دوشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۴
درآمدي بر تفكرات فرگه
ساختار نهفته
003276.jpg
نويسنده: پريش كوششي
فلسفه معاصر به يك اعتبار در سال ۱۸۷۹ با انتشار كتابي در منطق آغاز شد.
اين كتاب «انديشه نگاري» نام داشت و مؤلف آن گوتلوب فرگه(۱۹۲۵-۱۸۴۸) بود كه در شهر دانش پرور ينا استاد رياضيات بود. در واقع فرگه با اين كتاب، منطق را كه از زمان ارسطو و با وجود سعي و كوشش هاي لايب نيتز، كانت و جرج بول، تحولي نيافته بود احياء و تجديد كرد و بنيان منطق رمزي جديد را درانداخت.
اكنون به ويژه در پرتو آثار و تحقيقات «مايكل دومت» استاد دانشگاه آكسفورد و نماينده فلسفه تحليلي انگليسي، انديشه ها و آراي فرگه در مركز نزاع ها و مباحثات فلسفي قرار دارد. بعضي مي گويند كه فرگه، دكارت فلسفه معاصر است و او فيلسوفي است كه در آغاز يك عصر قرار دارد و همه چيز دوباره از او آغاز شده است.در نوشتار حاضر كوشش شده تا به مهمترين محورهاي اساسي تفكر فرگه تا حد امكان به تفصيل پرداخته شود.

فرگه بيش از آن كه فيلسوف باشد، منطق دان و بيش از آن يك رياضيدان تمام عيار است. بنابر اين توجه و علاقه اصلي او معطوف به رياضي و يافتن مبناي محكم براي آن است و در اين ميان دو هدف اصلي را دنبال مي كند: فهم ماهيت حقايق رياضي و ديگري يافتن وسيله اي كه بتوان با آن حقايق مذكور را توضيح داد.
به نظر فرگه آگاهي هاي مربوط به ادراك حسي و قواي شهودي در توجيه حقايق رياضي نقش ندارد و عقل به تنهايي براي اين منظور كفايت مي كند. پس سعي مي كند مفهومي از عقل را صورت بندي كند كه به تجربه و شهود بستگي نداشته باشد و در ۱۸۷۹ بالاخره موفق به انجام اين كار مي شود و اين بزرگترين رويداد در حوزه منطق پس از ارغنون ارسطو است. كتاب مفهوم نگاري به دو دليل حائز اهميت است:
نخست به دليل آن كه براي اولين بار در منطق، تحليل عميق در استنتاج هاي قياسي با چند سور كلي ممكن مي شود. و دوم به اين سبب كه فرگه موفق مي شود سيستمي منطقي ارائه كند كه به خصوص اين نوع از استنتاج ها در آن به نحوي روشن و با وضوح تمام قابل بيان است و آن سيستم اصل موضوعي است.
فرگه نسبت ميان رياضي و منطق را به گونه اي خاص مي بيند به نظر او مباني رياضيات را در منطق بايد جستجو كرد و اين را منطق گرايي مي نامد كه در واقع به معناي تحويل رياضيات به منطق است. البته به اين معنا كه محتواي كامل همه حقايق رياضي را مي شود صرفاً بر اساس مفاهيم منطقي تعيين كرد كه اين كار تنها بر اساس اصول اوليه منطق و تنها با استفاده از شيوه هاي منطق استنتاجي صورت مي گيرد.
بايد دانست كه منظور فرگه از تحويل رياضي به منطق اين نيست كه رياضي همان منطق است و ما چيزي به نام رياضي نداريم، بلكه منظور او تنها اين است كه رياضي را مي توان(و بايد) بر مبناي صرفاً منطقي بنا كرد يا به عبارت ديگر مباني رياضي و مباني منطقي يكسان هستند و اين مباني كاملاً منطقي است.
پروژه منطق گرايي فرگه در نتيجه كشف پارادوكس راسل با شكست مواجه شد اما به هر حال مسيري كه او در اين ميان پيمود و دست آوردهاي پيراموني آن از اصل پروژه بسيار پربارتر مي نمود.
اولاً به اين دليل كه فرگه توانست نشان بدهد كه چگونه اصول موضوعه علم حساب را مي شود به شيوه اي صرفاً منطقي از يك اصل واحد نتيجه گرفت. اصلي كه حتي اگر منطقي هم نباشد بدون شك بنيادي است.
ثانياً فرگه نقش عمده اي را در پيشرفت فلسفه رياضي بازي كرد به خصوص به خاطر نقادي هاي استادانه اش بر مفاهيم مختلف رياضي به ويژه آن مفاهيمي كه كانت و جان استوارت ميل در توسعه آنها سهيم بودند و همين طور به سبب كند و كاو بي وقفه درباره ماهيت اعداد و در مقياسي كلي درباره ماهيت اشياء انتزاعي.
فرگه به عنوان يك فيلسوف تحليلي تلقي خاصي از تحليل دارد. تحليل برهان هاي استنتاجي از نظر او به اين معنا نيست كه در پس شكل سطحي و ظاهري يك جمله به دنبال ساختاري بنيادي و نهفته بگرديم. ساختاري كه سبب استحكام جمله است. بنابر اين از همين جاست كه كاركرد زبان و ملاحظات مربوط به آن مورد توجه قرار مي گيرد.
رويكرد فرگه به مسائل فلسفي واجد سه مشخصه اصلي است:
۱- تبديل مسائل اساسي فلسفه به مسائلي درباره زبان:
براي مثال تبديل اين پرسش شناخت شناسانه كه چگونه ممكن است ما به اشيايي كه نه ديده ايم و نه شهود كرده ايم، نظير اعداد معرفت داشته باشيم و اين پرسش زباني كه چطور مي توانيم درباره اشيايي از قبيل اعداد در چارچوب زبان صحبت كنيم.
۲- قائل شدن به اصل متن:
مطابق اين اصل كاركرد جمله هاست كه اهميت دارد و توضيح كاركرد اجزاء سخن صرفاً با توجه به سهمي كه هر كدام در معناي كلي جمله دارند، ممكن است از پي آمدهاي مهم فلسفي اين اصل اين است كه جمله، واحد انديشه است.
۳- ضديت با روان شناسي گري:
انديشيدن به معناي نسبتي كه انسان با زبان و انديشه دارد نسبتي صرفاً رواني نيست و ما نبايد ملاحظات روان شناسانه مربوط به وضعيت ذهني گوينده را با آنچه كه او مي گويد و مي انديشد اشتباه بگيريم. پژوهش درباره ماهيت پيوند زبان و جهان از يك سو و زبان و انديشه از سوي ديگر كاملاً مستقل از ملاحظات خصوصي تجربه انسانهاست.
003279.jpg
اين سه مشخصه تأثيري عميق و غيرقابل انكار بر فيلسوفان تحليلي پس از فرگه از جمله ويتگنشتاين راسل و كارنپ گذاشته است.
فرگه در كتاب مفهوم نگاري به بررسي استنتاج هاي مبتني بر قياس مي پردازد و در اين ميان زبان عادي
(ordinarg Longuage) و منطق آن را بررسي مي كند و چون منطق زبان عادي را كامل نمي يابد به بررسي زيرساخت  زبان يعني ساختار نهفته و زيربنايي آن مي پردازد تا آن كه بتواند زباني مصنوعي را پايه ريزي كند كه از منطقي كامل تر و دقيق تر از منطق زبان عادي آن گونه كه شايسته زبان علم است برخوردار باشد. به عنوان مثال به عقيده او بايد در مقوله هايي نظير «الفاظ مفرد» (يا به بيان فرگه اسامي خاص) و «محمول ها» (يا به بيان فرگه مفهوم- كلمه) تجديد نظر كرد. به نظر او مقوله هاي دستوري سنتي زبان عادي فاقد معناي منطقي هستند.
الفاظ مفرد و محمول ها عبارت ها يا مقوله هايي زباني هستند. مي دانيم كه در منطق قديم هر جمله از سه جزء تشكيل مي شود: موضوع، محمول و رابطه.براي مثال در جمله «سقراط فاني است» «سقراط» كه لفظ مفرد با اسم خاص است موضوع «فاني» محمول و «است» رابطه است. در اينجا «سقراط» اسم ذات و «فاني» ذات مفهوم است و بر اين اساس به تمايز «سقراط» و «فاني» يعني موضوع و محمول در منطق قديم تا حدي توجه شده است. اما در منطق جديد اين تمايز به نحو آشكارتري مورد توجه قرار گرفته است.
فرگه جمله را به دو بخش تقسيم مي كند، بخش اسمي و بخش محمولي. به عنوان مثال در جمله «سقراط فاني است» . «سقراط» بخش اسمي و «فاني است» بخش محمولي است. بخش اسمي يك لفظ مفرد يا اسم خاص است. لفظ هاي مفرد عبارت هاي زبان كاملي هستند. يعني در شكل ظاهري آنها شكاف يا جاي فاني- كه ما آن را با «( )» نشان داديم.
يعني جايي كه بتوان در آن عبارتي ديگر را جاي داد وجود ندارد.
محمول بر خلاف لفظ مفرد عبارتي ناتمام است. براي مثال اين عبارتي كه ( )فردوسي نوشته است كه دربرگيرنده يك جاي خالي به علاوه جز محمولي و رابطه در منطق قديم است، يك محمول است. پس هر محمول دست كم داراي يك جاي خالي است كه اين جاي خالي جا نگهدار اسم است. يك محمول زماني به يك جمله كامل بدل مي شود كه جاي خالي واقع در آن را با يك لفظ مفرد پر كنيم. البته بايد توجه داشت كه پرانتز خود بخشي از محمول نيست بلكه صرفاً نشان دهنده جاي خالي يا وجود شكاف در محمول است.
حال اگر در عبارت ( ) نويسنده شاهنامه است لفظي مفرد نظير «فردوسي» ، «حافظه» و يا «پنجمين سياره منظومه شمسي» را قرار دهيم، عبارتي كه به دست مي آيد يك جمله است كه اين جمله مي تواند صادق، كاذب و يا حتي پوچ و بي معني باشد، اما در هر حال يك جمله است.
محمولها را از دو جهت مي توان طبقه بندي كرد، يكي بر اساس تعداد جاهاي خالي و ديگري بر اساس نوع عبارت هايي كه مي توانند جاهاي خالي را پر كنند.
زبان هستي
در بيان نسبت ميان قلمرو انتولوژي هنوز اين پرسش اساسي باقي است كه كدام يك از دو قلمرو زبان و انتولوژي، بنيادي تر است؟
پاسخ به اين پرسش در گرو پاسخ به پرسش ديگري است:
فرگه به چه معنا، زبان را بنيان فلسفه مي داند؟ به زودي به اين امر مي پردازيم. زبان از نظر فرگه واجد محدوديت هاي اساسي است. ويژگي هاي ساختاري زبان موانع و مشكلاتي را بر سر راه ما پديد مي آورد. به خصوص زماني كه مي خواهيم برخي حقايق مشخص را در باب مقولاتي انتولوژيك- نظير مفهوم و شيء- بيان كنيم.
فرض بفرماييد كه مي خواهيم اين ادعاي آشكار و درست را مطرح نماييم كه: مفهومي كه دلالت مي كند مي كند بر «( ) يك اسب است» يك مفهوم است.به نظر مي رسد كه اين جمله صادق باشد.
اما بنابه نظر فرگه در مقاله  بسيار مهم «درباره مفهوم و شيء» بايد بگويم كه  اين جمله كاذب است زيرا عبارت و مفهومي كه دلالت مي كند بر «( ) يك اسب است» يك لفظ مفرد است و بنابر اين بر يك شيء دلالت دارد و نه يك مفهوم، زيرا خود اين عبارت فاقد جاي خالي است. اگرچه بر عبارتي يا جاي خالي اشاره مي كند شكل ساده شده اين عبارت چنين است:
«مفهوم، مفهوم است» كه در اينجا مفهوم بخش اسمي جمله را تشكيل مي دهد و چون فاقد جاي خالي است، شيء است و نه مفهوم.
و حال فرض كنيد كه در جاي خالي مفهوم ( )، يك مفهوم است.
در واقع، يك مفهوم نظير «( ) يك اسب است» قرار دهيم حاصل آن است نظير«( ) يك اسب است يك مفهوم است» اما اشكال اين عبارت نيز اين است كه هنوز يك جمله نيست و لذا نه صادق است نه كاذب و منظور ما را برآورده نمي كند. پس مي بينيم كه براي بيان و صورت بندي آنچه كه در ذهن داشتيم به اجبار يا جمله اي نادرست را به كار برديم و يا عبارتي را گفتيم كه هنوز نمي توان آن را جمله ناميد و به عبارتي فاقد هر گونه ادعايي است.
به گمان فرگه اين معضل ذاتي زبان است و چنين است كه برخي واقعيت هاي اساسي درباره زبان و جهان وجود دارند كه از هر گونه بياني مي گريزند و اين نكته بسيار مهم و محوري، بي ترديد الهام بخش اصلي لودويگ ويتگنشتاين در تدوين رساله منطقي- فلسفي بوده است.
تاكنون دانستيم كه ميان مفهوم و شيء تمايز آشكاري وجود دارد.
يكي ديگر از تمايزهاي مشهور در آثار فرگه، تمايز ميان معنا و مصداق است.
ترجمه فارسي «معنا» و ترجمه انگليسي «sense» براي «sinn» آلماني ترجمه هاي دقيقي نيستند و بهتر است «sinn» را به محتواي خبري جمله ترجمه نمود ولي ما با مسامحه همان واژه «معنا» را در ازاي واژه آلماني «sinn» به كار خواهيم برد. مقاله «معنا و مصداق» فرگه در پي پاسخ به اين پرسش است كه آيا محتواي خبري- يا به اصطلاح معناي- يك عبارت را مي توان به سادگي با مدلول يا مصداق آن يكي دانست؟
به عبارت  ديگر، آيا معناي يك عبارت همان چيزي است كه عبارت مورد نظر از آن خبر مي دهد؟ فرگه با ذكر مثالي ساده اما معروف نشان مي دهد كه فهم ما از الفاظ مفرد نمي تواند صرف دانستن مدلول آن باشد.
استدلال فرگه در مورد «هم عرضي» معناي يك عبارت و مصداق آن: اين استدلال با دو مقدمه آغاز مي شود كه اولين آن چنين است:
۱- اگر دو لفظ مفرد t و t داراي يك معنا باشد و c محمول درجه اول باشد، آنگاه (cct وctn) نيز داراي يك معني خواهد بود.
اين مقدمه مبتني بر نظريه هم نهشتي يا تركيب (com positi onality thesis ) است كه بنابر آن معناي يك جمله حاصل تركيب كلمه هاي تشكيل دهنده آن جمله و نيز شيوه قرار گرفتن آن كلمه ها در جمله است.
مقدمه دوم:
۲- معناي اين جمله كه «ستاره صبح همان ستاره شب است» با معناي اين جمله كه «ستاره شب همان ستاره شب است» يكي نيست.
دليل ادعاي مقدمه دوم اين است كه جمله دوم- بر خلاف جمله اول- همانگويي است و حاوي هيچ خبر جديدي نيست. اما جمله اول حكايت از يك خبر پيش بيني نشده و غيرمنتظره مي كند. صدق جمله اول را تنها به تجربه مي توان دريافت حال آن كه جمله دوم بنابر ساختار صوري اي كه داراست صادق است. در نتيجه چون اين دو جمله محتوايي خبري يكساني ندارند، معناي يكساني نيز ندارند. به نظر فرگه همان اختلاف در آنچه كه او «ارزش عرفي» يا (Cognitive Value) مي نامد نشان دهنده اختلاف معناي اين دو عبارت است.
در مقدمه دوم t ستاره صبح و t ستاره شب است و دريافتيم كه معناي c(t) با معناي c(t) متفاوت است و لذا از مقدمه (۱) و مقدمه (۲) بنابر قاعده رفع تالي- نتيجه مي شود كه:
۳- «ستاره صبح» و «ستاره شب» معناي يكساني ندارند.
ما بنا به تجربه و برمبناي كشفيات ستاره شناسي، مي دانيم كه «مصداق ستاره صبح» و «ستاره شب» يكي است. به عبارتي: هر دو نامي هستند و براي سياره زهره، يعني:
۴- «ستاره شب» و «ستاره صبح» هر دو مصداقي يكسان دارند يعني؛ مدلول هر دو عبارت يكي است.
از (۳) و (۴) چنين نتيجه مي شود كه:
۵- معناي «ستاره شب» با «مصداق» آن متفاوت است.
ادامه دارد

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
سياست
علم
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  علم  |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |