چهارشنبه ۴ آبان ۱۳۸۴
درنگي بر آيه شريفه مباركه «انا انزلناه في  ليلةالقدر»
دانست خواست و مقدر كرد
002853.jpg
طرح: فريد مرتضوي
ياسر هدايتي
شب بيست و سوم رمضان به اعتبار بسياري شب قدرتلقي مي شود شبي بهتر از هزار ماه كه خورشيد فاصله افق هايش را برما مي تابد تا شب قدري بيايد و ...
از همين رو از ديرباز دانشمندان و مفسران مسلمان پيرامون اين مفهوم عظيم (شب قدر) باريك انديشي هاي بسيار كرده اند كه از زواياي مختلف معناشناسانه و معرفت شناسانه قابل تامل و تدقيق است. مطلبي كه از پي مي آيد با نگاه و تاملي بر نخستين آيه سوره قدر، به تبييني معنا شناسانه از قدر پرداخته است.

واژه بنيادي« ليلة القدر» اصلي  ترين محوري است كه سوره مباركه قدر پيرامون آن فروفرستاده شده. به طوري كه در اين سوره شريف پنج آيه اي ۳ بار تكرار شده است. انا انزلناه في ليلة القدر- اولين نكته صوري قابل تعمق در آيه آغازين سوره حرف تحقيق و تاكيد« ان» است كه اين تاكيد مي تواند هم گواهي باشد بر اهميت نزول قرآن و هم اهميت ليلة القدر. دومين نكته ضميري است كه همراه «انزلنا» آمده و مرجع ضمير (قرآن) به سبب اشتهارش و علميت آن نيامده كه باز دال بر عظمت قرآن كريم است. نكته سوم كاربرد ضمير متكلم مع الغير«نا» است كه حضرت باري براي ذات يگانه مقدس خويش به كار گرفته  و آن هم نمايشگر جلالت آنچه فرو فرستاده شده است. نكته ديگر اينكه اين قرآن با اهميت خاص خود در شب قدر نازل شده است و تازه در اينجا ما براي اولين بار در قرآن با مفهوم« ليله القدر» آشنا مي شويم. البته قبلاً اين معنا كه قرآن در شبي خاص نازل شده است در آيات ابتدايي سوره دخان آمده است.«والكتاب المبين، انا انزلناه في ليله مبارك» سوگند به كتاب مبين [قرآن] همانا ما آن را در شبي مبارك نازل كرديم. چنان كه مشاهده مي شود در اين آيات برخلاف آيه ابتداي سوره قدر صراحتاً مرجع ضمير«ه» (انزلناه) قبل از ضمير آمده است و اين معنا كه اين كتاب عظيم در شبي مبارك نازل شده، اما اشاره اي به واژه«ليله القدر» ندارد و توصيف به«ليله مبارك» شده است.
به نظر مي رسد با همين معنا در ابتداي سوره معناي اصلي سوره كه نشان دادن جلالت و عظمت قرآن و شب قدر است، بيان شده باشد با اين توضيح كه قرآن و شب قدر به عنوان ظرف و مظروف كه البته حيثيت مكاني و زماني نيستند به طريقي متقابل عظمت و جلالت ديگري را نشان مي دهند و بقيه آيات توصيف اين«ليله  قدر» است كه تا به حال صحبتي از ان نشده است. علامه طباطبايي(ره) در راجع  بودن ضمير«ه»در (انزلنا) به قرآن اين گونه برداشت مي كند كه همه قرآن در شب قدر نازل شده و نه بعضي از آيات آن و مؤيد سخن خود را نيز تعبير«انزال» به معناي فروريختن و فرستادن يكپارچه در مقابل تنزيل (نزول تدريجي) مي آورد. علامه با اين برداشت خود سرانجام اين چنين نتيجه مي گيرد كه قرآن در شب قدر يكپارچه نازل شده و با توجه به صراحت برخي از آيات ديگر كه ناظر بر نزول تدريجي قرآن است استدلال مي كند كه قرآن به دو گونه نازل شده است يكي به صورت دفعي و در شبي معين (شب قدر) و ديگر بار نيز بتدريج در طول بيست و سه سال نبوت كه آيه شريفه ۱۰۶ سوره اسرا و ۳۲ سوره فرقان منظور همين نزول تدريجي است.
در اينجا به نظر مي آيد علامه توجه به اين مسئله ندارد كه قرآن اسم جنس است و مي تواند هم بر يك آيه و سوره و حتي يك كلمه از قرآن اطلاق شود و هم بر تمام آن.
همچنان كه در ملاحظات گفتاري نيز اين ابهام معنايي اگر قيد و تخصيصي يا قرينه اي نباشد وجود دارد. مرحوم محمدتقي شريعتي در تفسير نوين با مثالي به اين موضوع اين گونه اشاره دارد كه مثلاً وقتي گفته شده هر گاه قرآن خوانده مي شود گوش فرا داريد... منظور اعم از حتي يك آيه از قرآن است. و كلام علامه طباطبايي در قول به يكپارچگي نزول قرآن در اينجا محل بحث است.
با اين توجه نكته اصلي بحث در اينجا انزال يا تنزيل قرآن است و اينكه اصولاً بر حسب روايات شيعه پيامبر(ص) در بيست وهفتم رجب با آيات آغازين سوره علق [دقيقاً سوره قبل از قدر] مورد خطاب ذات احديت براي برانگيختگي واقع شد و حال اينكه طبق نص صريح آيه اول سوره قدر و آيه ۱۸۵ سوره بقره (شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن...) قرآن در ماه رمضان نازل شده است.
در تفاسير مختلف و روايات گوناگون جمع ميان اين دو قول صريح با گفتارهاي گوناگوني مكتوب شده است:
الف) برخي از مفسران اعتقاد دارند قرآن از لوح محفوظ به يكباره به آسمان دنيا يا بيت معمور انزال داشته و از آنجا طي بيست وسه سال بر قلب پيامبر نازل شده است [فيض كاشاني در تفسير الصافي مي نويسد مقصود از بيت معمور قلب پيامبر است]. علامه طبرسي (رض) به نوعي از قائلان به اين نظر بوده است. اين توجيه بيشترين رويكرد و عقلاني ترين موضع را با توجه به آيات ديگر قرآن كريم داراست.
ب) طبرسي (رض) در مجمع البيان در تفسير سوره قدر توجيه ديگري را نيز از«مقاتل» نقل مي كند با اين نظر كه خداوند قرآن را از لوح محفوظ بر فرشتگان در آسمان فرو مي فرستاده و در شب قدر هر سال، همان مقداري از قرآن را كه جبرئيل در طول سال به تدريج براي پيامبر مي آورد يكباره نازل مي كرد. امام فخر رازي نيز همين نظر مقاتل را كه طبرسي نقل مي كند پذيرفته است.
ج) توجيه ديگري كه اين نيز ماهيت عقلاني و كلامي دارد و در بعضي مواقف دلالت هاي ظاهري نيز (مثل اسم جنس بودن قرآن) بر اين تفسير و معني دلالت دارد اين است كه؛ انزال در شب قدر يعني كه اين قسمت يا اين سوره و آيات در شب قدر نازل شده و اصل همان نزول تدريجي است.
البته اين توجيه نيز محل نزاع و تامل است؛ اما مسئله ديگر واژه«ليلةالقدر» است. تركيب ليله القدر و معناي آن به عنوان شبي كه در توضيحات بعدي سوره (از هزار ماه برتر است(۱) و ملايكه در آن شب هر كدام به اذن پروردگار خود گروه گروه به زمين مي آيند و... حاصل جمع ليله و قدر است كه تمامي اهميت محوري سوره نيز براساس معناي همين كلمه است.
در«لسان العرب»واژه قدر با معاني ذيل به كار رفته است؛ توانا شدن بر چيزي، توانستن، قوت يافتن، اندازه كردن، آماده ساختن و تعيين وقت كردن.
هيچ منافاتي ندارد كه امري در شب قدر مقدر بشود ولي در ظرف تحققش طوري ديگر محقق شود، زيرا كيفيت موجود شدن مقدر امري است و دگرگوني در تقدير امري ديگر است. همچنان كه هيچ منافاتي ندارد كه حوادث در لوح محفوظ معين شده باشد ولي مشيت الهي آن را تغيير دهد
راغب اصفهاني در«المفردات» راجع به تقدير (قدر بر وزن تفعيل) مي نويسد؛ تقدير خداوند نسبت به اشياء دو گونه است، يكي قدرت دادن، ديگري قراردادن چيزي بر مقدار و وجه مخصوص به اقتضاي حكمت. اما قدر در قرآن در معناي فعلي و اسمي خود در صيغه هاي متفاوت و معناهاي گوناگون ده ها بار به كار رفته است. طبق نظر بسياري در آيه شريفه مورد نظر و همچنين آيه آغازين سوره «دخان» قدر به معناي تقدير و تدبير امور خلقت، حكم و قضاست. علامه طبرسي در«مجمع البيان» و علامه طباطبايي در«الميزان» هر دو به اين معني اعتقاد دارند. البته برخي نيز قدر را به معناي«منزلت» آن گونه كه در آيه ۹۱ سوره «انعام» آيه ۷۴«حج» و آيه ۶۷«زمر» آمده در نظر گرفته اند و برخي مفسران ديگر با قرينه آيه چهارم سوره تنزل الملائكه و الروح... واژه قدر را به معناي ضيق و تنگي مي دانند از آن جهت كه زمين با نزول پي درپي ملائك تنگ شده است، (اما با معناي تقدير و تدبير) خلقت است كه معناي روايات بسياري كه در چيستي و فضيلت شب قدر از طرق عامه و خاصه رسيده مفهوم اصيل خود را باز مي نماياند. علامه طباطبايي (ره) درباره مفهوم شب قدر در الميزان اين توضيح را دارد كه شب قدر خود يكي از شبهاي ماه رمضان از هر سال است و در هر سال در آن شب همه امور احكام مي شود. علامه منظور خود از احكام كردن امور را از جهت اندازه گيري معرفي مي كند و در پاسخ به پرسش مقدري كه آيا هيچ امري از آن صورت كه در شب قدر تقدير شده باشد در جاي خودش با هيچ عاملي دگرگون نمي شود،  مي گويد؛ هيچ منافاتي ندارد كه امري در شب قدر مقدر بشود ولي در ظرف تحققش طوري ديگر محقق شود، زيرا كيفيت موجود شدن مقدر امري است و دگرگوني در تقدير امري ديگر است. همچنان كه هيچ منافاتي ندارد كه حوادث در لوح محفوظ معين شده باشد ولي مشيت الهي آن را تغيير دهد.
سپس ايشان استناد مي كند به آيه ۳۹ سوره «رعد« با اين مضمون كه؛ «خدا هر چه را كه از مقدرات بخواهد محو و هر چه را بخواهد اثبات مي كند و كتاب تغييرناپذير نزد اوست.» علامه در تفصيل بيشتر مطلب مي نگارد؛ علاوه بر اينكه استحكام امور به حسب تحققش مراتبي دارد، بعضي از امور شرايط تحققش موجود است و بعضي ها ناقص است و احتمال دارد كه در شب قدر بعضي از مراتب احكام تقدير بشود و بعضي ديگرش به وقت ديگر موكول گردد كه البته اين با برخي از روايات سازگار نيست.۲
با اين اوصاف در تفسير و تحليل «ليله قدر» در آيه يادشده، ورود به بحث جبر و اختيار و قضا و قدر بعنوان مبحثي مهم در فلسفه و به ويژه كلام اسلامي ناگزير به نظر مي رسد كه متاسفانه مجال پرداخت به آن در اينجا نيست اما ذكر دو نكته درباره مفهوم (بداء) نيز در اينجا مي تواند ما را به گوشه اي ديگر از بحث آشنا كند.(۳)
طريحي در «مجمع البحرين» مي گويد: معني بداء درباره خداوند قضاء مجددي است در هر روز برحسب مصالح بندگان كه نزدشان ظاهر نبود، همچنان كه شيخ كليني نيز در اصول كافي از حضرت صادق(ع) نقل مي كنند كه (علم و شاء و اراد و قدر و قضي و امضي) يعني خداوند دانست و خواست و اراده كرد و اندازه گرفت و فرمان داد و اجرا كرد.
بنابراين در رواياتي كه درباره اين شب ارجمند و فضيلت ها و فلسفه آن صحبت مي شود، مبني بر اينكه بنده با تقدير مقدرات خود در اين شب چه مي تواند به دست بياورد و چگونه و آيا در اين ميان اختيار او سلب نشده است، از جمله پرسشهاي مطروحه اي است كه با مباني اي كه به صورت مجمل به آن اشاره شد قابل پاسخ خواهند بود.
آخرين نكته اي كه در اين درنگ بر ساحت نوراني آيه «انا انزلناه في ليله القدر» به تقصير بصيرت ما مي رسد مسئله تاريخ مبهم ليله قدر است. قبلا گفته شد كه طبق صراحت آيه اول سوره «قدر» قرآن در شب قدر نازل شده و باز طبق صراحت آيه ۱۵۸ «بقره» قرآن در ماه رمضان نازل شده كه اين يعني شب قدر به احتمال قريب به يقين در ماه رمضان است، اما ميان روزهاي اول، هفدهم، نوزدهم، بيست و يكم و بيست و سوم و بيست و هفتم اختلاف نظر وجود دارد.
گروهي بر حسب منظور از «يوم الفرقان» در آيه ۴۱ انفال، شب هفدهم رمضان را كه در آن روز پيامبر با مشركين در غزوه بدر مواجهه پيدا كرده، شب قدر معرفي مي كنند. طبري مي نويسد: قرآن وقتي بر رسول خدا (ص) نازل شد كه هجده شب از رمضان گذشته بود(۴). بنابراين شب قدر شب نوزدهم؛ يعني شب آغاز نزول قرآن مي شود؛ اما در مجمع البيان بر طبق آراي اكثر محققان شيعي شب قدر را در يكي از شبهاي دهه آخر رمضان شناسايي مي كنند(۵). طبق روايات زيادي نيز بر شب بيست و سوم تاكيد شده چنان كه «زراره» از امام باقر و صادق عليهماالسلام نقل مي كند كه فرمودند: شب بيست و سوم همان شب «جهني» است و حديث «جهني» اين است كه گفت: «بر رسول خدا(ص) عرضه داشتم، منزل من از مدينه دور است، دستورم بده در شب معيني داخل مدينه شوم،  فرمود شب بيست و سوم داخل شو» قابل ذكر اينكه اگر چه بين اهل سنت معروف است كه شب قدر در شب بيست و هفتم رمضان است اما آنها نيز روايت «جهني» را به طرق مختلف نقل كرده اند.
سر آخر اينكه درباره فلسفه ابهام زمان شب قدر نيز مي توان گفت، يكي به خاطر اينكه مردم چند شب را با احتمال قدربودن به قدر توان به عبادات پرداخته و از معاصي دوري جويند كه البته توجيه زيباتري نيز در نسبت با آن وجود دارد طبق روايتي كه از امام باقر(ع) نقل شده كه فرمودند: اگر شب قدر را معين نكرده اند به منظور تعظيم امر آن بوده تا بندگان خدا با گناهان خود به آن اهانت نكنند.
پي نوشت ها:
۱- برتري شب قدر بر هزار ماهي است كه در آن شب قدر نباشد در غير اين صورت نوعي دور به وجود مي آيد چرا كه هر سال براي خود شب قدري دارد و....
۲- الميزان جلد بيستم جزء سي ام، ص ۷۶۶
۳- بداء در لغت به معني ظهور است و اصطلاحا هرگاه كسي از راي و حكم گذشته خود صرف نظر كرده نظر جديدي پيدا كند مي گويند برايش بداء حاصل شده است كه بديهي است بداء به اين معني براي خداوند روا نيست.
۴- تاريخ طبري ج ۲ ص ۳۰۰
۵- مجمع البيان، طبرسي ج ۱۰ ص ۵۱۸

بررسي تطبيقي مبحث نور در فلسفه و عرفان ايراني
ديدار با خويشتن
002865.jpg
الهام صابري
: در فرهنگ هاي كهن، نور، مقدس و وجودش پاك كننده و حياتبخش و سرچشمه اش پرستشگاه بوده است. فرزانگان يونان باستان، از جمله فيثاغورس، دموكراتيوس، افلاطون و ارسطو هر يك درباره نور بحث هاي فراوان دارند. در فرهنگ و تمدن اسلامي- ايراني نورشناسي جايگاه ويژه اي دارد و اعتقاد بر اين است كه ترجمه كتاب المناظر ابن هيثم علم نورشناسي را به اروپا منتقل كرده است.
در تعريف نور در تفسير الميزان چنين آمده است:
«نور معنايي معروف دارد و آن عبارت است از چيزي كه اجسام (تيره) را براي ديدن ما روشن مي كند و هر چيزي به وسيله آن ظاهر و هويدا مي گردد، ولي خود نور براي ما به نفس ذاتش مكشوف و هويداست و چيز ديگري آن را ظاهر نمي كند، پس نور عبارت است از چيزي كه ظاهر بالذات و مظهر غير است. (مظهر اجسام قابل ديدن است)
در تصوف و عرفان نيز بحث درباره نور جايگاهي ويژه دارد. عرفايي چون سهروردي، قطب الدين شيرازي، نجم الدين كبرا، ابوحامد غزالي و شيخ نجم الدين رازي درباره نور بحث هاي بسيار جالب و قابل تأملي دارند. مطلبي كه از پي مي آيد نگاهي دارد به مبحث نور در آراي عارفان و فيلسوفان ايراني كه از پي مي خوانيم:

شاهد آسماني
از هرمس پرسيدند«چگونه مي توان به معرفت دانايي دست يافت؟» پاسخ داد:« از راه سرشت كامل ».« چيست ريشه خردمندي؟ ». «سرشت كامل ».«چيست كليد دانايي؟»« سرشت كامل ». پرسيده شد:« پس اين سرشت كامل چيست؟ » گفت:« هستي آسماني و فرشته اي فرزانه كه درهاي دانايي را به روي ما مي گشايد، دشواري  را مي آموزد و راستي ها را آشكار مي سازد چه در خواب و چه در بيداري. »
بدين سان، سرشت كامل بي شك همان راز نهايي است كه در پي اش هستيم.
ابوالبركات بغدادي، انديشمند بسيار برجسته يهودي تبار كه در اواخر عمر به اسلام گرويد به موضوع سرشت كامل اشاره مي كند.
نجم الدين كبرا نيز به مسئله سرشت كامل اذعان دارد و آن را «شاهد آسماني »،« راهنماي شخصي فراحسي »،« خورشيد دل »و«خورشيد روح»مي خواند. درباره سرشت كامل، نجم الدين كبرا به شاگردش آموزش مي دهد كه« تو او هستي.» (كربن، ۱۳۷۸)
كاربرد واژه«من »و«تو»براي برشمردن دو بعد اين يكپارچگي دوگانه مي تواند به خوبي به كج فهمي بينجامد. در حديث داريم:
«كسي كه خودش را مي شناسد، پروردگارش را مي شناسد.» واژه خود بيش از هر چيز، يك مطلق غيرشخصي است و نمي تواند به عنوان دوم شخص قلمداد شود و به مفهوم ايزد برتر هم كه در تعاريف ديني از آن ياد مي شود برنمي گردد. يكي بودن« خود»و «پروردگار» از آن دست پيوند ۱=۱ اين نيست، بلكه به پيوند
(يك ضرب در يك) مي ماند كه در واقع يكي بودن سرشتي است كه با ضرب شدن در خودش به توان نهايي مي رسد. اما از طرفي« خودش » بدون دوم شخص (تو)، يعني بدون چهره اي كه او را به ديدن خودش توانا مي سازد،«خودش » نمي شود، زيرا درست از راه چشم هاي خودش است كه آن« چهره » به او مي نگرد.
داستاني است عشقي- روحاني، مربوط به سده هاي هفتم يا زودتر كه برگرداني عربي از زبان سانسكريت است و آن را منسوب به ابوعلي سينا مي دانند. در اين داستان بيگانه اي به دستور امير كشورش (خاور) به سفري تبعيدي فرستاده مي شود و پيش از راهي شدن، از وزير داناي امير رهنمودهايي دريافت مي دارد. محل تبعيد شهري است كه در آن مردم توده اي از افراد پويا و با انگيزه اند. روزي او خود را در دل شهر، در پايتخت شيخي مي يابد كه فرمانرواي آن ديار است. نزديك مي رود و با او سخن مي گويد، در پاسخ واژه  هايي مي شنود كه درست همان واژه هاي خود او هستند. درمي يابد كه شيخ خود اوست. آنگاه قولي را به ياد مي آورد كه پيش از رهسپاريش به تبعيد گاه داده است. در سرگرداني، به وزيري كه به او رهنمود داده بود، برمي خورد، و زير دست او را گرفته و مي گويد:« خوش آمدي! از اين پس تو يكي از مايي.» و با دو نيم كردن رشته تاري از يك عنكبوت آن را دوباره به هم پيوند زده مي گويد:« يك ضربدر يك ».
هرچند كه اين داستان سست گزارش شده و نمي توان فراسوي تمثيل فلسفي اش چيزي از آن دريافت، ولي با اين همه احساسي ژرف در آن پرتوافشاني مي كند و به سوي همان خاوري اشاره دارد كه رساله هاي سهروردي ما را به آن ره مي برد.
مسئله ديدار با خويش و اين وحدت دوگانه نفس در داستان منطق الطير عطار نيز بيان مي شود. از ميان صدها هزار مرغ كه به جست وجوي سيمرغ، هفت وادي دشوار سلوك را طي مي كنند، تنها «سي مرغ » به درگاه او مي رسند. عطار با استفاده از شباهت لفظي« سي مرغ »و«سيمرغ »همين نكته را بيان مي كند كه در نهايت راه، مرغان با خودشان ديدار مي كنند.« سيمرغ » در داستان منطق الطير در واقع همان سرشت كامل يا فرشته جمعي نوع انسان و يا همان عقل اول است. (پورنامداريان، ۱۳۷۴)
نور از نگاه سهروردي
شايد استثنايي ترين نكته در مورد سهروردي اين باشد كه وي شهرت خود و عنوان فلسفه اش را از آن يعني« نور »گرفته است: سهروردي نور را پديده اي بديهي مي داند. او در كتاب حكمت الاشراق به تفصيل از طبيعت، جايگاه و انواع نور سخن مي گويد. او در شرح انواع نورهاي مختلف چنين تقسيم بندي مي كند: ۱- نور مجرد ۲- نور عرضي ۳- غسق ۴- هيأت ظلماني ۵- برزخ _ شيء يا هويتي شيء  مانند كه انوار را پنهان و آشكار مي كند.
اجزاء پايين اين سلسله مراتب شوقي ذاتي (به صورت عشق و ستايش) به اجزاء بالاتر دارند و اجزاء بالاتر نسبت به اجزاء پايين تر حالت قهر و سلطه دارند. هدف همه اينها در نهايت يكي شدن با نورالانوار است.
سهروردي معتقد است تمام موجودات از نور ساخته شده اند ولي تفاوت ميان آنها در شدت و ضعف نور است و منشأ همه عالم هستي نيز نورالانوار است. او مي نويسد:
« ذات نخستين نور مطلق يعني خداوند، پيوسته نورافشاني مي كند و از همين راه متجلي مي شود و همه چيزها را به وجود مي آورد و با اشعه خود به آنها حيات مي بخشد. هر چيز در اين جهان منشعب از نور ذات اوست و هر زيبايي و كمال موهبتي از رحمت اوست و رستگاري عبارت است از وصول كامل به اين روشنايي. » (نصر)
برخي از صاحب نظران معتقدند كه مقصود سهروردي از نور «وجود » است. البته از سخنان شيخ شهاب الدين چنين برمي آيد كه او «نور» را با گوشه چشمي به نور در قرآن، نور در آيين زرتشتي و حتي همين نور محسوس و ملموس به كار گرفته است. شيخ مي گويد: «همه پرتوهايي كه از منبع نور اصلي در عالم پراكنده شده، گرفتار ظلمت ماده گرديده است، اما اين ماده در واقع اصالتي ندارد و مي توان آن را زدود تا دوباره همه جا و همه چيز از نور پر شود. فرد به كمك زهد، رياضت و تطهير نفس مي تواند حجاب ظلمت را از پيش رو بردارد و خود خويشتن را پاك كند تا شايسته پيوستن به نورالانوار گردد.» (امين رضوي، ۱۳۷۷)
در بحث عرفان عملي، نصيحت سهروردي آن است كه براي شناختن هر چيز شخص بايد اول خود را بشناسد. اين شناخت درونمايه اصلي فلسفه اشراقي است. در واقع «من» منبع تمام اميال والاست كه در حجاب وسوسه هاي بعد برزخي انسان پوشيده شده است. او «من» را سرچشمه معرفت شناسي اشراقي به شمار مي آورد و دقيقاً همين معرفت شناسي اشراقي است كه منجر مي شود به اين كه سالكان طريقت از پانزده نوع نور تجربه شهودي پيدا كنند.اين انوار شهودي كه از عالم عقل فيضان مي كنند، اكسير قدرت و علم اند و كساني كه اين انوار را تجربه كنند جهان طبيعت در فرمانشان است.
سهروردي با دقت به كيفيت اين انوار اشاره مي كند و براي هريك توضيحي جداگانه مي دهد كه به چند نوع از آنها در زير اشاره مي شود:
۱- نوري كه بر مبتديان مي تابد، مطبوع است و ناپايدار.
۲- نوري كه آرامش بخش است و به قلوب عارفان وارد مي شود، بدان سان كه آبي گرم بر سر كسي بريزند. احساس خوشايندي به وي دست مي دهد.
۳- نوري كه بر دل هاي اهل بصيرت وارد مي شود و زماني دراز بپايد.
۴- نوري كه مي سوزاند و به نيروي غيرت به جنبش آيد.
۵- نوري سانح كه رنج آور، ولي لذت بخش است.
۶- نوري كه «نفس» را مي زدايد و معلق به نظر مي آيد. تجرد نفس از طريق اين نور مشاهده مي شود.
۷- نوري كه خيال مي شود سنگيني خاصي با آن است بدان سان كه تحمل آن از حد طاقت بيرون است.
۸- نوري كه علت تحركات كالبد و نفس جسماني است.
از آنجايي كه سهروردي مفاهيم نفس، نور و شعور را مرتبط به هم و از يكديگر به شمار مي آورد نتيجه اين مي شود كه وقتي نفس نوراني تر مي شود حيطه حضور گسترده تر مي گردد و وقتي فاصله موجودي از نورالانوار كم مي شود، قدرت حضور شخص و همچنين حيطه علم او افزايش مي يابد، پس كسي كه بيشتر مي داند از لحاظ وجودشناسي نزديك تر به خدا سخن مي گويد و بنابراين از «هست بيشتري» برخوردار است. اين «هست» يا حضور فقط مقامي نيست كه با به كارگيري عقل نظري حاصل شود بلكه مستلزم عمل كردن به طريقه صوفيانه نيز هست.
نور از ديدگاه غزالي
غزالي در كتاب مشكاه الانوار سه درجه براي نور قائل شده و چنين مي نويسد: «نور در وضع نخستين نزد عوام و در وضع دوم نزد خواص و در وضع سوم نزد خواص الخواص شناخته مي شود... نيرومندترين و بارزترين ادراكات عوام، حواس است كه از جمله آن حس بينايي است. اشيا با توجه به حس بينايي بر سه قسمند: دسته اي از آنها كه به نفسه ديده نشوند، همچون اجسام تاريك. دسته اي كه خود به خود ديده شوند مانند ستارگان كه اشياي ديگر را به مدد آنها نتوان ديد. دسته اي ديگر كه به نفسه ديده شوند وسيله رؤيت غير خود نيز مي گردند، همچون خورشيد و ماه و چراغ و آتش هاي برافروخته. نور نامي است كه بر دسته سوم اطلاق مي شود و گاهي بر آنچه كه از احسان نوراني بر ظاهر اجسام بي نور افتد نام نور اطلاق كنند... به طور كلي بايد گفت كه نور عبارت از آن است كه خود به خود ديده شود و نيز باعث رؤيت غير خود شود. اين تعريف ماهيت و حقيقت نور در وضع نخستين است.»
غزالي در ارتقاي معناي نور گامي مهم برمي دارد و عنوان مي كند كه «از آن جايي كه اين نور جز به مدد چشم (سالم) ديده نمي شود و به ادراك درنمي آيد لذا براي ادراك، روح بيننده نيز ركني مهم است و حق آن است كه براي آن هم نام نور يا نور ظاهر منظور گردد» او با اين استدلال از نور ظاهري محسوس به نور ديگري كه پنهان و نامحسوس است پي مي برد و اين نور همان نور در عرف خواص است.
در ادامه غزالي چنين مي نويسد:
«بدان كه در دل انسان چشمي است كه گاهي از آن به نام عقل و گاهي روح و گاهي نفس انساني ياد مي كنند. كه در اينجا ما به تبعيت از جمهور فلاسفه آن را اصطلاحاً عقل مي ناميم و مي گوييم عقل به سبب والايي مرتبه سزاوارتر است كه نور ناميده شود تا آن نور محسوس. عقل، غير خود و صفات خود را درمي يابد. دانايي خود و دانايي خود و به دانايي خود و دانايي خود به دانايي دانايي خود را تا بي نهايت ادراك مي كند؛ حال آن كه چشم آنچه را كه دور يا بسيار نزديك است درك نمي كند ولي عقل، دور و نزديك نزدش يكسان است. با چشم به هم زدني به آسمان ها بالا رفته و در لحظه اي به زمين فرود مي آيد. همچنين چشم تنها ظاهر و سطح بيروني اشيا را درك مي كند ولي عقل به باطن اشياء راه يافته و حقيقت آنها را درك مي كند و حكمت را استنباط مي كند و نكته آخر آن كه چشم از رؤيت همه معقولات و بيشتر محسوسات ناتوان است حال آن كه همه موجودات در حوزه ادراك عقل اند.»
او اشاره مي كند كه عقل به رغم اين همه كمالات كه به خاطر آن مستحق تر از نور چشم به اطلاق نام نور است، باز همه مدركات را يكسان ادراك نمي كند. بعضي از اشيا را مستقيماً و به وضوح ادراك كرده و پاره ديگر را جز با تعليم از مصدر حكمت خداوند، درنيابد. قرآن بيشتر از عقل، آگاهي مي دهد چون از متعالي ترين برخوردار است. از اين جهت قرآن سزاوارتر به نام نور است. در خود قرآن خداوند در دو جا آن را نور مي شمارد «و نور كه فرستاديم آن را» ، «فرستاديم بر شمار نور مبيني را.»
جهان هستي يا بهتر بگويم آنچه كه نام غير غيرخدا بر آن نهند (ماسوي الله) در ذات خود عدم محض است. وجود حقيقي همان خداي تعالي است كه نور حقيقي است. در واقع غزالي به نظريه اي مشابه «وحدت وجود» مي رسد و مي گويد:
«دنيا پر از انوار است. همه اين انوار به سوي نورالانوار و منبع اول خود ارتقا مي يابند و اين نور همان نور خداي متعال بي انباز است. نورهاي ديگر همه عاريتي اند و نور حقيقي فقط اوست.»
نور از نگاه قرآن
«الله نورالسموات والارض مثل نوره كمشكوه فيها مصباح المصباح في زجاجه كانها كوكب دري يوقد من شجره مباركه زيتونه لاشرقيه و لاغربيه يكاد زيتها يضيء و لولم تمسسه نار نور علي نور يهدي الله لنوره من يشاء و يضرب الله الامثال للناس والله بكل شيء عليم.» نور/ ۳۵
«خداوند نور آسمان ها و زمين است. نور او همچون محفظه اي است كه در آن چراغي باشد و چراغ در شيشه اي، شيشه اي كه گويي ستاره اي است درخشان و آن چراغ با روغن زيتون صاف و زلال، روشن باشد كه از درخت پربركت زيتون گرفته است، نه زيتون شرقي و نه غربي. در نتيجه آن چنان صاف و قابل احتراق باشد كه نزديك است خود به خود بسوزد. هرچند كه آتش بدان نرسد و معلوم است كه چنين چراغي نورش دوچندان است (نوري بالاي نور است)، خدا هر كه را خواهد به نور خويش هدايت كند و خدا اين مثال ها را براي مردم مي زند و او به همه چيز داناست.»
خداوند در اين آيه به صراحت اشاره مي كند كه خداوند نوري است كه به وسيله او آسمان ها و زمين ظهور يافته اند و در واقع در اينجا مراد از نور همان نور خداوند است كه هر چيزي به وسيله آن روشن مي شود. (غزالي ۱۳۶۴)
كشف الاسرار در تفسير اين آيه، نور را به دو قسم ظاهري و باطني تقسيم مي كند: «بدان كه انوار باطن در مراتب مختلف اند، اول نور اسلام است و با اسلام نور اخلاص، ديگر نور ايمان است و با ايمان نور صدق، سوم نور احسان است و با احسان نور يقين كه اينها منازل راه شريعت عامه مؤمنان است. ولي جوانمردان طريقت را، انوار ديگري است: نور فراست و با فراست نور كاشفت، نور استقامت و با استقامت نور مشاهدت، نور توحيد و با توحيد نور قرب. بنده چون به اين مقام رسد جذبه الهي درپيوندد و نورها دست در هم دهد: نور عظمت و جلال، نور لطف و جمال، نور هيبت، نور غيرت، نور قربت، نور الوهيت، نور هويت. اين است كه رب العالمين گفت: نور علي نور. كار به جايي رسد كه عبوديت در نور ربوبيت ناپديد گردد.
مثل اين نور همان است كه مصطفي گفته:«خلق الله الخلق في ظلمه ثم رش عليهم من نوره » . عالميان مشتي خاك بودند در ظلمت خود بمانده، در تاريكي نهاد متحير شده، همي از آسمان ازليت، باران انوار سرمديت باريدن گرفت، خاك عبهر گشت و سنگ گوهر گشت، رنگ آسمان و زمين به قدوم قدم او ديگر گشت. گفتند: خاكي است همه تاريكي و ظلمت، نهادي مي بايد همه صفا، لطيفه اي پيوند آن نهاد گشت. عبارت از آن لطيفه اين آمد:« رش عليهم من نوره ». گفتند يا رسول الله اين نور را چه نشان است؟ گفت:« اذا ادخل النور القلب انشرح الصدر. »
دو نكته قابل توجه در اين آيه وجود دارد: اول آن كه بايد توجه داشت كه مراد از بودن نور بالاي نور، دوچندان بودن و شدت آن است نه تعدد آن. مراد اين است كه آن نوري است مضاعف بدون اين كه هريك از ديگري متمايز باشد. چه همان طور كه نور صادر از مصباح نسبتي به مصباح دارد هم چنين نسبتي هم به شيشه لوله دارد كه باعث درخشش آن شده ولي نسبتش با مصباح بالامثاله و نسبتش به زجاجه به مجاز و استعاره است چرا كه زجاجه خودش نور ندارد و نورش قائم به نور چراغ است و مستمد از آن مي باشد. همچنان كه نور ايمان و معرفت در دلهاي مؤمنين نوري است عاريتي و مقتبس از نور خدا و قائم به آن و مستمد از آن. [پس آوردن قيد مشكاه براي اين است كه بر اجتماع نور در شكم آن و انعكاسش به جو خانه دلالت كند، و قيد روغن آن هم از شجره اي زيتون نه شرقي و نه غربي براي آن است كه بر صفا و زلالي روغن اشاره نمايد.].
دومين نكته  در اين آيه آن است كه اگر در انتهاي آيه اشاره مي شود «خدا هر كه را بخواهد به سوي نور خود هدايت مي كند.» معنايش اين است كه خداي تعالي كساني را هدايت مي كند كه داراي كمال ايمان باشند، نه كساني كه متصف به كفر باشند و اين به خاطر صرف مشيت اوست. اين بدان معنا نيست كه خدا به مشيت خود بعضي را به سوي نورش هدايت مي كند و بعضي را هدايت نمي كند بلكه هدايت كساني مورد مشيت و خواست او قرار مي گيرد كه محلي مستعد براي قبول هدايت باشند و اين محل تنها دل هاي اهل ايمان است.
در ساير موارد نيز در قرآن خداوند سبحان، نور را به خود نسبت داده است:
«او من كان ميتاً فاحييناه وجعلناه نوراً يمشي به في الناس كمن مثله في الظلمات ليس بخارج منها.» (انعام/ ۱۲۲)
آيا كسي كه مرده است و ما او را زنده كرديم و برايش نوري قرار داديم كه با آن نور در ميانه مردم مشي مي كند مثلش مثل كسي است كه در ظلمت هايي باشد كه از آن بيرون شدني نباشد؟
«يؤتكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نوراً تمشون به» (حديد/ ۲۸)
تا به شما دوبرابر از رحمت خود دهد و براي شما نوري قرار دهد كه با آن زندگي كنيد.

نگاه امروز
پرواز به كوي معبود
دكتر حبيب الله عظيمي
رمضان ۱۴۲۶ هجري است و درحال و هواي ليالي قدر به سر مي بريم. شب هايي كه سرنوشت يك سال آينده رقم مي خورد و در اعمال يك سال گذشته نظر مي شود. به پرونده سال گذشته كه نگاه مي كنيم در آن گناه هاي متعددي از كبيره و صغيره را مي بينيم. پس در اين شب ها به درگاه ربوبي الله استغفار مي كنيم درحالي كه قلبمان مالامال از اميد به فضل و رحمت پروردگار در آمرزش و غفران است. آموخته ايم كه بهترين واسطه براي پاك كردن سياهي هاي اعمال، زلالي اشك چشم است. در اين شب ها، آن قطرات زلال و كوچك را به درگاه معبود روانه مي كنيم تا شايد كاري بزرگ صورت گيرد. درونمان را شست وشو مي دهيم، قلبمان را پاك مي كنيم و در اين شب ها چه با سرعت، سبك بال مي شويم و چه آسان به كوي معبود پرواز مي كنيم. اي كاش اين حال و هوا براي روزها و ماه هاي آينده نيز تداوم يابد تا در اعمال آينده مان سفيدي و روشني بر سياهي و تاريكي غالب آيد.
اي كاش اين امت، علي (ع) را آ نگونه كه خدا و رسولش شناخت، مي شناختند. به ياد مي آوريم آن زماني را كه محمد(ص) در اوج صعود به معراج و در نزديك ترين مرتبت به مقام ربوبيت، خدايش با او به صورت علني سخن گفت تا قلبش با شنيدن صداي رب به صورت بهترين بندگان آرامش گيرد و از شراب معرفت سيراب گردد. به ياد مي آوريم آ ن گاه كه رسول الله(ص) در اوج خشوع و خضوع خود و در سجده بر خاك، خدايش را به حق شريف ترين انسان ها يعني ابوتراب سوگند مي دهد تا دعايش مستجاب شود و عالي ترين مرتبه عبوديت را به نمايش مي گذارد و به ياد مي آوريم آنگاه كه دخت رسول در واپسين لحظات حيات مادي اش به هنگام فروبستن ديدگانش، به چهره ملكوتي امام زمان خود نگاه مي كند تا بابهترين حالت از اين دنيا به عالم ملكوت پرواز كند و زماني كه قطرات اشك علي(ع) را بر گونه اش لغزان مي بيند، آن قطرات در را از آن  گونه ملكوتي برمي چيند و بر چهره خود مي نشاند تا با اشك مظلوم ترين انسان ها سرمه چشمي را تدارك نمايد و با آن به ديدار معشوق نشيند.
آري شب هاي قدر است. يك سال ديگر بر ساليان عمرمان گذشت و ما يك مرحله به مرگ نزديك تر شده ايم. سال ديگري را در انتظار مي نشينيم درحالي كه نمي دانيم سال ديگرمان به اتمام مي رسد يا آنكه پس از گذشت چند ماه يا چند روز و يا حتي چند لحظه ديگر مرگمان فرا رسد. ما يك سال ديگر را براي خود تدبير مي كنيم تا تقدير خداوند چه باشد. تدبير ما حركت و تلاش در مكتب مولايمان علي (ع) است، توجه داشتن به نزديكان و همسفران و ديگر انسانهاست. از خود دورشدن و به معبود نزديك شدن است، عصاي آخرت به دست گرفتن است، توشه از پيش فرستادن براي آخرت است و دعايمان اين است كه خداوند تقدير خود را در اين ليالي قدر همان تدبيري قرار ده كه مولايمان علي برايمان انديشه كرده است!
بارالها، تقدير خودت را براي ما همانهايي قرارده كه وقتي به رويت آخرين سلاله پاك علي و آخرين حجت خودت در زمين مي رسد، درونش شاد و چهره اش متبسم گردد!

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
سياست
سينما
فرهنگ
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  سينما  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |