به جاي اينكه بگوييم: «روش انجام دادن كارهايت بسيار وحشتناك است» بگوييم: «چون انجام دادن تكاليف مدرسه ات را گذاشته اي دقيقه آخر عصباني هستم.»
وقتي به عصبانيت خود اعتراف كنيم مي توانيم به كودك مان توضيح دهيم كه دقيقاً چه چيزي ما را عصباني كرده است.
جبران عصبانيت
وقتي كه نمي توانيم جلوي اضطراب و به دنبال آن عصبانيت را بگيريم بايد آن را به گونه اي جبران كنيم كه البته اين كار را نبايد با دادن پول، هديه يا مهمان كردن كودك به چيزي انجام دهيم بلكه بهترين كار نشان دادن جنبه هاي مثبت احساس مان نسبت به كودك است مانند زير:
۱- هر زمان كه احساس آرامش مي كنيد كنار كودك تان بنشينيد. بزرگسالان به دليل سختي هاي زندگي هميشه نمي توانند تمام اطمينان و امنيتي را كه كودكان در آرزويش هستند فراهم سازند اما يادتان باشد كه استواري و اطمينان كودكان با اتصال و پيوند آنها با ما به وجود مي آيد.
۲- احساسات مثبت خود نسبت به او را كاملاً شرح دهيد. علاقه، لبخند و آغوش ما به كودك آرامش مي دهد. بدين ترتيب آنها مي توانند حال و هواي عصبانيت را دقيقاً مثل بوي غذايي كه در خانه مي  ماند تشخيص دهند. كودك بايد به ياد داشته باشد كه عصبانيت احساس خوب شما نسبت به او را از بين نمي  برد.
۳- به كودك فرصت تصميم گيري بدهيد. معمولاً  وقتي پدر يا مادري مضطرب است كل خانواده انعطاف ناپذيرتر مي شود. در اين گونه مواقع كودك احساس درماندگي مي كند و اين احساس، عزت نفس در كودك را از بين مي برد. وقتي به كودك اجازه دهيد تا در مورد پاره اي از موضوعات «صحبت كند» و خود تصميم بگيرد، روحيه اش به طور چشمگيري تقويت مي شود.
۴- به احساسات كودكتان توجه كنيد. در محيط خانه اي ناآرام كودك به روش خودش شدت عصبانيت يا علاقه اش به چيزي را نشان مي دهد و معمولاً  غيرواقعي عملي مي كند. اين مسأله ممكن است پدر يا مادري كه گرفتار كارهاي خودشان هستند را عصباني كند اما تصديق كردن احساس و عواطف كودك خيلي مهم است. وقتي كه كودكي فرياد مي زند (مثلاً  در برابر خشم پدرش به صورت پرخاشگرانه از خود دفاع مي كند) پدرش بهتر است به او بگويد: «مي فهمم كه تو هم مثل من عصباني هستي» كه در اين صورت صداي كودك آرام تر شده و احساس نااميدي در او كاسته مي شود. چنين تأييدي اغلب سبب مي شود تا كودك ارتباط بهتري با والدين خود داشته باشد و چون عصبانيت او را پذيرفته اند، حس مي كند كه او را درك كرده و قبول دارند. مهارت شنيدن صحبت هاي كودك هرگز نبايد دست كم گرفته شود.
۵- سعي كنيد احساساتتان تبديل به سرچشمه درك و توافق شود.
از آنجايي كه ممكن است مشكلاتتان جزء چاره ناپذير زندگي باشد، سعي كنيد از آن «مشكل» چون مركز ارتباط و اتصال به كودك خود استفاده نماييد. يك دليل اين كه كودك از عصبانيت پدر يا مادر بسيار وحشت زده مي شود اين است كه نمي داند اين خشم از كجا ناشي شده و تا كجا پيش خواهد رفت. مثلاً  اگر به كودك خود بگوييم: «وقتي از دست موضوعي عصباني هستم برخي از رفتارهاي تو را نمي توانم تحمل كنم» او متوجه مي شود كه با خشم شما چگونه برخورد كند و حتي آن را كنترل نمايد.
۶- هرگز منكر عصبانيت خود نشويد. اگر احساسات واقعي مان را انكار كنيم ممكن است بتوانيم موقتاً «ظاهر خود را حفظ نماييم» اما كودكمان به شدت گيج مي شود. كودكي كه عزت نفسي قوي دارد به خوبي احساسات ديگران را درك مي كند و وقتي كه پدر يا مادر عصباني اش مصرانه مي گويد: «عصباني نيستم» به دانش خود نسبت به خواندن احساسات ديگران بي  اعتماد مي شود. كودكان از طريق تشخيص صادقانه احساسات والدين مي توانند بدون ناراحتي احساسات خودشان را نيز تشخيص دهند.
با استفاده از اين شيوه ها مي توانيم حتي در زمان گردباد اوضاع روحي مان خطوط  ارتباطي با كودكمان را باز نگهداريم.
001386.jpg
افسردگي والدين
معمولاً  والدين افسرده يا سوگوار و ماتم زده نمي توانند برخوردي مناسب با كودك خود داشته باشند.اندوه پدر يا مادر ممكن است چنان عميق باشد كه تا مدتي عشق و علاقه به كودكشان تيره و تار شود و براي اين كه اين حالت هاي روحي، عزت نفس كودك مان را پايين نياورد بايد درك كنيم اين حالات براي كودكان چه مفهومي دارند و چگونه مي توانيم ارتباط با كودكمان را حفظ كنيم. اگر بين پدر يا مادر و كودك ارتباط مثبتي برقرار نباشد عزت نفس وي به شدت به خطر مي افتد.
شخص افسرده به نظر «سرد» يا «كسل» مي آيد و بودن با او هيچ لذتي ندارد. والدين افسرده تأثير مخربي روي كودكشان مي گذارند. كودك به واكنش هاي انعطاف پذير والدين نياز دارد اما پدر يا مادر افسرده نسبت به كودك خود نمي تواند اين گونه واكنش نشان دهد و بدين ترتيب احتمال دارد كودك گيج، پريشان يا افسرده شود.
سوگواري نيز همان علائم افسردگي- اندوه، احساس فقدان، كاهش علاقه به مردم و فعاليت ها- را به دنبال دارد. البته ممكن است كه تغيير ناگهاني فوق العاده اي نيز در زندگي به وجود آمده باشد مثلاً  مرگ همسر مي تواند تحرك كامل يك زندگي خانوادگي را تغيير دهد. يا مرگ يكي از كودكان خانواده احتمال دارد تغييرات شخصيتي عميقي در پدر يا مادر به وجود آورد و خواهران و برادران بازمانده از اين وضعيت بترسند، گيج شوند و يا به گونه اي غيرمنطقي احساس گناه كنند.
كودك مان را از رنج هاي خود دور نگه داريم
هميشه نمي توانيم افسردگي را كنترل كنيم و يا از مصيبت دور بمانيم اما مي توانيم گام هايي برداريم تا كودكمان گزندي نبيند:
۱- در لحظاتي كه دچار افسردگي يا مصيبتي اجتناب ناپذير شديد كودكتان را به اشخاص مطمئن بسپاريد. پدر يا مادربزرگ، عمه (خاله)، عمو (دايي) بهترين حامي هاي كودك پس از پدر و مادر مي باشند. اگر اين اقوام در نزديكي كودك نبودند مي توانيد كودك خود را تشويق كنيد تا به آنها تلفن بزند يا برايشان نامه بنويسد. برخي از دوستان يا حتي حيوانات خانگي مكمل هاي خوبي براي گذراندن روزهاي سخت مي باشند. مثلاً  وقتي كودكي از يك حيوان خانگي مراقبت كند اين حس در او به وجود مي آيد كه مي تواند از خود نيز مراقبت نمايد. البته هيچ كدام از موارد فوق نمي تواند جايگزين والدين باشند اما به طور موقت مي توانند نقش حمايت عاطفي كودك را ايفا كنند.
۲- هرگز منكر افسردگي تان نشويد. غالباً  والدين تصور مي كنند براي اين كه به كودك آسيبي نرسانند بايد احساسات بد خود را انكار كنند اما چنين رفتاري كودك را گيج مي كند زيرا بين آنچه كه مي بيند و باور مي كند و يا از شما مي فهمد و مي تواند درباره اش صحبت كند تفاوت احساس مي نمايد. اگر احساساتتان براي كودك بيان شود او بيشتر احساس امنيت و اطمينان خاطر خواهد كرد.
۳- احساسات كودكتان را بپذيريد. وقتي شما عزادار باشيد كودكتان نيز احتمالاً  احساس عزاداربودن مي كند. اگر بگوييد كه: «تو هم مثل من احساس خيلي بدي داري» بهتر است تا بگوييد: «اين روزها به زودي مي گذرند!» به ياد داشته باشيد ايجاد توانايي درك عواطف در كودك بسيار مهمتر از صرفاً شادكردن اوست. داشتن مهارت هاي عاطفي از جمله درك و تأييد يك سري احساسات و نااميدي ها عامل مهمي در به دست آوردن مهارت هاي عزت نفس است. وقتي كودك مي آموزد احساساتش را تشخيص داده و توصيف  كند به همان اندازه مي فهمد كه افراد گوناگون چه احساسي دارند و چه وقت و به چه دليل آن حالات روحي را از خود بروز مي دهند.
۴- به كودكتان نشان دهيد مي تواند شما را تسلي دهد.
كودك از ناتوان بودن در برابر ناراحتي پدر يا مادر متنفر است و اگر بتواند آنها را وادار به لبخند زدن و يا خنديدن نمايد و يا پدر يا مادرش را از «افسردگي» برهاند، اعتماد به نفس به دست مي آورد. اما در اين كار نبايد زياده روي كنيد و كودك نبايد در برابر شاد كردن شما احساس مسئوليت زيادي نمايد.
۵- هر لحظه كه روحيه تان تغيير كرد و احساس آرامش كرديد اين حس را با كودك خود تقسيم كنيد. اين رفتار به كودك قوت قلب مي دهد كه حالات «افسردگي» دائمي نيستند.
ترس والدين باعث حمايت بيش از حد كودك مي شود.
زماني كه كودك در جست وجو و كشف توانايي هايش است و سعي دارد آنها را پرورش دهد اگر ترس پدر يا مادر در آن تداخل كند ممكن است به نقطه ضعفي در كودك تبديل شود.
«هانا» زماني كه به كودكش «مونا» دوچرخه سواري مي آموخت پس از لحظه اي دست خود را از پشت دوچرخه رها كرد و آهسته به كناري رفت اما در همان حال كه احساس شادي و غرور مي كرد نگران بود كه مبادا دخترش نتواند دوچرخه را هدايت كند... ولي وقتي مونا با دوچرخه به سمت مادرش برگشت چشمانش از اين پيروزي درخشيد و «هانا» فهميد كه سرپرستي يك كودك، چنين ترس هاي كوچكي كه تا سر حد مرگ والدين را مي هراساند دارد اما بايد به كودك ياد داد كه كارهايي را خودش به تنهايي انجام دهد.
اگر كودك را مكرراً  از دوچرخه سواري، اسكيت سواري و يا از چارچوب بالا رفتن قدغن كنيد درست است كه او را از خراش يا زمين خوردن حفظ مي نماييد اما شانس رقابت و دست و پنجه نرم كردن با حقايق زندگي را از وي مي گيريد. اگر مدام كودك را به مدرسه برسانيم يا وقتي مي  خواهد به خانه دوستش كه در همسايگي است برود همراهش برويم، ممكن است او را از خطرات حفظ كنيم اما ياد مي گيرد كه هميشه به ديگران متكي باشد. با گفتن اين كه او «خيلي كوچك» يا «خيلي جوان» است ندانسته به او مي گوييم، توانايي ندارد و لذت به تنهايي انجام دادن كارها كه دقيقاً  همان چيزي است كه براي عزت نفس لازم است را از او مي گيريم.
پس بايد علت ترس هاي بي موردمان را جست وجو كنيم.
چگونه مي توانيم بين ترس هاي افراطي و توجه معقول به كودك تعادلي برقرار سازيم؟
از آن جايي كه حوادث هميشه در كمينند هر لحظه امكان دارد جايي از بدن كودكمان ببرد يا كبود شود يا دندانشان و حتي بعضي از اندامشان بشكند. هميشه دليلي منطقي براي نگران سلامتي آنها بودن وجود دارد. اما بايد تصور كنيم كه فعاليت هاي عادي زندگي روزمره مان بي خطر هستند و در كودك خود اعتماد به نفس ايجاد كنيم. براي اين كه ترس هاي بي مورد خود را بشناسيم بهتر است از خود بپرسيم:
* آيا هر فعاليت فيزيكي بالقوه خطرناك است؟
* آيا فقط وقتي كه كودك در خانه كنارم است نگران نيستم؟
* آيا انجام دادن هر فعاليتي كه صرفاً ممكن است حادثه ساز باشد ممنوع است؟
* آيا وقتي به كودكم شناكردن يا دوچرخه سواري ياد مي دهم نگران هستم مبادا اتفاقي بيفتد؟و...
اگر پدر يا مادري احساس مي كند كه در مورد كودك ترسي افراطي دارد و او را بيش از حد از انجام دادن كارها بازمي دارد يا حمايت مي كند پس بهترين تدبير اين است كه نظر همسرش را نيز بپرسد. اين روش كمك مي كند تا ترس خود را با كسي كه به همان اندازه نگران رفاه و سلامتي كودك است در ميان بگذارد. تقسيم توجه به كودك يكي از بهترين بررسي و توازني است كه ما والدين بايد داشته باشيم. اما اگر به هر دليلي همسر در دسترس نبود نصيحت دوستي كه خود نيز پدر يا مادر است مي تواند مفيد واقع شود. گفت و گو با ديگر پدر و مادرها كه تجربه هاي مختلفي دارند راهنمايي هاي فوق العاده گرانبهايي به دست مي دهد. اما تنها پند و اندرز راههاي روشن و مشخصي پيش روي فرد نمي گذارد. در زيل براي رسيدن به اين تعادل روشهايي مطرح كرده ام:
پيام هاي هراس آور
در صحنه اي از فيلم «كرامر عليه كرامر» كابوس هر پدر و مادري به تصوير كشيده مي شود. پسربچه همان طور كه هواپيماي اسباب بازي در دست دارد از پلكان سرسره بالا مي رود. پدر خطر را مي بيند و به پسرش هشدار مي دهد. «آن هواپيما را پايين بگذار.» اما چون مشغول صحبت و شوخي كردن با دوستش است واكنش هايش آرامند. دوستش نيز براي اين كه او را  خاطرجمع كند در حالي كه مشغول صحبت كردن است مي رود تا اسباب بازي را از پسربچه بگيرد ولي قبل از اين كه بتواند آن را بگيرد پسرك مي افتد و بال هواپيما درست زير چشمش را مي شكافد. اين صحنه نزديك بودن كودك با فاجعه هنگام بازي را به تصوير كشيده است و اين كه چه آسان هوشياري والدين بي نتيجه مي ماند. پدر فكر مي كند كه بدترين اتفاق افتاده است (آيا او چشمش را از دست داده است!) و اين صحنه روي آسيب پذيري بي وقفه ما والدين تأكيد دارد چرا كه وقتي به موقع عمل نمي  كنيم احساس گناه مي نماييم. به هر حال به آنچه كه بايد دقت كرد اين است كه چگونه نگراني بزرگسالان احتمال حادثه را افزايش مي دهد. پسرك مشغول بازي است و با اعتماد به نفس از پلكان بالا مي رود ولي پدرش حواسش را پرت مي كند و از طرفي ديگر دوست پدرش كه سعي دارد اسباب بازي را بگيرد ممانعت پسربچه سبب به هم خوردن تعادلش مي شود و حادثه رخ مي دهد. كودكان وقتي ترس ما را احساس مي كنند دچار ترس شده يا حواسشان پرت مي شود و بد عمل مي  كنند. آنها وقتي كه تنها بازي مي كنند كمتر مي افتند، زمين مي خورند و زخمي مي شوند تا زماني كه والدينشان دائماً  مراقبشان هستند و خطرات را به آنها گوشزد مي كنند و يا با عجله به سمت شان مي روند تا از آنها محافظت كنند. كودكاني كه والدينشان بيش از حد مراقبشان هستند نمي توانند عزت نفس خود را حفظ كنند زيرا پدر يا مادر دائماً در كارهايشان دخالت مي كنند و عملاً  به آنها نشان مي دهند كه به توانايي آنها اعتماد ندارند.
«كري» - ۵ ساله- روي يك ديوار بلند راه مي رود و سعي مي كند تعادل خود را حفظ كند وناگهان پدرش فرياد مي كشد: «مواظب باش!» «كري» از حركت باز مي ايستد و دست هايش را از پهلو باز مي كند تا به حفظ تعادلش كمك كند و مثل يك هواپيما كه شيرجه اي ناگهاني مي زند كج مي شود. گام برداشتن وي كه قبلا روان بود حالا سفت و سخت مي شود. لذتي كه صورتش را پرفروغ كرده بود به نگراني مضحكي تبديل مي شود و به جاي اينكه با شوق بگويد: «ببين چه كار مي كنم!» ابروهايش را بالا مي برد و مي گويد: «نمي توانم اين كار را بكنم _ مي خواهم پايين بيايم!» لحظه اي بعد با كمك شانه پدرش از روي ديوار پايين مي آيد.
اگر پدر« كري » ميان فعاليت وي ابراز ترس نمي كرد، كري اعتماد به نفس خود را از دست نمي داد. فريادهايي مثل:«مواظب باش» بايد فقط در لحظات اضطراري بيان شوند اما مواقع ديگر كلمات هشدار دهنده بايد قبل يا بعد از فعاليت كودك گفته شود اگر پدر كري مي گفت:« تو مي تواني روي ديوار راه بروي اما يادت باشد مواظب باشي! » كري مي توانست كنترل ماجراجويي خود را در دست داشته باشد.كودكاني كه والدين شان آنها را بيش از حد مورد حمايت قرار مي دهند اغلب دست و پا چلفتي مي شوند.
ترس پدر يا مادر نسبت به كودكان بزرگتر _ ۱۲ تا ۱۵ ساله و نيز محدوديت هايي كه به اين دليل به آنها تحمل مي شود جر و بحث هاي طولاني بين آنها به وجود مي آورد.
نوجوان ترس هاي غيرضروري والدين را توهيني نسبت به توانايي خود تلقي مي كند. ترس افراطي در كودكان بزرگتر موجب مي شود كه آنها يا در برابر والدين تسليم شوند (كودكي كه از خود نااميد است) و يا مقاومت كنند.
اگر ما بياموزيم ترس هاي مان را بسنجيم مي شود از هر دو پيامد جلوگيري كرد يا آنها را اصلاح نمود.
« گرت»، سيزده ساله، در برابر ترس پدر و مادرش واكنش« تسليم» را از خود نشان مي داد. وقتي كاري را مي خواست انجام دهد، سوالات پي درپي پدرش از توانايي وي نسبت به انجام دادن آن كار او را متقاعد مي كرد كه نمي تواند از پس آن كار برآيد. مثلا يك بار تصميم گرفت تا خودش به تنهايي به تئاتر برود. پدرش از او پرسيد:« مطمئن هستي كه خودت به تنهايي مي تواني آنجا بروي؟ »و بعد پرسيد:« اگر كسي تو را راهنمايي نكرد چه كار مي كني»و« مي داني كه آن حوالي چگونه است؟ »و «مطمئن هستي كه تئاتر خيلي دير تمام نمي شود؟ »اين نگراني كه او از عهده چنين كاري برنيايد همه چيز را در نظر« گرت »كنترل ناپذير جلوه داد و به اين نتيجه رسيد كه:« نمي توانم خود را به دردسر بيندازم» .« گرت»اين پيام را از پدرش شنيد كه« همه چيز خيلي سخت و خطرناك است.»اگر پدر«گرت »مي توانست ميزان ترس خود را تشخيص دهد حتما نحوه پرسش هاي خود را تغيير مي داد و به جاي اين كه سؤالات خود را آنقدر منفي بيان كند مي پرسيد:
- چگونه به آنجا مي روي؟
- كس ديگري نيز مي آيد؟
- چه وقت تئاتر تمام مي شود؟
گرت مي تواند به اين سؤال ها پاسخ دهد چون آن ها از بار ترس پدر سنگين نشده اند و بدين ترتيب مي تواند با پدرش درباره اينكه آيا وضعيت مشكلي به وجود مي آيد صحبت كند.
« جودي » در مقابل ترس افراطي مادرش مقاومت مي كند. او معتقد است مادرش بيش از حد نگران است. او مي گويد:« من هرگز اجازه ندارم كاري را كه ديگر بچه ها اجازه دارند، انجام بدهم. هفته گذشته به يك مهماني در قايق دعوت شده بودم....بايد حرف هاي مادرم را درباره اين كه چه اتفاقي ممكن بود بيفتد مي شنيديد. به نظرش خيلي خطرناك مي آمد و به هيچ طريقي امكان نداشت كه بروم فكر مي كند كه بيرون از خانه چندين باتلاق وجود دارد يا از پشت هر درختي ناگهان سر و كله يك چيزي مثل هيولا پيدا مي شود ومن نمي توانم از خود دفاع كنم. يا اينكه قدرت تشخيص ندارم و واقعا سانحه پذيرم. در حالي كه اينطور نيست.... ببينيد زانوها و آرنج هايم را ببينيد آيا روي آنها اثري از زخم هاي ناجور است؟ نه.... من هم نمي بينم و هرگز حتي يك بار جايي از استخوانم نشكسته است.من مي دانم، شما مي دانيد، ديگران هم مي دانند بچه ها به مهماني خواهند رفت و به سلامت هم برمي گردند اما چون مادرم شنيده است قايقي غرق شده است پس حتما قايق ما هم غرق مي شود درست مثل اينكه چنگال هاي گرسنه مرگ آماده است تا فقط مرا ببلعد. »
با شكايت جودي مي توانيم بفهميم كه چرا او آنقدر عصباني است. او نه تنها اجازه نيافته به مهماني برود بلكه بايد پيام هاي زير را نيز تحمل كند:
* دنيا آنقدر خطرناك است كه نمي شود در آن لذتي برد.
* او آنقدر آماده نيست تا در شرايطي طبيعي از خودش دفاع كند.
* قدرت تشخيص اش خيلي پايين است.
* سانحه پذير است.
اگر تشخيص دهيم كه بيش از حد كودك مان را حمايت مي كنيم يا گاهي اوقات دچار ترس هاي بي مورد مي شويم. آنگاه حل اين مشكل آسان تر شده و بدين ترتيب مي توانيم از نبردهاي غيرضروري با نوجوانان و در نتيجه لرزش كردن آنها جلوگيري كنيم. مادر جودي مي توانست:
* درباره خطرات گردش تفريحي يا هر فعاليت ديگر صحبت كند.
* با« جودي»درباره اينكه در مواقع اضطراري آيا مي داند كه چه كارهايي انجام دهد حرف بزند.
* قضاوت و تشخيص جودي را در يكسري از موقعيت ها ارزيابي نمايد.
* توانايي كلي او را ارزيابي كند.
و در پايان ممكن است نتيجه همان باشد يعني پدر يا مادر هنوز به فرزندش اجازه ندهند به مهماني در قايق برود ولي پيام هاي مضر و ناراحت كننده را هم به او تلقين ننمايند و بدين ترتيب به جاي اين كه «جودي »فكر كند مادرش هر چيزي را بسيار خطرناك مي داند مي تواند درك كند كه اگر اين حادثه به خصوص پذيرفتن نيست اما ممكن است حوادث ديگري پيش بيايد و مطمئن مي شود مادرش او را نادان و نالايق نمي داند بلكه به طور كلي دلواپس امنيت آن كار مي باشد و در ضمن مي آموزد چگونه رفتار كند تا مادرش را متقاعد كند كه او احساس مسئوليت مي كند.
طلاق يا جدايي
وقتي كه در ازدواج شكست مي خوريم، چگونه مي توانيم جلوي اثر منفي آن روي زندگي فرزندمان را بگيريم؟
گاهي اوقات نجات يك ازدواج از فروپاشي غيرممكن است در اين گونه مواقع بايد به كودكان مان كمك كنيم كه مراحل اين تغييرات ناراحت كننده را به خوبي از سر بگذرانند.طلاق باعث آشفتگي، اضطراب و نگراني مي شود زيرا خانواده دستخوش تغيير شده و والدين و كودكان بيش از گذشته محتاج كمك هستند و نتيجه فرعي معمول طلاق پايين آمدن عزت نفس كودكان است. بسياري از كودكان هنگام طلاق والدين انگيز ه شان را از دست داده و به تكاليف مدرسه و وظايف روزمره شان نمي رسند.دختران زير شانزده سالي كه والدين شان از هم جدا شده اند دو برابر دختراني كه با والدين شان زندگي مي كنند قبل از ازدواج به خطر صاحب فرزند و مادر نوجوان شدن مي افتند يا احتمال دارد سه برابر دختران ديگر قبل از ۱۶ سالگي خانه را به دلايل ناسازگاري و احساس بدشان ترك كنند و بالاخره چهار برابر دختران ديگر ممكن است قبل از رسيدن به سن ۲۰ سالگي ازدواج كنند به اميد اينكه اين ازدواج جايگزين خانواده از هم گسيخته شان شود.
پسراني كه قبل از ۱۶ سالگي والدين شان از هم جدا شده اند تمايل دارند وانمود كنند كه عزت نفس شان از آنچه كه هست كمتر است. بزهكاري، پرسه زني و رفتارهاي تهاجمي بيشتر در بين پسرهايي كه والدين شان از هم جدا شده اند ديده مي شود چرا كه آنها رنج شان را زير« قوي و خشن »بودن و تحميل درد و عذاب به ديگران پنهان مي كنند. آنها احساس خودشان را با وانمود كردن به اينكه نگرش «بي فكر و خيال »دارند كنترل مي كنند.اما والديني كه كودكان خود را طي مراحل طلاق و بعد از آن درك كرده و خود را به آنها نزديك مي كنند مي توانند جلوي بروز عزت نفس اندك در آنها را بگيرند.
چگونه مي توانيد به فرزندتان كمك كنيد تا با طلاق كنار بيايد؟
۱ _ كودك تان را تشويق كنيد تا در كارهاي مدرسه شركت كند، پيش دوستان خود برود و همچنان مانند گذشته به تفريح و ورزش ادامه دهد.
۲ _ به كودكان خود بفهمانيد كه آنها در جدايي شما از يكديگر هيچ گناهي ندارند.
برخي كودكان هنگام طلاق والدين گرفتار سرگشتگي مي شوند. به طور مرتب به كودك خود متذكر شويد كه او مسئول مشكلات شما نيست و او را از احساس گناه رها سازيد. معمولا كودكاني كه عزت نفس اندك دارند هنگام جدايي والدين شان احساس خجالت و شرمندگي مي كنند و معتقدند كه آنها در به وجود آمدن اين شرايط بد مقصرند. اما اگر به او بگوييد:« تقصير تو نبود. ما نتوانستيم با هم كنار بياييم.» احتمالا شدت اين نوع واكنش كودك تخفيف مي يابد. حتي مي توانيد تا اندازه اي در مورد اين كه چرا ازدواجي ناموفق است توضيح دهيد. اما هرگز از همسرتان بد نگوييد و تقصير را به گردن او نيندازيد و تنها روي مشكلي كه باعث شكست روابط تان شده است متمركز شويد.
۳ _ به احساسات، صحبت ها، عقايد و انتخاب هاي كودك تان احترام بگذاريد. اين روش كمك مي كند كه او از طلاق والدين خود كمتر خجالت بكشد يا تحقير شود.
بسياري از كودكان از اينكه ممكن است اندوه شان به نظر بد ، عجيب يا ترحم آور آيد خجالت مي كشند. اگر چه به وسيله گفت وگوهاي ساده پدر يا مادر با كودك نمي توان اندوه را از كودك دور كرد اما نمي توان او را از خجالت كشيدن رها نمود.
۴ _ تا جايي كه امكان دارد به قول هاي حتي كوچك تان عمل كنيد. وقتي طلاق مي گيريم و مجددا تشكيل خانواده مي دهيم كودكان مان رفتار ما را خيانت تلقي مي كنند. بايد به هر قولي كه به آنها مي دهيم وفادار بمانيم. قولي كه زير پا گذاشته شود كودك را نسبت به احساس خيانت مطمئن خواهد كرد. چنين اعتباري براي كودكي كه زندگي اش دائم در تغيير است فوق العاده مهم مي باشد. اعتبار شما به او اعتماد به نفس و اطمينان مي دهد كه جايي پا برجا در زندگي شما دارد. مهم تر از همه بهترين راه توجه به كودك تان تماس داشتن با او است تا هر زمان كه مي خواهد به شما دسترسي داشته باشد.
۵ _ اگرچه بايد تغييرات ايجاد شده در اثر طلاق را دست كم نگيريد اما مواردي را كه بدون تغيير باقي مي مانند را برجسته سازيد.
وقتي كه كودك طعم يكسري تغيير در زندگي اش را بچشد، امكان دارد احساس نااميدي كند.
پدر يا مادر مي تواند در قبال زياني كه فرزندش حس مي كند او را متوجه چيزهايي كه دارد نمايد. پدر يا مادر مي تواند احساس زيان فرزندش را با نيرو بخشيدن به اين احساس كه چيزهايي دارد، كاهش دهد. مي توانند با كمك يكديگر صورتي از چيزهايي كه هنوز دارند تهيه كنند، مثلا:« من هنوز سلامتي، مهارت و انرژي دارم. ما هنوز يكديگر را داريم و تو علاوه بر من والد ديگر را داري كه به يكديگر سر مي زنيد.» انجام چنين كارهايي يعني تهيه كردن صورت چيزهايي كه هنوز داريد معمولا احساس نزديكي كودك به پدر يا مادرش را افزايش مي دهد و اين نزديكي بيشترين احساس آرامش را براي وي فراهم مي سازد.
۶ _ به كودك ثابت كنيد كه مي توانيد از خودتان مراقبت كنيد. مهم ترين وظيفه پدر يا مادري كه حضانت كودك را مي پذيرد اين است كه او را مطمئن سازد اوضاع شان روبه راه است و مي توان از پس هر مشكلي برآمد. كودكان بايد بدانند والدين شان لايق اند. صلاحيت والدين براي نگهداشتن عزت نفس كودك به اندازه محبت و تأييد كودك مهم است.
ما والدين بايد به كودكان خود متذكر شويم حتي اگر در زندگي خصوصي مان به موفقيتي دست نيافته ايم اما مي توانيم هنوز والدين خوبي بوده و به خوبي مراقب شان باشيم. روي هم رفته وظيفه ما فراهم كردن محيطي كامل و بي عيب براي كودكان نيست بلكه موظف هستيم به آنها كمك كنيم تا براي كسب موفقيت در دنيايي پر از نقص، مهارت هاي لازم را به دست آورند.

اجتماعي
اقتصاد
انديشه
سياست
فرهنگ
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |