چهارشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۴
هفدهم اسفند سالروز شهادت بزرگ پرچمدار دفاع مقدس، شهيد ابراهيم همت
خورشيد خيبر
002205.jpg
طرح: علي مريخي
002157.jpg
عكس: مسعود خامسي پور - موزه شهدا
يكي از فرماندهان سپاه كه در شمار بهترين ها بود، شهيد بزرگوار، حاج همت، فرمانده لشكر ۲۷ محمد رسول الله (ص) بود. او كه دست پرورده فرمانده بزرگي چون شهيد بروجردي در منطقه شمال غرب بود، با كوله باري از تجربه جنگ كردستان با مسئوليت فرماندهي سپاه پاوه به منظور تا سيس و تشكيل تيپ ۲۷ حضرت رسول (ص)، همراه با ديگر فرماندهان اعزامي از كردستان به جنوب آمد و در عمليات فتح المبين به عنوان رئيس ستاد تيپ، ارزش هاي والاي خود را به نمايش گذاشت.
شهيد همت از همان ابتدا افتخار مي كرد كه با الهام از فرماندهي عالي شهيد بروجردي در كردستان پا به عرصه جنگ جنوب گذاشته است و توانايي هاي او زماني متجلي شد كه سردار بزرگ لشكر ،۲۷ حاج احمد متوسليان در لبنان به اسارت دژخيمان اسرائيلي درآمد و پرچم هدايت و فرماندهي سكان اين كشتي موج شكن به دست حاج همت افتاد.
فرمانده پيشتاز
جنگ داخلي كردستان به وجود آورنده چندين فرمانده بزرگ از جمله حاج همت بود كه توانست در طول چندين عمليات بزرگ با مهارتش در ميدان نبرد و با تاكتيك دقيق خود، عرصه را بر ارتش كشوري كه بيشترين هزينه ها و كمك تسليحاتي متحدان را دريافت كرده بود، تنگ كند.
لشكر ۲۷ حضرت رسول (ص) لشكري با تجربه بود. با اينكه رزمندگان اين لشكر اغلب از شهر تهران و قشرهاي مختلف جامعه در آن شركت داشتند، احساس هاي تند، منطق قوي و تهور عاقلانه در اين لشكر حاكم بود و دورنماي بهتري را در كسب موفقيت عمليات ها از خود بروز مي داد. رزمندگان تهراني به اندازه بزرگي و پيچيدگي محلات تهران در بعد فرهنگي از افكار گونه گون و متفاوتي برخوردار بودند. در چنين وضعيتي ايجاد تفاهم در بين رزمندگان، فرماندهان رده ها و هماهنگي با مسئولان كشور، كه نقشي در تحركات سياسي داشتند، انصافاَ ، خود فرماندهي مستقلي را مي طلبيد. شهيد همت با دورانديشي منحصر به فرد، اين لشكر را از جاده مدارا و سعه صدر خود با درايت و تدبير خاصي عبور مي داد.
اختلافاتي كه احياناَ براساس سليقه ها در لشكر رخ مي داد، گاهي چنان پيچيده مي شد كه نياز به شناخت عملكرد در مصلحت بود و او مصلحت ها را به نفع ارتقا و حفظ و انسجام لشكر، خوب مي شناخت و بر آن اساس اقدام مي كرد. اگر كمي احساس مي كرد لشكر از نظر روحي دچار ضعف شده است با يك سخنراني و حضور به موقع در صحنه و گرم گرفتن با رزمندگان، اعم از كادر يا بسيجي، روحيه لشكر را بازسازي مي كرد. افسوس كه زبان و قلم در معرفي فرماندهانمان قاصر است و نه تنها نتوانستيم آن گونه كه شايسته وجود آنان است به جهانيان، بلكه حتي به مردم خود بشناسانيم.
وامدار بسيجيان
سيد عليرضا ربيعي هاشمي يكي از همرزمان شهيد همت درباره اين شهيد بزرگوار مي گويد: جلسات زيادي شاهد طرح هاي عملياتي بوده ام. حاج همت با بياني شيوا و استعداد سخنوري در بين فرماندهان لشكر، گفت وگو كننده اي برجسته بود. اين مطلب را هنگامي كه براي اولين بار قبل از عمليات والفجر يك در قرارگاه نجف، جلسه مشتركي بين فرماندهان سپاه و ارتش تشكيل شده بود، دريافتم.او در آن جلسه پرثمرترين فرايندهاي ذهني را در زمينه طر حهاي نظامي ارائه داد. وي با اينكه تا آن زمان دوره هاي عالي فرماندهي و جنگ را نديده بود، تمام تدابير فرماندهي از رأس تا بدنه را در لشكر مد نظر قرار مي داد و تمام اطلاعات را از تهيه برآورد اطلاعاتي، انجام فعاليت هاي مداوم اطلاعات رزمي، استفاده به موقع از اطلاعات، دادن اطلاعات در حد نياز به واحدهاي مربوط، هماهنگ كردن مخابرات، مهندسي، پشتيباني رزمي، توجيه ودريافت گزارش هاي عملكرد آنها، هماهنگ ساختن تمام مراقبت هاي تأميني تاكتيك  گردان ها هنگام نبرد، شناسايي دقيق زمين، جو و دشمن، راه هاي تداركاتي و مشخص كردن تمام مجهولات زمين و دشمن را كاملاَ براي آمادگي عملياتي گسترده براي رده ها مانند يك فرمانده نظامي كهنه كار توجيه مي كرد.
آنچه مرا بيشتر تحت تأثير قرار داد اين بود كه حاج همت با مشغله اي كه جنگ برايش به وجود آورده بود، كمتر مطالعه داشت يا از مشاوره استفاده مي كرد؛ در عين حال، علاوه بر طرح ها و برنامه هاي جنگ، رويدادها و پيچيدگي اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي را با آميزه بي نظيري از ذكاوت و دانش مورد بحث قرار مي داد.
زماني در يكي از نيمه هاي شب در قلاجه در مسير جاده مشغول صحبت كردن بوديم، او بسيار در خود فرو رفته بود. آن شب فضاي ملكوتي بر فراز چادرها، درختان و سنگلاخ هاي قلاجه پرتو افكنده بود. خيل رزمندگان كه عدد آنها فقط با وسعت بصيرت خداوند متعال قابل شمارش بود در حال اداي نماز شب و راز و نياز با او بود. حاج همت با نگاهي به اطراف از غبطه خوردن خود نسبت به رزمندگان صحبت به ميان آورد و اين جمله را گفت: ديگر از خودم خجالت مي كشم. اين همه بسيجي و رزمنده با اخلاص به لشكر مي آيند و با اين حالت عرفاني به شهادت مي رسند و من هنوز حتي مورد اصابت تركش كوچك هم قرار نگرفته ام.
همان جا احساس كردم اين جمله حاج همت با اخلاص تمام از متن كردار و از درون جان و از صميم قلب بر زبانش آمد. يك لحظه به چهره اش در آن تاريكي شب نگاهي انداختم. احساس كردم آتش نگاه و دل بي قرارش در آن سحر و آسمان پرستاره، شوق وصل رخ يار را انتظار مي كشد.
از آنجا كه ما اعتقاد داريم بهترين ها نخستين كساني هستند كه در جنگ اسلام عليه كفر مورد انتخاب خداوند قرار مي گيرند و به شهادت مي رسند، خورشيد خيبر نيز يكي از بهترين ها بود.
زندگي نامه شهيد حاج محمد ابراهيم همت
شهيد حاج محمد ابراهيم همت در دوازدهم فروردين سال ۱۳۳۴در شهرضا در خانواده اي متدين و مستضعف به دنيا آمد و در بطن مادر بود كه پدر و مادرش عازم كربلاي معلي و زيارت قبر سالار شهيدان شدند و مادر با تنفس شميم روحبخش كربلا عطر عاشورايي را به اين امانت الهي دميد.
محمد ابراهيم در سايه محبت هاي پدر و مادر پاكدامن، وارسته و مهربانش دوران كودكي را پشت سر گذاشت و وارد مدرسه شد، در دوران تحصيل از هوش و استعداد زيادي برخوردار بود و با موفقيت تمام دوران دبستان و دبيرستان را به پايان رساند، هنگام فراغت از تحصيل به ويژه در تعطيلات تابستاني با كار و تلاش فراوان مخارج شخصي خود را براي تحصيل به دست مي آورد و از اين راه به خانواده زحمتكش خود نيز كمك مي كرد.شهيد حاج محمد ابراهيم همت پس از پايان دوران سربازي كه در لشكر توپخانه اصفهان سپري شد، شغل معلمي را برگزيد و در روستاها مشغول تدريس شد و به تعليم فرزندان اين مرز و بوم پرداخت.
شهيد همت، عارفي وارسته و ايثارگري سلحشور بود كه جز خدا به چيز ديگري نمي انديشيد و به عشق رسيدن به هدف متعالي و كسب رضاي حضرت احديت شب و روز تلاش مي كرد و سخت ترين و مشكل ترين مسئوليت نظامي را با كمال خوشرويي و اشتياق و آرامش خاطر مي پذيرفت. وي پس از شروع جنگ تحميلي به صحنه كارزار وارد شد و طي ساليان حضور در جبهه هاي نبرد خدمات شايان توجهي از خود برجاي گذاشت و افتخارها آفريد. او فرماندهي مدير و مدبر بود. بينش سياسي بعد ديگري از شخصيت والاي او به شمار مي رفت. به مسائل لبنان و فلسطين و ساير كشورهاي اسلامي زير سلطه دشمن بسيار مي انديشيد و آنچنان از اوضاع آنجا مطلع بود كه گويي ساليان درازي در آن سامان با دشمنان خدا و رسول خدا(ص) در ستيز بوده است.
سرانجام شهيد حاج محمد ابراهيم همت در عمليات خيبر براثر اصابت تركش گلوله توپ در تاريخ ۱۷/۱۲/۶۲ به ملكوت اعلي پيوست و در كنار ارواح طيبه شهدا و همرزمان شهيدش جاي گرفت
همت كيست ؟
حاجي محمدي يكي ديگر از همرزمان شهيد همت با بيان خاطره اي از شهيد همت مي گويد: در كردستان، علاوه بر نيروهاي رزمنده اي كه از ساير شهرهاي كشور آمده بودند، عده اي از نيروهاي محلي هم فعاليت داشتند. در آن زمان، رزمندگان در ميان مردم بومي منطقه كار مي كردند و به همين خاطر كساني كه محل زندگي شان آن جا بود، دايم با نيروهاي رزمنده تماس داشتند. همت براي اين افراد ارزش بسياري قائل بود و هميشه افراد بومي را مورد توجه و عنايت قرار مي داد. به ساير بچه ها نيز توصيه مي كرد تا با آنها مانند برادران خود رفتار كنند.
اين رفتار، تأثير زيادي در روحيه اهالي منطقه گذاشته بود. عده زيادي از آنان جذب نيروهاي اسلامي شده بودند و بقيه مردم نيز به رزمندگان محبت داشتند. بنابراين همت به دليل دارابودن اين صفات خوب، در بين مردم از موقعيت خاصي برخوردار بود. مردم نسبت به او ارادت خاصي پيدا كرده بودند و او را از جان و دل دوست مي داشتند.
يك شب، در حالي كه داخل مقر بوديم، يكي از بچه ها با عجله خودش را به ما رساند و گفت: يك نفر از بالا صدا مي زند كه من مي خواهم بيايم پيش شما، حاج همت كيست؟
سريع بلند شديم و خودمان را به محل رسانديم تا ببينيم قضيه از چه قرار است. گفتيم شايد كلكي در كار است و آنها مي خواهند كمين بزنند. وقتي به محل رسيديم، فرياد زديم: اگر مي خواهي بيايي، نترس، بيا جلو!
در جواب گفت: شما پاسدار هستيد؟
گفتيم:نه! ارتشي هستيم.
دشمن به خاطر آن كه نيروهايش خود را تسليم نكنند، تبليغات عجيبي عليه ما كرده بود و اين تبليغات موجب ترس و وحشت نيروهاي دشمن شده بود.
آن شخص فرياد زد: من حاج همت را مي خواهم.
گفتيم: بيا ببريمت پيش حاج همت.
با ترس و احتياط جلو آمد. وقتي نزديك رسيد، ديد همه پاسدار هستيم. جا خورد. فكر مي كرد كارش تمام است ولي وقتي برخورد خوب بچه ها را ديد، كمي آرام گرفت. او را برديم پيش همت. پرسيد: حاج همت شما هستيد؟ همت گفت: بله! خودم هستم.
آن كرد پريد جلو و دست همت را گرفت كه ببوسد. همت دستش را كشيد و اجازه نداد. آن مرد دوباره در كمال ناباوري پرسيد: شما ارتشي هستيد يا پاسدار؟
همت گفت: ما پاسداريم.
او گفت: من آمده ام به شما پناهنده شوم. من قبلاً اشتباه مي كردم، رفته بودم طرف ضدانقلاب و با آنها بودم، ولي حالا پشيمانم.
همت گفت: قبلاً از ما قهر كرده بودي، حالا كه آمدي، خوش آمدي. ما با تو كاري نداريم و به تو امان نامه هم مي دهيم. رفت جلو و او را در آغوش گرفت و بوسيد. گفت: فعلاًَ شما پيش ساير برادرهايمان استراحت كن تا بعد با هم صحبت كنيم. آن مرد مسلح بود. همت اجازه نداد كه اسلحه اش را بگيريم و او همان طور با خيال راحت در ميان بچه ها نشسته بود. شب، همت براي او صحبت كرد. از وضعيت ضدانقلاب گفت و سعي كرد تا ماهيت آنها را فاش كند. آن مرد گفت: راستش خيلي تبليغات مي كنند. مي  گويند كه پاسدارها همه را مي كشند، همه را سر مي برند و خلاصه از اين حرفها.
همت گفت: نه! اصلاً چنين چيزي حقيقت ندارد. ما همه مان پاسدار هستيم و شما آمده ايد سر سفره ما نشسته ايد و با هم شام مي خوريم. دور هم نشسته ايم و صحبت مي كنيم، شما همه برخوردهاي ما را مي بينيد. آن شخص محو صحبتهاي همت شده بود. وقتي اين جملات را شنيد، به گريه افتاد. همت پرسيد: براي چه گريه مي كني؟
گفت: به خاطر اين  كه در گذشته در مورد شما چه فكرهايي مي كردم.
همت گفت: خب، حالا كه برگشته اي عيب ندارد.
گفته هاي برادر شهيد
حبيب الله همت برادر شهيد و از همرزمان او مي گويد: همت در آزادسازي روستاها و ارتفاعات كردستان از لوث وجود ضدانقلاب، نقش به سزايي داشت و هميشه از اين  كه مردم مظلوم اين مناطق را از ظلم و بيداد گروهكها نجات داده بود، احساس رضايت مي كرد.
يك  بار، خاطره اي برايم تعريف كرد كه هم براي خودش و هم براي ما ناراحت كننده بود. مي گفت: موقعي كه به نودشه رسيديم، وارد خانه يكي از برادران بومي شديم. در آن جا بچه اي را ديدم كه سرش بيش از اندازه بزرگ بود و حالتي غير طبيعي داشت. از صاحبخانه پرسيدم كه چرا بچه اين طور شده است. گفت زماني كه گروهكهاي ضدانقلاب اين جا را محاصره كرده بودند، اجازه نمي دادند كه كسي از اين محل خارج يا به آن داخل شود. به همين دليل نتوانستم به موقع واكسن بچه را بزنم، در نتيجه او بيمار شد و به اين روز افتاد. افراد ضدانقلاب به من پيشنهاد دادند كه اگر مي خواهي بچه ات سالم بماند، مي تواني او را به عراق ببري ولي من قبول نكردم و حاضر نشدم كه از ايران خارج شوم.
همت وقتي اين خاطره را تعريف مي كرد، از او به عنوان يك مسلمان واقعي ياد مي كرد و مي گفت كه او به رغم اين كه مي ديد سلامت بچه اش به خطر افتاده، حاضر نشد زير بار زور برود و غرور خود را بشكند. او تا آخر مقاومت كرد تا به آنها بفهماند كه يك مسلمان واقعي، هرگز از اصولش تخطي نمي كند. اين كار او نيرو و قدرت زيادي مي خواهد، چون من ديدم كه فرزندش از دست رفته است.

خاطرات زندگي روزانه
در زندگي روزمره هر يك از ما اتفاقات و رويدادهاي كوچك و بزرگ فراواني وجود دارد كه گرچه به سرعت مي گذرند، اما مي توانند قابل توجه باشند و در ميان خاطرات زندگي مان ماندگار شوند، اتفاق هايي كه آنها را براي دوستان و همكاران خود تعريف مي كنيم و گاه بعد از گذشت چند سال همچنان شنيدني و شيرين هستند؛ از يك ماجراي جالب در زمان خدمت نظام وظيفه تا يك خاطره از يك ميهماني خانوادگي و... هر يك از اين خاطرات كوتاه چون يك عكس يادگاري در آلبوم ذهن، باقي مانده اند. در ورق زدن آلبوم خاطرات يكديگر همراه شويم:
واقعاً به خير گذشت
يك روز كه با عجله مي خواستم به دانشگاه بروم متوجه شدم كه زيپ شلوارم خراب شده. وقتي مادرم متوجه شد سريع نخ و سوزن آورد و به صورت موقت آن را ترميم كرد. آن روز هيچ مشكلي بابت زيپ شلوار نداشتم ولي شب هنگام كه مي خواستم لباسم را عوض كنم و بخوابم تازه متوجه شدم كه مادر خوب و مهربانم فراموش كرده بود سوزن را از نخ جدا كند. آن روز واقعاً به خير گذشت!
ابوالفضل جارياني- دانشجو- تهران
البته نه همه شون...
يك روز توي يك مهماني با يك دوست جديد آشنا شده بودم و كنار هم نشسته بوديم و حرف هايمان تازه گل انداخته بود و آرام آرام سر صحبت را باز كرده بوديم و بحث رسيده بود به مسأله دخانيات و ضررهاي سيگار و من هم گرم شده بودم و داشتم با شور و حرارت درباره زيان هاي دود و معضل سيگار حرف مي زدم و دور برداشته بودم كه اصلاً اين آدم هاي سيگاري ملاحظه ندارند، اينها به فكر سلامت خود كه نيستند هيچ، فكر ديگران را هم نمي كنند، اصلاً اين سيگاري ها انسانيت و انصاف و... در همين حين نگاهم به جيب پيراهن بنده خدا افتاد كه فقط سر تكان مي داد و هيچ نمي گفت. توي جيب پيراهن او يك بسته سيگار بود! تازه شروع كردم به درست كردن حرف هايم كه البته مي دانيد، همه شان هم اين طوري نيستند.
فرزاد مجيدي راد- كارمند- اصفهان
هديه منزل جديد
بعد از انتقال به منزل جديد هر چه پول داشتيم براي كرايه ماشين و هزينه هاي استقرار در منزل جديد داده بوديم و جز چند تا بليت اتوبوس چيزي ديگر برايم نمانده بود. قصد داشتم فرداي آن روز از اداره مساعده بگيرم. بعد از ظهر چند نفر از بستگان زنگ زدند و گفتند كه براي تبريك منزل جديد به ديدن ما مي آيند. حالا من و خانمم عزا گرفته بوديم كه براي پذيرايي آنها چه كنيم. توي محل جديد هم هنوز با مغازه دارها آشنا نبودم كه جنس نسيه بگيرم. بالاخره همسرم پيشنهاد داد گلدان عتيقه اي را كه از سال ها پيش داشت به مغازه سر خيابان بفروشم و لوازم پذيرايي مهمان ها را فراهم كنم. هر چه انكار كردم ،همسرم گفت:« مهمان حبيب خداست، خود خدا جاي گلدان را پر مي كند.» بالاخره رفتم و توانستم گلدان را به آن مغازه بفروشم و خريد كنم و برگردم. مهمان ها هم به خير و خوشي آمدند و رفتند. بعد از رفتن مهمان ها همسرم هديه اي را كه به مناسبت منزل جديد آورده بودند برداشت و نشستيم تا آن را باز كنيم. وقتي كادو را باز كرديم از تعجب داشت خشكم مي زد. همان گلدان عتيقه را از كادو فروشي سرخيايان خريده بودند. همسرم در حالي كه داشت گريه اش مي گرفت گفت« ديدي خدا چه طور جايش را پركرد.» جالب اينجا بود كه هنوز از پول گلدان هفت هزار تومان داشتم و نيازي به مساعده گرفتن از اداره هم نبود.
ناصر فرامرزيان- كارمند- ۳۴ ساله

نگاه امروز
همت بسيجي
آن سال هاي دور وقتي در كتاب تاريخ كلاس ششمي ها تصاوير نبرد ايرانيان و روميان را مي ديدم حسابي از اين همه ايثار ذوق زده مي شدم. از اين بابت كه آريايي هاي نجيب ايراني دلاورانه در مقابل هجوم دشمن رومي با آنچه داشتند و نداشتند به خاطر اين مرزوبوم جنگيدند و فداي آن شدند.
تصوير آريوبرزن را نديده ام اما شرح فداكاري هاي او در تاريخ ايران را شنيده ام، ولي نمي دانم همت و همت هاي جنگ كي مثل آريوبرزن آريايي در خاطره كودكان آينده اين مرز و بوم رقم خواهند خورد. سال هاست كه از اين گروه فرماندهان بسيجي سال هاي دفاع مقدس گفته ها و حرف هاي زيادي شنيده ايم اما يادمان نرود كه هنوز در مورد آنان كم گفته ايم.
هشت سال دفاع مقدس فرصتي را رقم زد كه از ميان اقشار مختلف جامعه مردان بزرگي پا به عرصه جهاد بگذارند. آنان بر خلاف فرماندهان بزرگ جنگي دنيا، ستاد، آجودان، دفتر و دستك عريض و طويل نداشتند و هيچ گاه با يونيفورم هاي اتو كشيده و شق و رق در ميان نيروهاي منظم جنگي جولان نمي دادند. هر جا كه نشاني از خاكريز و جبهه بود آنان پا پيش مي گذاردند و هر جا كه نمادي از عشق به شهادت و فداكاري بود مي شد حضور آنان را حس كرد.
همت اگر اولين آنها نبود به طور قطع جزو يكي از آنان به شمار مي آمد، از مسيح كردستان تا باكري، خرازي، باقري، موحد، كاظمي و... همه به نوعي فرمانده بسيجي بودند، شايد بتوان ادعا كرد هشت سال دفاع مقدس ايران تجربه جديدي را در زمينه بروز و ظهور فرماندهان جنگي در منطقه خاورميانه و جهان رقم زد، فرماندهاني كه در عين شجاعت ومتانت از عيار بالاي فداكاري و همت وطن پرستي برخوردار بودند.
آنان الگوي وارستگي در جنگ تحميلي را بارها و بارها به نمايش گذاردند، همراهي آنان با توده هاي زيرين نيروهاي جنگي در خاكريزهاي خاكي و شني، حضور در سخت ترين شرايط مرگ و زندگي از آنان اسطوره هاي به ياد ماندني خلق كرده است.
هر جا كه دشمن بعثي حضور داشت اين فرماندهان جنگ، در كنار شيرمردان نقشه ها و ستاد فرماندهي خود را بر پا مي كردند و هر جا صحبت از حركت به جلو يا عقب بود اولين و آخرين نفرات بودند.
اگر بگويم همت يك فرهنگي و معلم تمام عيار بود شايد از اخلاص بسيجي او كم گفته ام، اگر بگويم همت يك فرمانده جنگي فداكار بود شايد همت بسيجي را فراموش كرده باشم، بايد گفت كه همت يك بسيجي تمام عيار بود و بس.
هوشنگ صدفي

اجتماعي
ادبيات
اقتصاد
انديشه
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |