سه شنبه ۲۰ دي ۱۳۸۴ - سال سيزدهم - شماره ۳۸۹۷ - Jan 10, 2006
براي شهيد احمد كاظمي و يارانش
...از غم كنم گريبان چاك
محمدباقر قاليباف
الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا في سبيل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله
نفس نفس اگر از باد نشنوم بويت زمان زمان چو گل از غم كنم گريبان چاك
خوب شد. يعني بهتر از اين نمي شد. براي مثل تويي مردن در بستر به ننگ مانندتر بود تا به مرگ. تو بايد پيش تر و در آن غوغاي هشت ساله مزد كرور، كرور خلوص پاكت را از حضرت جل و علا مي گرفتي و تا بيكران هاي عشق پر مي كشيدي و جرعه نوش مي الست از دست دلبر مي شدي و عرشي مي شدي و آسماني و كبريايي و بر ما زمينيان و برجاي ماندگان رشك مي بردي ولي گويا تقدير الهي بر اين قرار گرفته بود تا چندي ديگر ملازم ركاب اسلام و انقلاب و ايران بماني و در كسوت فرمانده نيروي هوايي و زميني سپاه منشاء خدمات منحصر به فرد و به يادماندني شوي و در زلزله ويرانگر بم در نجات زلزله  زدگان سر از پا نشناسي و يك صد ساعت بيدار بماني و خواب در مقابل چشمان هميشه بيدار تو سر تسليم فرود بياورد و فقط از هوش رفتن بتواند براي ساعاتي كوتاه تو را از تقلاي خدمت بي منت بازدارد. وقتي شنيدم كه تو در كمال گمنامي و تواضع ميدان دار اصلي امداد و نجات در چهار روز نخست زلزله بم بودي، هيچ تعجب نكردم چراكه از سبيل اخلاص و جوانمردي و ايثار جز اين انتظاري نمي رفت و كسي چه مي داند كه تو در آن صد ساعت بيداري چه حالي داشتي و چه حالي كردي و چه كيفي مي كردي از اينكه حنجره ات از تك و تا افتاده بود و حريف عزم جزم تو نمي شد و كم مي آورد و من چه غبطه ها كه نخوردم به حال و روز تو. و اينكه مي ديدم تو چقدر از فرش كنده اي و درحال عرشي شدن هستي. راستي را كه تو خستگي را خسته كرده بودي!
وقتي ديروز از سعيد _ يادگار تو _ شنيدم كه شب قبل از پركشيدنت تجديد ديداري داشتي با ياد رفقاي رفته مان ناخودآگاه به ياد حرف هايت در حلقه دوستان و همرزمان در نيمه ماه مبارك رمضان افتادم و حس و حال عجيب تو كه بوي رفتن و كندن و پركشيدن مي داد. آن شب وقتي تو از باكري مي گفتي و چگونگي شهادتش، رنگ و بوي شهيد گرفته بودي و اين نه برداشت فردي من كه ورد زبان همه رفقا بود و براي همه ما مسلم شده بود كه ديري نخواهد پاييد كه ما از فيض حضور تو محروم مي شويم و تو به آرزوي ديرينه ات نائل مي شوي و قدم به محفل انس ياران آسماني ات مي گذاري.
تمامي گل هاي اين دسته گل از قبيله شقايق ها بودند كه در فصل «لبيك» با معرفت به رفيق اعلي پيوستند. طوبي لهم و حسن مآب

يادداشت
اجتماعي
اقتصادي
دانش فناوري
بـورس
حوادث
خارجي
سياسي
داخلي
شهري
ورزش
صفحه آخر
|  اجتماعي   |   اقتصادي   |   دانش فناوري   |   بـورس   |   حوادث   |   خارجي   |   سياسي   |   داخلي   |  
|  شهري   |   ورزش   |   يادداشت   |   صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |