يكشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۴
بررسي ايمان از ديدگاه كي يركگور
هستي ديني
004425.jpg
مارتين جي.دنيس - ترجمه: پريش كوششي
اشاره
نويسنده مقاله حاضر ضمن نقل بياني از كي يركگور درباره ايمان ديني به بحث در اين باره مي پردازد كه در انديشه ها و افكار كي يركگور پيرامون ايمان ديني، علاوه بر نقش و تأثير مهمي كه براي تأمل انفسي مي توان قائل شد، بايد براي تأمل آفاقي نيز سهمي در نظر گرفت. در اين صورت هر دو تأمل فوق به گونه اي متوازن و هماهنگ با ديگري مي تواند به فرد جهت رسيدن به هدف واحد ايمان ديني مدد رساند. حقيقت «اختصاص» با رجوع به هستي ديني، صرفاً مستلزم تأملي انفسي به نحوي كه موجب حذف و يا محو تأملي آفاقي گردد، نيست، چرا كه هر هستي- امكان ديني يا اخلاقي واجد يك محتواي مفهومي يا نظري است كه اين خود مستلزم گونه اي تأمل آفاقي است. به علاوه اين حقيقت كه متعلق ايماني ديني، غايتي مطلق است، خود مستلزم محتوايي مفهومي است كه دليلي بر لزوم صحت و درستي دريافت و فهم فرد از محتواي آن است. بنابر اين فرد مي تواند در متن اختصاص به بسط نوعي تأمل آفاقي بپردازد، تحقق چنين تأملي در بستر تخصيص امكان فوق كاملاً ممكن و حتي ضروري است. همچنين دنيس معتقد است كه در انديشه هاي كي يركگور ميان غايت مطلق(الهي) و غايت نسبي(بشري) نوعي سازگاري و ارتباط وجود دارد. بدين معنا كه دعوت فرد به سوي غايت مطلق و متعالي(خداوند) به هيچ وجه فراخوان او به ترك غايات نسبي اش نخواهد بود. در نوشتار حاضر همچنين موضوع تخيل و اهميت آن در تأمل انفسي و تأثير تأمل فوق بر احكام ديني مورد بررسي قرار خواهد گرفت.

ايمان ديني طبق يكي از مهمترين آثار داراي تخلص كي يركگور [گونه اي] اختصاص در روحانيت پرشور يك بي يقيني آفاقي است.[ظاهراً] لازمه تعريف فوق اين است كه ايمان مذهبي نشأت گرفته از آنچه كه يوهانس كليماكوس آن را تأمل آفاقي مي نامد، نيست. به نظر مي رسد كه اين مطلب متضمن دو اشاره ديگر نيز است. اولا اين كه ايمان مورد نظر كليماكوس مستلزم نوعي بي تفاوتي نسبت به درستي و حقانيت انديشه هاي فرد درباره آنچه كه مقدس و الهي است، مي باشد و دوم اين كه دل نگراني  درباره درستي مفاهيم، مستلزم گذار و دوري از حيات باطني و [حقيقت] اختصاص است. در اين نگرش همچنين به نظر مي سد كه فرد بايد از تأمل در اين باره كه آيا اعمال و عادات ديني مي توانند واكنشي در برابر واقعيت بوده باشند نيز خودداري نمايد. همچنين به نظر مي رسد كه تأمل فوق، الزاماً با امر موضوعيت نفساني(فاعليت) ناسازگار بوده و «يقين» مورد نظر در آن نيز به نوعي با «اختصاص» ، ناهمخوان باشد. اما برداشت كي ير كگور از ايمان، در حقيقت متضمن چنين استلزاماتي نيست، اين نگرش داراي اهميت مفهومي[نظري] است همان طوري كه واجد يك اهميت تاريخي نيز هست. اين مطلب به ويژه درباره دومين استلزام مفروضي كه من بدان اشاره نموده ام، صدق مي كند. كي يركگور گاهي به طور صريح و گاه به طور ضمني به اتخاذ يك موضع قوي در دفاع از طريقي مي پردازد كه در آن شهود كه حامي و مؤيد نوعي جهت گيري ديني به سمت واقعيت است در بستر اعتقادات و درگيري هاي ديني[فرد] متبلور مي شود. او در اين طريق و بسياري از ديگر طرق مربوطه در حوزه فلسفه دين تأثيري پايدار از خود به جاي مي گذارد.
طبق نظر كي يركگور در «پي نوشت» ، هيچ امكان ديني اصيل نمايانگر يك رأي يا نظر نيست، بلكه نمايانگر يك ارتباط وجودي است. نويسنده مستعار اين ادعا را درباره مسيحيت اظهار مي دارد، [اما] كي يركگور تنها مدعي اين مطلب در رابطه با دين مسيح به عنوان يك دين خاص نيست بلكه آن را به معناي عام مرتبط با يك هستي ديني مي داند. اين انديشه كه امكان ديني نمايانگر نوعي ارتباط وجودي است متعلق به آن گونه تبييني از هستي ديني است كه كليماكوس و مخالف او هر دو به يك اندازه آن را قبول دارند. اين تبيين زمينه اي مهم را براي اظهارات [بعدي] كي يركگور درباره ايمان فراهم مي آورد.
نكته اصلي تبيين فوق درباره هستي ديني عبارت از فهم جلوه هاي اولي، اصلي و قطعي چنين وجودي است. اين جلوه ها كه در رابطه با غايت مطلق واجد يك جنبه مطلق و در رابطه با اهداف نسبي داراي يك رابطه نسبي هستند، عبارت از محنت[درد] و گناه مي باشند. زمينه هستي ديني به سمتي جهت گيري مي كند كه به وسيله هستي مطلق خود را از هر چيز نسبي، محدود و تقريبي مي رهاند. لطفاً در اينجا دقت كنيد كه فرد صرفاً بر حسب واقعيت غايي به متعلق اعتقاد ديني نمي انديشد، بلكه واقعيت غايي متعلق اعتقاد ديني فوق، شامل خير مطلق و كمال متعالي و تفوق ناپذير آن نيز هست. آن غايتي است كه خود را بر شخص[فرد] موجود به عنوان متعلق تعهد و التزام متجلي مي سازد، يعني همان غايت مطلق است.
هستي ديني به هيچ روي نمي تواند موجب نسبيت متعلق مطلق اعتقاد ديني شود. و به ويژه نمي تواند بر «وساطت» (Mediation) اطلاق گردد. «وساطت يا بر رابطه با غايتي مطلق كه خود واسطه در غايات نسبي است، اطلاق مي شود كه بدان وسيله خود آن نيز نسبي مي گردد و يا [به طور كلي] بر رابطه با غايت مطلق اطلاق مي شود كه درباره معناي دوم نمي توان گفت كه آن خود را در اهداف نسبي به تحليل مي برد، آن گونه كه مثلاً اسم معنا به عنوان محمول يا مسند در غايات(مصاديق) نسبي خود به تحليل مي رود، چرا كه برقراري چنين رابطه اي با غايت مطلق به طور كلي ممكن است، مستلزم كناره گيري از همه آن روابط نسبي باشد.» مي توان غايت مطلق را به عنوان يك هدف در كنار ساير اهدافي در نظر گرفت كه فرد خود را درگير با آن مي سازد و يا مي توان فرض كرد كه ارتباط با غايت مطلق دقيقاً به واسطه درگيري فرد با غايات نسبي(عالي يا عادي) بيشتر انضمامي[عيني] است تا انتزاعي[ذهني]. در هر صورت «وساطت» ، موجب نسبي شدن رابطه [فرد] با غايت مطلق مي شود. بنابر اين[حقيقت] هستي ديني مي تواند به گونه اي مهلك به خطر افتد.
به هر رو، هستي ديني نمي تواند فراخوان فرد به ترك غايات نسبي اش باشد. برعكس ، «تكليف، بر رابطه فرد با غايت مطلق، به گونه اي اعمال مي شود كه فرد آن را دائماً در درون خود حس مي كند و اين در حالي است كه آن در متعلقات نسبي هستي تداوم مي يابد.» به گونه اي خاص، فرد با تحصيل غايات نسبي، ضمن رابطه اي صحيح و درست خود را مرتبط با غايتي مطلق مي سازد. اين بدان معناست كه غايات نسبي تابع غايت مطلق اند و فعاليت هايي كه از طريق آنها فرد در صدد تحصيل غايات نسبي برمي آيد، در حقيقت در متن اعتقادات مطلق او قرار دارند تا جايي كه فرد از روي انتخاب به درك و دريافت اين فعاليت ها نه به واسطه خود آنها، كه بر حسب جايگاه خاصشان در يك بستر كاملاً اعتقادي نايل مي شود، يعني آنها [در واقع تبديل به] طرق تعقيب و كسب آن اعتقاد مي شوند. در اين طريق خاص، فرد اعتقاد به غايت مطلق را از طريق فعاليت هاي منظور در غايات نسبي به نمايش مي گذارد. [البته] اين «وساطت» نيست، چرا كه در اين موضع، غايت مطلق به هيچ روي با غايات نسبي مشتبه نمي گردد. در اينجا فرد درگيري و ارتباط با غايات نسبي را حفظ كرده و آنها را بر اساس راه هايي كه در تعقيب غايت مطلق دارد، تعريف كرده و همواره تفاوت ميان آنها و غايت مطلق را تشخيص مي دهد. نيازي به يادآوري نيست كه اين فرآيند يكي از حساس ترين زورآزمايي ها و دشوارترين كارهاست. «در هوايي ملايم و مطبوع با آسودگي خيال در يك كشتي نشستن، تمثيلي از داشتن ايمان نيست، بلكه تنها گاه به وجود آمدن رخنه اي در كشتي و سپس حفظ مشتاقانه آن با تلاش فراوان و در پي لنگرگاه نگشتن، تمثيلي از داشتن ايمان است.» مرتبط ساختن غايات نسبي با غايت مطلق يكي از جنبه هاي مهم محنت[درد] است و محنت نيز خود يكي از خصايص هستي ديني است. دست كم سه چيز ديگر وجود دارد: «اولاً هستي ديني تلاش در جهت تغيير هستي باطني فرد است.» تلاش در جهت حفظ دايم و كامل يك جنبه مطلق براي غايت مطلق و درگيري هاي نسبي براي غايات نسبي بايد با همان هويت فردي تحقق يابد، ثانياً آنچه كه در اينجا به عنوان هدف و مقصود فرد، مورد نظر است، در واقع امكاني نيست كه صرفاً به واسطه تلاش هاي خود فرد، محقق شود. [البته] كسب يك جهت گيري دوباره دروني با توجه به روابط مطلق و نسبي فرد مستلزم تلاش و فعاليت  است. اما تحقق آن، همچنين به ميزان قابليت فردي بستگي دارد كه به اين جريان تن در داده و متحمل آن شده است. اين حالت شبيه به وضعيتي است كه در آن شخص براي كسب معرفت مجدانه كار مي كند كه البته بايد اين گونه نيز باشد، اما خردمندشدن او، اگر اساساً چنين امكاني برايش وجود داشته باشد منوط به كسب تجربه اي است كه معرفت و تحصيل آن را ممكن مي سازد. ثالثاً طرحي كه وابسته به هستي ديني است، طرحي است كه فرد تنها به شرطي مي تواند درگير آن شود كه غايت مطلق خود را به عنوان يگانه كانون ممكن اعتقادات او متجلي ساخته باشد. در واقع فرد به خودي خود، آغازگر اين طرح نيست، بلكه نقطه شروع آن، پاسخ او به تجلي ذاتي غايت مطلق است. هدف طرح فوق دريافت اين نكته است كه فرد قادر به انجام كاري براي خودش نيست بلكه او در پيشگاه خداوند چيزي نيست... به لحاظ ديني، تكليف ما فهم اين مطلب است كه شخص در پيشگاه خداوند چيزي نيست به عبارت ديگر، هيچ بودن، واسطه قرار گرفتن فرد در پيشگاه خداوند است. اهميت اصلي محنت و درد ديني يا تحمل سخت در نابسندگي تجربه شده اي نهفته است كه فرد از تلاش هاي خود در تحصيل كمال دارد كه آن را به درستي تعيين كننده اعتقاد مطلق فرد و اهداف نسبي اوست. موفقيت در اداي تكليف هستي ديني و يا حتي اقدام بدان صرفاً مبتني بر تلاش هاي فردي نيست بلكه در نهايت مبتني بر خواست [و اراده] خداوند است.
اما در عين حال، تلاش هاي فردي نيز همواره و از همان ابتدا بايد وجود داشته باشد و در اينجاست كه فرد متوجه نقصان و كاستي دايمي خود مي شود و آگاهي از اين مطلب يعني احساس گناه. اما درست همان طوري كه درد [محنت]، ايذاء نفس نيست، [احساس] گناه نيز يك روان رنجوري عاطفي مي باشد. گناه يعني تشخيص و تصديق اين مطلب كه تلاش هاي فردي در آماده شدن براي بهره مندي از آثار غايت مطلق در باطن خيلي دير شروع مي شود و همواره نابسنده است، معناي اين خود آگاهي، نااميدي نيست چرا كه آن در واقع معناي خاصي از رابطه داشتن و وابسته بودن به مطلق يا خداوند است.
با اين توضيحات مي توان به اين حقيقت پي برد كه تحول باطني چنانچه به گونه اي خاص دريافت شود، معرفت تكليف هستي ديني خواهد بود. هستي ديني بايد با تكليف تصميم گيري درباره گونه اي جهت گيري به سمت غايتي مطلق و حفظ آن كه از «وساطت» مي گريزد، محقق گشته و جهت تازه اي به رابطه فرد با ديگر غايات او ببخشد. طبق آنچه كه تاكنون بيان شد چنين فهمي از تحول باطني نسبت به هستي ديني، مبتني بر توصيف يوهانس كليماكوس از هستي ديني مي باشد. ديگر مولف مستعار، يعني مخالف كليماكوس اين معنا را يك قدم جدي  ديگر تلقي مي كند.
مخالف كليماكوس يادآوري مي كند كه خداوند موجود[باشنده] متدين را به سوي خود مي كشاند، بر اين اساس او مي گويد: «چون آنچه كه به سوي خداوند كشيده شده، خود داراي يك هويت يا شخصيت است، بنابر اين كشانده شدن حقيقي به سوي خداوند يعني اين كه ابتداء هويت مورد نظر با كمك خداوند به خويشتن خويش مي رسد و سپس به سوي خدا كشيده مي شود. به عبارت ديگر كشيده شدن او به سوي خداوند موجب مي شود تا هويت مورد نظر به سوي خود نيز كشيده شود.» نسبت به هستي ديني اين ارتباط با غايت مطلق است كه به فرديت حقيقي فرد، تعين مي بخشد.
نبودن اين رابطه و يا وجود نقص و كاستي در آن، حرماني است كه موجب تحليل و يا تقليل هويت فرد مي شود. مي توان گفت كه خداوند شرايطي را به وجود مي آورد كه با آنها فرد مي تواند به هويت[حقيقي] خود دست يابد و با اين فرض، شرايط ديگري به وجود مي آيد كه به فرد اجازه مي دهد تا به اداي تكليف هستي ديني خود قيام نمايد. خداوند انسان را قادر مي سازد تا اساس انساني خويش را پي افكند و سپس او را به سوي خداي گونه بودن مي كشاند. اما حتي درست تر اين است كه بگوييم فرد به واسطه همان شرايطي كه خداوند در ابتدا براي او به وجود آورده، قادر است تا به اداي تكاليف هستي ديني خويش قيام نمايد. خداوند به فرد قدرتي مي بخشد تا او بتواند با توجه به هويت خود بر [حالت] حرمان و محروميت چيره شده و به هويت اصيل خود دست يابد. او انسان را به سوي خداي گونه بودن مي كشاند و بدين وسيله او را بر خود بنيان گذاري قادر مي سازد.
تحول باطني كه معرف هستي ديني است، نه تنها به هويت فرد، ساختار دوباره اي مي بخشد، بلكه همچنين [كل] هويت او را پي مي افكند. او هماني مي شود كه در واقع هست و مي تواند باشد و به واسطه برقراري رابطه با غايت مطلق به يك خود- پيوستگي واقعي دست پيدا مي كند. خود- پيوستگي واقعي اساساً شرط امكان ايجاد رابطه با غايت مطلق نيست بلكه نتيجه آن است. مي توان گفت كه هدف خاص هستي ديني، خودشكوفايي دروني نيست بلكه شكوفايي درون [نيز] خود به واسطه تعالي نفس كه متعلقش غايت مطلق يا خداوند است، تحقق مي يابد. اصل تعالي نفس از دو جهت مرتبط با هم، اصلي اساسي و بنيادين است، چرا كه اولاً رابطه ساده فرد با يك چيز ديگر نيست، بلكه رابطه فرد با چيزي است كه غيريت آن چيز نسبت به خود فرد و يا هر چيز ديگر مبتني بر صفت مطلق يگانه اش مي باشد. ثانياً همان طوري كه قبلاً بيان شد، پيش فرض اين رابطه، اصل هويت كه فرد را با هويت خاص خود مرتبط مي سازد، نيست.
به عقيده من، مهمترين جنبه برداشت كي يركگور از هستي ديني، تشخيص اين مطلب است كه هستي ديني به اين معناي خاص، مستلزم [حقيقت] تعالي نفس است و اين كه فرد متدين صرفاً از طرق [حقيقت] تعالي نفس در پي شكوفايي دروني خود برمي آيد. مرالد وستفال نيز مفهوم تعالي نفس را از افكار كي كگور استخراج مي كند. او به وسيله اين مفهوم، تجربه ديني را تعريف كرده و به بررسي راههايي مي پردازد كه در آنها تجربه ديني از دست يافتن به تعالي نفس بازمي ماند و به نوعي خود فريبي دچار مي گردد. بحث من تا حدودي با بحثهاي او تفاوت دارد، اما به نظر من روشها به يكديگر شباهت دارند. من مي خواهم هستي ديني را به مثابه يك تكليف تلقي كنم و آن را به وسيله مفهوم تعالي نفس به روشي صوري تعريف نمايم- كه دست كم در دو جهت مورد اشاره فوق نقشي اساسي و بنيادين دارد- و بگويم كه اين تكليف با طيف وسيع و متنوعي از امكانات تجربي سازگار است. بسياري از اين امكانات اصلاً به چشم نمي آيند. فرد غالباً مي تواند در تنوع نامحدودي از روشهاي روزمره و راههايي جالب و مردم پسند تا لحظات بصيرت و تجلي حالات پرشور وجدان به اداي تكليف هستي ديني بپردازد. به نظر من حالات تجربي يك زندگي ديني به هر شكلي كه باشند اين [صرفاً] تكليف تعالي نفس است كه در مركز ثقل آنها قرار دارد. برداشت كي ير كگور قوياً مشير به اين نكته است كه فردي كه متقبل هستي ديني مي شود، تكليف فوق را به عنوان يك هستي- امكان دريافته و براي [كسب] اختصاص جهد و تلاش مي كند.
ادامه دارد

انديشه
ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |