شعر معاصر ايران
چشمهايم براي وقوع توفان زياد است
مهرنوش قربانعلي
|
|
پسرم!
اشكال ندارد
تكان هاي دستم گهواره ي نوح را به ياد مي آورد
اين آپارتمان ها بر آب خواهد رفت
بي گدار به زلزله نزنيد
از گسل هاي مغز من اين گسست آغاز خواهد شد
يك تخته كم آورده اي
شايد دنده ي چپي باشد كه نخواستي من باشم
ميخ مي زنم
در اخبار اعلام خواهد شد شكستگي من و سرشكستگي تو در حاشيه ي خبرها
اصلي ست كه نخواستي به ياد بياوري
ميخ مي زنم
در اين سرزمين كويري نشاني دريا منم
و چشمهايم براي وقوع توفان زياد است
پسرم! اين كشتي را بزرگ كن
دست هايم آن را پيش خواهد برد
در انتظار اين بطن بيابان را مي بيني؟
براي اين برهوت چرا ايمان آورديم؟
پيشاني ام ترك ترك مي شد
اگر دست هاي پيوسته ات نبود
چقدر از مادري دورافتاده ام
صخره اي كه پسرت بر آن ترك برداشت را به ياد مي آوري؟
بيابان اين بطن را؟
اگر نفرين بلد شده بودم
مردي برجدار كاكتوس ها تكه تكه مانده بود
اشكال ندارد
تكان هاي دستم گهواره ات را به ياد مي آورند
و تلاطم كشتي را...
«و بعد اين بيش از اين ايمان نخواهند آورد»
از هر نبات و حيوان جفتي ببر!
فرزند خوانده هايم
به تك چرخ هاي خيابان معتاد شده اند
از بانك هاي اعتباري حريص تر نبودند
نمي شود جفتم را به كشتي بياورم؟
براي اقامت حق كوتاهي داريم
اشكال ندارد
براي وقوع توفان چشمهايم زياد است
بدآموزي كيوسك هاي حوادث و جريمه هاي زياد
به فرار فرصت مي دهد
فرمان هاي هيدروليك
ماشين هاي هر جايي را پياده مي كنند
از بانك هاي اعتباري حريص تر نبودند
كوك مي شودتا هزار سال ساعت در مرمت اين قوم زنگ نمي زند
پسرم! اين كشتي را بزرگ كن
و به توفان بگو! جفت هاي دربه در را غرق نكند
۱۲/۱۰/۸۳
اشارات:
- سوره ي هود؛ قرآن كريم
- سوره ي نوح؛ قرآن كريم
- داستان هاي قرآن و تاريخ انبياء در الميزان گردآوري و تدوين: حسين فعال عراقي
فلاش
اين لبخند حرفه اي
شگرد دوربين هاي ديجيتال نيست
انعكاس «حرا» چشم فلاش را مي زند
پشه هم كه باشم
بلدم موي دماغ نمرود شوم!
۱۵/۱۰/۸۳
چرا؟
تكيه كلام مان هر دو يكي بود _ چرا؟ - و خضر تاب همراهي مان را نداشت؛ چرا؟
در مجمع دو دريا
ماهي كه نشانه ي كاملي بود، راه خود را در پيش گرفت جست وجويش را تصور نكرديم؛ چرا؟
«هرگز شكيبايي نتواني كرد»
حواله ي خاموشي به لب هايمان داد، چرا؟
مي خواهي توفاني برايم صيد كني
هميشه اول ماجراست، چرا؟
۲۵/۶/۸۴
اشارات:سوره ي كهف _ قرآن كريم
و برنگشت
تا از دامنم نينوا را برداري
برنگشتي
و برنگشت يونس
تا عذاب را ببيند كه از رندي مردم روي برمي گرداند
دريا تأخير نداشت و موج مي زد قرعه به نامت
از زنگ ساعتم گوش دنيا كرشد و تقويم بيدار
برنگشتي
تا كدو بني شوم و كنار سايه ات اتفاق بيفتم
يونس نبودي
تا معجزه اي بيايد و پادرمياني كند
از چشمهايي تر مي گذرم و بزرگراهي بي طرف
و دعاهايي ابتر
روسري ام با آرواره ي نهنگ به صلح مي رسد.
۲۶/۶/۸۴
اشارات: سوره ي صافات، قرآن كريم
شهادت دوربين مداربسته
* «طا سين ميم»
به طول كشيد
بيش از وعده اي كه سپرديم
جفتم را بر مي دارم و تمام زمين ارض موعود است
گوسفنداني بي شمار از خوابم بيرون مي پرند و تمام مي شود دوره ي چشم هايم
از اين خيابان
پاره اي او را به تعويق انداخت
از شعر، پاره اي
پاره اي از تقويمي كه طالع روزها را پيشگويي مي كرد
و نفوذ اورادي كه جادويشان را
در صدايم به يادگار گذاشته بودند
جزئيات
به شهادت دوربين مداربسته
روشن است
هرچند
از آتشي كه او را به «تور» كشيد
پاره اي در من نيست
گرم مي شوم
«اني ظلمت نفسي»
«فاغفرلي»
صدايش بر گوش مي خورد
و دوازده چشمه جاري مي شود و
رگهايم در ذرات زمين پخش...
نشد كه در آپارتماني
خواب هاي اجاره اي ببيني
هميشه دستي از گريبان بيرون مي آمد
و صورت ساعت سفيد مي شد
موعد قبض ها را يادآوري مي كنند
سررسيد و به سررسيد
دريايي كه خود را بالا كشيد
تا سرانگشتانش را به معجزه ببوسد، نديد
هر يك به جداره اي پرت شديم
از سرعت هاي مجاز سبقت گرفتم
جلوه ي تو بود كه كوه را در من متلاشي كرد
«تا مرا تصديق كند
او را به ياري من بفرست»
آسمانم
آن قدر كوتاه نمي آيد
تا به نزول مائده اي
راضي شود
با سفارشهاي وصول نشده
گرم مي گيرد و نمي بيند
در صاعقه هاي پشت پنجره مكرر مي شوي
تا صبح گوسفندان ادامه دارند و خوابم نمي برد
تا پاره آتشي بياورم
جفتم را برمي دارم و...
* اشارات: از حروف مقطعه قرآن كريم در سوره قصص ساير اشارات شعر هم مربوط به همين سوره مي باشد.
|