شنبه ۲۳ ارديبهشت ۱۳۸۵
خاطراتي از گوانتانامو
ترجمه: نيلوفر قديري
آنچه مي خوانيد مشاهدات دختر جوان ۲۸ ساله اي است كه پدر و مادرش مهاجران پاكستاني مقيم آمريكا هستند و او خود در آمريكا متولد شده. «مهوش خان» دانشجوي حقوق دانشگاه ميامي است و اكنون به عنوان مترجم و دستيار حقوقي وكلاي آمريكايي زندانيان گوانتانامو   كار مي كند. او مشاهدات چند ماهه اش را در گزارشي در روزنامه واشنگتن پست به چاپ رسانده كه خلاصه آن را مي خوانيد.
004776.jpg
004773.jpg
004779.jpg
نگهبان در ورودي اردوگاه «اكو» راه ما را سد كرد و من و پيتر كارت هاي آبي رنگمان را به نگهبان نشان داديم. روي كارت نوشته شده بود «HC» كه مخفف مجوز مشاوران حقوقي است. دارندگان اين كارت بايد با اسكورت وارد اردوگاه شوند. نگهبان ما را به داخل راه داد و كيف هايمان را جست وجو كرد كه مبادا دستگاه يا وسيله ضبط صدا همراه داشته باشيم. بعد از اين جست وجو و تشخيص پاك بودن ما، در توصيه اي ايمني گفت كه اگر اتفاقي در جلسه ما با زنداني شماره ۱۱۵۴ روي داد، با تلفن ديواري شماره ۲۴۳۱ را بگيريم. به دنبال يك سرباز از وسط حياطي پر گردوخاك مي گذشتيم و كف كفش هايمان خاك و شن چسبيده بود. بعد از عبور از حياط به اتاقي قهوه اي رنگ رسيديم. پيش از وارد شدن شالي را كه همراه داشتم روي سر و شانه ام محكم كردم. اين اولين بار بود كه با يك زنداني در گوانتانامو ديدار مي كردم و به همين خاطر از نشستن مقابل مردي كه ممكن بود يك تروريست باشد نگران و مضطرب بودم.
«علي شاه موسوي» به صورت خبردار در آن سوي اتاق ايستاده بود. پاهايش به زمين زنجير شده بود و ظاهرش ناآرام به نظر مي رسيد. اما وقتي من را با آن شال سنتي پيشاور ديد خنديد. مدتي كه گذشت به من گفت كه شبيه خواهر جوانش هستم و در ابتداي جلسه براي يك لحظه من را با خواهرش اشتباه گرفته است.
خودم و پيتر رايان را كه وكيلي از فيلادلفيا بود معرفي كردم و گفتم كه من در نقش مترجم او هستم. به موسوي يك چاي با مارك استار باكس دادم. اين تنها چايي بود كه نزديك ترين طعم را به چاي افغاني داشت. جعبه هاي پيتزا، شيريني و باقلوا را كه همراه برده بوديم باز كردم. اما او هيچ كدام از آنها را نخورد. به شيوه افغان ها از ما خواست كه در غذايش با او شريك شويم.
موسوي يك پزشك اهل شهر گاردز افغانستان است كه ۵/۲ سال پيش توسط نيروهاي آمريكايي دستگير شد. به ما گفت، در اوت ۲۰۰۳ بعد از ۱۲ سال تبعيد در ايران براي كمك به ساختن وطنش به افغانستان بازگشته است. او فكر مي كند يك نفر با انگيزه دريافت جايزه ۲۵ هزار دلاري تعيين شده براي تحويل دادن هر عضوي از طالبان و القاعده، او را به نيروهاي آمريكايي تحويل داده است.
همزمان با ترجمه من از زبان پشتو به انگليسي، موسوي با عجله درباره زندگي اش بعد از دستگيري توضيح مي دهد. بعد از منتقل شدن به پايگاه هوايي بگرام در نزديكي كابل در شرق افغانستان او را با چشم بسته و در حالي كه صورتش با گوني پوشيده شده بود در سلولي ۳*۵/۱ متر حبس كرده اند.
آمريكايي ها با لباس غيرنظامي به طور مرتب او را مورد ضرب و شتم قرار داده و با پخش شبانه روزي نوارهاي صوتي از خوابيدنش جلوگيري مي كردند. موسوي در باره كشيدنش با طناب به روي زمين و قرار دادنش در معرض گرما و سرما توضيح مي دهد. او مي گويد كه طي يك ماه تمام خواب راحت نداشته است.
موسوي نمي دانست چرا به خليج گوانتانامو آورده شده. او اميدوار بود كه در دسامبر ۲۰۰۴ بعد از تشكيل جلسه دادگاه نظامي آزاد شود، اما بعد از اين دادگاه، او تازه به همكاري با طالبان و كمك مالي به عوامل ناآرامي ها عليه نيروهاي ائتلاف در افغانستان متهم شد. وقتي خواست كه مداركي در اثبات اتهاماتش ارائه شود، دادگاه به او گفت كه اين اطلاعات محرمانه است. بنابر اين او دور از همسر و سه فرزندش در زندان ماندگار شد. او بيش از هركسي براي دختر ۱۱ ساله اش هاجر دلتنگ است. وقتي در باره دخترش صحبت مي كند چشمانش پر از اشك مي شود و سرش پايين مي افتد.
دقيقاً نمي دانستم در گوانتانامو بايد منتظر چه باشد. اما در هيچ كجاي انتظارات و تصوراتم اين مرد مضطرب و غمگين جايي نداشت و فكر نمي كردم با چنين تصويري روبه رو شوم. دولت آمريكا مي گويد كه او يك تروريست و هيولاست، اما وقتي به او نگاه مي كنم واقعاً چهره يك پزشك را مي بينم كه همان نيتي كه مي گويد را داشته است. او واقعاً مي خواست يك كلينيك در وطنش بسازد.
نگهبان به در ضربه مي زند و با اين كار به ما اطلاع مي دهد كه وقت به پايان رسيده است. موسوي سندي را امضا مي كند كه نشاندهنده موافقت او با وكالت پيتر در دادگاه غيرنظامي آمريكاست.
بعد از امضاي سند ،دستانش را رو به آسمان مي برد و مي گويد: «پناه برخدا، من صبر مي كنم.» وقتي من و پيتر با او خداحافظي مي كنيم، مي ايستد و تا وقتي از در اتاق خارج مي شويم همچنان چشم از ما بر نمي دارد.
گوگل من را به گوانتانامو كشاند. علاقه من به پايگاه نظامي آمريكا در كوبا در كلاس درس حقوق بين الملل در سال گذشته و در دانشگاه ميامي ايجاد شد. بعد از آن كلاس تصميم گرفتم به طريقي خود را وارد جريانات گوانتانامو كنم. به همين دليل در گوگل اسامي وكلاي پرونده «رسول و بوش» در ديوان عالي كه به سال ۲۰۰۴ مربوط مي شود را جست وجو كردم. موضوع اين پرونده اختيار نظام دادگاهي آمريكا در تصميم گيري در باره زندانيان غيرآمريكايي خليج گوانتانامو بود. بعد از پيدا كردن اين  وكلا، باران درخواست هايم را برسرشان ريختم و با اي ميل از آنها خواستم من را به عنوان يك دانشجوي حقوق، يك خبرنگار و يك پشتون در اين كار حتي به عنوان مترجم وارد كنند.
وجود پايگاه نظامي و زندان در خليج گوانتانامو براي بدنام كردن آمريكا در اين مورد كافي بود. نمي دانستم چه طور دولت آمريكا مي تواند زندانيان را از حق حضور در دادگاه منصفانه محكوم كند؟ نمي دانم آنها گناهكار هستند يا بي گناه. اما مي دانم آنها هم مانند هر گناهكار و جنايتكار ديگري بايد از حمايت قانون برخوردار باشند. شايد بخشي از علاقه من از خانواده و پيشينه ام ناشي مي شد. والدين پشتون من هر دو پزشك بودند و در دانشكده پزشكي پيشاور با هم آشنا شدند. پيشاور در شمال غرب پاكستان و نزديك مرز افغانستان است. آنها به آمريكا رفتند تا تحصيل در رشته پزشكي را ادامه دهند.
من سال ۱۹۷۸ در آمريكا متولد شدم اما زبان پشتو را به خاطر صحبت كردن در خانه از والدينم به خوبي آموختم و مسلمان هم هستم. من همواره تراژدي زندگي افغان ها را درك كرده ام؛ افغان هايي كه كشورشان بارها و بارها در طول تاريخ مورد تهاجم قرار گرفته است.
به عنوان يك آمريكايي رنج ۱۱ سپتامبر را هم درك كرده ام و ضرورت حمله به افغانستان و نابودي طالبان و القاعده را دانستم. اما رنج افغان هايي كه كشورشان هدف بمباران هاي شديد قرار گرفت را نمي توان فراموش كرد. وقتي صدها مرد دستگير مي شوند و به سياهچاله اي غيرقابل تحمل مي افتند و بسياري از آنها گناهي نداشته اند و هيچ مدركي در اثبات تروريست بودنشان وجود ندارد، اين احساس به وجود مي آيد كه آمريكا اشتباه كرده است.
وكلايي كه من به آنها اي ميل زدم، امكان ارتباط با پيتر رايان را برايم فراهم كردند. رايان وكيل ۱۵ زنداني افغان است. بعد از شش ماه بررسي امنيتي و كنكاش در پيشينه ام و بعد از آنكه پاك شناخته شدم، سرانجام در ماه ژانويه براي اولين بار به خليج گوانتانامو سفر كردم.
اكنون چند ماه است كه در فكر فرو رفته ام. چطور ميان زيبايي هاي اطراف پايگاه گوانتانامو و شرايط ناگوار درون آن اين همه فاصله ايجاد شده است. من در گوانتانامو شاهد همه چيز بودم. طي سه ماه در ده جلسه كار ترجمه حرف هاي زندانيان را به عهده داشتم و ماجراهاي زيادي شنيدم. از هويت هاي جعلي و ساختگي تا ضرب و شتم و شكنجه، از تنهايي تا نااميدي. به اعتراض «ولي محمد» گوش دادم كه مي گفت يك تاجر است كه در افغانستان دوران طالبان فعاليت مي كرده. شاهد نااميدي چمن گل بوده ام كه در سلول قفس مانندش نگران فراموش شدن از سوي خانواده اش بود.
تاج محمد ۲۷ ساله را ديدم كه چوپان بي سوادي بود. طي مدت بازداشتش در كوبا، حالا زبان انگليسي را آموخته است.
سن و يا سابقه و پيشينه بازداشت شدگان هر چه كه بود، نشست هاي ما هميشه باعث سرخوردگي من مي شد. اين مردان چهره انساني جنگ با تروريسم را پيش چشم من قرار مي دادند. هويت انساني آنها به طور سيستماتيك سلب شده و از آنها فقط اعداد و ارقامي در چارچوب تعاريف زندان باقي مانده است. اما براي من آنها مثل دوست، برادر يا پدر شدند. صادقانه بگويم، باور نمي كنم هيچ يك از اين موكلان ما در جنايت عليه آمريكا مقصر باشند. ممكن است بعضي از حاضران در زندان گوانتانامو مقصر باشند اما كساني كه من با آنها ملاقات كرده ام چنين نبوده اند.
اميدوارم فقط بتوانم به موكلان مان آزادي را كه به دنبال آن هستند بدهيم. البته تاكنون كه نتوانسته ايم. با اين حال حضور ما براي آنها بارقه اي از اميد ايجاد مي كند.
سفر به گوانتانامو از فرودگاه بين المللي فلوريدا شروع شد. در اين فرودگاه هواپيماهاي خصوصي براي وكلاي عازم به خليج گونتانامو در نظر گرفته اند. هنگام ورود به هواپيما ارائه مدارك تاييديه وزارت دفاع ضروري است. سپس مسافران وزن مي شوند تا توازن درون هواپيماهاي كوچك مخصوص حمل آنها به گوانتانامو حفظ شود. كابين اين هواپيماهاي ۱۰نفره آنقدر كوچك است كه نمي توان درون آن ايستاد. دستشويي و سرويس بهداشتي هم داخل هواپيما وجود ندارد به همين دليل همه پيش از پرواز بارها به سرويس بهداشتي فرودگاه مراجعه كردند.
پرواز سه ساعت طول مي كشد، چون هواپيما براي اجتناب از ورود به حريم هوايي كوبا بايد جزيره را دور بزند. هنگام ورود به خليج پرسنل ارتش آمريكا به استقبال ما آمدند و به سوي گمرك راهنمايي  مان كردند. بخش گمرك از چند ميز قهوه اي رنگ تشكيل شده كه در آن چند سرباز كيف ها را بازرسي مي كنند.
پايگاه نظامي در گوانتانامو در دو بخش واقع شده، بخش رو به باد و بخشي كه خارج از معرض باد است. پايگاه اصلي در بخش بادگير است و زندان ها هم در همين بخش ساخته شده اند. بخش مشاوره حقوقي در منطقه خارج از معرض باد است. در اين ساختمان تلويزيون كابلي، خط تلفن، اينترنت، آشپزخانه اي كوچك و سرويس بهداشتي وجود دارد. در هر اتاق چهار تختخواب دو طبقه قرار دارد.
گوانتانامو مكان غريبي است، اما مدتي بعد از حضور در آن مي توانيد خود را با ريتم نظامي آن هماهنگ كنيد. هر روز صبح در ساعت ۳۰/۷ دقيقه و وقتي هوا روشن و آفتابي است كارها شروع مي شود. همه در مقابل ساختمان حاضر مي شوند تا اتوبوس برسد و اتوبوس دقيقا رأس ساعت ۴۱/۷ دقيقه ايستگاه را ترك مي كند. درست در ساعت ۲۰/۸ دقيقه به منطقه بادگيري مي رسيم كه در آنجا اسكورت هاي نظامي منتظرمان هستند. به سالن غذاخوري هدايت مي شويم تا هم صبحانه بخوريم و هم براي زندانيان غذا برداريم. سپس به كمپ «اكو» مي رويم كه بخش ويژه پايگاه است و ديدار با زندانيان در آنجا انجام مي شود.
تنها بخش تجربه حضور در گوانتانامو كه آن نظم نظامي را ندارد همين نشست هاي كمپ اكو است. معمولاً زندانيان را با تأخير به جلسات مي آورند. يك بار مجبور شديم پنج ساعت منتظر بمانيم. اين انتظار، وكلا را خسته كرد و تازه بستني هايي كه براي زندانيان آورده بوديم آب شد.
بعد از اتمام جلسه با موسوي، شال دور سرم را باز كردم. پيتر آنچه در جلسه نوشته بود را درون پاكتي گذاشت و آن را مهر و موم كرد و بر رويش نوشت «۱۱۵۴» (شماره زنداني) تا آن را براي طبقه بندي شدن به واشنگتن بفرستد.
در جمع وكلايي كه در گوانتانامو حضور داشتند بعضي از شرايط نگهداري زندانيان بسيار خشمگين بودند. اكثر زندانيان به صورت انفرادي درون سلول ها نگهداري مي شوند و غذايشان را در تنهايي مي خورند. زندانيان اجازه دارند سه بار در هفته و هر بار ۱۵دقيقه براي ورزش از سلول ها خارج شوند. اين كار معمولاً در نيمه شب صورت مي گيرد. به همين دليل بسياري از زندانيان گاهي ماهها نور خورشيد را نمي بينند.
بعد از ملاقات با موسوي تمام مدت به او فكر مي كردم. حتي افسر ناظري كه در جلسه ما با موسوي حضور داشت مي گفت باور اينكه آمريكا موسوي را زنداني كرده و او را اين همه راه به گوانتانامو فرستاده دشوار است.
به گفته وكلا، يكي از سخت ترين كارها براي آنها اين است كه به زنداني اطلاع دهند يكي از اقوام نزديك او فوت كرد. اين اتفاق بارها روي داده و وكلا مجبور شده اند خبر مرگ مادر، خواهر، برادر و اقوام ديگر را به زندانيان بدهند.
حاجي نصرت ۸۰ ساله زنداني شماره ،۱۰۰۹ پيرترين زنداني گوانتانامو است. سكته اي كه ۱۵ سال پيش براي او اتفاق افتاده بخشي از بدنش را فلج كرده است. او نمي تواند بدون كمك سرجاي خود بايستد. علي رغم اين ناتواني دست ها و پاهايش بسته است. او از روستايي كوهستاني در افغانستان آمده و مانند زندانيان ديگر خواندن و نوشتن بلد نيست. نيروهاي آمريكايي نصرت را در سال ۲۰۰۳ دستگير كردند. دليل دستگيري هم اعتراض به زنداني شدن پسرش در گوانتانامو بوده است.
اتهام او داشتن سلاح و ارتباط با بن لادن است. وقتي او براي ما صحبت مي كرد، اشك هاي من سرازير شد. او گفت كه برايش دعا كنم. و من تا ملاقات بعدي همين كار را مي كردم.

سياست
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
سينما
فرهنگ
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  سينما  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |