دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۴
شعر معاصر ايران
چشمهايم براي وقوع توفان زياد است
مهرنوش قربانعلي
002406.jpg
پسرم!
اشكال ندارد
تكان هاي دستم گهواره ي نوح را به ياد مي آورد
اين آپارتمان ها بر آب خواهد رفت
بي گدار به زلزله نزنيد
از گسل هاي مغز من اين گسست آغاز خواهد شد
يك تخته كم آورده اي
شايد دنده ي چپي باشد كه نخواستي من باشم
ميخ مي زنم
در اخبار اعلام خواهد شد شكستگي من و سرشكستگي تو در حاشيه ي خبرها
اصلي ست كه نخواستي به ياد بياوري

ميخ مي زنم
در اين سرزمين كويري نشاني دريا منم
و چشمهايم براي وقوع توفان زياد است

پسرم! اين كشتي را بزرگ كن
دست هايم آن را پيش خواهد برد
در انتظار اين بطن بيابان را مي بيني؟
براي اين برهوت چرا ايمان آورديم؟
پيشاني ام ترك ترك مي شد
اگر دست هاي پيوسته ات نبود

چقدر از مادري دورافتاده ام
صخره اي كه پسرت بر آن ترك برداشت را به ياد مي آوري؟
بيابان اين بطن را؟
اگر نفرين بلد شده بودم
مردي برجدار كاكتوس ها تكه تكه مانده بود

اشكال ندارد
تكان هاي دستم گهواره ات را به ياد مي آورند
و تلاطم كشتي را...
«و بعد اين بيش از اين ايمان نخواهند آورد»

از هر نبات و حيوان جفتي ببر!
فرزند خوانده هايم
به تك چرخ هاي خيابان معتاد شده اند
از بانك هاي اعتباري حريص تر نبودند
نمي شود جفتم را به كشتي بياورم؟
براي اقامت حق كوتاهي داريم

اشكال ندارد
براي وقوع توفان چشمهايم زياد است
بدآموزي كيوسك هاي حوادث و جريمه هاي زياد
به فرار فرصت مي دهد
فرمان هاي هيدروليك
ماشين هاي هر جايي را پياده مي كنند
از بانك هاي اعتباري حريص تر نبودند
كوك مي شودتا هزار سال ساعت در مرمت اين قوم زنگ نمي زند
پسرم! اين كشتي را بزرگ كن
و به توفان بگو! جفت هاي دربه در را غرق نكند
۱۲/۱۰/۸۳
اشارات:
- سوره ي هود؛ قرآن كريم
- سوره ي نوح؛ قرآن كريم
- داستان هاي قرآن و تاريخ انبياء در الميزان گردآوري و تدوين: حسين فعال عراقي
فلاش
اين لبخند حرفه اي
شگرد دوربين هاي ديجيتال نيست
انعكاس «حرا» چشم فلاش را مي زند
پشه هم كه باشم
بلدم موي دماغ نمرود شوم!
۱۵/۱۰/۸۳
چرا؟
تكيه كلام مان هر دو يكي بود _ چرا؟ - و خضر تاب همراهي مان را نداشت؛ چرا؟
در مجمع دو دريا
ماهي كه نشانه ي كاملي بود، راه خود را در پيش گرفت جست وجويش را تصور نكرديم؛ چرا؟
«هرگز شكيبايي نتواني كرد»
حواله ي خاموشي به لب هايمان داد، چرا؟
مي خواهي توفاني برايم صيد كني
هميشه اول ماجراست، چرا؟
۲۵/۶/۸۴
اشارات:سوره ي كهف _ قرآن كريم
و برنگشت
تا از دامنم نينوا را برداري
برنگشتي

و برنگشت يونس
تا عذاب را ببيند كه از رندي مردم روي برمي گرداند
دريا تأخير نداشت و موج مي زد قرعه به نامت
از زنگ ساعتم گوش دنيا كرشد و تقويم بيدار
برنگشتي
تا كدو بني شوم و كنار سايه ات اتفاق بيفتم
يونس نبودي
تا معجزه اي بيايد و پادرمياني كند
از چشمهايي تر مي گذرم و بزرگراهي بي طرف
و دعاهايي ابتر
روسري ام با آرواره ي نهنگ به صلح مي رسد.
۲۶/۶/۸۴
اشارات: سوره ي صافات، قرآن كريم
شهادت دوربين مداربسته
* «طا سين ميم»
به طول كشيد
بيش از وعده اي كه سپرديم
جفتم را بر مي دارم و تمام زمين ارض موعود است
گوسفنداني بي شمار از خوابم بيرون مي پرند و تمام مي شود دوره ي چشم هايم

از اين خيابان
پاره اي او را به تعويق انداخت
از شعر، پاره اي
پاره اي از تقويمي كه طالع روزها را پيشگويي مي كرد
و نفوذ اورادي كه جادويشان را
در صدايم به يادگار گذاشته بودند

جزئيات
به شهادت دوربين مداربسته
روشن است

هرچند
از آتشي كه او را به «تور» كشيد
پاره اي در من نيست
گرم مي شوم
«اني ظلمت نفسي»
«فاغفرلي»

صدايش بر گوش مي خورد
و دوازده چشمه جاري مي شود و
رگهايم در ذرات زمين پخش...

نشد كه در آپارتماني
خواب هاي اجاره اي ببيني
هميشه دستي از گريبان بيرون مي آمد
و صورت ساعت سفيد مي شد

موعد قبض ها را يادآوري مي كنند
سررسيد و به سررسيد

دريايي كه خود را بالا كشيد
تا سرانگشتانش را به معجزه ببوسد، نديد
هر يك به جداره اي پرت شديم

از سرعت هاي مجاز سبقت گرفتم
جلوه ي تو بود كه كوه را در من متلاشي كرد
«تا مرا تصديق كند
او را به ياري من بفرست»

آسمانم
آن قدر كوتاه نمي آيد
تا به نزول مائده اي
راضي شود
با سفارشهاي وصول نشده
گرم مي گيرد و نمي بيند

در صاعقه  هاي پشت پنجره مكرر مي شوي
تا صبح گوسفندان ادامه دارند و خوابم نمي برد
تا پاره آتشي بياورم
جفتم را برمي دارم و...
* اشارات: از حروف مقطعه قرآن كريم در سوره قصص ساير اشارات شعر هم مربوط به همين سوره  مي باشد.

معرفي - نقد
از توان و تجربه تا شعر
002400.jpg
بهمن صفري
آنچه در درجه نخست اغلب شعرهاي «نه چهچهي، نه جيك جيكي» فهيمه غني نژاد را خواندني مي سازد، زبان ساده و بي پيرايه و به دور از بازي هاي زباني آزاردهنده حاكم بر شعر جوان معاصر است، زباني ساده اما نه چندان خالي از رفتارها يا كج رفتاري هاي زباني. مثل:
اگر نروم به خيال خطر اگر و مگر
اگر بروم از خانه به هر چه خيابان
اگر نروم از رو
اگر بروم جاهايي كه نبايد
يا نشايد
شايد
سر از آنجا در بياورم كه هرجا نيست
يك اتفاق نه ساده ص۴۷
يا:
مي رسند كه
هندوانه ها به بوته
كودكان به بادكنك
تابستان مي تركد
تابستان ص ۴۹
كه در نمونه اول بازي بروم و نروم، اگر و مگر، شايد و نشايد و بايد و نبايد بالاخره به گونه اي نيست كه نتوان به ژرف ساخت گزاره ها، دست نيافت و گيج و گول وسط شعر ايستاد و مثلاً تعجب كرد كه: «ببين چه كاري كرده ست شاعر!» گرچه خود شاعر شايد بهتر از همه مي داند كه كاري نكرده است جز درهم ريختن نحو و ساختار زبان. و در نمونه دوم هم با تمام جابه جايي ساختگي عناصر زبان و نحوشكني حاكم بر ساختار گزاره شعري _كه تمام يك شعر كوتاه است- به راحتي مي توان در همان لحظه اول خواندن شعر، عناصر شعر را _ در ذهن- جابه جا كرد و سرجاي اولشان برگرداند، يعني همان طور كه بايد باشند به دستور «دستور زبان» و به اين صورت نوشت يا خواند:
«هندوانه ها كه به بوته و كودكان كه با بادكنك، مي رسند، تابستان مي تركد.»
و متوجه هم شد كه آنچه شاعر مي گويد و فضاي كلي شعر را مي سازد، حاصل كشف و شهودي است آني و ايجاد رابطه اي است بين هندوانه و بادكنك _به خاطر گردي- و تركيدن بادكنك كه به تابستان نسبت داده شده است و يادآور كودكان است و فصل تابستان و تعطيلي مدرسه ها و شلوغي خانه ها، كوچه ها و خيابان ها كه غيرمستقيم يادآور شيء گرد ديگري مي تواند باشد يعني «توپ» و توپ بازي بچه ها در كوچه و خيابان، كه در بعدي تركيدن بادكنك و تابستان در نهايت مي تواند به «هندوانه» هم سرايت كند و برسد به هندوانه اي كه مي تركد و فضاي سرخي كه در جهان شعر جاري مي سازد و اين يعني تخيل، تخيلي كه پايه و اساس همه هنرهاست، از جمله شعر.
چنين است كه در شعرهاي خوب اين كتاب به راحتي مي توان با جهان مخيل شعرها رابطه برقرار كرد و لذت برد، مثل:
«گوجه فرنگي هاي چارفصل
حالم را به هم مي زنند
مثل مهمان هايي كه
هر روز به ديدن آدم بيايند
وقتي برف
هفته را پر كرده است.»
اشباع، ص ۱۵
و يا:
«اين راه
از صداي گنجشك نازك تر است
ماشين از آن نمي گذرد
درشكه و الاغ هم
به پايانه اش
با ميوه نارس مي شود رسيد.»
راه: ص ۱۶
البته همه شعرهاي كتاب در اين حد نيستند و به طور كلي شعرهاي كتاب «نه چهچهي، نه جيك جيكي» را مي توان به دو گروه عمده قسمت كرد.
۱- شعرهاي ساده و روان با فضاي خوب و گاه بسيار زيبا و دلنشين مثل: انتظار، تماشا، پيغام، درخت، اشباع، تابستان، و حمام و حتي «يادمان باشد» با شروعي بسيار زيبا مثل:
باران را بايد شانه كنم
از مويم
قطراتش دلگير است
و يادم باشد
پيش از آمدن خورشيد
ستاره اي را كه زير بالش گذاشته ام
تا تعبير خوابم باشد
به آسمان بفرستم.
۲- شعرهايي تمريني و ساختگي، كه شعرهايي اند تجربي و بيشتر در حد الگوبرداري از نمونه شعر شاعراني _ كه گهگاهً نيز درست يا نادرست براي خود اسم و رسمي دست و پا كرده اند و به گونه اي در شعر جوان معاصر تأثيرگذار بوده اند: با بازي هايي در فرم، ساختار و حتي خود زبان، با مؤلفه هايي تكراري و بسيار كليشه اي، شعرهايي كه بيشتر تجربي اند و ريشه در تلاش براي رسيدن به شكل و ساختاري شاعرانه دارند و تعدادشان هم كم نيست، مثل: بي سروته _ چكمه و چراغ _ پرانتز _ سار از درخت پريد _ اصلا نمي شود _ با تاريخ مصرف، كه براي آشنايي پاره هايي از آن ها را مي خوانيم:
نه،
از سطر آخر بگذريد
يا بگذاريدش ميان دو كمانك
به لودگي مي زند
براي حفظ فضا
از كمي بالاتر حركت مي كنم، با اندكي تغيير.
چكمه و چراغ، ص ۳۴
يا:
خوب، آبي
يك نيست كه مساوي خودش،
شايد اما اين خواب
برابر تعبير خودش باشد
يعني مثلاً:
- دارا دندان دارد
انارهاي تو مي ريزد
بابا بي اسب پريد و
درخت سار دارد.
سار از درخت پريد، ص ۵۱
و يا:
موي ما سپيد اين چتر
كه نيست روي سرمان
ببين برف و سقف را
چه با هم پارو مي كنند.
با هم، ص ۵۹
و درست از گذر همين تأثيرپذيري ها و تجربه اندوزي هاست كه غني نژاد توانسته است از شعرهاي منثور و بي فرم و ساختاري مثل شعرهاي اولين مجموعه شعرش به نام «گهواره هاي ساكن» (۱۳۶۹)، به شعرهايي برسد مثل دومين مجموعه شعرش با نام «تصوير درختان گيج» (۱۳۸۲)، و اينك به شعرهاي جديدي كه در سومين مجموعه شعرش با نام «نه چهچي، نه جيك جيكي» (۱۳۸۴) آمده اند، كه خوب يا بد، ريشه در زمان و زمانه خود دارند و نشان از ذهنيت پويا و تلاش گر شاعر، كه توانسته در ظرف پانزده سال تجربه اندوزي به شعرهايي برسد در حد همه شعرهايي كه امروز رواج دارد، با همان جزيي نگري ها و هنجارگريزهايي كه به خاطر تكرار و بسامد فراواني كه يافته است، خود به هنجاري عادي و معمولي بدل شده است.
براي آشنايي بيشتر با شعرهاي اين كتاب در پايان دو قطعه كوتاه انتخاب كرده ايم كه با هم مي خوانيم:
از سطر اول اين نرده ها
كه خيابان را خط خطي كرده اند
تا آخر آن چراغ قرمز
يك نفر مرده است
يك نفر شكل من
شبيه تو مرده است
يك نفر «كه مثل هيچ كس نيست»
عين همه مرده است
چراغ، سبز است
مي توانيم تماشا كنيم.
تماشا، ص ۱۰
يا:
اگر بتواني كنار جوي آب
راست بايستي و
از جا هم تكان نخوري
شايد بشود
با يك درخت اشتباهت گرفت
دست هايت هم
كمي اگر باز باشد
يعني مثلاً شاخه ها.
آن وقت
نه ترس صبح
شب ها بي خوابت مي كند و
نه زنگ ساعت
صبح ها بيدار. درخت، ص ۱۴

گوشه
در استقبال از بهار
002403.jpg
حميدرضا شكارسري
(۱)
با «لواي» سبز در دست
به «دو» مي رسد
از «دور»
دور دور
و از پشت برگ هاي غايب
مي گويد: «دالي» !
شوخ تر از هر «سال» است انگار
دلم «وا» مي شود
«ردا» يم را مي تكانم از برف
و به «سال» جديد خوشامد مي گويم
چه ساده «رد» شدم از چهل
* * *
اين يك بهاريه نيست
شعري سوررئاليستي هم كه حتماً نيست
تكه هاي «سالوادور دالي»* است
كه در اين شعر پخش شده است...
* نقاش بزرگ مكتب سوررئاليسم
(۲)
من و اين ساعت خواب
اين سبزه  زرد
من و اين سيب پلاسيده
اين سكه غايب...
كاش يكي از شما خوانندگان گرامي
مثلاً سيامك باشيد و سارا
سروش باشيد و سيروس و سوسن
سياوش و يا اصلاً سعيد
مثل همين عيد
تا سال سياه بعدي را
با لبخندهاي سپيدتان
بر اين سفره تهي دست
تحويل بگيرم...
اسفند ۸۴

آن سوي مه
خائن
002397.jpg
سروده: ناظم حكمت
ترجمه: مرتضي مجدفر
فروخت اين آدم
رفيق اش را
فروخت در سيني طلايي
سر بريده و خونين رفيق اش را...
ترس مي پيچد به پاهاي اين آدم
چون سايه اش...
و چون رودي تاريك
زندگي مي كند اين آدم.
و اوست كه نزديك مي شود به شما
هر عصر به هنگام غروب خورشيد
در كوچه هاي سنگي شهر
درحالي كه چادر زنش را بر سر كرده
و بر نوك انگشتان خود مي خزد.
بشناسيد او را
از زنگوله ملعون و صداداري
كه بر گردن قلب اش آويزان است
و بدانيد كه جذام
مي ريزد گوشت روحش را
تكه تكه و خرد خرد.

اين آدم، امروز گرسنه است
آري گرسنه است
اما اين گرسنگي بزرگ و پرقدرت
گم كرده است قدسيت او را.
آي دوستان، اين آدم
روزي قبل از غروب خورشيد
فروخت رفيق اش را
فروخت در سيني طلايي
سر بريده و خونين رفيق اش را.
۱۹۲۹

ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
سياست
علم
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  علم  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |