چهارشنبه ۲۷ مهر ۱۳۸۴
سيري در آراء و انديشه هاي «آلسدر مك اينتاير» ، فيلسوف ناقد ليبراليسم
نقد تفكر اخلاقي غرب
002601.jpg
مسعود خيرخواه
مباني فلسفي ليبراليسم و زمينه هاي پيدايش آن در غرب، چنان كه بايد، در كشور ما شناخته شده نيست. روشنفكران اين مرز و بوم به فراخور تأثرات خويش از مكاتب و شخصيتهاي فكري غرب- بدون توجه به بافت فرهنگي جامعه ما و بدون نقد و بررسي جدي آنها- هر كدام به ترويج مكتبي يا انديشمندي اقدام كرده اند.
نقد و بررسي همه جانبه اين انديشمندان و اين باور كه ما به چه ميزاني مي توانيم از انديشه هاي آنها استفاده كنيم، از اهميت والايي برخوردار است. يكي از ناقدان ليبراليسم در زمينه هاي فلسفي، اخلاق، مديريت و فلسفه سياسي، «آلسدر مك اينتاير» ، فيلسوف اخلاق انگليسي معاصر است. شناخت و اطلاع از مخالفان و ناقدان ليبراليسم در غرب، براي ارزيابي و تعيين خط مشي علمي- فرهنگي در جامعه ما و داوري صحيح در باب طرفين منازعه، ضروري است.

نقد مك اينتاير از تفكر اخلاقي موجود در غرب داراي دو بعد متمايز است:
بعد نخست، جنبه روش شناختي دارد. يعني اين كه روش رايج در بررسي مفاهيم و انديشه هاي اخلاقي از ديدگاه مؤلف بسيار انتزاعي، يكسونگرانه و به طور كلي ناقص است.
بعد دوم، جنبه محتواي دارد. يعني اين كه به دنبال به كارگيري روش صحيح در مطالعات و بررسي هاي اخلاقي، مي توان و بايد به نتايج متفاوت با نتايج ديگر فيلسوفان اخلاق عصر جديد دست يافت.
اين نوشتار، در واقع، گزارشي تحليلي و تطبيقي از نظام فكري «آلسدر مك اينتاير» و به طور خاص، طرح وي در باب نقد مدرنيته و به طور اخص، نقد تفكر اخلاقي غرب است. در اين مجال، در پي آنيم با سيري در كتابهاي «پايان فضيلت» (۱)، «كدامين علت؟ كدامين عقلانيت؟» (۲) و «سه تقرير رقيب درباره تحقيق اخلاقي» (۳) نوشته مك اينتاير و برخي كتابها و مقالات نگارش يافته درباره وي، به يك جمع بندي برسيم.
«آلسدر مك اينتاير» از فيلسوفان اخلاق معاصر و معروف انگلستان و آمريكاست. وي علاوه بر تدريس در مراكز علمي و دانشگاههاي اين دو كشور، داراي تأليفات متعددي است و در مجموع حدود ده كتاب را تأليف و پنج كتاب را ويراستاري كرده است. از جمله تأليفات وي عبارتند از: «هربرت ماركوزه» ، «تاريخچه فلسفه اخلاق»، «دنياگرايي و دگرگوني اخلاق»، «رويارويي با خودانگاري هاي عصر حاضر»، «ماركسيسم و مسيحيت»، «كدامين عدالت؟ كدامين عقلانيت؟» و «سه تقرير رقيب درباره تحقيق اخلاقي».
وي همچنين عضو هيأت تحريريه چند مجله، از جمله مجله «ايمان و فلسفه» وابسته به انجمن فيلسوفان مسيحي در آمريكاست. با انتشار كتاب «پايان فضيلت» و ادامه بحثهاي اين كتاب در نوشته هاي بعدي، مك اينتاير بسيار مورد توجه قرار گرفت. اين امر تا آن حد جدي است كه در زمان حيات او، يعني در سال ،۱۹۹۴ كتابي با عنوان «آلسدر مك اينتاير، نقاد مدرنيته» توسط «پيتر مك ميلر» در ۲۲۴ صفحه منتشر شد. در همان سال (۱۹۹۴) كتاب ديگري به نام «پس از مك اينتاير» ويراسته «جان هورتن و سوزان مندس» در ۳۲۲ صفحه منتشر شد.
اين كتاب مجموعه اي از مقالات نقادانه درباره طرح مك اينتاير است. در اينجا، به معرفي اين كتاب كه در مجله «فلسفه اخلاق» از انتشارات دانشگاه شيكاگو، مجلد ۱۰۶ ، شماره دوم ژانويه ۱۹۹۶ (دي ماه ۱۳۷۴) منتشر شده است نيز خواهيم پرداخت.
«نقد آلسدر مك اينتاير از مدرنيته، تأثير زيادي بر فلسفه اخلاق و سياست  معاصر داشته است. حتي كساني كه دعاوي او را رد مي كنند، مجبورند با نقدهاي او از طرح عصر روشنگري دست و پنجه نرم كنند. در كتاب پس از مك اينتاير،«هورتن و مندس» مجموعه اي از نوشته هاي نقادانه در توضيح جنبه هاي مختلف طرح مك اينتاير را فراهم آورده اند. برخي از اين بحثها عبارتند از: دقت دعاوي تاريخي وي، قوت نقد او از مدرنيته و سازگاري مفاهيم اصلي نظام فكري وي، يكي از اين مقاله هاي بسيار جالب، مقاله نخست نوشته «سه تقرير رقيب درباره تحقيق اخلاقي» باز كرده و مفاهيم اصلي سنت، عمل و خود داستاني را توضيح مي دهند.»
كتاب «پايان فضيلت» از انتشارات دانشگاه نتردام است. چاپ اول كتاب در سال ۱۹۸۱ و چاپ دوم آن در سال ۱۹۸۴ منتشر شده است. اين كتاب، در واقع، بخشي از يك زنجيره متصل و هدفمند در باب فلسفه اخلاق بوده و تكميل كننده سه تأليف نخست نويسنده در نقد تفكر اخلاقي حاكم بر غرب و به طور مشخص جوامع پس از عصر معروف به «روشنگري» است. علاوه بر اين، كتاب حاضر زمينه ساز كتاب «كدامين عدالت؟ كدامين عقلانيت؟» است، زيرا مؤلف پس از نقد فرهنگ اخلاقي موجود، در كتاب اخير به تبيين آراي خويش در فلسفه اخلاق مي پردازد و در واقع، اين جنبه ايجابي و اثباتي كار اوست كه مسبوق به آن جنبه سلبي و نقادانه شده است. نقد وي از تفكر اخلاقي موجود داراي دو بعد متمايز است:
۱) بعد نخست، جنبه روش شناختي دارد. يعني اين كه روش رايج در بررسي مفاهيم و انديشه هاي اخلاقي از ديدگاه مؤلف بسيار انتزاعي، يكسونگرانه و به طور كلي ناقص است. همانگونه كه در مقدمه كتاب «پايان فضيلت» آمده است، مك اينتاير از مستقل و منعزل دانستن فلسفه اخلاق بسيار ناخرسند بوده و نسبت به ضرورت توجه به تاريخ و مردم شناسي براي دريافت صحيح از اخلاق و تنوع موجود در انديشه ها، باورها و كردارهاي اخلاقي، اعتقاد راسخ دارد. اين پندار كه «فيلسوف اخلاق تنها با تأمل در گفته ها و اعمال خود اطرافيانش، بدون در نظر گرفتن واقعيات تاريخي مي تواند به بررسي مفاهيم اخلاقي بپردازد، از نظر او بيهوده و بي ثمر است.
نتيجه اين مبناي روش شناختي و به طور كلي اين نوع نگرش به مسائل اخلاق آن است كه كتاب حاضر، علاوه بر جنبه هاي فلسفي، جهت بيان و تحليل مسائل تاريخي نيز اهميت دارد. ذكر اين نكته نيز لازم است كه مخاطبان اصلي اين كتاب اساتيد و دانشجويان فلسفه اخلاق اند و كتاب در بستري آشنا و مأنوس با فلسفه اخلاق تكون يافته است. از اين رو، كساني كه داراي آشنايي اجمالي با فلسفه اخلاق باشند، امكان بهره مندي از تحليل هاي فلسفي و تاريخي اين كتاب را خواهند داشت. علاوه بر آن كه تا حد زيادي مي توانند از آراي جديد اطلاع يافته، مي توانند اطلاعات خود را به روز كنند.
۲) بعد دوم، جنبه محتوايي دارد. يعني اين كه به دنبال به كارگيري روش صحيح در مطالعات و بررسي هاي اخلاقي، مي توان و بايد به نتايج متفاوت با نتايج ديگر فيلسوفان اخلاق عصر جديد دست يافت.
در ادامه، به جنبه محتوايي كتاب «پايان فضيلت» مي پردازيم.
كتاب «پايان فضيلت» به گفته «رابرت بلاه» ، از مهمترين كتابهاي اين دهه و به گفته برخي ديگر مهمترين اثر فلسفي در زمينه اخلاق در سه ربع قرن گذشته است. هنگامي كه اين كتاب براي نخستين بار در سال ۱۹۸۱ ميلادي منتشر شد، بلافاصله به عنوان مهمترين و بحث انگيزترين نقد فلسفه اخلاق معاصر بعد از چندين سال فترت تلقي شد. دامنه تأثير اين كتاب به فلسفه سياست و علوم اجتماعي نيز كشيده شده است.
پيشنهادي قوي مطرح شده در اين كتاب درباره «تاريخ اخلاقي و بحرانهاي اخلاقي معاصر غرب»، تأثير عظيمي در پيدايش مهمترين حركت عقلاني جديد در فلسفه اخلاق، يعني «اخلاق مبتني بر فضيلت» داشته است.
اخلاق مبتني بر فضيلت، در واقع، چيز جديدي نيست، بلكه، بازگشتي است به ديدگاه فلسفي ارسطويي درباره اخلاق، با هماهنگي بيشتري كه نسبت به تاريخ اخلاق فلسفي مقدم بر دوره جديد در آن هست. در حالي كه فيلسوفان اخلاق جديد بر اين مسأله تأكيد مي ورزند كه «چه بايد كرد؟» ، تفكر سنتي بر اين مطلب تأكيد مي كند كه «چگونه بايد بود؟». به طور مثال، مكتب اخلاقي كانتي به مفهوم «وظيفه» عنايت دارد، در حالي كه، ارسطو گرايان «فضيلت» را موضوع اصلي اخلاق مي دانند. فيلسوفان جديد سعي كرده اند تا با تحليل افعال، معين كنند كداميك از آنها الزامي اند. ولي ارسطو گرايان مي كوشند تا با درك ماهيت انسان، معين كنند كدام صفت بايد براي تحقق امور بالقوه در انسان، پرورش يابد. تأثير كار «مك اينتاير» را مي توان در افزايش چشمگير كتابها و مقالاتي كه بعد از انتشار كتاب «پايان فضيلت»، در اين باره نوشته شده است، مشاهده كرد.
همچنين سمينارها و كنفرانس هاي متعددي كه درباره «اخلاق مبتني بر فضيلت» به طور عام يا كتابهاي مك اينتاير، به طور خاص، برگزار شده اند، حاكي از تأثير اين كتاب است. امروزه، «اخلاق مبتني بر فضيلت» رقيب جدي سودانگاري و اخلاق كانتي (وظيفه گرايي) است كه بيش از يك قرن بر فلسفه اخلاق حاكم بوده اند.
002598.jpg
موضوع «معرفت از دست رفته» در نظريه مك اينتاير، با نظريه يادآوري افلاطوني قابل مقايسه است. همچنين اين موضوع با نظريه دانشمندان اسلامي در باب «معرفت وجداني» و يا «فطري» درباره ارزش هاي اخلاقي و امكان ضعيف يا غيرقابل فعال شدن آن توسط اميال و غرايز مادي و يا به تعبيري فرو رفتن در زندگي مادي، مشابه است
در فلسفه سياسي غرب، از مدتها پيش ديدگاه حاكم، ديدگاه ليبراليسم بوده است. فيلسوفان اروپايي و آمريكايي از آن دفاع مي كنند و نظريه هاي متنوعي درباره حكومت ارائه مي دهند، اما اخيراً مخالفتهاي روزافزوني با آن صورت مي گيرد و دليل آن عمدتاً  اين است كه ليبراليسم به جاي آن كه موجب رشد مستقل جوامع گوناگون شود، مانع رشد هر نوع جامعه اي است. اين انتقاد به «ملاحظه جمع گرايانه ليبراليسم» معروف شده و همچون «اخلاق مبتني بر فضيلت» كتابها، مقالات و سمينارهاي فراواني درباره آن پديد آمده و بسياري از آنها تحت تأثير مستقيم كتاب «پايان فضيلت» است.
در زمينه علوم اجتماعي نيز آراي مك اينتاير مورد توجه قرار گرفته است. «پيتر مك ميلر» نويسنده كتاب «آلسدر مك اينتاير، نقاد مدرنيته» رساله دكتراي خود را در اين زمينه نوشته است. وي در صفحه ۱۴۷ كتاب مذكور چنين بيان مي كند:
«من سعي مي كنم تا برخي از توانايي هاي موجود در نوآوريهاي مفهومي اخير مك اينتاير راجع به موضوعاتي همچون سنت، عمل اجتماعي و انديشه شيوه داستاني را براي دانشمندان علوم اجتماعي روشن سازم و همچنين سعي خواهم كرد تا دريابم كه نظريه او چه روشنگري اي مي تواند درباره بعضي نزاعها اجتماعي و سياسي نسبتاً  جديد داشته باشد.»
جالب توجه است كه «مك ميلر» تأكيد مي كند كه مطالب مك اينتاير را به دليل غنا و پيچيدگي آن نمي توان خلاصه كرد و اصولاً  جزييات آن نيز نقش اساسي و جوهري دارد.
در اينجا بحث خود را با بيان بخشي از محتواي كتاب «پايان فضيلت» ادامه مي دهم.
نويسنده، احتجاج خود را با ترسيم فرضي نگران كننده درباره علوم طبيعي آغاز مي كند. «اگر فرض كنيم كه علوم طبيعي در اثر فاجعه اي از ميان برود و دانشمندان به دار آويخته و كتابها سوزانده و آزمايشگاهها تخريب شوند و سپس عده اي در صدد احياي علوم طبيعي برآيند، در اين صورت تمامي آنچه در اختيار خواهد بود، اجزايي است پراكنده و گسسته، اجزايي از نظريه هاي گسسته از ساير اجزاء ابزارهايي كه نحوه كاربردشان فراموش شده است، اطلاعاتي در مورد آزمايش هاي علمي بدون زمينه هاي نظري كه به آنها معنا مي بخشد و نيم فصل هايي از كتب و صفحاتي از مقالات كه به دليل پارگي يا سوختگي قابل خواندن نيست.»
درك اين تصوير خيالي بسيار حائز اهميت است، زيرا او معتقد است در جهان واقعي ما (جوامع جديد) زبان اخلاق درست به همان حد دچار نابساماني است كه زبان علوم طبيعي در آن جهان خيالي. آنچه ما در اختيار داريم، قسمت هاي پراكنده اي است از يك شاكله (ساختار) مفهومي بدون قراين و زمينه هاي لازم براي دريافت  معاني. در واقع، ما داراي اشباحي از اخلاق هستيم و اصلاحات اخلاقي را به كار مي گيريم و لكن اگر نگوييم كاملاً لااقل تا حد زيادي درك نظري و علمي خود را در اخلاق از دست داده ايم.
متأسفانه، تاريخ از آن نوع كه در ميان ما متداول است، نمي تواند نفيا و اثباتا در مورد اين تحول و فاجعه به قضاوت بنشيند. البته اگر تاريخي نقادانه همراه با معيارهايي براي ارزيابي فراز و فرود و ظهور و افول حوادث در اختيار مي داشتيم، مي توانست بسيار راهگشا باشد.
به نظر مي رسد، موضوع «معرفت از دست رفته» در نظريه مك اينتاير، با نظريه يادآوري افلاطوني قابل مقايسه است. همچنين اين موضوع با نظريه دانشمندان اسلامي در باب «معرفت وجداني» و يا «فطري» درباره ارزش هاي اخلاقي و امكان ضعيف يا غيرقابل فعال شدن آن توسط اميال و غرايز مادي و يا به تعبيري فرو رفتن در زندگي مادي، مشابه است. از سوي ديگر، مي توان اين نظريه را به نظريه و يا به تعبير بهتر، با شكايت اگزيستانسياليست ها از «بي معنايي زندگي جديد» ، مقايسه كرد، زيرا به نظر نويسنده غفلت از غرض اجتماعي و تاريخي انسان باعث بي معنايي زبان و يا به تعبيري زندگي اخلاقي شده است.
سپس مك اينتاير به نزاع هاي اخلاقي معاصر مي پردازد. وي معتقد است، برجسته ترين ويژگي مباحث اخلاقي دوران معاصر اين است كه قسمت زيادي از آنها به بيان اختلاف نظرها و نزاع ها اختصاص يافته است و قابل توجه ترين جنبه اين اختلافات، پايان ناپذير بودن آنهاست. چنانكه گويي اصلاً امكان پايان يافتن آنها وجود ندارد و فرهنگ معاصر ما فاقد هرگونه راه عقلاني براي رسيدن به توافق نظر در باب اين مسايل است. وي در اين قسمت ويژگي هاي سه گانه بحث هاي اخلاقي معاصر را مطرح مي كند و معتقد است، گفتارهاي اخلاقي در جوامع جديد به طرق متضادي به كار مي رود. از يك سو، اخلاقيات را شخصي و ذهني مي دانند و از سوي ديگر، دعاوي اخلاقي به گونه اي اظهار مي شود كه گويي مبتني بر معيارهاي عيني است. عنصر ذهني در كاربرد زبان اخلاقي، موجب پيدايش مذهب «اصالت احساس» يا «عاطفه گرايي» مي شود. مطابق اين مذهب، ادعاهاي اخلاقي بيش از اظهار احساسات و عواطف نيستند؛ احكام اخلاقي از آنجا كه بيانگر تمايلات شخصي يا احساسات هستند، نه صادقند و نه كاذب. نويسنده پس از معرفي مذهب عاطفه گرايي، آن را در بوته نقد قرار داده و سه اشكال عمده براي آن ذكر مي كند. وي همچنين با بررسي خاستگاه تاريخي اين مذهب، ارتباط آن را با مذهب شهود گرايي «جي.اي.مور» نشان مي دهد. عاطفه گرايي در واقع تعميم زبان اخلاقي شهود گرايان به خصوص در انگلستان از ۱۹۰۳ تا ۱۹۳۹ ميلادي به همه زمان ها و مكان ها است. مور و پيروانش، معتقد بودند حقيقت را كشف كرده اند ولكن به جاي استدلال، تنها به اظهار نظرهاي صريح و قاطع مي پرداختند و عملاً پيروزي نيز با كساني بود كه سخنان خود را با قاطعيت و تأكيد بيشتري بيان مي كردند.
عاطفه گرايان با مشاهده اين شيوه حاكم، چنين برداشت كردند كه هر نظام اخلاقي اين گونه است.
ادامه دارد

ديدگاه
فلسفه ما پاسخگوي نيازهاي امروز نيست
ايسنا: دكتر يحيي يثربي در پاسخ به اين پرسش كه آيا با وجود پيش فرض هايي كه فلسفه اسلامي دارد، به مفهوم فلسفه اسلامي مي توان قايل بود، به خبرنگار بخش حكمت و فلسفه خبرگزاري دانشجويان ايران گفت: فلسفه از روزي كه پديد آمده است، تقريبا يك مشخصه و شعار اصلي داشته و آن اين است كه تكيه اش فقط بر عقل و انديشه است؛ يعني از هيچ پيش فرض، وفاداري يا تعهدي نسبت به يك مكتب، مذهب يا تفكر خاص پيروي نمي كند. فلسفه يعني آنچه كه انسان با چشم و گوش و عقل خودش بفهمد؛ نه به تقليد يا اينكه پدر و مادرش اين گونه گفته اند، يا چون گذشتگان به اين صورت گفته اند، بايد پيرو آنان بود. اين ها فلسفه نيستند؛ بلكه فلسفه آن است كه يك نفر خودش شخصا فقط براساس دليل، عقل و انديشه، جهان را بفهمد.
وي ادامه داد: اما به هر حال، فلسفه ها از اديان متاثر بوده اند. حتي در خود يونان كه مهد پيدايش فلسفه است، فلسفه عقلاني رسمي ارسطويي، فلسفه تحت تاثير عقايد اسطوره  اي و افسانه  اي مردم يونان باستان بوده است. حتي در تاريخ فلسفه ها نقل شده است كه تالس، هنگامي كه آب را به عنوان عنصر اصلي معرفي كرد، منشأ آن يك باور ديني بود؛ كه الهه آب را الهه مادر و مادر جهان و هستي مي دانست.
او افزود: اما بناي فلسفه بر اين است كه از چيزي يا كسي متاثر نشود. اگر هم يك فيلسوف دين را بپذيرد، به عنوان نگاه فلسفي تشخيص مي دهد و انتخاب مي كند؛ نه اينكه از اول آن دين را پذيرفته باشد و سپس بيايد كار فلسفي انجام دهد؛ بنابراين فلسفه را ديني يا اقليمي نمي شود كرد و به عنوان مثال گفت، فلسفه مسيحي يا فلسفه اسلامي.
يثربي تصريح كرد: در تفكر اگر قرار بر تعهد به مسيحيت باشد، آنگاه مي شود كلام مسيحي. اگر با تعهد به اسلام باشد، آنگاه مي شود كلام اسلامي.
استاد دانشگاه علامه طباطبايي در ادامه اظهار داشت: ولي با اين حال، هم فلسفه اسلامي داريم، هم فلسفه مسيحي و هم فلسفه يوناني و هم فلسفه انگليسي و آلماني و غيره. اين اسامي، بيشتر براساس فيلسوف هايشان نسبت پيدا مي كنند. به عنوان مثال، يك عده فيلسوفان تجربي در انگلستان پيدا شدند كه در نتيجه، فلسفه تجربي به انگليس نسبت پيدا مي كند. يا پديدارشناسي به خاطر كانت به آلمان نسبت پيدا مي كند.
او با توجه به اينكه اگر فلسفه اسلامي براساس تعهد كار كرد، ديگر نامش فلسفه نيست، توضيح داد: اگر فردي آمد و در ابتداي كار گفت هر چه كه اين دين گفته درست است و من آن را قبول دارم و انديشه را در خدمت دين قرار دهد، در حوزه كلام وارد شده است و كلام ناميده مي شود.
اين پژوهشگر فلسفه و عرفان ادامه داد:  اما اگر يك مسلمان به عنوان يك فيلسوف مانند ابن سينا، فارابي يا ملاصدرا آزاد انديشيد و در اين انديشه ي آزادش به خداشناسي يا توحيد رسيد، كارش ديگر كلام نيست، بلكه مستقل كار كرده است.
دكتر يثربي درباره اينكه آيا واقعا مي شود بدون پيش فرض و مستقل كار كرد، بيان كرد: بسيار مشكل است؛ ولي قرار بر اين است كه حتي الامكان مستقل كار شود؛ اما به هر حال، اگر دقت كنيد، مي بينيد هم فلاسفه غربي تحت تاثير مسيحيت هستند و هم فلاسفه ما تحت تاثير اسلام، نه در همه چيز، ولي به دور از تاثيرات اسلام نيستند. مطمئنا اگر ابن سينا يك مسيحي بود، اينقدر كه بر روي مساله توحيد در كتاب هايش كار كرده است، بعيد نبود كه مانند آگوستين بر مساله تثليث كار كند.
او ادامه داد: علوم تا حدودي مي توانند بر انديشه مبتني باشند، اگرچه در آنجا نيز مي گويند گرايش هاي مابعدالطبيعي و از اين قبيل مؤثر است؛ ولي خيلي كمرنگ است، اما در الهيات و در مسائل معنوي، هم غربي ها تا حد زيادي تحت تاثير باورهايشان هستند، هم ما تا حد زيادي تحت تاثير باورهايمان هستيم. كانت وقتي به دين بر مي گردد، به مسيحيت بر مي گردد؛ چراكه با آن بزرگ شده است. دكارت وقتي از شك خود به دين بر مي گردد، به خدايي بر مي گردد كه خداي مسيحيت است.
وي با بسط اين موضوع به جهان اسلام، افزود: در دوره اسلامي هم به عنوان مثال غزالي وقتي از شك بيدار مي شود، به تصوف برمي گردد و همچنين به اشعريت و مذهب شافعي؛ چراكه فكر و فرهنگ، حاكم محيط و جامعه اوست؛ در صورتي كه خود او مي گويد حتي در عرفان نبايد مذهب تعيين كنيم، بايد بررسي كرد، آنگاه وقتي به كشف واقعيت رسيديم، حقيقت مذاهب روشن مي شود. با اين وجود، اين فرد كه مدعي عرفان است و مي گويد با كشف واقعي اش مذهبش را اختيار كرده، اگر در قرن پيش از آن زندگي مي كرد و در زمان قدرت معتزله به دنيا آمده بود، آيا همين روحيه ضد فلسفي و ضد معتزلي را داشت؟
عضو هيات علمي گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبايي درباره جايگاه فلسفه در جامعه كنوني ما نيز گفت: فلسفه اي كه ما اكنون داريم، در جاي خود فلسفه ي كاملي بوده؛ اما پاسخگوي نيازهاي فلسفي امروز نيست. اين را بايد هميشه تذكر بدهيم؛ تا به آن توجه شود. مادامي كه ما احساس كاستي نكنيم، كار نيز نخواهيم كرد. اگر فكر كنيم ذهن يك فيلسوف با عالم عيني برابر بوده است، يعني به عنوان مثال هر چه در دنيا هست در ذهن ملاصدرا نيز بوده يا در ذهن ابن سينا، و تعيين آن ها هم آسيب پذير نيست (خلاف يقينشان محال است)، آنگاه لالايي خوابي براي خودمان خوانده ايم كه هيچ وقت كار نكنيم. ما بايد از متن بگذريم. وقتي آدم از متن مي گذرد كه متن را كافي نداند. براي همين ما به نقد جدي آنها نياز داريم؛ تا از متن عبور كرده، به سوي واقعيت حركت كنيم.
او ادامه داد: ما بايد بنيادهاي متدي (روشي)، بنيادهاي منطقي، بنيادهاي معرفت شناسي و بنيادهاي فلسفي خودمان را تحول ببخشيم تا به يك تحول دست پيدا كنيم. به هر حال، ما بايد اين فلسفه را نقد كنيم و براي ساماندهي يك تحول كارآمد در زمينه معرفت شناسي و فلسفه بكوشيم.
يثربي در همين زمينه بيان كرد: همچنين براي تحول، بايد از معرفت شناسي و منطق شروع كنيم، يك مقدار معرفت شناسي مان را دستكاري كنيم، فكر نكنيم كه ذهن انسان به آساني مي تواند همه چيز را بفهمد. اين طرز تفكر از گذشته به ما ارث رسيده است. حتي اسلامي هم نيست. چراكه دين ما خلاف اين را مي گويد. دين ما هيچ گاه علم را تمام شده تلقي نمي كند. «فوق كل ذي علم عليم» از هر دانشي، دانش بالاتر امكان دارد. علم هميشه در تحول و گسترش است؛ ولي ما به معرفت شناسي بسته اي دچاريم.
يحيي يثربي سخنش را با اين جمله ها پايان داد: هر كس كه به شك رسيد، خيلي احتمال دارد كه به يقين برسد. ولي كسي كه در يقين غلط مي ماند، هيچگاه به يقين درست نمي رسد.

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
سياست
علم
موسيقي
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  علم  |  موسيقي  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |