در زندگي روزمره هريك از ما اتفاقات و رويدادهاي كوچك و بزرگ فراواني وجود دارند كه گرچه به سرعت مي گذرند، اما مي توانند قابل توجه باشند و در ميان خاطرات زندگي مان ماندگار شوند؛ اتفاق هايي كه آنها را براي دوستان و همكاران خود تعريف مي كنيم و گاه بعد از گذشت چند سال همچنان شنيدني و شيرين هستند؛ از يك ماجراي جالب در زمان خدمت نظام وظيفه تا خاطره از يك ميهماني خانوادگي و... هر يك از اين خاطرات كوتاه چون يك عكس يادگاري در آلبوم ذهن باقي مانده اند.
شما هم مي توانيد با ارسال خاطرات شيرين زندگي خود به آدرس روزنامه همشهري در ورق زدن آلبوم خاطرات با ما همراه شويد.
***
دو راننده
در اتوبوسي كه با خانواده به مشهد مي رفتيم راننده داراي ريش و سبيل و موي سر بلند مشكي بود.
بين راه در پلور براي صرف ناهار و استراحت نگه داشت. وقتي ما بعد از يك ساعتي كه سوار شديم من با راننده اي كه صورت ريش و سبيل و موي سر تراشيده شده بود روبه رو شدم ، بي اختيار با صداي بلند گفتم: مگر اينجا آرايشگاه هم داشت كه راننده قبلي بلند شد و گفت: من اينجا هستم و شليك خنده از سوي مسافران بلند شد.
شمسي ودادي از تهران