چهارشنبه ۳۰ شهريور ۱۳۸۴
گفت وگو با دكتر حامد فولادوند به انگيزه چاپ كتاب در «شناخت نيچه»
مفاهيم استعاري
001422.jpg
مجيد يوسفي
فردريش نيچه عليرغم اينكه فيلسوف بحران است، انديشمندي متضاد است. تضادي كه شايد امروز آن را قرائت هاي متفاوت از مفاهيمي چون هستي، خدا و شناخت مي دانند. به قولي «تضادي شديدتر از اين را در كجا مي توان يافت؟ فيلسوفي كه در چنين گفت زرتشت، با صراحت،« غياب خدا »را اعلام مي دارد، در علم شاهد شوريده سري را به روي صحنه مي آورد كه فانوس به دست، در روز روشن در پي يافتن« خدا »ست. آيا نيچه «مغزي ملحد و دلي مومن دارد» يا فقط خداي مسيحيت را انكارمي كند؟ مي شود گفت از نظرگاه او، نيهيليسم دو آتشه يادآور اين نكته است كه هستي مطلق، زماني كه با والاترين ارزش هاي انساني مقايسه شود، به طور مطلق، دفاع ناپذير است.يكي از مهمترين مفاهيمي كه در كتاب« در شناخت نيچه» به وضوح پرداخته شده است ، مسئله تاثير و تاثر در انديشه نيچه است.نويسنده كتاب در شناخت نيچه در مورد تاثر وتاثير پذيري از نيچه با وام گيري از ژيل دلوز مي آورد :« كتاب نوعي «ماشين ادبي» است كه با متصل شدن به سيستم- دستگاه ماشيني ديگري (مانند خواننده يا نويسنده) به كار مي افتد. البته زماني تبادل و «تاثير» صورت مي گيرد كه ميان آن دو دستگاه (نشانه اي و معنايي) نوعي همساني ساختاري يا هم خواني سيستمي وجود داشته باشد. از نظر ژيل دلوز، اصولا نويسنده، خود را به افكار و متوني «وصل» مي كند كه سازگار، جذاب و نيروزا باشد. درباره نيچه مي توان گفت كه در هر دوره اي از زندگي فكري اش براي تاثير گرفتن، ماشين ادبي خود را به ماشيني ديگر متصل مي كند (شوپنهاور، گوته، آثار شرقي و ايراني و مانند آنها) كه به دليل قرابت (فكري، تخيلي يا نگارشي) آن ماشين برايش حيات بخش مي شود.كتاب در شناخت نيچه به كوشش حامد فولادوند نويسنده و محقق در حوزه نيچه است كه توسط انتشارات كتاب نادر منتشر شد. در اين كتاب همچنين عزت الله فولادوند، فرهاد ناظرزاده كرماني، عبدالعلي دستغيب، غلامحسين ابراهيمي ديناني. ناصرصاحب الزماني و نوشين شاهنده نيز مقالاتي دارند.
* گفته مي شود كه بسياري از مباحثي كه بعدها مكتب فرانكفورت به آن دامن زد پيش از اين نيچه آنها را مطرح ساخته بود، آيا اين يك حقيقت است يا تشابهات معنايي طرفداران فرانكفورت را به اين بحث متمايل مي سازد؟
بيشتر بزرگان انديشه و ادب قرن بيستم كم و بيش تحت تاثير افكار نيچه قرار گرفتند، از هايدگر، ياسپرس، گادامر تا هوركهايمر و آدرنو. نقد ريشه اي نيچه از آرمان هاي عصر روشنگري و مدرنيته مورد توجه پرچمداران «نظريه انتقادي» مكتب فرانكفورت قرار گرفت. يعني هوركهايمر، آدرنو، ماركوزه برخي از نظريات وي را به وام گرفتند و توسعه دادند: مضامين عقلانيت و سلطه، خرد ابزاري، اخلاق زدايي، هگل زدايي و غيره كم و بيش ريشه در نوشته هاي نيچه دارند.
مي دانيم كه پيروان مكتب فرانكفورت در «بازگشت انتقادي» به ماركس و كانت از عقايد «خلاف زمانه» نيچه بهره جستند، به ويژه در زمينه خردباوري و اخلاق زدگي كانت. در كتابي كه ترجمه كردم، گادامر به تاثير نيچه بر انديشه خود و نيز هوركهايمر و آدرنو اشاره كرده است (ر.ك.به: مكتب فرانكفورت و نيچه، نشر مهرنيوشا، زير چاپ )
* موضوع شناخت و «حقيقت گريزي» در نيچه تا اندازه اي رازآلود است. نمي دانم اين حقيقت گريزي يا خرد گريزي با انديشه هاي نيچه چه نسبتي دارد؟
به طور كلي نيچه ما را به شناخت جهان و انسان دعوت مي كند اما به دنبال «حقيقت» يا «مطلق» نيست. از نظر او انديشه و فكر براي «مهار زندگي» و شناختن حيات لازم و مفيد است، ولي عقل انسان قادر نيست به تمامي داده ها و واقعيات دست يابد، همه پرده ها را كنار زند و به قول حافظ به «راز دهر» برسد. نيچه از «رشته نازك عقل» سخن مي راند زيرا آگاهي و خردمندي انسان كنوني ضعيف مي باشد يا به زبان ديگر، «زيادي انساني» است! به همين دليل، نيچه خوش باوري منطق زده ها و خرد شيفته ها را نمي پذيرد چون آنان خرد و منطق جدلي را معيار تام و مطلق مي دانند. از منظر نيچه، اهل شناخت و علم علاقه و شور دانستن خود را نبايد به تعصب و تكبر تبديل كند زيرا دنياي دانش براي تواضع و جستجو ترسيم شده است. بنابراين، خردورزي كيش خرد نيست و عقلانيت را نبايد ايدئولوژي و بت كرد. در ضمن، نيچه براين باور است كه «منطق ذهني» با خود واقعيت «فاصله» دارد، يعني انسان مي كوشد تصور و تخيلي از پديده هاي موجود تدوين كند تا آنان را بهتر «مهار» كند. به مانند كانت، نيچه شناخت را نوعي تسلط و چيرگي مي داند. يعني عامل شناسنده از نظر گاه و زاويه خود مورد شناخت را تفسير و تخمين مي زند. درواقع، كار او بيشتر تفسير و تخيل است و «بار» خطا و جعل سازي روند شناخت و علم را شكل مي دهد. در نتيجه، انسان با تخمين و اشتباه مي كوشد پديده هاي گيتي را مهاركند تا به خواسته ها و نيازهاي روزمره خود جواب دهد و زندگي مادي و معنوي خويش را اداره كند .بنابراين، اساسا عمل شناخت براي «حقيقت» صورت نمي گيرد بلكه براي مهار زندگي و حيات است. «خطاكاري» بافت علم را ترسيم مي سازد و اهل دانش مدام در حال تفسير و تاويل پديده ها است. بدون اين كه به حقيقت يا مطلق برسد.نگرش نيچه اصولا حقيقت گريز است.
* يكي از اتهاماتي كه به نيچه وارد مي سازند تمايل او به واگنر و در نهايت به فاشيسم است؟ اين اتهام به كساني چون هايدگر و لوي اشتراوس نيز وارد شده است؟ شما چه ارزيابي از اثر «اراده معطوف به قدرت» او داريد؟
در مورد مقوله «اراده معطوف به قدرت» و نيچه فاشيست بايد توجه داشت كه مفاهيم كليدي نيچه، يعني «اراده معطوف به قدرت» ، «بازگشت ازلي» «ابر انسان» مقولات استعاري اند نه علمي. براي درك انديشه نيچه خواننده بايد به زبان نمادين و واژگان استعاري او آشنايي پيدا كند تا گرفتار سوءتعبير و سوءتفسير نشود. در آلمان نازي از مقولات «اراده معطوف به قدرت» و «ابر انسان» سوء استفاده شد و برخي از پيروان فاشيسم اين مفاهيم را مترادف با «قدرت طلبي» و «ابرمرد» قلمداد كردند، در حالي كه از نظر من سه مفهوم كليدي فوق بيشتر «بار» فلسفي-عرفاني دارد. يادآور مي شوم كه خواهر نيچه عقايد ضد سامي و شبه «پان ژرمانيستي» داشت و كوشيد پس از مرگ برادرش انديشه او را تحريف كند و برخي نوشته هاي «خلاف زمانه» وي را نابود يا دستكاري كند. «جوسازي» اين خواهر «بي شعور» (بنابرمكاتبات نيچه) موجب شد كه در دوران جنگ جهاني دوم تصوير كاذب «نيچه فاشيست» شكل بگيرد و پرچمداران ماركسيسم سنتي نيز اين دروغ بزرگ را باوركنند! مثلا گئورگ لوكاچ در افسانه بافي نيچه فاشيست و ضد خرد نقش داشت، در حالي كه از سال ۱۹۳۷ ژرژ باتاي و دوستانش اين دروغ بزرگ را رد كرده و از نيچه اعاده حيثيت كرده بودند. امروز در غرب همه مي دانند كه خالق «چنين گفت زرتشت» مخالف هر نوع توتاليتاريسم بود. او از همان دوران جواني با عقايد پان ژرمانيستي فاصله گرفت و ترجيح داد «بي وطن» شود تا آلماني! فراموش نكنيم كه نيچه از نخستين كساني است كه ايده «اروپايي بودن» را مطرح كرد. او به مانند گوته ديدگاه اروپايي و نه «ملي» داشته است، به خصوص كه اين دو انديشه ورز با روي آوردن به فرهنگ شرقي و ايراني «جهان وطني» بودن خود را نشان دادند. در مورد خود مفهوم «اراده معطوف به قدرت» از هايدگر تا ژيل دلوز برداشت هاي گوناگوني شده است. به طور اجمالي مي توان گفت كه اين مقوله استعاري به نيروي حيات و توانمندي نهفته در پديده هاي متنوع گيتي اشاره دارد، يعني چنين مفهومي بيانگر ميل وخواست دروني جهان جانداران مي باشد و روند متضاد رشد و شكوفايي نيروهاي زندگي و هستي را مدنظر دارد. به نظرمن اينجا واژه آلماني بيشتر مترادف با توان وتوانايي است تا با قدرت، به خصوص كه انديشه نيچه برتوانمندي ابرانسان تكيه مي كند.بنابراين من آن را «توان خواهي» ترجمه مي كنم و تعبير كاذب «قدرت طلبي» و مدلول هاي شبهه سياسي _روانشناختي كنار مي روند. توانمند و شكوفا شدن خواست غريزي حيات و زيست است.
001425.jpg
* نگرش سياسي نيچه را چگونه ارزيابي مي كنيد؟
نيچه طالب برابري حقوق افراد است اما مخالف برابري و همگون سازي آنان است زيرا به تفاوت توانمندي و استعدادها باور دارد. در نتيجه، مكاتبي كه شعار «برابري» را تبليغ مي كنند باب طبع او نيستند، به خصوص كه پيروان آنان دست به نوعي عوام فريبي مي زنند تا حكومت كنند. از نظر نيچه، نظام هاي «توده پرور» هويت فرد را نفي مي كنند و با توسل به يكسان سازي و منطق ابزاري آدم ها را به «گله اي» منفعل و بي تفاوت تبديل مي كنند. دموكراسي وسوسياليسم عملا فرديت را محترم نمي شمرند زيرا همرنگ «جماعت» شدن را ترويج مي كنند. درضمن، نيچه معتقد است كه دموكراسي بورژوايي و نيز سوسياليسم عوام فريبي و كينه توزي اديان يهود و مسيحيت را گسترش داده است. اصولا نيچه با «انقلاب» ميانه اي ندارد و آن را پيروزي ناتوانان بر توانمندان مي داند. او از روس «انقلابي» بيزار است ولي مريد تسامح ولتر است. اگر بخواهيم بينش سياسي نيچه را ترسيم كنيم بايد به عقايد افلاطون و ولتر مراجعه كنيم زيرا به مانند آنان او از عوام زدگي وابتذال نفرت دارد وخواهان جامعه اي فرزانه پروراست نه گله پرور!
* در بعضي از مفاهيم نيچه اخلاق ستيز و پيرو نيست انگاري اخلاقي است. اما شرح زندگي او و نوع رياضت هاي او نشان مي دهد كه او نمي توانست اخلاق ستيز باشد.
نيچه «ضد اخلاق» از كليشه ها و برداشت هاي عاميانه ديگر است. او با اخلاق بورژوا- مسيحي مخالف است، زيرا اخلاقي ضد حيات و زاهدانه است كه غريزه وتن آدمي را انكار مي كند. نيچه با عقايد اخلاقي حاكم درگير مي شود زيرا به اعتقاد او آرمان هاي زهد و اخلاق مآبي، آدم هايي ناتوان و حقير پرورش مي دهد و مانع شكل گيري اخلاقي نو و حيات بخش مي شود. نيچه كه به لحاظي خود را كانتي مي داند در زمينه اخلاق به او سخت مي تازد:«كانت پير» دائم از وظيفه و «تكليف» سخن مي راند و قادر نيست از كيش اخلاق و زهد خود را رها سازد. به زبان ديگر،«خون كشيشي» به نوعي ديدگاه هاي كانت را آلوده ساخته و به قول ژيل دلوز نقد او را اخلاق زده و سازش كارانه كرده است. نيچه معترض به معيارهاي اخلاقي حاكم زمانه است ومعاصران وآيندگان را به ايجاد ارزش هايي «فراسوي نيك وبد» دعوت مي كند.او ضد اخلاق نيست بلكه «فارغ از اخلاق» است مانند رندان وعرفا .

نگاهي به انديشه هاي فلسفي و سياسي شيخ اشراق سهروردي
فرزانگي ايرانشهري
مقاله حاضر روايتي است كوتاه از آنچه انديشمندي ژرف انديش تا سن ۳۸ سالگي به آن دست يافته است. عمري كوتاه ولي پربار. نويسنده در اين مقاله انديشه هاي فلسفي و سياسي سهروردي را در چارچوب حكمت ايرانشهري و حكماي ايران باستان همچون جاماسب و بزرگمهر، به بررسي مي نشيند و تأثير اين انديشه را در مشروعيت نظام سياسي و ماهيت آن مي كاود.
001428.jpg
عظيم ايزدي اودلو
سهروردي در تاريخ ۵۴۹ هجري در سهرورد زنجان به دنيا آمد. تحصيلات مقدماتي را در مراغه نزد مجدالدين جيلي به پايان رسانيد. سهروردي پس از آن به اصفهان رفت كه در آن زمان مهمترين مركز علمي ايران بود و در اين شهر با انديشه هاي بوعلي سينا آشنا شد. وي سپس به سفر و سياحت پرداخت و به شهرهاي دياربكر، دمشق و حلب رفت و در شهر حلب با ملك ظاهر پسر صلاح الدين ايوبي ملاقات كرد. ملك ظاهر كه از سوي پدرش بر حلب فرمان مي راند از سهروردي خواست كه در دربار وي در حلب ماندگار شود. وي در خواست ملك ظاهر را پذيرفته و در شهر حلب اقامت گزيد. سهروردي در اين شهر بي هيچ پروايي انديشه هاي خود را مطرح مي كرد. فقيهان، متشرعان و متصوفان، پس از آن كه در مناظره و گفت وگو با او بازماندند به تكفير او پرداخته و به كشتن او فتوي دادند. اما ملك ظاهر ارادتي كه به سهروردي پيدا كرده بود از قتل او سرباز زد. آنگاه مخالفين سهروردي نامه اي به صلاح الدين نوشتند و او نيز طي نامه اي به پسرش ملك ظاهر، فرمان به قتل او داد و بدين ترتيب سهروردي در سال ۵۸۷ در سن ۳۸ سالگي به شهادت رسيد.
انديشه هاي فلسفي و سياسي سهروردي
بي گمان شهاب الدين يحيي سهروردي يكي از فرزانگان و برجستگان تفكر اصيل ايراني است. اقبال لاهوري در ارتباط با انديشه فلسفي و جايگاه او در فلسفه اسلامي مي گويد: شيخ اشراق «يكسره از مفاهيم ديرينه چشم نپوشيد؛ ولي به اقتضاي فكر اصيل ايراني خود، علي رغم تهديدات منتقدان تنگ نظر، به استقلال انديشيد. در فلسفه او سنن فكري ايران باستان كه در آثار ابوحامد محمدغزالي و اسماعيليان جلوه گر شده بود، با افكار حكيمان و الهيات اسلامي همساز شد، جزم انديشان بر او رشك بردند و به سلطان صلا ح الدين نوشتند كه تعاليم سهروردي اسلام را به خطر مي اندازد و سركوبي آن لازم است. سلطان خواست آنان را برآورد. پس فيلسوف جوان ايراني با آرامش به مرگ تن داد؛ مرگي كه او را در زمره شهيدان حقيقت درآورد و بدو نامي جاودان بخشيد. سهروردي شخصيتي ممتاز داشت. از استقلال فكري و قدرت تعميم و نظام پردازي برخوردار بود و از اينها بالاتر نسبت به سنن ايراني وفادار بود. در مورد قضاياي مهم گوناگون با فلسفه افلاطون در افتاد و فلسفه ارسطو را صرفاً  مقدمه نظام فلسفي خود شمرد و آزادانه انتقاد كرد. هيچ موضوعي از انتقاد او بر كنار نماند. حتي منطق ارسطويي را مورد بررسي دقيق قرار داد و برخي از اصول آن را ابطال كرد. وي به راستي نخستين نظام پرداز تاريخ فلسفه ايران بود كه حقايق همه شيوه هاي فكري ايران را باز شناخت و با كارداني در هم آميخت و نظام نويي پرداخت. اين فرزانه تيزانديش در سراسر نظام فكري خود هماهنگي تامي بين عقل و عاطفه برقرار ساخت و از اين رو بيش از ساير متفكران، از عهده تسخير اذهان برآمد.» (۱)
سهروردي به عنوان بنيانگذار فلسفه اشراق در ايران و جهان اسلام بر اين عقيده است كه فلسفه اشراق او داراي روش خاصي است كه همه مواد آن از راه تفكر و استدلال فراهم نشده، بلكه كشف و شهود ذهني و تأمل و اعمال زاهدانه هم سهم بزرگي در آن داشته است. در حقيقت فلسفه اشراق سهروردي علاوه بر تأثيرپذيري از آثار صوفيه و مخصوصاً  نوشته هاي حلاج و غزالي وفيلسوفي چون ابن سينا، از منابع پيش از اسلام از جمله از مكتب هاي فيثاغوري و افلاطوني و هرمسي و حكمت ايرانيان قديم تأثيرپذيرفته است. بنابراين حكمت اشراقي، طرز تفكر و جهان بيني و شيوه تعقل و جوهر ذوق ايراني و روح بزرگ فرهنگ اصيل و باستاني پارسيان را زنده كرده است. از اين رو بسياري از شارحان فلسفه سهروردي بر اين عقيده هستند كه او در انديشه احياي حكمت الهي ايران باستان بوده است. خود سهروردي مي گويد:
«در ميان ايرانيان قديم گروهي از مردمان بودند كه بحق رهبري مي كردند و حق آنان را در راه راست رهبري مي كرد و اين حكماي باستاني به كساني كه خود را مغان مي ناميدند شباهت نداشتند، حكمت متعالي و اشراقي، آنان را كه حالات و تجربيات روحاني افلاطون و اسلاف وي نيز گواه بر آن بوده است، ما دوباره در كتاب خود، حكمه الاشراق زنده كرده ايم.» (۲)
حكمت اشراق كه پايه و بنيان آن را دو اصل نور و ظلمت تشكيل مي دهد براي نخستين بار توسط حكماي ايران باستان، همچون جاماسب و فرشاد شور و بزرگمهر، بيان شده است. بنابراين در فلسفه اشراقي سهروردي، جهان عبارت است از درجاتي از نور و ظلمت و حقيقت اين است كه همه چيز به وسيله نور آشكار مي شود و بايد به وسيله آن تعريف شود. نور محض كه سهروردي آن را نورالانوار ناميده، حقيقت الهي است و منبع هر وجود است و جهان در درجات واقعيت خود چيزي جز درجات مختلف نور و ظلمت نيست؛ مي گويد: «ذات نخستين نور مطلق، يعني خدا، پيوسته نورافشاني (اشراق) مي كند و همه چيزها را به وجود مي آورد و با اشعه خود به آنها حيات مي بخشد. هر چيز در اين جهان منشعب از نور ذات او است و هر زيبايي و هر كمال موهبتي از رحمت او است و رستگاري عبارت از وصول كامل به اين روشني است.» (۳)
همان طور كه گفته شد انديشه فلسفي سهروردي براساس «نور» يا «اشراق» بيان شده و در انديشه سياسي او با عنوان «فره ايزدي» يا «فركياني» بازتاب يافته است. به اين ترتيب، سهروردي را مي توان بزرگترين مفسر مفهوم «فركياني» در دوره اسلامي دانست. او با تأسيس حكمت اشراق خود، از تداوم انديشه ايرانشهري به تعبير هانري كربن، تفسيري مبتني بر «حماسه عرفاني» به دست داده است. در حقيقت هدف سهروردي از تأسيس حكمت اشراق «گذر از حماسه پهلواني ايران باستان به حماسه عرفاني دوره اسلامي بوده است.» سهروردي مانند ايرانيان باستان، وجود را به« نور»تعبير مي كرد. مفهوم نور از يك سو با مفهوم« خُرّه »يا« خورنه» و از سوي ديگر با آيات نور در قرآن كريم (سوره نور- ۳۵ و ۳۴) پيوند دارد.
بنابراين خُرّه يا نور، مفهوم بنيادين حكمت اشراق سهروردي است و از اين رو، تأسيس حكمت اشراق را بايد به عنوان يكي از نقاط عطف تداوم انديشه ايرانشهري در دوره اسلامي مورد تأمل قرار داد. در واقع،  اهميت مقام وجايگاه سهروردي به اين امر اساسي مربوط مي شود كه او با تأسيس حكمت اشراق، به تجديد« حكمت خسرواني» پادشاهان آرماني ايران باستان پرداخت. اين حكمت خسرواني، در واقع، همان فرزانگي باستاني ايرانشهري است كه شاه آرماني در كانون تأملات آن قرار دارد و سهروردي در حكمت الاشراق به تصريح، خود را مجدد آنان دانسته و گفته است« قاعده... نور و ظلمت، طريقه فرزانگان ايران مانند جاماسب فرشاد شور و بوذرجمهر و كساني كه پيش از آنان مي بوده اند، بود كه نبايد با قاعده ثنويت كفر آميز ماني مجوس اشتباه شود.»(۴) بنابراين در جنبه سياسي فلسفه سهروردي، اين نور يا خُرّه سرچشمه فر ه مندي پادشاهان و پيامبران است و داراي همان نقش معنوي است كه« نور محمدي» در پيامبر شناسي و امام شناسي شيعي دارد. پس از نظر سهروردي خُرّه در اصل همان« نور محمدي »است. به اين ترتيب سهروردي دو مفهوم« خورنه » و مفهوم
« سكينه »قرآني را نيز يكسان و در پيوند با هم دانسته است.« سكينه »به معني ساكن شدن و رحل اقامت افكندن است و سهروردي اين مفهوم را با نور محض كه در نفس اسكان مي يابند و نفس را به« هيكل نوراني »تبديل مي كند ارتباط داده است. به طوري كه از مفهوم خُرّه، اسكان نور جلال پادشاهان فرهمند ايران باستان فهميده مي شود، كه بهترين نمونه آنان، شاهان بختيار، فريدون وكيخسرو هستند.(۵)
در واقع جنبه هاي سياسي آراء فلسفي سهروردي براساس انديشه« فره ايزدي »مطرح شده كه بيانگر شاهي آرماني ايران باستان است، فره به معني عنايت و بركت ايزدي در ايران باستان مخصوص شاهان بوده است. پس فره آن نوع شكوه و جلالي است كه دارنده آن« همچون سايه خداوند بر روي زمين »عمل خواهد كرد. كسي كه او از چنين صفاتي برخوردار باشد از بركت وجود او همه جا آباد و زمين و زمان به كام مردمان خواهد شد. به تعبير سهروردي، اين شخص در واقع همان شاهان فرهمند و پيامبران هستند. پس سهروردي، پادشاهان و فرمانروايان ايران باستان را پيامبراني مي داند كه قدرت آنها از معدن وحي و الهام نشأت گرفته است و معتقد است كه انوار الهي كه اعطاء كننده تأييد و قدرت است در وجود طبقات رؤسا رسوخ مي كرد كه بالاترين آن در وجود پادشاهان رسوخ كرده است مانند افريدون، كيخسرو... به نظر مي رسد كه سهروردي، انديشه سياسي خود را در ارتباط با شهر يا مدينه بيان نكرده است. در هر موردي كه او درباره حكومت سخن مي گويد آن را با« تدبير الهي »كه همان بازتاب دهنده انديشه« فره كياني »است در پيوند مي داند. از ديدگاه سهروردي حكومت، هنگامي داراي اعتبار است كه حاكمان و رهبران آن، چه پادشاهان چه حكما و فيلسوفان، بايد« نشان »از الاهي بودن حكومت در دست داشته باشند. پس در تفكر سياسي سهروردي، حكومت تنها هنگامي داراي مشروعيت است كه حاكم« الحاكم بامرالله»باشد.(۶)
سهروردي همانند فارابي مي پذيرد كه رياست مدينه و جامعه نمي تواند در دست هر كسي باشد و معتقد است كه رياست مدينه بايد در دست انبياء پادشاهان ملكوتي اي حتي حكماي متأله قرار گيرد. به دليل اين كه آنها از راه درك حكمت اشراقي به كمال انسانيت رسيده و نفسشان به عقل فعال پيوسته است. وي در اين ارتباط به پادشاهان كهن ايران اشاره مي كند، پادشاهاني كه به واسطه داشتن فره كياني با اعتبار فرمانروايي مي كردند. بنابراين در انديشه سياسي سهروردي، يكي از نشانه هاي الهي بودن حكومت كسب حكمت است و كسب حكمت يعني كسب فره. هر كس حكمت بداند و بر سپاس و تقدس نورالانوار مداومت كند، از فره ايزدي خُرّه كياني برخوردار خواهد شد. او پادشاهان ايران باستان را اهل حكمت و داراي نفوس قدسيه مي دانست كه قدرت آنها از تأييد الهي سرچشمه مي گرفت.
در مجموع مي توان گفت كه انديشه فلسفي و سياسي سهروردي تركيبي است از دو بنياد انديشه سياسي اسلامي و ايراني، يعني نظريه نوبنياد نبوت در اسلام و اعتقادات اسلامي در باب معجزات و كرامات انبياء، ائمه و اولياء و ديگر باورهاي باستاني ايران درباره فره يا خُرّه كياني پادشاهان(۷) به گفته هانري كربن انديشه او« به جمع ميان انديشه پيامبري ايراني و ابراهيمي و سلاله پيامبران كتاب مقدس و قرآن »(۸) انجاميده است.
منابع :
۱- اقبال لاهوري، محمد، سير فلسفه در ايران، ترجمه ا.ج. آريانپور، تهران، انتشارات نگاه، ،۱۳۸۰ ص ۹۳-۷۹.
۲- نصر، سيدحسين، سه حكيم مسلمان، ترجمه احمد آرام، تهران، شركت سهامي كتاب، جيبي، ،۱۳۷۱ ص ۷۱.
۳- نصر، همان منبع، ص ۸۲.
۴- طباطبايي، سيدجواد، خواجه نظام الملك، تهران، طرح نو، ،۱۳۷۵ ص ۱۴۳-۱۴۲.
۵- كوربن، هانري، فلسفه ايراني و فلسفه تطبيقي، ترجمه جواد طباطبايي، تهران، توس، ،۱۳۶۹ ص ۸۹-۸۸ .
۶- ضيايي، حسن، سهروردي و سياست، در كتاب منتخبي از مقالات فارسي درباره شيخ اشراق سهروردي، به اهتمام حسن سيد عرب، تهران، انتشارات شفيعي، ،۱۳۷۸ ص ۱۰۷.
۷- ضيايي، همان منبع، ص ۱۰۸.
۸- كوربن، پيشين، ص ۸۹.

تازه هاي انديشه
انقلاب مهدي و پندارها
001431.jpg
نوشته: آيت الله شهيد سيدمحمدباقر صدر/ ترجمه: سيداحمد علم الهدي/ تاريخ چاپ: ۱۳۸۴/شمارگان: ۱۰۰۰نسخه/ ناشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامي
شهيد آيت الله سيدمحمدباقر صدر؛ انديشمند، فقيه و فيلسوف معاصر از جمله شخصيتهاي بزرگ فرهنگي است كه به احاطه در مسائل و وضوح در روش و دقت تحليل و انسجام در نظريه پردازي شناخته شده است. پروژه روشنگرانه شهيد صدر كه مي توان از آن به نگاه عصري به اسلام تعبير، تلاشي در جهت رويارويي با چالشهاي بنيادين جهان اسلام بود. او در اين راستا با استفاده از داده هاي علوم عقلي و انساني جديد در روش، به مطالعه علوم اسلامي پرداخت و از اين رهگذر به اين علوم حياتي دوباره بخشيد. به همين دليل نگاه صدر به مدرنيته و دستاوردهاي آن فارغ از نگاه هاي رايج ديگر بود. از همين رو او كوشيد تا از برخوردهاي گزينشي در اين رابطه پرهيز كند. كتابهايي كه وي در اين راستا نگاشت، از جمله: فلسفتنا، اقتصادنا و... همه به گونه اي تبييني است از مسايل عمده عصر ما.
كتاب «انقلاب مهدي و پندارها» از جمله آثاري است كه شهيد صدر در تدقيق و ژرف انديشي در مسايل روياروي جامعه اسلامي نگاشته است.
دراين كتاب مسايل مربوط به انقلاب مهدي(عج) با شكل و اسلوب نويني به بحث گذاشته شده و در برخي موارد با استدلالهاي فلسفي همراه شده است. مولف در مقدمه كتاب مي آورد «مهدي(عج) تنها يك ايدئولوژي نيست كه فقط از ديدگاه آموزشهاي مذهبي مورد توجه قرار گيرد و تلقينهاي ديني او را در آشيانه افكار جايگزين سازد بلكه او يك الهام فطري انساني است كه در برابر بينشهاي همه متفكرين جهان، روزگار درخشاني را مجسم مي سازد... اسلام مهدي (عج) را يك حقيقت فكري كه هنوز بايد بعد از اين در عالم دريافت شود معرفي نمي كند... بلكه او را يك حقيقت واقعي موجود و پايه امروز معرفي مي كند كه در هر آن انتظار انقلابش را داريم» ..مولف در بخشهاي بعدي كتاب مي كوشد تا به شبهاتي كه پيرامون وجود اين امام همام مطرح است، به گونه اي مستدل پاسخ گويد.
از اين رو فصول كتاب پس از مقدمه از اين قرار است: مهدي (عج) و طول عمر، معجزه و طول عمر، نقش طول عمر مهدي(عج) در ايجاد دگرگوني جهان، رهبري در چهره كودكي، مهدي(عج) حقيقتي است يا مجرد پندار؟ مهدي (عج) و رمز غيبت، امكان دگرگوني تاريخ به دست يك انسان و آن دگرگوني چگونه است؟

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
سياست
فرهنگ
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |