چهارشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۸۴
آخرين گفت وگوبامرحوم «حاج حبيب الله شفيق» يار ديرين امام (ره)
روايت انقلاب
000912.jpg
محمدرضا اسدزاده
* در ابتدا بفرماييد نقطه عطف آغاز فعاليت هاي شما به چه زماني و چه شرايطي بازمي گردد. چه سال هايي بود و چندساله بوديد كه نقش خود را در جريان وقايع انقلاب احساس كرديد؟
- تاكنون بيش از پنجاه سال است كه در جريان مسائل انقلاب هستم. زندگي من با انقلاب شروع شد و با انقلاب هم ادامه پيدا كرد. از سي سالگي مستقيماً در جريان مبارزه قرار گرفتم و به لطف خدا تا امروز با انقلاب بوده ام. اگر بخواهم به گذشته برگردم فكر مي كنم بهتر باشد بحث را از رحلت آيت الله بروجردي در سال ۱۳۴۰ شروع كنيم. رحلت اين مرجع بزرگ براي همه از حوزه علميه، علما و بازار گرفته تا مردم خيلي سنگين بود. تمام مردم سياهپوش شدند و شهر تعطيل شد. بازار دست از كار كشيد و هيجان عجيبي در بين همه علما و متدينين بود. تشييع جنازه آقاي بروجردي با چنان عظمتي برگزار شد كه تا آن روز سابقه نداشت. به نوعي همه اينها عظمت روحانيت را در جامعه نشان داد. اما حكومت شاه تصور مي كرد بعد از آيت الله بروجردي، حوزه و علما، پايگاه اصلي خود را از دست داده است. با وجودي كه پس از فوت  آيت الله بروجردي، صحبت آيت  الله خميني هم بود؛ حتي براي متدينين و آنهايي كه از نزديك با علما ارتباط داشتند. در خود مراسم تشييع جنازه هم آقاي خميني تقريباً سمبل بود. لذا بعد از تأييد افراد خبره ايشان مطرح شدند. خود ما با هدايت «آقا ميرزا كريم حق شناس» در مسجد امين الدوله تصميم گرفتيم كه از «حاج آقا روح الله» تقليد كنيم و خوشبختانه در اين صراط قرار گرفتيم. در همين مسير هم اخلاق و فكر و كار ما در تماس با ايشان عوض شد و عموماً تفكر آقاي خميني كه آن روز به همين عنوان مشهور بودند توسط افراد نزديك به ايشان به ما منتقل مي شد. يعني ايشان روي جنبه هاي اجتماعي اسلام تاكيد داشتند و از اين رو ما تصميم گرفتيم كه در اين حوزه بيشتر كار كنيم و بر همين مبنا جلساتي تشكيل داديم كه با نگاه ايشان با مسائل اسلامي بيشتر و از نزديك آشنا شويم. اين جلسات به شكل هيأت و جلسه مذهبي در منزل بود كه به صورت هفته اي يك يا دو بار تشكيل مي شد. در حقيقت هيأت هاي مذهبي پايگاه اصلي متدينين و مؤمنين در سطح تهران بود كه به صورت گسترده و پراكنده فعاليت مي كردند.
* اين جلسه اي كه اشاره كرديد همان هيأت مكتب قرآن بود كه در اسناد ساواك هم به آن اشاره شده يا جلسات ديگري بود. چه كسي در آن سخنراني مي كرد و هدايت فكري جلسه بر عهده چه كسي بود؟عموماً هيأت هاي ما را با نام مكتب اسلام يا مكتب قرآن مي شناختند.
ما هيأتي داشتيم كه در هنگام تشكيل آن براي اسمش تفأل به قرآن زديم. آيه (والله يؤيد بنظره من يشاء) آمد و لذا نام آن را هيأت مؤيد (مورد تأييد قرار گرفته) گذاشتيم. به هيأت «بازار دروازه  اي ها» يا هيأت «مسجد امين الدوله» هم معروف بود. قرار شده بود شب هاي سه شنبه و چهارشنبه كسي براي ما سخنراني كند. وقتي شهيد دكتر بهشتي از قم به تهران تبعيد شد، حاج كريم حق شناس كه امام جماعت مسجد امين الدوله بود، آقاي بهشتي را به ما معرفي كرد تا در اين جلسه سخنراني كنند. اين شد كه بنده با جمعي از دوستان به منزل آقاي بهشتي در چهارراه مختاري يا شاپور رفتيم و از ايشان دعوت كرديم. خاطره اين ديدار جالب است. آقاي بهشتي در همان ديدار اول به ما گفتند: «من يك روحاني معمولي نيستم كه ساده بيايم و ساده بروم و براساس تشخيص خودم عمل مي كنم و در هر زمان به وظيفه اي كه احساس مي كنم عمل خواهم كرد.» بعد دقيقاً يادم هست كه ادامه داد و گفت: «من اگر تشخيص بدهم بايد عبا و عمامه را كنار بگذارم و بالاي يك چهار پايه جلوي يك سينما براي مردم تبليغ اسلام بكنم، اين كار را انجام مي دهم.» و از ما پرسيد آيا مي توانيم او را در اين مسير ياري كنيم و تحمل او را خواهيم داشت. بعد هم كه ايشان به هيأت ما آمدند، مورد توجه همه و خصوصاً جوانان قرار گرفتند. نگاه دكتر بهشتي به اين هيأت ها خيلي عميق بود. ايشان مي گفت هيأت هايي كه كارشان زنده نگه داشتن ياد حسين بن علي(ع) در شكل عزاداري و اين گونه مراسم است بايد كارشان تبديل به ادامه قيام حسين بن علي(ع) و ادامه قيام عاشورا شود. با همين رهنمودها بود كه هيأت هاي مذهبي ما از حالت گذشته بيرون آمد و انگيزه فعاليت هاي اجتماعي در آن رشد كرد. البته بعدها كه جلو رفتيم يك مشكل عمده وجود داشت. هيأت ها، مختلف و متنوع بودند و هر كس براي خودش كار مي كرد. لذا پراكنده كاري و موازي كاري زياد بود. تشكل و انسجامي هم بين نيروهاي مذهبي ديده نمي شد. حتي به اين نتيجه رسيديم كه در بعضي جاها تضاد پيدا مي شود. خصوصاً در برنامه ريزي هاي سياسي و اجتماعي عليه رژيم. مثلاً بنا مي شد كه يك روز بازار تعطيل شود. اين تصميم را اعلام مي كرديم و براي آن تبليغ كرديم. از طرفي گروه ديگري در بازار، چون نمي دانستند اين كار از سوي چه كسي است مي آمدند و تعطيلي را لغو مي كردند. خلاصه اين اختلاف برنامه ها و نظرها هم بود.
* آيا همه هيأت ها و همه مساجد فعال بودند يا نه افراد يا مساجد مشخصي بودند كه قابل شناسايي و كنترل باشند. بعد شما چگونه نيروها را سازماندهي مي كرديد؟
- مساجد فعال با انگيزه هاي اجتماعي در تهران مشخص بودند. در بازار سه گروه و سه هيأت وجود داشت كه هر يك اعضاي فعالي داشتند. البته ما يكديگر را از قبل نمي شناختيم يك هيأت ما به نام هيأت بچه هاي مسجد امين الدوله بود. ديگري هيأت اصفهاني ها بود و هيأت سوم بچه هاي مسجد شيخ علي بودند كه با مديريت شهيد حاج صادق اماني فعاليت مي كردند. اما همه اينها هيچ تشكل منسجم و سازماندهي شده نداشتند و حتي خيلي از اعضاء همديگر را نمي شناختند تا سال ۴۱ كه با تصميم حضرت امام دو گروه اول يعني ما (بچه هاي مسجد امين الدوله) و بچه هاي هيأت اصفهاني ها با هم مرتبط و متحد شديم.
*يعني امام خواستند كه اين دو هيئت با هم متحد شوند؟
- اواخر سال ۱۳۴۰ و اوايل سال ۴۱ بود كه قرار شد خدمت حضرت امام برسيم. به ما گفتند غير از هيئت شما، از هيئت هاي ديگر هم هستند كه از قبل نمي دانستيم چه گروه هاي ديگري حضور دارند. به قم مشرف شديم و خدمت امام رفتيم. در پايان ملاقات و موقع حركت امام اشاره كردند كه باشيد. در آن جلسه امام به ضرورت فعال كردن مساجد و سازماندهي و اتحاد هيئت هاي مذهبي اشاره كردند و جملاتي با اين مضمون فرمودند كه چون همه شما در راه خدا كار مي كنيد و هدف و برنامه تان يكي است، چرا بايد از هم جدا باشيد؟ با هم ارتباط برقرار كنيد و با هم كار كنيد. در اين جلسه ما از نزديك با بچه هاي هيئت اصفهاني ها آشنا شديم و بعد در تهران قرار ملاقات گذاشتيم. اول با هماهنگي آقاي عسگراولادي اعضايي از هيئت مسجد امين الدوله با اعضاي هيئت اصفهاني ها با هم آشنا شدند و تصميم گرفتيم هر گروه رابطيني داشته باشد و رابطين با هم در ارتباط باشند نه همه افراد گروه. اين دو گروه كه به هم پيوستند، گروه سوم كه بچه هاي مسجد شيخ علي بودند هم با ما مرتبط شدند و در مجموع مشخصاً سه گروه فعال شديم. در يكي از شب ها نمايندگاني از سه گروه در منزل بنده تشكيل جلسه دادند كه راجع به اتحاد و ائتلاف هر سه تصميم بگيرند. همان شب قرار شد، از هر گروه چهار نفر به عنوان عضو اصلي انتخاب شود و هر گروهي هم شبكه خودش را حفظ كند و براي خود زيرگروه هاي ده نفري تشكيل بدهد.
* يادتان هست كه از هر گروهي چه كساني به عنوان چهار عضو اصلي انتخاب شدند؟
- از گروه مسجد امين الدوله، من، حاج مهدي عراقي، آقاي عسگراولادي و ابوالفضل توكلي بوديم. از بچه هاي هيئت اصفهاني ها، آقاي مير محمد صادقي بود و حاج محمود مير فندرسكي و عزت الله خليلي و حاج مهدي بهادران و از مسجد شيخ علي هم كه سه نفرشان شهيد شدند، شهيد صادق اماني و شهيد اسلامي و شهيد لاجوردي بود و حاج حسين رحماني. بعد از تشكيل شوراي دوازده نفره از منتخبين، چون بر مبناي اعتقادات اسلامي فعاليت مي كرديم تصميم گرفتيم يك مشاور روحاني داشته باشيم كه اين مشاور روحاني مورد تأييد امام هم باشد. وقتي از امام خواستيم كسي را به عنوان مشاور ما و امين خود معرفي كند، امام نپذيرفت و قرار شد ما اول خودمان بررسي كنيم و افرادي را به ايشان معرفي كنيم و ايشان نظرشان را درباره آنها بدهند. ما آقاي مطهري، آقاي بهشتي، آقاي هاشمي رفسنجاني و دو نفر ديگر را انتخاب كرديم و به اين ترتيب با تأييد امام يك شوراي روحاني هم تشكيل شد. با مجموعه آن ۱۲ نفر هيأت مركزي و پنج نفر شوراي روحاني ائتلافي تشكيل شد كه هيئت هاي مؤتلفه اسلامي نام گرفت. به اين ترتيب با هدايت امام، هيئت هاي مذهبي ائتلاف كردند و يك تشكيلات جدي، سازماندهي شد. در آن موقع من و شهيد اسلامي اساسنامه اي براي اين تشكيلات نوشتيم كه آن را شهيد بهشتي و شهيد باهنر تصحيح كردند و بعد تصويب شد.
000915.jpg
زمستان سال پيش بود كه پيرمرد صميمي و ساده و جدي در ساختمان كميته امداد امام خميني در سوهانك پذيرايم شد و بيش از سه ساعت از خاطرات سال هاي مبارزه گفت. اول كه رسيديم با لبخندي پرسيد: قرار نيست كه پاي ما را به مطبوعات بكشاني؟ اميدوار بودم اين گفت وگو، فجر امسال در حالي منتشر شود كه او در جمع ما هست. وقتي براي اجازه انتشار گفت وگو با فرزندش- حامد- تماس گرفتم، نمي دانستم همان روز قلب مرد تاريخ معاصر ايران، با هفتاد و چهارمين زمستان عمرش خداحافظي كرده بود و آنها داشتند جسم پيرمرد پيشكسوت مبارزه و استقامت را غسل مي دادند. انگار نخواست كه تا پايان عمر خود، از سال هاي مبارزه و ايمان، نام و نان بسازد و نردباني براي خود و ديگران. روحش شاد و نامش زنده باد. بخش اول گفته ها و ناگفته هايي از خاطرات او را مرور مي كنيم:
*اولين برنامه هاي فرهنگي، اجتماعي و مبارزاتي شما بعد از شكل گيري اين جريان چه بود. يعني اولين عكس العمل هاي اين ائتلاف حول چه مسائل و چه موضوعاتي بود؟
- اولين برنامه  ما، فعال كردن مساجد بود. حركت هاي مذهبي را با فعال كردن سخنرانان ذي نفوذ در مساجد تهران و شهرستان ها و نيز سازماندهي سخنراني ها و فعال كردن و توجيه كردن مداحان اهل بيت در هيأت ها و مساجد جهت دهي مي كرديم. ائتلاف نياز به كانال هاي ارتباطي داشت و ما بايد با نيروهاي موجود در مساجد و هيأت ها و حسينيه ها، اين كانال ها را به وجود مي آورديم. همين كار را هم كرديم. اولين عكس العمل ائتلاف در مخالفت با انجمن هاي ايالتي و ولايتي با هدايت حضرت امام شكل گرفت و شوراي مركزي روي آن برنامه ريزي كرد. عكس العمل بعدي، برگزاري مجلس مسجد ارگ و سخنراني معروف حجت الاسلام فلسفي عليه ماجراي انجمن هاي ايالتي بود كه به يك برنامه سياسي فرهنگي بسيار موثر تبديل شد و روزهاي آخر به درگيري هاي جدي ختم شد.بعد سازماندهي سخنراني هاي مسجد جامع بود كه با حضور شهيد باهنر، آقاي حجازي و حجت الاسلام علي اصغر مرواريد برگزار مي شد و همچنين برنامه ريزي براي سخنراني هاي آيت الله خوانساري در مسجد حاج عزيز الله بود.
بعد از سازماندهي اين برنامه ها طوري شد كه در هر مسجدي حضور پيدا مي كرديم و برنامه داشتيم، ساواك از قبل در مسجد را مي بست و ورود و خروج افراد ممنوع مي شد. وقتي وضعيت خيلي حاد شد، من خدمت آيت الله ميلاني در مشهد رسيدم و موضوع را گفتم كه آقا ما در هر مسجدي برنامه برگزار مي كنيم، در مسجد را مي بندند. شما بفرماييد چه كنيم؟ ايشان فرمودند كه كاري با بستن مساجد نداشته باشيد و از نظر شرعي هم به كار شما اشكالي وارد نيست. بعد توصيه كردند كه حتي اگر اجازه برگزاري برنامه را در مساجد ندادند، در منازل و هيأت  ها دور هم جمع شويم. حتي اگر اصلاً سخنراني  هم در كار نباشد، تأكيد كردند كه تجمعات مذهبي را تا اندازه يك استكان چاي خوردن حفظ كنيد. آيت الله ميلاني گفتند اين اتحاد بين نيروهاي مذهبي بايد شكل بگيرد و اين كاري دشوار در شرايط آن زمان بود.
بعد از اين ماجرا شوراي مركزي سازماندهي خود را توسعه داد و يك گروه ده نفره تشكيل شد كه اين ده نفر، رابطين با گروه هاي بعدي بودند. ده تا گروه ده نفري تشكيل شد. يك نفر هم از شوراي مركزي در جلسات اين گروه ده نفره حضور داشت تا برنامه هاي شوراي مركزي ائتلاف را به آنها منتقل كند. جلسات اين گروه هاي ده نفره هر هفته برگزار مي شد و فعاليت ها گسترش پيدا مي كرد تا به آن هدف ايجاد كانالهاي ارتباطي برسيم. دقيقاً ما بعداً با همين گروه ها اعلاميه كاپيتولاسيون را در عرض يك شب در تمام تهران و شهرستانها توزيع كرديم.
همچنين برنامه ديگر ما فعال كردن مداحان اهل بيت بود.
تصميم گرفتيم مداحان تهران و شهرستانها را قبل از محرم در يك گردهمايي نسبت به شرايط زمان توجيه كنيم. اين رسم كه تا امروز مداح ها و سخنران ها قبل از محرم خدمت مقام معظم رهبري مي رسند، دقيقاً از همان جا شكل گرفته است.ما با يك برنامه ريزي درست، مداحان هيأت ها را به بهانه روضه خواني در جلسه اي جمع كرديم و قرار شد دكتر بهشتي با آنها صحبت كند. متأسفانه الان محل آن گردهمايي يادم نيست. سخنراني آن روز شهيد بهشتي براي مداحان بسيار مؤثر بود و يك جريان ايجاد كرد و در آن جلسه شهيد بهشتي اين موضوع را مطرح كرد كه مداح ها بايد سعي كنند اشعار محرم را تغيير بدهند و اشعار به نوعي باشند كه مردم را در جهت مبارزه بسيج كنند. تأكيد دكتر بهشتي بر زنده كردن ادبيات غني محرم و استفاده از اشعار حماسي بود.
* بعد از ماجراي ترور حسنعلي منصور، توسط اعضاي هيئت هاي مؤتلفه اسلامي، تعدادي از اعضاي شوراي مركزي اعدام شدند و شما و عده اي ديگر هم محكوم به زندان هاي طولاني شديد. چه طور لو رفتيد و اساساً چه شد كه مجموعه فرهنگي شما، به كارهاي چريكي و نظامي رو آورد؟
- بعد از بازداشت و تبعيد امام، فضا خيلي براي ما تنگ شد و همه فعاليت هاي ما تحت كنترل درآمد. بالاخره شورا به اين نتيجه رسيد كه بايد به كارهاي نظامي روبياوريم. شوراي مركزي تشكيل جلسه داد و قرار شد، از مجموعه گروه سؤالي بشود كه هر فردي تا كجا آمادگي دارد كه براي نهضت همكاري داشته باشد. بعضي ها مي گفتند كه ما فقط تا اندازه اي كه حضور داشته باشيم، آماده ايم. بعضي مي گفتند كه ما هم حضور داريم، هم كمك مالي و فرهنگي مي كنيم. بعضي ها مي گفتند تا اندازه زندان و شلاق و شكنجه هم آماده ايم. عده اي هم بودند كه اعلام كردند ما تا پاي جان آماده ايم كه در اين راه قدم بگذاريم. اين افراد، معروف به افراد «حاد» شدند و بعدها همين افراد را جمع كرديم و گروهي به نام «گروه حاد» تشكيل شد. مثلاً محمد بخارايي، مرتضي نيك نژاد و صفارهرندي، جزو اين گروه بودند. برنامه ريزي شد كه اين گروه با شهيد عراقي و حاج صادق اماني و سيد علي اندرزگو به تمرين اسلحه بپردازند و بنا شد كارهاي اين گروه، ضمن اين كه به صورت پنهاني جزو هيئت هاي مؤتلفه بودند جدا از گروه باشد تا اگر بازداشت شدند، همه تشكيلات از هم نپاشد. متأسفانه اين طور نشد. بالاخره حسنعلي منصور به وسيله محمد بخارايي ترور شد و متأسفانه موتوري كه قرار بود بخارايي را منتقل كند ليز خورد و او به دست مأمورين افتاد و الا دستگاه به اين سادگي نمي توانست آنها را بگيرد. بعد از بخارايي، منزل حاج صادق اماني را تحت كنترل گرفتند. منزل حاج صادق اماني، ديوار به ديوار خانه ما بود. ماه رمضان بود و من در منزل پنهان شده بودم و به مسجد هم نمي رفتم. يك شب نزديك سحر نشسته بودم و دفتر مي نوشتم كه قبل از سحر تلفن زنگ زد. گوشي را برداشتم. حاج آقاي اماني (كه خدا ايشان را بيامرزد) بود كه از مخفيگاهشان زنگ مي زد و خواست تا از منزلشان خبري بگيرم. گفتم گوشي را داشته باش تا بيايم. گوشي را زمين گذاشتم و عبا را روي دوشم انداختم و رفتم به سمت منزل اماني. از در خانه بيرون آمدم و زنگ در منزل اماني را زدم كه ناگهان در باز شد و مأموران ريختند بيرون و من هم فهميدم كه در دام افتاده ام. پرسيدند اينجا چه كار مي كني، به دروغ گفتم مرغم پريده و رفته پشت بام. آمدم نردبان بگيرم بروم بالا. بعد براي بازرسي به خانه ما آمدند. خانواده من، طبقه بالا بودند. تا داخل اتاق رسيدم، اول كاري كه كردم، سيم تلفن را كشيدم و مأموران شروع كردند به بازجويي و پرس وجو از من و خانواده ام كه بعد مرا به اداره شهرباني بردند و به واسطه فعاليت در هيئت هاي مؤتلفه اسلامي محاكمه شديم و من به دو سال زندان محكوم شدم.
* شما در تأسيس مدرسه رفاه هم مشاركت داشتيد و به عنوان عضو هيئت مديره آن بوديد. مدرسه رفاه در تاريخ انقلاب از جايگاه ويژه اي برخوردار بوده است. چه شد كه تصميم به تأسيس چنين مدرسه اي گرفتيد و اين مدرسه چگونه شكل گرفت؟
- بعد از ترور منصور و بازداشت و اعدام بعضي دوستان كه خودش ماجرايي مفصل داشت، سال ۴۵ از زندان آزاد شدم. سال هاي سختي بود. با تنگ شدن فضا ما به اين نتيجه رسيديم كه ديگر مثل گذشته نمي توانيم كار نظامي يا سياسي به آن شكل انجام بدهيم. اين شد كه تصميم گرفتيم محور كارهايمان را كار فرهنگي قرار بدهيم. در جلساتمان محور كارهاي جديد را تعريف كرديم.
مثلاً شهيد بهشتي و بعضي دوستان تصميم به اصلاح كتابهاي درسي مدارس گرفتند كه چون مرحوم برقعي در آموزش و پرورش نفوذ داشت اين كار ممكن شد. بعد از آن آقاي هاشمي رفسنجاني در يكي از سخنراني هايش اعلام كرد كه مي خواهيم يك مدرسه بسازيم و نياز به كمك مالي داريم. همان جا فردي به نام حاج حسين اخوان فرشچي (كه خدا رحمتش كند) گفت: من يك چهارم مخارج ساخت مدرسه را تضمين مي كنم. ما رفتيم و زميني كه الان محل دبستان مدرسه رفاه فعلي است به مبلغ ۶۰۰ هزار تومان خريداري كرديم. بعد از آن هم كم كم با كمك هاي مردمي پول جمع كرديم و آرام آرام مدرسه را ساختيم. تصميم داشتيم، يك مدرسه با مبناي اسلامي باشد و قرار شد مدرسه دخترانه شود و از يك كلاس ابتدايي دخترانه شروع كرديم.
البته بناي اوليه با تأسيس يك مؤسسه خيريه رفاه و تعاون شكل گرفت. چون در ظاهر مي گفتيم مي خواهيم مؤسسه اي براي رفع محروميت از فقرا و مستمندان جامعه راه بياندازيم.ولي در باطن ضمن انجام امور فرهنگي و تربيتي نسل جوان با پوشش مؤسسه كه دو واحد آموزش دبستان و دبيرستان را تحت پوشش داشت، به خانواده هاي زندانيان سياسي كه دچار تنگناهاي مالي بودند هم رسيدگي مي كرديم. بعد شهيد رجايي و شهيد باهنر به اعتبار اينكه در آموزش و پرورش سابقه آموزشي و اجرايي داشتند، به جلسات اوليه مؤسسه دعوت شدند و مسئوليت اداره مدرسه هم به آنان واگذار شد. بعد از بازگشت شهيد بهشتي از آلمان در سال ۴۹ از ايشان هم براي تدريس و سخنراني در مدرسه دعوت كرديم. مدير دبيرستان خانم «پوراندخت بازرگان» همسر «محمد حنيف نژاد» بود. اسم اين بنياد به صورت مؤسسه فرهنگي و امداد رفاه هم گفته مي شود كه در حقيقت موسسه و مدرسه پايگاه همه ما شد تا در ساماندهي مبارزه و سازماندهي نيروهاي انقلابي تلاش كنيم. اگر چه با حساسيت ساواك، مدرسه دخترانه رفاه در سال ۵۲ منحل شد و بخش ديگر آن را هم سال ۵۳ تعطيل كردند.
* چرا مدرسه دخترانه؟ با وجودي كه در يك مدرسه پسرانه، بيشتر و بهتر مي توانستيد به تعليم مبارزان انقلابي بپردازيد. چرا تصميم گرفتيد مدرسه دخترانه باشد؟
فرض مان اين بود كه مبارزان انقلاب از دامن يك خانم تعليم مي گيرند و لذا زن ها اثرشان در حركت هاي اجتماعي و انقلابي چه مستقيم و چه غيرمستقيم بيشتر است و تربيت به دستان زنان است. از طرفي در همان نزديكي مدرسه پسرانه علوي هم بود. ضمن اينكه اولاً در آن زمان تحصيل براي دختران متدين و محجبه خيلي سخت بود و ثانياً ضرورت داشت تا مادران دختران خانواده هاي انقلاب در جايي گردهم بيايند و تعليم ببينند و موجب دلگرمي  باشد.
* شما به عنوان عضو كميته استقبال امام هم بوديد و در جريان شكل گيري كميته و فعاليت هاي بعد از ورود امام در تهران نقش جدي داشتيد. چه خاطراتي از كميته استقبال داريد؟
- وقتي بنا شد امام به ايران تشريف بياورند، براي كميته استقبال جلسات متعددي در ايران با حضور شهيد مطهري و شهيد بهشتي و دكتر مفتح و آقايان ديگر تشكيل مي شد. يكي از موضوعات خيلي مهم اين بود كه وقتي امام به ايران برمي گردند، به كجا مي آيند و مركزيت حضور ايشان كجا باشد؟ گفته شد يقينا امام به منزل كسي نمي رود و بايد جايي باشد كه عموميت داشته باشد. پيشنهاد مدرسه رفاه و مهديه تهران را در نوفل لوشاتو براي امام عنوان كردند. امام مدرسه رفاه را انتخاب كردند. كميته استقبال حضرت امام از مجموعه اي از برادران گروه هاي مختلف از جمله فداييان اسلام، نهضت آزادي و جبهه ملي، موتلفه و روحانيت تشكيل شد و همه با هم كارها را ساماندهي كردند.سخت ترين ساعات نگراني ما بعد از ورود امام مدتي بود كه همه از امام بي اطلاع شديم. مردم در مدرسه رفاه اجتماع كرده بودند و ما نيز در مدرسه آماده بوديم. بعد فهميديم كه امام با گروهي به سرپرستي آقاي ناطق نوري به منزلي رفته اند و ساعت ۴ بعد از ظهر اعلام كردند كه امام به مدرسه رفاه مي آيند.ساعت ۴ بود كه امام وارد مدرسه شدند و در اتاقي در طبقه دوم حضور يافتند. تا داخل اتاق نشستند، من اولين كسي بودم كه سريع جلو رفتم و عرض سلام كردم و حتي روبوسي كردم. همان جا آقاي خلخالي گفت: زياد مزاحم حضرت آيت الله نشويد من به آقا گفتم كه مردم براي ديدن شما آمده اند. برنامه تان چيست؟ امام فرمودند، از فردا صبح ها مردها و بعدازظهرها با خانم ها ديدار مي كنند.من هم رفتم و به مردم اعلام كردم. خاطرات اين روزها يكي از خاطرات هميشه زنده است.
آن روزها تمام در و ديوار مدرسه رفاه، زيباترين خاطرات را به خود مي ديد و همان طور كه مي دانيد در حقيقت مدرسه رفاه قبل از انتقال دولت موقت به ساختمان نخست وزيري اولين مركز دولت موقت بود كه اتاق هاي مدرسه را تقسيم كرده بوديم و هر اتاقي را به يك وزير اختصاص داده بوديم و دقيقا دولت موقت در مدرسه رفاه تشكيل شد. همچنين اتاق هاي يك طبقه و زيرزمين را هم به زندان هايي تبديل كرده بوديم كه گروه ها و مردم بعد از بازداشت سران رژيم، آنها را به مدرسه مي آوردند و در اتاق هاي مدرسه زنداني بودند و آن زمان شهيد اسدالله لاجوردي، زندانبان آنها بود. بعدا كه زندان قصر دست انقلابيون افتاد، همه را به آنجا منتقل كردند. همچنين در ابتداي انقلاب اولين اعدام هاي چهار نفر از سران رژيم نيز در پشت بام مدرسه رفاه انجام گرفت كه خاطراتي بسيار شنيدني دارد.
* حالا امروز بعد از گذشت ربع قرن از انقلاب اسلامي كه دقيقا مبارزات شما به نتيجه رسيده است، چه احساسي نسبت به اين نتيجه داريد؟
- ما از اول به وظيفه عمل كرديم. تكليف ما را اسلام مشخص مي كند. هنوز هم به وظيفه مان عمل مي كنيم. تا آنجايي كه در توان داشتيم در راه خدا قدم گذاشتيم. اينكه چقدر قبول شده يا مي شود، دل به لطف او بسته ايم. امروز شما خيلي راحت مي گوييد، انقلاب به نتيجه رسيده است اما هيچ كس نمي تواند واقعا تمام آن خون دادن ها و خون دل خوردن ها را به تصوير بكشد. چه دوستاني كه از دست داديم. چه ياران و نزديكان و مؤمن ترين مرداني كه رفتند تا اين انقلاب به دست ما برسد. اجر همه آنها تنها با خداست. حضرت امام هم راه همه را مشخص كرد. ما مأمور به وظيفه بوده و هستيم. نتيجه با خداست و براي رسيدن به اين نتيجه هميشه بوده و هستيم. تمام ايستادگي ها، زجركشيدن ها، بي خوابي ها، زندان ها و كشتن ها و كشته شدن ها همه براي خدا بوده است و مسير ما چون مسير حسين بن علي(ع) بوده، هميشه هست و ادامه دارد. اين راه تمامي ندارد و همچنان براي رسيدن به نتايج متعالي تر بايد اين مسير را ادامه بدهيم. راه انقلاب تمام نشده است و ادامه دارد.
* شما فكر مي كنيد انقلاب چقدر به نتايج و اهداف متعالي اي كه از آغاز به دنبال آن بوديد و در ذهن شما نقش مي بست، رسيده است؟
- رسيدن به همه اهداف نبوده و نيست. ما به اهداف بزرگي رسيده ايم. خيلي مواقع اين اهداف را فراموش كرديم. خيلي مواقع از اهدافي كه به آن رسيديم، غفلت كرديم. خيلي مواقع، دشمنان ما كه كم هم نبوده اند براي رسيدن به اهداف، جلوي مسير را گرفتند. اما در مجموع انقلاب تا امروز به اهداف بزرگي رسيده كه خيلي ها آن را ساده مي انگارند. اين است كه شايد شما نسل جوان جامعه هم تصور دقيقي از اهداف به دست آمده، نداريد. چون روزگار سخت و خفقان و ظلمت رژيم گذشته را به ياد نمي آوريد. متأسفانه در شناساندن پليدي هاي آن رژيم هم خيلي خوب كار نشده است. بايد مي بوديد و لمس مي كرديد تا امروز مي فهميديد، نظام جمهوري اسلامي چه نعمت بزرگي است. نمي گويم به تمام اهداف متعالي مان رسيديم اما آنچه كه تا همين امروز رسيده ايم و در اختيار داريم خيلي عظيم است. اما راه ما براي رسيدن به تعالي ادامه دارد. حالا خيلي ها فراموش كرده اند. خيلي ها خودشان را به فراموشي زدند. نسل جوان هم گذشته را نمي شناسد. اين وظيفه شما رسانه هاست كه قلم به دست داريد و مي توانيد براي جامعه حرف بزنيد. بايد انقلاب را خوب بفهميد و خوب بفهمانيد. اين كار را ساده نگيريد و به سادگي از آن نگذريد.
* در اين مسير چه آسيبي را مهمترين آسيب براي ادامه مسير انقلاب مي دانيد؟
- ما با انقلاب بوده ايم و با انقلاب هستيم و با انقلاب اسلامي هم خواهيم بود. مسير مشخص است. همه آنهايي كه به اين مسير يقين نداشتند يا ترديد داشتند، عقب ماندند. ترديد نكنيم. اگر در ادامه مسير ترديد كرديد، ناگهان همه چيز تغيير مي كند. فكر شما، عمل شما، راه شما و خيلي چيزهاي ديگر. آن وقت ترديد و تغيير خودتان را به انقلاب و حتي اسلام نسبت مي دهيد. اين مهمترين آسيب است. ما در دوران مبارزه با يقين و اميد پيش مي رفتيم. با يقين پيش رفتن و مسير را با بصيرت دنبال كردن، خيلي مهم است.
اگر چه انقلاب كردن در آن دوره براي ما خيلي اهميت داشت و نمي خواهم بگويم انقلاب كردن مهم نبود اما حتما اين جمله را شنيده ايد كه امروز با انقلاب بودن و انقلابي ماندن شرط است. اگر مسير را با يقين پيدا كرديد، در هر زماني و در هر مكاني و از هر نسلي كه باشيد بايد به فكر پياده شدن اهداف انقلاب و اسلام باشيد.

نگاه امروز
راه ناتمام
زمستان بود و درها بسته و دل ها خسته اما عابر غريب معناي بي نهايت خود را در مسير قبيله نور پيدا كرده بود؛ قبيله اي كه از سال ۶۰ هجري حركت كرده بود و به سال ۴۰ شمسي رسيده بود تا پرچم «هيهات من الذله» را به دست قافله داران زمان خويش بسپارد. از جواني تا ميانسالي اش در هوايي دلگير و روزگاري خسته و غمگين سپري شد. گاه سر در گريبان، گاه پشت  درهاي زندان و خفقان و فرار و پنهان، اما همواره ايستاده و استوار همچون يك انقلابي تمام عيار. دل به سوره فجر بسته بود و چشم به تفسير صبح در چشم پيشوا، دوخته بود.
زمستان بود و شب ظلماني يخبندان، جان دوستان و ياران مي ستاند، آن چنان كه بخار خشم و ظلمت در پيش چشمانش ديگر اجازه نداد تا «بخارايي» را ببيند و امان از «اماني» و «هرندي» و «نيك نژاد» گرفت.
آري! زمستان بود كه ناجوانمردانه «حاج صادق اماني» - همسايه ديوار به ديوارش- را با سرب هاي سنگين گلوله ، سوراخ سوراخ كردند.
زمستان بود كه چشمان بسته و صورت سرخ گون همراه و هم هيأتي و رفيقش را در اتاقك اتومبيل به تماشا نشست. ديگر يقين كرده بود كه بر چشمان مردان اين قبيله گريه، مكروه است و خواب حرام و ديدن- عميق ديدن - واجب عيني. او اين مسير را از سال هاي ۱۳۳۰ با اين قافله پيش آمد تا به زمستاني رسيد كه در زمره استقبال كنندگان خورشيد، به مصاف صبح ايستاد و به سرنوشت سال هاي رنج، سلام كرد. اما پس از آن نيز شانه هايش زير تابوت يك يك ياران قافله انقلاب، فرياد آسماني تكبير مي داد كه: «القتل لنا عاده و كرامتنا الشهاده» . سپس از ميان سلسله با صلابت مردان بي  نام و نشان اهل عمل، به تماشاي يقين رسيد و بالاخره امسال زمستان بود كه به عزت و شرف بهمن، دل به جغرافياي آسمان بست و به ياران پيوست.
«حاج حبيب الله شفيق» - معروف به «حاج مهدي» - متولد ۱۳۱۰ ه . ش در تهران از كسبه و تجار بازار و از پيشكسوتان مبارزه بود كه نيم قرن از عمر خود را در مسير انقلاب اسلامي سپري كرد. از ۱۳۳۰ تا ۱۳۵۷ همچنان در صحنه مبارزه با رژيم پهلوي ايستاد و پس از پيروزي نهضت نيز به عنوان يكي از سه بنيانگذار و نماينده امام و رهبري در كميته امداد تا همين اواخر از هيچ خدمتي دريغ نكرد. «شفيق» از بنيانگذاران هيأت هاي مؤتلفه  اسلامي بود و در ترور «حسنعلي منصور» - نخست وزير وقت رژيم- تكثير و توزيع اعلاميه هاي امام خصوصاً اعلاميه كاپيتولاسيون و هماهنگي اعتصابات بازار تهران، نقش جدي داشت. همچنان كه پس از ترور «منصور» و اعدام دوستانش توسط رژيم، در سال ۱۳۴۳ بازداشت و تا سال ۴۵ زيرشكنجه هاي زندان هاي ساواك مقاومت كرد. او پس از آزادي از زندان از جمله مؤسسان و عضو هيأت مديره مدرسه رفاه و در كنار شهيدان بهشتي، باهنر و رجايي بود.

سياست
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
رسانه
فرهنگ
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  رسانه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |