بريده اي از يك منظومه منتشر نشده روايت حُرّ:
برماهيان تپيدن در يا مبارك است
عكس: فرزين شادمهر
|
|
خداوندا خداوندا خداوندا
دل اي دل كار با اهل است با اهل است بر جا باش
به دريا مي روي سهل است دريا باش دريا باش
تو بر او ره گرفتي
تو بر او ره گرفتي
ره زدي خورشيد را چون شب...
چرا شب؟
دست بالا ابر...
ابري نيلگون يا رب!
چرا شب؟
دست بالا ابر...
ابري پيلگون يا رب! ...
نه، ابر پيلگون يعني چه؟
شايد پشه اي گردان
به پشت يال شيري از قضا
...
نه خيال يال شيري از قضا
رؤياي سرگردان
من و اين مايه خودبيني؟ خدايا! دور، بد كردم
چرا وقتي سخن از راه رجعت كرد
چرا وقتي به جدِّ آهنگ هجرت كرد
رد كردم
مرا مأمور كردستند، فرزند رسول الله!
مرا مأمور كردستند-
پس معذور كردستند
و چشمان دلم را كور كردستند.
و محروم از جمال نور كردستند
چرا گفتم؟ خداوندا چرا گفتم؟
اي خاك بر فرق من و كبر و غرور من
بر اين ترك ادب شايد نشيند مادر مسكين به گور من
دل اي دل پاي دار و هر چه پيش آيد تحمل كن
و پيش از دوزخ از دل دوزخي گل كن
به رسم خونيان توبه گر
در خويشتن بشكن
ز سر بر، خود را برگير و
از پا موزه ها بركن
پياده تيغ و قرآن را ميانجي كن
دل اي دل تكيه بر مولا و منجي كن
حقيقت خواهي اين نامرد مردم نابكارانند
نه اين صحراست قفر و خشك،
تشنه خيل مارانند
كه صدها و هزارانند
و خصم نور و بارانند
به او گفتم: هلا
فرزند سعد ابن ابي وقاص ابن سعد
در ابر خشك بي باران، خروش رعد ابن سعد
تو با پور بتول و نور چشمان رسول الله...
ابن سعد آيا / ابن سعد آيا...
تو با او...
ابن سعد آيا؟ ... آيا... ؟
تو با او جنگ خواهي كرد؟
و صحرا را به خونش رنگ خواهي كرد
ابن سعد آيا ...؟
حربن يزيد آيا چه...!
آيا چه...؟
كه فرمانده است؟
كه فرمانده است حر!- غير از عبيدالله!
تو دستوري دگر داري
و پنهان مير مستوري دگر داري
شريح هاني از ما و تو كمتر درد دين دارد؟
علي نستود او را در قضا؟ قاضي چه كين دارد؟
حر! اينان، اين همه، بي دين و بي دردند؟
حميت مرده؟- حر!- آيا تمام كوفه نامردند؟
نه، حر ابن يزيد اي اولين سالار مي جنگيم
به قول شمر، تا يكسو شود اين كار مي جنگيم
به قول شمر، تا يكسو شود اين كار مي جنگيم
«به قول شمر» ، هم برهان مطبوعي ست
آري قول مشروعي است
در ايام صِبا
در كوفه
در صحرا
چه بود آن قصه ها درباره اينان؟
چه بودند و چه آيا مي نمودند اين دو تن در خاطر آيينه آيينان-
صحابي تابعي نيكان نهان بينان؟:
مگر گوساله اي در خاندان سعد
بگو در دولت بوزينگان در سال هاي بعد
حسين ابن علي، فرزند زهرا را به ظلم و جور خواهد كشت
چنين سالار و سردار جوانان بهشتي را به عدوان ثور خواهد گشت
و در احوال شمر و ديگران زين گونه ديدن ها و
در كعب جهان فتنه گر
زان سان دميدن ها
برو رفتيم، ما رفتيم
در اين جا تا به كي پا بسته پنج و شش و هفتيم
برو! رفتيم ما رفتيم
دوستان و دشمنان ديدند
شب نه/ اسري نه/ روز روشن اين و آن ديدند
اسب هاي تازي نيك و نژاده نه
بر دو كتفش بال/ رويش چون نگار/ انگار اسب آسماني/ اسب ساده نه
مرد حر ابن يزيد ابن رياحي نهمرغ بر بال نسيم صبحگاهي نه
در دل گرداب ماهي نه
مصطفايي جانب معراج راهي نه
من نمي گويم ولي ديدند
دوستداران علي ديدند
آن طرف بر عرش
بر كرسي همان خون خدا تنها
اين طرف تن ها و آهن ها
خيلي از من ها
خيل، كيل جوز و گندم نيست؛
كيل مرد و مردم نيست
خيل، كيل اسب و احشام است
كيل اهل كوفه
مردم شام است
كوفيان و شاميان چون چارپايان اشتر و اسبند
داغدار و نامدار عالم كسبند
باز گاهي چارپا هم زين خسان دور است
ذوالجناح و دلدل و يعفور مشهور است
در جهان، يكّه شناسان مركب نيكند
گرچه حيوانند/ با احوال انسان/ نيك نزديكند
مركب هر ناكس و كس نيستند اينان
خوب مي دانند زان كيستند اينان
مرد، شنها را شنا مي كرد بر مركب
روزش اسري
سير كوي آشنا مي كرد بر مركب
دشت؛ دريا/ اسب، موج كوه پيكر/ مرد ماهي
شاهبازي بال در بال نسيم صبحگاهي
مرد، حرابن يزيد آنگه رياحي
مصطفايي جانب معراج راهي
حق حسين ابن علي بر قاف شاهي
هفت وادي هفت دم خواهي نخواهي
آي آي اي خلق
نزديك است
راه دوست نزديك است
اين حسين است
اين همان خون خدا
اين اوست نزديك است
حضرت معشوق عاشق جوست
نزديك است
قبله آري قبله از اين سوست
نزديك است
سلام اي سبط سالار امين خاك تا افلاك
سلام اي خاندانت لايق لولاك
سلام اي پاك پورپاك
سلام اي قبله غمناك
گِردش بيشه اي از تاك
شگفتا كور و كافر قاتلانت جمله بسم الله مي گويند
محمد را كه جد تست با حرمت رسول الله مي گويند
هم از كوثر هم از حيدر هم از قرآن و پيغمبر خبر دارند.
نه تنها خوب را بد را شنيدستند،
از بوزينه ي كافر خبر دارند و
از ابتر خبر دارند
بپرس از هر كه خواهي: «سبط اكبر كيست» مي داند
بگو: «جان پيمبر كيست» مي داند
بگو: «خون خدا فرزند حيدر كيست» مي داند
بگو: «مصباح انور كيست» مي داند
تو سالار جوانان بهشتي... آه من هستي
تو در طوفان غم نوحي و كشتي... شاه من هستي
تو زيبايي به رغم هر چه زشتي... ماه من هستي
تو حسن محض و محض حسن را داري حسيني تو
تو صاف دُرد و صاف نورانواري حسيني تو
رحيق خم انوار تجلي ساغر مي شد
كه وقتي صاف شد دور عزيز مصر هم طي شد
حسيني ماند و با وي شور و شيني ماند در عالم
اگر از حسن آگاهي، حسيني ماند در عالم
اگر زشتند اگر مرغ بهشتند اين طرف- ساقي!-
صلامان مي زند مطرب، بده از آن مي باقي
سلام اي حسن محض و محض حسن
اينك من آن زشتم
كه خار اولين را در طريق گلرخان كشتم
من آن خصمم كه سنگ فتنه را در راهتان هشتم
كنون باز آمدم زان سان كه هستم خاكم و خشتم
- نه، حر! سلطان عالم گفت: تو آزاده اي مردي
به راهت چشم حسرت داشت عالم تا كه برگردي
فرود آ مقدمت بادا مبارك آي قدري آب
هلا، آبش دهيد؛
اي حر! فرود آ، خسته اي، بشتاب
و حر از ديده باران هاي طوفاني فرو باريد
چه ياري ها كنيد از لطف ياران را
خداوندا! شمايان كاين چنين با دشمنان ياريد
و حر ناليد:
خدا را رخصتم فرمايي تا پيشي بگيرم
بعد از آن پيشي كه نيستي بود زهرآگين
چنان نامردمانه ناگهان با پور زهرا اين
در آن نوبت جوانمردانه نوشاندي مرا و
جمله خيل و سپاهم را
نهان كردي گناهم را
خدا شمع رسالت را به جاي خويشتن بر كرد
و گل را در چمن بر كرد
و در بستان سخن بركرد و
وخشوران دانا را
به رغم اهرمن بر كرد
سلام والسلام اي پور مهر مادرت هستي
و نام ديگرت هستي
و آب و نور يعني تو
و جان برترت هستي
سلام و السلام اين من كه حرّم بر درت فديه
پذيرا باش من را
وين برادر را و فرزند و غلام نوجوان را
از پي هديه
و حر حريت جاويد شد
خورشيد شد
در خون
|