دوشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۴
شما هم معتاد هستيد!
003228.jpg
مانا آزاد
آيا شما معتاد هستيد؟ حتماً از خواندن اين سؤال خيلي تعجب مي كنيد و فرياد مي زنيد: «نه...» اين سؤال ما را به ياد مواد مخدر، الكل و نظاير اينها مي اندازد و همين باعث مي شود بخواهيد هر گونه ارتباط خود با چنين مواد پليد و آسيب زننده اي را نفي كنيد.
اكثر برخوردهاي ما با اعتياد با خشم، تضاد و نااميدي همراه است. براي همين هم هست كه در مورد اعتياد از عباراتي مثل جنگ با مواد مخدر، از بين بردن عفريت اعتياد و نظاير اينها استفاده مي كنيم و به بيان داستان ها و حكاياتي از زندگي هايي مي پردازيم كه نشان  مي دهند چگونه رفتارهاي اعتيادي، زندگي افراد را بر باد داده است. اما آيا دامنه استفاده ازتخدير كننده ها، تنها به چيزهايي مثل سيگار، حشيش، هروئين و الكل محدود مي شود؟  بايد بگوييم خير. در جهان امروز اعتيادهاي ديگري هم ديده مي شود كه اكثر شما با آنها آشناييد منتها ممكن است ندانيد كه اعتياد به اينها نيز در زمره رفتارهاي اعتيادي محسوب مي شود. در اين مقاله به معرفي برخي از اين رفتار هاي اعتيادي پرداخته ايم.

اعتياد به كار
اين اعتياد مسلماً با اعتيادي نظير اعتياد به الكل بسيار متفاوت است. معتادين به كار، همه ساعات و كل روز خود را صرف كار مي كنند و به اين ترتيب با دليل موجهي از اطرافيان خصوصاً افراد خانواده  خود غافل مي شوند. در واقع اعتياد به كار، براي آنها اقدامي موثر براي فاصله گرفتن از ديگران است. كسي كه معتاد به كار است سرمايه گذاري سنگيني در كارش مي كند و نشان مي دهد كه براي او كار جدي  است و او هم در كارش جدي است و به همين دليل بايد از جانب ديگران كاملاً جدي گرفته شود، اما در حقيقت، كار پوششي است براي فرار از مسئوليت هايي كه او نمي تواند و نمي خواهد با آنها روبه رو شود!
اعتياد به تلويزيون
دلايلي در دست است كه نشان مي دهد تماشاي تلويزيون هم داراي نشانه هاي يك رفتار اعتيادي است! بدين معني كه وقتي معتاد به تلويزيون را از تماشاي آن محروم مي كنيم، نشانه هاي محروميت ظاهر مي شود. در يك بررسي مشخص گرديد كه مانند هروئين، وقتي اشخاص بسيار معتاد به تماشاي تلويزيون، از آن محروم شدند، آثار محروميت نظير پرخاشگري، اضطراب، افسردگي، ناتواني در كنار آمدن با اوقات بيكاري و احساس گناه، ۵ تا ۷ روز بعد به شدت در آنها نمايان شد. در اكثر موارد نياز به تماشاي افراطي تلويزيون، ناشي از احساس تنهايي و محروميت در زندگي است، نكته اي كه از نظر خود فرد در اغلب موارد پنهان مي ماند!
غير از اين اعتيادها، موارد ديگري هم وجود دارند كه به ظاهر مخدر نيستند اما فرد دانسته يا ندانسته به آنها معتاد مي شود. براي مثال، قهوه در حال حاضر در شمار مواد ممنوعه مصرفي نيست، در حالي كه مصرف زياد آن مي تواند مسائل جسماني و حتي احساسي شديدي ايجاد كند. بالزاك، نويسنده معروف فرانسوي در اثر اعتياد به قهوه از دنيا رفت. عادت او به قهوه چنان زياد و مخرب شده بود كه آن را به صورت سوپ غليظ مي خورد!
برخي افراد هم به چاي اعتياد دارند و اگر سر ساعت خاصي چاي ننوشند دچار سردرد و بي حوصلگي مي شوند! اعتياد به خريد كردن، فوتبال و به اينترنت نيز(خصوصاً در مورد پسران نوجوان) از ديگر انواع اعتياد است.پس همان طور كه مي بينيم بسياري از ما در سطوح كم يا زياد معتاديم. اما ببينيم چه مي شود كه نوع يا درصدي از اعتياد دامن گير بسياري از ما مي گردد؟
عوامل مؤثر در اعتياد
نظريه هاي روان شناختي و جامعه شناختي، دلايل زيادي براي ابتلا به انواع اعتياد ذكر مي كنند، اما ما در اينجا بيشتر قصد داريم از جنبه هاي دروني تر و تا حدودي متعالي تر، اين دلايل و عوامل را بررسي كنيم، هر چند مي دانيم كه آن دلايل نيز نتيجه  بررسي ها و پژوهش هاي علمي و تجربي مي باشند و كاربردهاي خاص خود را دارند.
همه انسان ها ميل به كامل تر شدن دارند؛ تمايل به تكامل. اين تمايل در تمامي سلول هاي بدن انسان وجود دارد، گويي در حافظه هر سلول حك شده است. اين حافظه پاك نمي شود، اما مي توان روي آن را با انواع آلودگي ها پوشاند. وظيفه حقيقي ما در مورد اعتياد همين است كه آگاهي مربوط به كمال طلبي و كامل شدن را كه هميشه در شما وجود دارد، دوباره بيدار كنيم.
اعتياد به هر شكلي كه وجود داشته باشد اعم از اعتياد به مواد مخدر، غذا، الكل، سيگار، قمار، تلويزيون و صدها وسوسه  ديگري كه همه روزه بر سر راهمان قرار مي گيرند، ناشي از آن است كه مي خواهيم در مكاني اشتباه به دنبال خواسته اي موجه بگرديم!
روبرت جانسون، روانشناس مشهور در كتاب خود به نام «وجد» ، همين مفهوم را چنين بيان مي كند: اعتياد چيزي نيست جز جايگزين كردن فساد و تباهي، به جاي تجربه سرور واقعي!
از اين ديدگاه معتاد يك جوينده است، اما جوينده اي گمراه. او در جستجوي شادي، نشاط و حتي ماورايي شدن است، اما در جهتي نادرست نگاه مي كند و در همان جهت نادرست دست به اقدام مي زند.
دست كم در شروع اميدوار است چيزي شگفت انگيز را تجربه كند، چيزي كه او را به وراي واقعيات تحمل ناپذير روزانه ببرد. البته اعتياد چيزي نيست كه كسي به آن افتخار كند، اما نشانه اي است از ميل انسان ها به رسيدن به تجربه هاي فراتر، تجربه هايي كه متأسفانه، هرگز با داروهاي مواد مخدر يا با رفتارهاي وسواسي، حاصل نخواهد شد. اكثر ما نمي دانيم نيازهاي معنوي داريم، منظور نياز به محبت يا نظاير آن نيست بلكه منظور نياز به نوعي آگاهي معنوي و دروني است. واقعيت اين است كه همان طور كه به آب، غذا و هوا احتياج داريم به «وجد و سرور» نيز نيازمنديم. وقتي نيازهاي حقيقي روح و روان، به درستي فهميده و ارضا نمي شوند بسياري از ما به انواع گوناگون فعاليت هاي تحريك كننده روي مي آوريم تا به تجربه اي كه جانسون، آن را «وجد» مي نامد دست يابيم.
همه انسان ها، در هر فرهنگ و در هر عصر تاريخي، نيازمند تجربه «وجد» بوده و هستند. آنها در پي اين بوده اند كه به نوعي از شادي و نظاير آن برسند كه وراي واقعيات زندگي روزانه باشد.
شخص معتاد نيز گمان مي كند با اعتياد خود مي تواند به شگفتي و رمز و راز برسد. اما خلأ معنوي او، كه به درستي هدايت نشده، او را به سمتي سوق مي دهد كه به اقدامات ويرانگرانه  عليه خود تن مي دهد.بقيه ما نيز براي پر كردن همين خلأ، به اقدامات ديگري روي مي آوريم كه اگر چه ظاهراً به تخريب كنندگي اعتياد نيستند، اما در حقيقت، به همان اندازه نياز اساسي ما را بي پاسخ مي گذارند.
بر اساس اين شيوه درماني هر گاه اقدامي صورت مي دهيم، مثلاً مدادي را برمي داريم يا در قايق مي نشينيم يا مثلاً اسب سواري مي كنيم، تألم يا رضايت و خشنودي حاصله در ذهنمان باقي مي ماند و خاطره اي از آن تألم يا شادي، ثبت مي شود. اگر ميزان تألم، زياد باشد، سعي مي كنيم از آن عمل، حذر كنيم و اگر تجربه ما خوشايند باشد سعي مي كنيم هر طوري شده، آن را دوباره تكرار نماييم. اگر خاطره يك اقدام، لذت بخش باشد در ما ميلي ايجاد مي شود تا دست به اقدامي بزنيم كه دست كم به اندازه تجربه اوليه، رضايت بخش باشد و همين مطلب، خميرمايه اقدام افراد معتاد است.
هر كاري كه مي كنيم و يا به هر چه مي انديشيم در سلول هاي ما ميلي ايجاد مي كند كه نمي توان آن را پاك كرد. بنابر اين براي درمان اعتياد نبايد خاطره يا اميال مرتبط با رفتار اعتيادي را محو كنيم، بلكه مي بايست بر اين هدف متمركز شويم كه احساسات بسيار مثبتي در فرد معتاد ايجاد كنيم كه وسوسه هاي اعتياد را تحت الشعاع خود قرار دهد و از قدرت آنها بكاهد. يعني فرد معتاد جدا از تجربه  مواد مخدر، تجربه لذت بخش ديگري داشته باشد كه بتواند به آن رجوع كند و در پرتو تماس با آن و لذت و رضايت ناشي از آن، به نيروي قدرتمندي براي بهبود خويش دست يابد. به همين دليل، درمان با اين روش، بر ايجاد يا احياي احساسات مثبت در فرد معتاد متمركز است و البته احياي چنين احساساتي ممكن نيست مگر آن كه فرد به خودشناسي و شناخت نسبتاً دقيق تري از شادي، رضايت و سرور، دست يافته باشد.
اين مقاله كوتاه در پي طرح روش هاي درماني اعتياد(كه در جاي خود كاملاً لازم و ضروري است) نيست بلكه بيشتر قصد دارد، با اشاره به خلاهاي معنوي كه در همه ما هست، بر اين واقعيت تأكيد كنيم كه اگر اين نيازهاي عميق معنوي، تحت هدايت صحيح قرار نگيرند، حتي اگر به مواد مخدر معتاد نباشيم، شادي هايمان منحصر به خوشي هاي سطح پايين و تنزل يافته اي خواهند شد كه هرگز پاسخگوي نياز ما نيستند. در نتيجه به مرور مانند معتاداني مي شويم كه هميشه در آرزوي سروري ورأي واقعيت هاي روزمره زندگي اند و البته هرگز نمي توانند آن را در پرخوري، كار، اقدامات جنسي، تلويزيون يا... بيابند.
اينك مجدداً مي پرسيم: آيا شما معتاد هستيد و آيا سعي داريد خلاء معنوي خود را از راه هاي نادرست پر كنيد؟
اگر به شناخت عميق تر و دقيق تري از خود و از مفهوم رضايت و سرور دروني نرسيده باشيم و اگر اين شناخت ما را به سوي سرمنشأ سرور و پركننده حقيقي تمام خلاء هاي دروني و معنوي هدايت نكرده باشد، بي تعارف حواسمان باشد كه معتاديم، يا به زودي به شكلي از اشكال اعتياد، مبتلا خواهيم شد!

بيست حقه ظريف از زبان حيله گر - هفته اول
«ديگر دير شده است»
اگر يك جمله يا عبارت را بدون توجه به معني آن چندين بار با صداي بلند تكرار كنيم چه اتفاقي مي افتد؟ جواب: مفهوم آن جمله تغيير مي  كند. به عبارت دقيق تر، درك ما نسبت به آن جمله تغيير مي كند.
چند بار پي در پي با خود بگوييد «انسان جائزالخطاست» . ده ها بار با صداي بلند بگوييد «وقت ندارم» . بارها و بارها با خود و ديگران بگوييد «ديگر دير شده است» .
وقتي اولين بار كسي اين عبارات را به كار برد چه منظوري داشت؟ اكنون چه مفهومي دارد؟ مي خواهيم بيست مورد از اين جملات را كه مفهومشان مسخ شده است، از نو معني كنيم و مفهوم زنده آن را با دقت بيشتري به كار بريم، با منطق قوي تر و كاربرد آگاهانه تر به اين ورزش انديشه تن در دهيم تا برخي از عبارات را به طور اصولي كمتر به كار بريم.
چند سؤال در مقدمه:
۱- آيا شما همانطور كه فكر مي كنيد حرف مي زنيد؟ جواب ندهيد بگذاريد فقط سؤال را درك كرده باشيد.
۲- آيا كلمات و جملاتتان را خود شما انتخاب و تركيب مي كنيد؟ جواب ندهيد. بگذاريد ذهن شما شناور بماند.
۳- آيا عبارات رايج را دوست مي داريد؟ از به كار بردن آنها احساس اعتماد به نفس مي كنيد؟ عباراتي مثل «وقت ندارم» «منظوري نداشتم» ، «دروغ مصلحت آميز» ، «منطق مال كتاب هاست» ، «فكرم شلوغ است» و...
***
يكي از عبارات رايج امروز كه ما بيشتر آن را به خودمان مي گوييم و بسيار از سايرين مي شنويم، اين جمله است؛ «ديگر دير شده است.» اغلب اوقات شنيدن اين كلمات احساس مطلوبي در ما ايجاد نمي كند گرچه به آن تكيه مي كنيم. تكيه كردن ما به اين عبارت بي دليل نيست، دقت كنيد!  اگر واقعاً و به طور منطقي معتقد هستيد كه دير شده است، پس رها كنيد. حتي فكرش را هم رها كنيد. نگذاريد آزارتان بدهد. ولي اگر در اعماق افكارتان هنوز به آن ايده يا هدف دل بسته ايد بدانيد كه هنوز چيزي از آن در شما باقي مانده است كه رهايتان نمي كند. آن باقيمانده، آن اشتياق، آن نياز مبهم، مي تواند تبديل به وقت شود، مي پرسيد چگونه؟ راههاي متعدد و متفاوتي وجود دارد تا حقيقت زمان با زندگي افراد هماهنگ بشود. يكي از آن راهها دقت كردن در مفهوم وقت و زمان است. بياييد دير شدن را دوباره معني كنيم.در طول زندگي هر كس وضعيتي پيش مي آيد كه احساس مي كند اقدام يا ايده اي دير شده است ولي در عين حال آن ايده يا هدف هنوز خود را در ذهن او زنده نگه داشته است، چرا؟ دير شدن فقط به اين معني نيست كه وقت چيزي در طول زندگي گذشته است، بلكه اغلب اوقات به اين معني است كه هنوز وقت چيزي در عرض زندگي نرسيده است! هنوز شرايط درون و بيرون ما به نقطه هماهنگي و فعاليت نرسيده است، گرچه ذهنيت آن ايده در ما كهنه شده است. ميل ذهني و اشتياق فرد، نشان دهنده حركت درون او به سمت آن چيز مطلوب است ولي اين حركت كامل نيست چون با تمام اندام رواني فرد انجام نمي گيرد، اقدامات و حركات ما بسياري از مواقع بوسيله ساير قواي ذهني ما كند و حتي متوقف مي شود. به بيان ديگر حركت ما نسبت به اهداف خود افتان و خيزان است، اما نه از سر كار و خستگي بلكه از روي كم رنگ و پررنگ شدن انگيزه، يكپارچه نبودن ولي خواستن و به دليل تداخل ذهنيت گذشته در كيفيت واقعيت اكنون . تكرار مي كنيم: تداخل ذهنيت گذشته در واقعيت اكنون!اگر ما براي شروع حركت كردن، فقط يك كليشه زماني خاص را در طول زندگي در نظر داشته باشيم به طور حتم، آن زمان از نظر تقويمي سپري مي شود، بعد از اين هم مي گذرد و دير مي شود، اما به يك نكته مهم دقت كنيد: يك سر زمان شما هستيد. زمان هميشه از سر آزاد و رهايش مي گذرد. سر آزاد زمان كدام سر است؟ آن بخش از زمان يا وقت كه به كار گرفته نشود، آزاد و رها مي ماند و مي گذرد و آن بخش از زمان كه به وسيله شما به كار مي رود، مقيد شده و تبديل به وقت اكنون و همچنين تبديل به كار مي شود، آنچه كه دير شده است در سر آزاد زمان قرار دارد ولي آنچه كه هنوز در شما باقي مانده مي تواند تبديل به وقت شود و در اراده شما جريان يابد. سرنخ در دست شما است.
يك نكته مهم ديگر: در بسياري از موارد «دير شدن» براي يك فرد تنبل و كاهل راه حلي است براي فرار از مسئوليت، چگونه؟ به اين ترتيب كه اگر دير بشود و زندگي نقطه پايان را بگذارد، ديگر ما مسئول نيستيم. پير شده ايم و از ما گذشته است. جامعه هم اين را پذيرفته است كه يك آدم پير مي تواند كمتر مسئوليت قبول كند، نه؟ بسيار خوب اشتياقي كه هنوز در درون فرد وجود دارد قرار است به چه چيز تبديل شود؟ اين تبديل اتفاق مي افتد و اگر به وسيله فرد مديريت نشود قطعاً يك اتفاق منفي خواهد بود.
دقت كنيد: احساس دير شدن فقط وقتي معني پيدا مي كند كه شما مقصد و نتيجه را مهمتر از حركت بدانيد و فكر كنيد تا مقصد راه طولاني در پيش داريد، تمام مسير را يك جا در ذهن حمل كنيد و پيش از حركت احساس خستگي كنيد. حال براي رهايي از اين خستگي كه يك حيله رواني به كمك شما مي آيد؛ «دير شده است.» پس در جاي خود مي مانيد، ولي اين احساس دير شدن هيچ ربطي به زمان ندارد. خواهيد گفت البته كه مقصد و نتيجه مهمتر است، دقت كنيد: مقصد و نتيجه مهمتر نيست. آنچه اصل است و مهم، آن است كه در اختيار شما و در حيطه تسلط و توانايي شما است، نتايج در اختيار ما نيستند. ما در نتايج مؤثر هستيم ولي مختار نيستيم. ما فقط در اقدام و حركت خودمختاريم. نتيجه، حاصل يك كل هماهنگ است، قطعاً  ما تنها عامل بوجود آمدن يك نتيجه نيستيم. بايد نتايج را به حقايق واگذاشت. حقيقت، خود، هماهنگ كننده و كامل كننده است، نتايج هر چه باشند، شخص قادر است با آن كنار بيايد و هماهنگ شود. آنچه كه مهم است تأثير و سهم ما در ايجاد نتايج است. اقدام، حركت و دوام حركت سهم ما است. از زمان، بت نسازيد. همه چيز را بدست زمان نسپاريد بلكه آن را در اختيار بگيريد. هر گاه از اختيار خود استفاده كنيد گسترش مي يابد وگرنه آن را از دست مي دهيد، حال بگوييد كدام بخش زمان در اختيار شما است؟ گذشته، حال يا آينده؟
در زندگي ما درست مثل طبيعت، فصل ها تكرار مي شوند. به اين موضوع فكر كنيد و مصداق آن را در زندگي خودتان پيدا كنيد. يعني ايده يا هدفي را كه زماني از آن گذشته و به قول معروف دير شده است ولي امكان تجديد وقت براي آن وجود دارد. آن را براي همشهري بنويسيد تا در پايان بيست هفته طي برنامه اي درباره آن با يكديگر صحبت كنيم، در آخرين مقاله برنامه مورد نظر اعلام خواهد شد.
مهشيد سليماني

اجتماعي
اقتصاد
انديشه
سياست
علم
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  علم  |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |