بيست حقه ظريف از زبان حيله گر - هفته اول
«ديگر دير شده است»
اگر يك جمله يا عبارت را بدون توجه به معني آن چندين بار با صداي بلند تكرار كنيم چه اتفاقي مي افتد؟ جواب: مفهوم آن جمله تغيير مي كند. به عبارت دقيق تر، درك ما نسبت به آن جمله تغيير مي كند.
چند بار پي در پي با خود بگوييد «انسان جائزالخطاست» . ده ها بار با صداي بلند بگوييد «وقت ندارم» . بارها و بارها با خود و ديگران بگوييد «ديگر دير شده است» .
وقتي اولين بار كسي اين عبارات را به كار برد چه منظوري داشت؟ اكنون چه مفهومي دارد؟ مي خواهيم بيست مورد از اين جملات را كه مفهومشان مسخ شده است، از نو معني كنيم و مفهوم زنده آن را با دقت بيشتري به كار بريم، با منطق قوي تر و كاربرد آگاهانه تر به اين ورزش انديشه تن در دهيم تا برخي از عبارات را به طور اصولي كمتر به كار بريم.
چند سؤال در مقدمه:
۱- آيا شما همانطور كه فكر مي كنيد حرف مي زنيد؟ جواب ندهيد بگذاريد فقط سؤال را درك كرده باشيد.
۲- آيا كلمات و جملاتتان را خود شما انتخاب و تركيب مي كنيد؟ جواب ندهيد. بگذاريد ذهن شما شناور بماند.
۳- آيا عبارات رايج را دوست مي داريد؟ از به كار بردن آنها احساس اعتماد به نفس مي كنيد؟ عباراتي مثل «وقت ندارم» «منظوري نداشتم» ، «دروغ مصلحت آميز» ، «منطق مال كتاب هاست» ، «فكرم شلوغ است» و...
***
يكي از عبارات رايج امروز كه ما بيشتر آن را به خودمان مي گوييم و بسيار از سايرين مي شنويم، اين جمله است؛ «ديگر دير شده است.» اغلب اوقات شنيدن اين كلمات احساس مطلوبي در ما ايجاد نمي كند گرچه به آن تكيه مي كنيم. تكيه كردن ما به اين عبارت بي دليل نيست، دقت كنيد! اگر واقعاً و به طور منطقي معتقد هستيد كه دير شده است، پس رها كنيد. حتي فكرش را هم رها كنيد. نگذاريد آزارتان بدهد. ولي اگر در اعماق افكارتان هنوز به آن ايده يا هدف دل بسته ايد بدانيد كه هنوز چيزي از آن در شما باقي مانده است كه رهايتان نمي كند. آن باقيمانده، آن اشتياق، آن نياز مبهم، مي تواند تبديل به وقت شود، مي پرسيد چگونه؟ راههاي متعدد و متفاوتي وجود دارد تا حقيقت زمان با زندگي افراد هماهنگ بشود. يكي از آن راهها دقت كردن در مفهوم وقت و زمان است. بياييد دير شدن را دوباره معني كنيم.در طول زندگي هر كس وضعيتي پيش مي آيد كه احساس مي كند اقدام يا ايده اي دير شده است ولي در عين حال آن ايده يا هدف هنوز خود را در ذهن او زنده نگه داشته است، چرا؟ دير شدن فقط به اين معني نيست كه وقت چيزي در طول زندگي گذشته است، بلكه اغلب اوقات به اين معني است كه هنوز وقت چيزي در عرض زندگي نرسيده است! هنوز شرايط درون و بيرون ما به نقطه هماهنگي و فعاليت نرسيده است، گرچه ذهنيت آن ايده در ما كهنه شده است. ميل ذهني و اشتياق فرد، نشان دهنده حركت درون او به سمت آن چيز مطلوب است ولي اين حركت كامل نيست چون با تمام اندام رواني فرد انجام نمي گيرد، اقدامات و حركات ما بسياري از مواقع بوسيله ساير قواي ذهني ما كند و حتي متوقف مي شود. به بيان ديگر حركت ما نسبت به اهداف خود افتان و خيزان است، اما نه از سر كار و خستگي بلكه از روي كم رنگ و پررنگ شدن انگيزه، يكپارچه نبودن ولي خواستن و به دليل تداخل ذهنيت گذشته در كيفيت واقعيت اكنون . تكرار مي كنيم: تداخل ذهنيت گذشته در واقعيت اكنون!اگر ما براي شروع حركت كردن، فقط يك كليشه زماني خاص را در طول زندگي در نظر داشته باشيم به طور حتم، آن زمان از نظر تقويمي سپري مي شود، بعد از اين هم مي گذرد و دير مي شود، اما به يك نكته مهم دقت كنيد: يك سر زمان شما هستيد. زمان هميشه از سر آزاد و رهايش مي گذرد. سر آزاد زمان كدام سر است؟ آن بخش از زمان يا وقت كه به كار گرفته نشود، آزاد و رها مي ماند و مي گذرد و آن بخش از زمان كه به وسيله شما به كار مي رود، مقيد شده و تبديل به وقت اكنون و همچنين تبديل به كار مي شود، آنچه كه دير شده است در سر آزاد زمان قرار دارد ولي آنچه كه هنوز در شما باقي مانده مي تواند تبديل به وقت شود و در اراده شما جريان يابد. سرنخ در دست شما است.
يك نكته مهم ديگر: در بسياري از موارد «دير شدن» براي يك فرد تنبل و كاهل راه حلي است براي فرار از مسئوليت، چگونه؟ به اين ترتيب كه اگر دير بشود و زندگي نقطه پايان را بگذارد، ديگر ما مسئول نيستيم. پير شده ايم و از ما گذشته است. جامعه هم اين را پذيرفته است كه يك آدم پير مي تواند كمتر مسئوليت قبول كند، نه؟ بسيار خوب اشتياقي كه هنوز در درون فرد وجود دارد قرار است به چه چيز تبديل شود؟ اين تبديل اتفاق مي افتد و اگر به وسيله فرد مديريت نشود قطعاً يك اتفاق منفي خواهد بود.
دقت كنيد: احساس دير شدن فقط وقتي معني پيدا مي كند كه شما مقصد و نتيجه را مهمتر از حركت بدانيد و فكر كنيد تا مقصد راه طولاني در پيش داريد، تمام مسير را يك جا در ذهن حمل كنيد و پيش از حركت احساس خستگي كنيد. حال براي رهايي از اين خستگي كه يك حيله رواني به كمك شما مي آيد؛ «دير شده است.» پس در جاي خود مي مانيد، ولي اين احساس دير شدن هيچ ربطي به زمان ندارد. خواهيد گفت البته كه مقصد و نتيجه مهمتر است، دقت كنيد: مقصد و نتيجه مهمتر نيست. آنچه اصل است و مهم، آن است كه در اختيار شما و در حيطه تسلط و توانايي شما است، نتايج در اختيار ما نيستند. ما در نتايج مؤثر هستيم ولي مختار نيستيم. ما فقط در اقدام و حركت خودمختاريم. نتيجه، حاصل يك كل هماهنگ است، قطعاً ما تنها عامل بوجود آمدن يك نتيجه نيستيم. بايد نتايج را به حقايق واگذاشت. حقيقت، خود، هماهنگ كننده و كامل كننده است، نتايج هر چه باشند، شخص قادر است با آن كنار بيايد و هماهنگ شود. آنچه كه مهم است تأثير و سهم ما در ايجاد نتايج است. اقدام، حركت و دوام حركت سهم ما است. از زمان، بت نسازيد. همه چيز را بدست زمان نسپاريد بلكه آن را در اختيار بگيريد. هر گاه از اختيار خود استفاده كنيد گسترش مي يابد وگرنه آن را از دست مي دهيد، حال بگوييد كدام بخش زمان در اختيار شما است؟ گذشته، حال يا آينده؟
در زندگي ما درست مثل طبيعت، فصل ها تكرار مي شوند. به اين موضوع فكر كنيد و مصداق آن را در زندگي خودتان پيدا كنيد. يعني ايده يا هدفي را كه زماني از آن گذشته و به قول معروف دير شده است ولي امكان تجديد وقت براي آن وجود دارد. آن را براي همشهري بنويسيد تا در پايان بيست هفته طي برنامه اي درباره آن با يكديگر صحبت كنيم، در آخرين مقاله برنامه مورد نظر اعلام خواهد شد.
مهشيد سليماني
|