پنجشنبه ۸ دي ۱۳۸۴
يادداشتي بر دهمين كنگره سراسري شعر جوان
بحر، بي شك منتهاي سيل هاست
005493.jpg
عكس: مسعود خامسي پور
سينا علي محمدي
مراسم اختتاميه دهمين دوره دفتر شعر جوان هفته گذشته به همت انجمن شاعران معاصر ايران در خانه هنرمندان برگزار شد.
بي ترديد حضور شاعران جوان شهرستاني و تهراني به همراه بسياري از اساتيد و چهره هاي مطرح ادبيات كشورمان از جمله: مشفق كاشاني، قيصر امين پور، فاطمه راكعي، كيومرث منشي زاده، محمدرضا عبدالملكيان، سهيل محمودي، عباس  براتي پور، بهروز ياسمي، اسماعيل اميني و.... خود بي هيچ دليلي مي تواند بازتاب و انعكاس گسترده اي در جامعه ادبي كشور داشته باشد؛ اما آنچه مهم مي نمايد بررسي تأثيري است كه اين رويداد ادبي آن هم با عنوان «دهمين كنگره سراسري شعر جوان» با خود به همراه دارد و نمايه يك سال عملكرد مجموعه «خانه شاعران ايران» و «دفتر شعر جوان» است.
پيش از آن كه به بررسي نقش و تأثير دوره هاي دفتر شعر جوان و شيوه عملكرد آن بپردازيم نكاتي پيرامون كنگره دهم وجود دارد كه به آنها اشاره مي شود.
مهمترين ويژگي ها و تفاوت هاي كنگره دهم با دوره هاي پيش در سه محور قابل بررسي است:
محور اول - آن چه در طول دو روز برگزاري كنگره به شكل مشخص به چشم مي آمد تنوع حوزه هاي اقليمي شعر بود كه به مراتب از دوره هاي گذشته گسترده تر بود از پارس آباد مغان آذربايجان، خراسان، گيلان تا خوزستان، بلوچستان و حتي افغانستان، از شهرهاي مختلف شاعران جوان زير يك سقف جمع شده بودند، شاعراني كه به گفته خودشان استخوان و ريشه شعرشان در همان جلسات كوچك شهرستان شكل گرفته و پابرجاست و زير نظر اساتيد پيشكسوت و نه چندان اسم و رسم دار - به جهت نداشتن تريبون - با الفباي شعر آشنا شده اند و اينك در دفتر شعر جوان به دنبال طرح نامي مي گردند تا از پيله انزواي شهرستاني بودن خارج شوند. شايد مهمترين ويژگي تنوع اقليمي شعر در اين نكته نهفته باشد كه بتوان برآيندي از شعر جوان روزگارمان داشته باشيم كه اين مهم بنا به دلايلي كه در ادامه خواهم گفت به شكل كامل و دقيق به دست نيامد.
محمدرضا عبدالملكيان درباره دليل اين تفاوت و گستردگي اقليمي مي گويد: امسال حجم اصلي كار را بر اطلاع رساني گذاشتيم تا بتوانيم استعدادهاي بهتري را جذب دفتر كنيم .حتي سعي كرديم تا فراخوان دفتر شعر جوان را به محروم ترين نقاط كشور ارسال كنيم و اين تنوع بازتاب همان كوشش اوليه است.
محور دوم - شعرهايي كه در اين دوره شنيديم و خوانديم نسبت به دوره هاي گذشته و به ويژه دوره نهم در سطح بالاتري قرار داشت. ساعد باقري مي گويد: «براي بچه هاي شهرستاني كارهاي بيشتري انجام شد سعي كرديم منظم تر و مرتب تر (حداقل براي شهرستاني ها) برنامه داشته باشيم.»
شايد اين بهبود كيفي آثار ريشه در تغيير نگاه يك جانبه و تك بعدي مسئولان دفتر شعر جوان و انعطاف پذيرتر شدن آنها داشته باشد اما نبايد غافل شد كه آثار ارائه شده نسبت به سال هاي گذشته وضعيت مناسب تري داشت نه نسبت به وضعيت كنوني و جريان شعر جوان ما، چرا كه در بسياري از مطبوعات جدي شعر و ادبيات و محافل خصوصي با آثار شاعران جواني روبه رو مي شويم كه در دفتر شعر جوان پذيرفته نمي شوند (چرا؟!)
محور سوم - كنگره دهم از نگاه كيفي، برگزاري و نحوه پذيرش شاعران به دليل كمبود بودجه و عدم تخصيص اعتبار كافي از سوي تصميم گيران فرهنگي كشور در سطح پايين تر و شايد نامناسبي برگزار شد. به هر حال با تمام روايت هاي مختلف بايد بپذيريم در حال حاضر تنها نهاد جدي در زمينه شعر امروز كه به صورت مستمر به فعاليت خود ادامه داده است خانه شاعران معاصر ايران و مجموعه دفتر شعر جوان مي باشد كه امتحان خودش را در طول ۱۷ سال سابقه كاري پس داده است و بسياري از شاعران متعهد روزگارمان كه خود مشغول آموزش چهره هاي جوان در نهادهاي مختلف هستند و نقشي در ادبيات معاصر دارند در دوره هاي گذشته دفتر شعر جوان معرفي شده اند و جاي دريغ و درد فراوان است كه مسوولان و تصميم گيران فرهنگي به جاي حمايت از اين دست نهادها، تنگناهاي مختلفي براي فعاليت آن ايجاد مي كنند.
كنگره دفتر شعر جوان به اين دليل كه فارغ از هياهوي داوري ها، سكه ها و جايزه ها و انتخاب هايي از اين دست برگزار مي شود تفاوت مثبت و ارزشمندي با ديگر جشنواره ها و كنگره ها دارد در واقع دفتر شعر جوان سعي مي كند با برگزاري دوره هاي مختلف كارگاهي در طول يك سال اعم از حضوري و مكاتبه اي نقشي در پرورش استعدادهاي جوان داشته باشد و حتي اگر به قول اسماعيل اميني «بتواند توهم شاعري را در كساني از بين ببرد» باز هم مفيد واقع شده است تا چه رسد به معرفي شاعران جدي و جوان به ادبيات امروز ولي به راستي مگر ما چيزي با عنوان كلاس يا كارگاه شاعري داريم؟ شاعري جنون است نه علم، شعر اصولا مربوط به عقل نيست و هر چه لايعقل تر باشد و عقل گريزتر، شعرتر است گويا اساتيد و دوستان ما فراموش كرده اند كه تئوري ها و مانيفست ها زاييده شعرند نه زاينده شعر؛ كيومرث منشي زاده حرف قشنگي زد: «آب مي گردد و گودال را پيدا مي كند، كسي كه شاعر باشد خودش مي گردد و راه را پيدا مي كند، مهم داشتن جوهر شاعرانه است و مشكل اساسي شاعران ما بي بهره بودن آنها از علم و انديشه است اگر امروز خيام شعرش در دنياي آنگلوساكسون مطرح مي شود و جزو چند چهره سرشناس جهان به شمار مي آيد، اگر حافظ اگر مولانا جهاني هستند به علت دانش و آگاهي آنها از امور مختلف است تنها حرف نو زدن مهم نيست هر چيز نو به هر حال روزي كهنه مي شود اما شعر و تفكر شاعرانه هيچگاه كهنه نمي شود واقعاً بايد پرسيد دفتر شعر جوان براي خلأ و فقر انديشه شاعران جوان چه راهكارهايي ارائه كرده است؟ در طول يك سال با چند جلسه، نوار و جزوه تا چه اندازه مي توان تحول فكري و انديشه اي ايجاد كرد حتي اگر اين نكته را در نظر بگيريم كه كارگاه ها تنها محل تبادل و انتقال تجربه ها باشد و سعي شود مقدمات و تكنيك هاي شعر را آموزش دهند باز هم هنگامي كه شاعر جواني در پشت تريبون مِي گويد يك رباعي مي خوانم و حاصل آن دوبيتي مي شود براي مخاطبان ادبيات سئوال برانگيز است. ما از كساني مانند مشفق كاشاني،  قيصر امين پور و ساعد باقري توقع بيشتري داريم كساني كه ادبيات كلاسيك ما را بهتر از بسياري از اساتيد و اديبان دانشگاهي مي دانند و مي شناسند و خود قسمتي از بدنه ادبيات معاصر به شمار مي روند.
اميدواريم با ارائه اين انتقادات و پيشنهادها با توجه بيشتر مسئولان فرهنگي كشور به خانه شاعران معاصر و اضافه شدن چهره هاي جديد با تماشاهاي مختلف و از نحله هاي گوناگون به اين مجموعه شاهد گستردگي و تنوع فعاليت هاي آن باشيم تا پاسخگوي سيل بي امان استعدادهاي جوان كشور باشد به قول مولانا بحر،  بي شك، منتهاي سيل هاست.
سيد الياس علوي
متولد۱۳۶۱ ،افغانستان
حشرات را شكنجه نكنيد
كتابها
كتابهاي مفلوج رازهايشان را براي همه فاش مي كنند
پله ها
پله هاي روسپي به هر پوتيني پا مي دهند
تصور اينكه
باد پنجره ها را باز خواهد كرد
و بوي بهار در اتاق خواهد پيچيد
تصور اينكه
دختري كه دوستش داري عاشق شد
درست در لحظه اي كه
مورچه  هاي سرباز چشمهايت را براي ملكه مي برند
تصور اينكه
ساعت دوباره زنگ خواهد زد
زندگي ادامه خواهد داشت
نگرانم مي كند
نگران چون دزدي كه پايش به ميز مي خورد
ناشيانه
نگران چون آخرين وسوسه هاي ابليسي غمگين
بر بستر پيامبري لجوج
آه، قرار نبود مرده ها حرف بزنند
اما از من به شما نصيحت
هرگز حشرات را شكنجه نكنيد

ملاممّدجان
شايد در كوه هاي هندوكش كشته شده باشي
با موشكي كه چشمهايت را هزار بار تكثير كرد.
شايد در قندهار قنداقها تو را گرفته باشند
و ترانه هايت
كه يكي
يكي شهيد شدند.
شايد«قندور»
شايد «سالنگ»
اصلاً شايد زنده باشي
شايد در «گوانتانامو»
دستهايت را بسته باشند
پاهايت را بسته باشند
چشمهايت را بسته باشند.
مردي از خيابان هاي «كلن» مي گذرد
مردي با شانه هاي تكيده مي گذرد
مردي كه ترانه ندارد
و «آيه» ندارد...
شايد تو باشي.
«آيه» گفته بود:
«بيا بريم به مزار...»
كاش به «مزار» مي آمدي
كاش نمي آمدي
كاش مي دانستم
مزارت كجاست؟
«ملاممدجان».

قربان بهاري
متولد۱۳۶۱ ،تهران
دوئل
مي كشند
مي كٍُشند
مي ميرند
چقدر شبيه آدم نيستند
اين آدمها
- با يك جفت گوش و چشم و
لب و دهان و دماغي كه...
* * *
پشه ها هيچ وقت فكر نمي كنند
يا مي پرند
يا مي ميرند

ميلاد عرفان پور
متولد ۱۳۶۸ شيراز - دانش آموز
۱) يك عمر فقط فاصله  سازي كردند
خط هاي عمود را موازي كردند
از روي سياه جاده ها فهميدم
با زندگي من و تو بازي كردند

۲) تا باطن شهر ميزبان خطر است
چشمان من و تو و خداوند تر است
لعنت به دروغ زندگي وقتي كه
همسايه زهمسايه خود بي خبر است

۳) من زنده ... نه، سال هاست توي كفنم
يعقوب خدا پير شد از پيرهنم
اين گونه به دست خالي ام زل نزنند
من صاحب درد هفت ميليارد تنم

۴) سرتاسر خانه را پر از عود كنيد
اين ثانيه ها را غزل آلود كنيد
چشمان حسود كور، عاشق شده ام!
اسفند براي دل من دود كنيد

۵) اينجا فوران زندگي ... آنجا مرگ ...
مانده ست در انتظار انسان ها، مرگ
يك روز به ديدار شما مي آيم
اين نامه براي زنده ها ... امضا: مرگ

۶) اي چاوش لحظه هاي بدرود! كلاغ!
هيزم كش بين آتش و دود! كلاغ!
هي فاصله ساختي ميان من و او
اين علت رو سياهي ات بود، كلاغ!


زرد است كه لبريز حقايق شده است
تلخ است كه با درد موافق شده است
شاعر نشدي وگرنه مي فهميدي
پاييز بهاريست كه عاشق شده است

وحيد كياني
متولد،۱۳۶۰ ايذه
طرح
لطيفه كهني ست
- مرگ -
آن گونه
كه هر جمجمه اي مي خندد.

ستاره نيامي
متولد ۱۳۶۰ - تهران
فاصله
امروز فاصله من
تا خدا
كوتاه تر شده است
و من
يك چراغ كمتر از ديروز
روشن مي كنم

درخت ديروز
باز هم درختي را كشت
او كه ديروز
سرش سبز بود
و هنوز تبر نبود

گوشه
دوشنبه منتظر شعر تازه ات هستم ...
005496.jpg
حامد عسكري
فكر كن يك روز صبح زود با صداي سرفه هاي خشك زمين از خواب بپري و ببيني تمام خاطرات كودكي ات تبديل شده به تلي از آوار و خشتهاي خون آلودي كه بوي مرگ مي دهند . تو مي ماني و يك مشت خاطره غبارآلود ، تو مي ماني و چند شعر يادگاري در دفترت از دوستان درگذشته ات در هفته هاي پيش از اين ، تو مي ماني و دفتر تلفني كه بايد از توي آن چندين شماره تلفن را قلم بگيري كسي آن طرف خط نيست .... كسي صداي تو را نمي شنود ... حالا دو سال از آن روز مي گذرديعني هفتصد و سي روز يعني يكصدو شش هفته ، يكصد وشش هفته است كه بروبچه هاي شاعر شهر بم دور هم جمع نشده اند و با نوسروده هاشان خودشان و مارا روايت نكرده اند.
احسان زارع جرجندي ،مليحه غني زاده ، حوريه نيا بلوچ ، عباس رفيع زاده ، اعظم جهاني، مهري خادم مظفري، روح الله سلطاني و خيلي ديگر كه الان اسمشان خاطرم نيست همه و همه بچه هايي بودند كه هر هفته دوشنبه ها ساعت شش در سالن اداره ارشاد بم جمع مي شدند و شعر مي خواندند. قدم زدن هاي بعد از جلسه زير درختان اكاليپتوس و ارگ رفتن دسته جمعي و ديگر لحظات، خاطراتي شدند كه جاري باشند و خوره روح آنهايي شدند كه ماندند داغ بچه ها بر جگرشان نشست. حالا هم اگر جلسه اي برگزار شود ديگر رونق گذشته ها را ندارد و به قول عزيزي : «جلسه ي شعر بچه هاي بم توي آن دنيا شلوغ تر از اين دنياست» .

حامد عسكري
ياد نارنج و حناهاي نكوبيده...
داغ داريم نه داغي كه بر آن اخم كنيم
مرگمان باد كه شكواييه از زخم كنيم !
مرد آنست كه از نسل سياوش باشد
«عاشقي شيوه ي رندان بلاكش باشد»
چند قرن است كه زخمي متوالي دارند
از كوير آمده ها بغض سفالي دارند
بنويسيد... گلوهاي شما راه بهشت !
بنويسيد مرا شهر، مرا خشت به خشت
بنويسيد كه بم مظهر گمنامي هاست
سرزمين نفس زخمي «بسطامي» هاست
بنويسيد: زني مرد كه زنبيل نداشت
پسري زير زمين بود و پدر بيل نداشت
بنويسيد: كه با عطر وضو آوردند
نعش دلدار مرا لاي پتو آوردند
زلفها گرچه پر از خاك و لبش گرچه كبود
«دوش مي آمد و رخساره بر افروخته بود»
بنويسيد : غم و خشت و تگرگ آمده بود
از در و پنجره ها ضجه ي مرگ آمده بود
شهر آنقدر به هم ريخته بود انگاري...
شاه قاجار به خونخواهي ارگ آمده بود
ننويسيد كه بم تلي از آوار شده !
بم «به خال لب يك دوست گرفتار شده»
مثل وقتي كه دل چلچله اي مي شكند
مرد هم زير غم زلزله اي مي شكند:
زير بار غم شهرم جگرم مي سوزد
به خدا بال و پرم بال و پرم مي سوزد
مثل مرغي شده ام در قفسي از آتش
هرقدر اين ور و آن ور بپرم مي سوزد
ياد نارنج و حناهاي نكوبيده بخير
توي اين شهر پر از دود سرم مي سوزد
چاره اي نيست گلم قسمت من هم اين است
دل به هر سرو قدي مي سپرم مي سوزد
الغرض! از غم دنيا گله اي نيست عزيز!
گله اي هست اگر حوصله اي نيست عزيز!
مثل ققنوس زما باز شرر خواهد خواست
بم همينطور نمي ماند و برخواهد خاست
داغ ديديم، شما داغ نبينيد، قبول ؟
تبري همنفس باغ نبينيد، قبول ؟
سايه ي لطف شما از سر ما كم نشود
هيچ جاي دل آباد شما بم نشود
گاه گاهي به لب عشق صدامان بكنيد
داغ ديديم اميد است دعامان بكنيد
بم به اميد خدا شاد و جوان خواهد شد
«نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد»
غلامرضا سيستاني
گلاب نشين قنات شعر
به كهنه ترين بناي خشتي جهان «ارگ» كه پاتوق بچه هاي شعر بم بود:
تنها عروس شهر تويي روسريت كو ؟
تاج نگين طلايي گل مرمريت كو ؟
نارنج پوش ليف نشين كويري ام
پژواك شاعرانه ي لفظ دريت كو ؟
كاكل زري، گلاب نشين قنات شعر
موهاي لخت و بور ختن عنبريت كو ؟
گرد آفريد خلسه ي سهرابي دلم ....
تهمينه ي تغزل من مادريت كو ؟
ديماه زخم با دل دردانه ات چه كرد
و ناخن حنا زده ي آذريت كو ؟
گل مي زنم به چادر تو تا تمام شهر
لب واكند كه : حجله ي خاكستريت كو ؟
اين فصل ناتني است و گيرم تگرگ و برف ...
اينان برادرند ،شما خواهريت كو ؟
سر را ببين گذاشته ام روي شانه ات
خاتون من ! چكامه ي غم پروريت كو ؟

محمد رضا رستمي
تنها و تنها آسمان
مي سوخت در پيراهنت خورشيدي انگاري
از سالهاي دور مي تابيدي انگاري
از بين لبهاي تو بوي اطلسي مي ريخت
تلفيقي از رنگين كمان مي ديدي انگاري
در هاي و هوي باد پنهان مي شدي آنوقت
چون شعله بي آواز مي رقصيدي انگاري
نور و گلاب و آينه مي ريختي بر خاك
از هيچ آغازي نمي ترسيدي انگاري
در چشمهايت خشت، معناي ازل مي داد
از انتهاي شب غزل مي چيدي انگاري
چشمت حساب تك تك گنجشك ها را داشت
تنها وتنها آسمان مي ديدي انگاري
شهرم عروس داغ پوش آشنايي بود
هي برسرم تو شعله مي پاشيدي انگاري

ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
علم
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  علم  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |