رؤياها و خواب هاي يك نقاش
|
|
|
|
|
|
علي مريخي
سالوادور دالي (1989-1904)
نام سالوادور دالي با مكتبي به اسم سوررئاليسم گره خورده است؛ مكتبي كه اول از ادبيات شروع شد و بعد به نقاشي و سينما هم كشيده شد.
واژه سوررئاليسم را اولين بار گيوم آپولينر فرانسوي در يكي از نمايش نامه هايش به كار برد و پس از آن آندره برتون كه قبل از آن داداييست بود، سوررئاليسم را به عنوان يك مكتب فكري جديد بسط داد. كار آن ها به سياست هم كشيده شد، اما دالي شخصيت ديگري بود.
سالوادور دالي در 11 ماه مه سال 1904 ميلادي در شهر كوچكي در شمال اسپانيا متولد شد. نام مادر او فيليپه دومانچي و نام پدر او كه در اين شهر محضردار بود سالوادور دالي بود.
مي گويند كه پدر سالوادور مردي بسيار مستبد بوده و حتي او را مسبب مرگ برادر بزرگتر سالوادور كه او هم سالوادور ناميده مي شد مي دانند. اين برادر سالوادور در سال 1901 و در دو سالگي در گذشت. بعد از مرگ او مادر و پدر سالوادور لباس هاي اين برادر بزرگتر را به تن سالوادور كرده و اسباب بازيهاي او را نيز به سالوادور داده و با او انچنان رفتار ميكردند كه گويا برادر بزرگتر ميباشد كه پس از مرگ زندگي مجدد يافته و به جهان باز گشته است.در تابستان سال 1918 و در سن 14 سالگي سالوادور دالي اولين تابلوهايش را در نمايشگاه هنرمندان محلي در تياتر شهر فيگراس به نمايش گذاشت.
سالوادور دالي درست مثل نقاشي هايش آدم عجيبي بود.يك نقاش اسپانيايي كه در اوايل قرن بيستم در خانواده اي متوسط به دنيا آمد. او به دانشكده هنرهاي زيباي مادريد رفت و در تكنيك هاي دانشگاهي تبحر پيدا كرد و علاوه بر مهارت در تكنيك هاي كلاسيك به كوبيسم و فوتوريسم هم علاقه مند شد، اما در سال 1923 به خاطر سركشي، وي را از دانشگاه اخراج كردند. دالي بالوركا شاعر و بونوئل فيلم ساز دوست شده بود و آثار روانشناسي را با اشتياق مي خواند. اولين نمايشگاه انفرادي اش را در سال 1925 در بارسلون برپا كرد و تعدادي از مناظر دريايي را در آن به نمايش گذاشت. درسال 1928 فيلم نامه اي براي لوييس بونوئل نوشت؛ همان سگ آندلسي معروف. همكاري دالي با بونوئل اتفاق مهمي در زندگي او بود. در همان جا با گالا همسر آينده اش آشنا شد و در همان سال ها به پاريس رفت و با پيكاسو ملاقات كرد. او در پاريس آندره برتون و دارودسته اش را ديد. به عقيده آن ها كارهاي دالي به سوررئاليسم نزديك بود و از همان وقت او به سوررئاليست ها پيوست. برتون درباره آثارش مي گفت وهم انگيزترين تصاويري هستند كه تا كنون به نمايش گذاشته شده اند.
كارهاي دالي آميزه اي از توهم و جنون بود و مي خواست عقلانيت پذيرفته شده را كنار بگذارد. او با اشياي آويزان و شل و ول و از شكل افتاده، دنيايي را مي ساخت كه بسيار عجيب و خارق العاده بود و هيچ شباهتي به جهان واقعي نداشت؛ دنيايي كه انگار از خواب ها و روياهاي يك نقاش بيرون آمده باشد. در واقع اين روش سوررئاليست ها بود؛ آن ها مي خواستند دنياي ديگري را به جاي دنياي واقعي به مردم نشان دهند؛ دنيايي فراي واقعيت كه بايد جاي دنياي واقعي را بگيرد. آن ها از خواب و توهماتي كه براي انسان به وجود مي آمد در سرودن شعر و خلق يك اثر نقاشي استفاده مي كردند.
اما طولي نكشيد كه ميانه دالي و سوررئاليست ها شكرآب شد. آندره برتون عقيده داشت كه كارهاي دالي و تعريفش از سوررئاليسم با آن ها متفاوت است. او از هيولاهايي كه دالي در آثارش به نمايش مي گذاشت وحشت داشت. علاقه عجيب دالي به هيتلر و برخي گرايش هاي سياسي اش باعث سست شدن پيوند او با گروه سوررئاليست ها شد و در 1939 با اعلام حمايت دالي از فرانكو، به طور كامل از گروه سوررئاليست ها كه بيش تر شبيه يك حزب سياسي بودند كنار گذاشته شد.
اما از ديد عموم، دالي هنوز همان قدر معروف بود كه وقتي در بين سوررئاليست ها بود؛ او نمايشگاه هايي در همه جاي دنيا برپا مي كرد و شهرتش براي خيلي ها حسادت برانگيز بود. در واقع از وقتي مجله تايم يك بار عكسي از سالوادور دالي را با آن سبيل هاي معروف روي جلدش چاپ كرد، دالي بين مردم معروف شده بود. او از سال 1939 تا 1948 در آمريكا زندگي كرد و در همان سال ها آندره برتون لقب جالبي به او داد، آويدا دلارAvida Dollars كه تغيير شكل يافته اسم خودش بود.
از همان سال ها سبك آثار دالي به روش كلاسيك نقاشي بازگشت. در واقع مي توان گفت تكنيك ها و طرح هايش كلاسيك بود و كار تازه اش در موضوع و به قولي ادبيات كار بود. ساعت هاي نرم، فيل با پاهاي عنكبوت، ونوس با بدني پر از كشوي كمد و تركيب هاي ديگري كه بسيار عجيب و غير منتظره بودند. اين كارها بيش تر شبيه داستان ها و فيلم هاي علمي تخيلي بودند، پر از فضاهايي كه بيابان هاي خشك يك سياره ديگر را تداعي مي كنند و شخصيت هايي عجيب كه در اين فضا ها معلق هستند.
دالي در سال هاي آخر عمر و پس از مرگ همسرش، ديگر ميلي به ادامه زندگي نداشت و چندين بار سعي كرد خودكشي كند. اما سرانجام در 23 ژانويه سال 1989 با سكته قلبي از دنيا رفت و نشد كه مرگش مثل نقاشي هايش عجيب باشد.
|