يكشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۵ - سال چهاردهم - شماره ۳۹۹۶ - May 28, 2006
مروري بر فيلم هاي به نمايش درآمده پس از اسكار:
آشغال هاي اول سال!
پلنگ صورتي با بازي استيو مارتين
005277.jpg
سعيد مستغاثي
نكته جالبي است كه در سينماي صنعتي و پيشرفته آمريكا نيز زمان مرده اكران وجود دارد؛ يعني زماني كه نه اميدي براي فروش هاي آنچناني هست و نه آرزويي براي جايزه اسكار. اين زمان دقيقاً پس از اعلام اسامي نامزدهاي جوايز اسكار و از اواسط ژانويه آغاز مي شود و تا اوايل ژوئن كه شروع فصل تعطيلات تابستاني است،تداوم دارد. كمپاني هايي كه محصولات هنري و به اصطلاح جايزه بگير خود را در ماه هاي آخر سال ميلادي يعني حداكثر تا نوامبر و دسامبر اكران كرده بوده اند و فيلم هاي پرفروش خود را نيز براي تابستان نگه داشته اند، در اين دو-سه ماه مارس و آوريل و مه، توليدات بي خاصيت يا به قول خودشان فيلم هاي Trash (آشغال) را به پرده هاي سينماها سرازير مي سازند؛ فيلم هايي كه اغلب در ديگر فصول سال، فرصت اكران نمي يابند و از هر دو وجه هنري و تجاري تقريباً بي بهره اند. البته همواره استثناهايي هم وجود داشته و دارد.
خلاصه اين فصل اگرچه در آغاز سال نو ميلادي است، ولي در واقع، آخر سال سينمايي آنها محسوب مي شود و سال سينمايي جديد از همان تعطيلات تابستاني و ماه ژوئن آغاز مي گردد(برخلاف سينماي ايران كه سال جديدش با سال نو همزمان است). تا پيش از اينكه تاريخ مراسم اسكار حدود 3هفته جلو كشيده شود و از اواخر ماه مارس به اوايل اين ماه انتقال يابد، اين دوران آخر سال سينمايي با احتساب زمان اعلام نامزدها، تقريباً 2ماه بود ولي اينك به 3ماه افزايش يافته و از همين رو ضررهاي بسياري را متوجه كمپاني ها نموده است. از همين روست كه صاحبان كمپاني ها اصرار دارند زمان برگزاري مراسم اسكار به همان زمان قديم خود بازگردد.
به هر حال امسال نيز تعداد معتنابهي از همين آثار به اصطلاح آشغال! در اول سال سينمايي روي پرده رفت كه بد نيست اشاره اي به آنها داشته باشيم!
آناپوليس
فيلمي از جاستين لي كه از سال 1996 كه وارد سينما شده، به هر كاري يك ناخنكي زده؛ از فيلمبرداري و تدوين گرفته تا بازيگري و نويسندگي و تهيه كنندگي و كارگرداني، اما در ميان آثارش هيچ فيلم قابل بحثي به چشم نمي خورد.
فيلم آناپوليس درباره ورود جواني تنها به نيروي دريايي آمريكاست، به دليل آنكه مادر متوفايش وصيت كرده كه تفنگدار دريايي شود. او در ابتدا بر خلاف آنچه انتظار داشته روبه رو مي شود. تحقير و توهين و ... اساس آموزش افراد را تشكيل مي دهد. او كه از قبل در مسابقات مشت زني شركت مي كرده، سعي مي كند با اين وسيله خود را مطرح كرده و در مسابقات مشت زني نيروي دريايي مقام كسب كند... .
بيشتر زمان فيلم، روي دستمايه هزاران بار تكرارشده تمرينات مشت زني و مسابقات مربوط به آن مي گذرد و كسب شخصيت از اين راه. در حالي كه صحنه هاي ابتدايي فيلم همچنان بيننده علاقه مند را با خاطره فيلم غلاف تمام فلزي استنلي كوبريك گمراه مي كند ولي بعداً به مسير تكرار و كسالت فيلم هاي مشابه مي كشاند. طبق معمول هم يك سياه پوست ضعيف و مظلوم وجود دارد و يك سياه پوست ظالم و آنكه در اين ميان تعادل برقرار مي كند، همان سفيدپوست قهرمان داستان است!! هنوز نژادپرستي در عمق فيلم هاي آمريكايي بيداد مي كند و در اين باب، فيلم تصادف حق مطلب را بيان كرده بود.
شعار آخر فيلم هم توي ذوق مي زند كه همان سياه پوست ظلم كننده(كه بالاخره معلوم مي شود قصد خير داشته!! اگر چه باعث خودكشي آن سياه پوست مظلوم مي گردد!!!) وقتي عازم مأموريت است، در مقابل پيشنهاد رقيب سفيدپوستش براي مسابقه اي ديگر مي گويد: بهتر است به تفنگداران نيروي دريايي بپيوندي! .
مقصد نهايي 3
سومين قسمت فيلم مقصد نهايي را اگر چه دوباره جيمز وونگ كارگرداني كرده، اما به هيچ وجه نشاني از آن بدعت ها و هوشمندي هاي قسمت اول ندارد. فيلم كاملاً از آن وجه تقديري اصل ماجرا فاصله گرفته و به ماجرايي تين ايجري هراس معمولي بدل گشته كه ديگر حتي در سينماي رايج آمريكا هم تق ّاش درآمده. اگر در قسمت اول، ماجرا بر سر پيش بيني سقوط يك هواپيما بود و مردن به ترتيب، نجات يافتگان از آن حادثه كه به نوعي ناگزيري مرگ را القا مي كرد (و همين نقطه قوت فيلم در ميان آثار مشابه محسوب مي گشت چرا كه قاتل زنجيره اي يا روح خبيثي در آن وجود نداشت) و در قسمت دوم، ماجرا حول و حوش تصادف در يك بزرگراه و قسر در رفتن افرادي بود كه بعداً يكي يكي شان به غضب خدا گرفتار مي آمدند(اگر چه در آن قسمت، بازي با تعليق حادثه اي كه در كمين هر يك از نجات يافتگان بود، بيشتر ذهن فيلمساز را مشغول داشته بود و مي خواست از اشراف بيننده آشنا با قسمت اول نسبت به كشته شدن بقيه سوءاستفاده نمايد) اما در قسمت سوم، نه آن تقدير قسمت اول وجود دارد و نه تعليق قسمت دوم.
اين بار ماجرا در يك قطار هوايي شهربازي روي مي دهد و طبق معمول، يكي از تين ايجرها ناگهان خواب نما مي شود كه اين دستگاه بازي دچار نقص فني شده و عده اي از آن سقوط كرده و مي ميرند اما مي تواند خودش و يكي از دوستانش را نجات دهد. ولي در اين قسمت همه آنهايي كه وي در آن شب عكس شان را با دوربين عكاسي اش برداشته، دچار مرگ مي شوند(بدون هيچ منطقي! و فقط به دليل به وجود آوردن يك سري قتل هاي فجيع).
در صحنه پردازي رخ دادن مرگ ها هم هيچ ظرافتي(مانند دو قسمت قبلي) به خرج داده نمي شود و اغلب تمهيدات به جاي رهنمون ساختن تماشاگر به علت طبيعي مرگ ها، او را سردرگم مي كند.
اين هم از دنباله سازي هاي رقت انگيز كه امروزه در هاليوود به صورت يك سندرم درآمده و حتي آثار بعضاً قابل تأمل را كاملاً از حيّز انتفاع مي اندازند.
پلنگ صورتي
علي رغم اينكه مجموعه فيلم هاي پلنگ صورتي ساخته بليك ادواردز و با بازي پيتر سلرز(همچنين كارتون هاي پلنگ صورتي) دوست داشتني اند و افراد زيادي نيز از بازيگري همچون استيو مارتين خوششان مي آيد، اما به هيچ وجه نتوانستيم از اين بازسازي شاون لوي قانع شويم و به نظرم در اين فيلم كلاً ظرافت هاي بليك ادواردز و بازي هوشمندانه و خلاقانه پيتر سلرز بيشتر به دلقك بازي هاي مستر بيني تبديل شده است.
شاون لوي يك كارگردان ذاتاً تلويزيوني است كه در كارنامه اش فقط 3 فيلم سينمايي دروغگوي چاق بزرگ و دو قسمت Cheaper by the Dozen را ساخته است كه آثار سطحي و غيرقابل بحثي به شمار مي آيند و انتظار نمي رفت بازسازي فيلم هاي درخشاني همچون پلنگ صورتي را برعهده بگيرد.
جمع كردن عواملي مثل بيانسه(خواننده معروف گروه دستينيز چايلدز) و ژان رنو و كوين كلاين و اميلي مورتيمر نيز كمكي به فيلم نكرده است و اغلب شوخي هاي فيلم بسيار تكراري و همانطور كه گفتم از نوع شوخي هاي سبك برنامه هاي مستر بين است. به نظرم متأسفانه بيانسه و استيو مارتين از حالا خودشان را براي تمشك طلايي سال آينده كانديدا كرده اند! جالب اينكه قرار بوده در اين فيلم، ديويد بكام انگليسي هم بازي كند كه به خاطر بازي هايش در رئال مادريد نتوانسته در فيلم بازي نمايد! جاي شكرش باقي است كه لااقل محبوبيت اين بازيكن تيم رئال با بازي در اين فيلم خدشه دار نشد.
ديوار محافظ
يك كارگردان تلويزيوني ديگر(ريچارد لان كارين) پس از فيلمي به نام ويمبلدون (يك رمانس ابلهانه با شركت كريستين دانست)  حالا به سراغ يك تريلر به سبك و سياق ساعات نااميدي رفته تا يك بار ديگر جناب هريسون فورد را در دفاع متعصبانه و تا پاي جان از خانواده و كشور بيازمايد! مثل اينكه از ديگر خصوصيات اين ماه هاي پس از مراسم اسكار، ميدان داري كارگردان هاي تلويزيون هم هست!
به هر حال طبق معمول، خانواده هريسون فورد به گروگان مي روند(پارسال در همين مواقع فيلم گروگان را با بازي بروس ويليس و با همين مضمون نخ نما خاطرتان هست؟) و ايشان بايد پول هنگفتي را از شركت خود به حساب ربايندگان واريز نمايد تا زن و بچه اش آزاد شوند، اما قضيه به همين جا ختم نمي شود و رگ غيرت آقاي فورد تا آخر فيلم را همراهي مي كند. تأسف ديگر از بازيگري همچون ويرجينيا مدسن است كه با ايفاي نقش زن گروگان گرفته شده، خاطره بازي هاي خوب خود را در راه هاي فرعي و كار هنر از اذهان زدود.
همه فراز و نشيب هاي فيلم را حتي تماشاگر معمولي هم بارها و بارها در فيلم هاي مختلف تجربه كرده و تا آخرش را به راحتي مي تواند حدس بزند. حتي يك خلاقيت و بدعت جزئي هم در اين فيلم به چشم نمي خورد الا حرام كردن 105دقيقه از وقت هر تماشاگر را با يك اسم غلط انداز!
فيلم قرارمداري
اين ديگر از آن فيلم هاي اعصاب خوردكن است كه حسابي تماشاگرش را احمق و هالو فرض كرده است. دو فيلمنامه نويس 3فيلم فيلم وحشت يعني جيسن فرايدبرگ و آرون سلتزر به اتفاق اين فيلم به واقع بي سروته و واقعاً  آشغال را نوشته و به عنوان نخستين تجربه كارگرداني شان ساخته اند. تقريباً  مي توان آن را فيلم وحشت 4 دانست با اين وصف كه چون هيچ هجوي نسبت به فيلم هاي سينماي هراس نداشته است، بهتر است آن را فيلم هجو 4 دانست!
در اين فيلم شلم شوربا اثر بسياري از فيلم هاي معروف اخير را به نوع خيلي سخفيفي مي بينيم؛ از ارباب حلقه  ها (كه وقتي دختر و پسر مي روند تا حلقه عروسي بخرند، ناگهان در حلقه فروشي با فرودو و يارانش روبه رو مي شوند كه آمده اند حلقه خود را آب كنند) تا ملاقات با خانواده فاكر (كه حتي نعل به نعل صحنه هاي فيلم را با شوخي هاي به شدت ضعيف و سطحي بازسازي كرده اند) و تا بيل را بكش (كه به نظرم تقليد آن در فيلم اسپاگتي در 8 دقيقه قابل تحمل تر بود) تا وقتي هري سلي را ملاقات كرد و تا طراح عروسي و عروسي بهترين دوستم و آقا و خانم اسميت و ...
فقط بايد گفت براي پرفروش شدن چنين فيلم هايي در سينماي آمريكا بايد براي تماشاگر آن سينما به طور جدي متأسف شد چرا كه واقعاً  يك پلان همين شارلاتان خودمان با همه نقاط ضعفش به سرتاپاي فيلم قرار مداري مي ارزد.
هشت تا كمتر
حقيقتاً  اين فيلم براي فرانك مارشال آن هم پس از 11 سال انتظار خيلي تعجب آور بود. فرانك مارشال تهيه كننده همه فيلم هاي استيون اسپيلبرگ از اولين
اينديا نا جونز در سال 1981 تا هوك يعني تا سال 1990 (همراه كاتلين كندي كه هنوز تا همين فيلم مونيخ هم در تهيه كنندگي با اسپيلبرگ شريك بود) و فيلم هاي مهم ديگري مانند بازگشت به آينده و تنگه وحشت و ... و سازنده فيلم كنگو   در سال 1995.
به نظر مي آيد هشت تا كمتر هم تقريباً  از همان علائق مارشال به طبيعت و راز و رمز آن است كه البته در فيلم كنگو درباره گوريل ها به وجه بهتري نمود يافته بود. ولي در فيلم هشت تا كمتر كه قرار است به 8 سگ سورتمه ران قطبي و ماجراي 6 ماهه تنها گذاردن شان درون بوران برف و سرما بپردازد، در واقع تنها فيلمي بي دروپيكر در مقابلمان قرار مي گيرد كه تنها بايستي در آن شاهد شيفتگي مارشال نسبت به فيلمبرداري از طبيعت قطبي باشيم و بس. گويي مثل هاوارد هاكس كه صحنه هايي در آفريقا را فيلمبرداري مي كند و بعد آنها را در فيلمي به نام هاتاري سر هم مي كند، فرانك مارشال هم گويا صحنه هايي را در قطب گرفته بوده و تصميم مي گيرد كه از آنها فيلمي هم بسازد تا مغبون نشود!!
در فيلم به تنازع بقاي سگ هاي قطبي در آمده و نه حتي علاقه صاحب ظاهراً  فداكار آنها كه 6 ماه، سگ هاي محبوبش را در برف و طوفان رها مي سازد و براي خود در اتاقهاي گرم جا خوش مي كند. البته تلاشكي براي بازگشت و نجات آنها انجام مي دهد ولي با هر كلام نااميدانه از سوي مسئولين گويا خودش آماده تر براي شنيدن جواب منفي است، سريعاً  جا زده و دوباره به همان اتاق گرمش باز مي گردد! زنده ماندن سگ ها و روابط شان هم همانقدر آبكي است كه زنده شدن سگ ششم در صحنه پاياني فيلم! يك هنر فرانك مارشال آن است كه هرگاه فكر مي كنيم شايد با رخ دادن حادثه اي، فيلم جاني بگيرد و كشش لازم را دارا شود، با كج سليقه گي كارگردان، صحنه هدر رفته و ماجرا تمام مي شود. تنها مايه هاي به اصطلاح موتور ماجراهاي بعدي فيلم قاعدتاً  بايد دو سكانس در خطر قرار گرفتن يكي از جويندگان قطبي باشد كه در معرض سقوط درون شكاف هاي يخ قرار مي  گيرد كه متأسفانه آن جان لازم براي تقويت درام اثر نداشته و از دست مي روند.
در آخر بايد اعتراف كنم تماشاي دو ساعت تمام فيلم هشت تا كمتر واقعاً عذاب اليم بود!
سرزمين آزاد
جو روث تهيه كننده اغلب فيلم هايي بوده كه موضوعات قابل پرداخت را ضايع كرده اند از قتل هاليوودي تا لبخند موناليزا و تا فراموش شده و زندگي ناتمام (لاسه هالستروم)، شايد بتوان ساخته هاي خودش مثل كريسمس با خانواده كرانك و دلبند هاي آمريكايي را نسبت به آثاري كه تهيه كرده، قابل تحمل تر دانست.به هر حال به نظر مي رسد سرزمين آزاد نيز از جمله فيلم هايي است كه موضوع و داستان خوبي دارد ولي در دستان بي كفايت آقاي جوروث از دست رفته است.
قصه بچه ربايي در آمريكا كه حالا با مسئله نژاد پرستي ديرين اين كشور نيز تركيب شده و مايه بسيار جذابي مي تواند به فيلمساز بدهد. ولي متأسفانه جوروث با استفاده غلوآميز از بازي جوين مور كه از فرط بغض كردن ها و گريه كردن  هاي مفرط تماشاگران را احساسات فيلم به شدت زده مي كند، ديالوگ هاي طولاني و تكراري (فرضاً  بارها كارگاه لورنزو (با بازي سميوئل ال جكسن) از مادر بچه گمشده مي خواهد كه داستان خودش را بگويد كه آن تعريف كردن هاي بغض آور و كشدار جولين مور كه گاه تا 5 دقيقه مي رسد، بعضاً  مخاطب را ذله مي كند!
فقط بايد به ديويدن فينچر آفرين گفت كه هنوز بعد از گذشت 11 سال از تيتراژ فيلمش هفت استفاده مي كنند و فضاهاي سياه و تاريك و زواياي دوربينش را مورد استفاده قرار مي دهد.به نظرم آقاي جوروث به همان فيلم هاي به اصطلاح كمدي رمانتيك مثل كريسمس با خانواده كرانك بپردازد، مطلوب تر است كه شايد در برخي لحظات نيشخندي بر لبان تماشاگر بياورد كه در آثار روانشناختي تايلر مثل سرزمين آزاد فقط باعث آزار مخاطب مي گردد و بس!
خونه مامان بزرگه۲
يكي ديگر از دنباله سازي هاي تهوع آور هاليوود امروز كه به راحتي اگر سرسوزني هم شيريني در قسمت قبلي حس مي شد را به تلخي غيرقابل تحملي تبديل مي سازد. بعضي وقتها از خودم هم متعجبم كه چگونه به تماشاي چنين فيلم هايي مي نشينم! اگر اين مارتين لارنس مادربزرگ نما در قسمت اول خونه مامان بزرگه تا حدودي قابل تحمل بود و در يك قصه شنل قرمزي وار، مادربزرگ دختري مي شد كه سالهاي سال بود، مامان بزرگش را نديده بود، در اين قسمت دوم واقعاً  سوهان روح و حتي مشمئز كننده است. نمي دانم سرنوشت سينماي كمدي هاليوود به كجا رسيده و چه سرانجام تراژيكي پيدا كرده است. شما يك لحظه تأمل بفرماييد از نوابغي مثل چارلي چاپلين و لورل و  هاردي و برادران ماركس و باستر كيتون و حتي دني كي و رداسكلتون تا امروز امثال مارتين لارنس!!
به هر حال در اين قسمت دوم باز هم آقاي لارنس كارگاه ناچار مي شود در قالب مامان بزرگه و پرستاري خانگي از بچه ها به سروقت يك پرونده جنايي برود!  البته اين بار به ابتكار خود دست به زن پوشي يا بهتر بگويم پيرزن پوشي مي زند و حتي در جايي با مخالفت  و مقابله اف بي آي هم مواجه مي گردد اما چه مي توان كرد كه وظيفه شناسي اش! باعث مي شود همه خطرات را به جان بخرد تا متجاسرين را به دام بيندازد.!

جدول كاكورو
005232.jpg
جدول شماره۳۶
005235.jpg
حل جدول شماره۳۵
005211.jpg
كاكورو مانند سودوكو، يك بازي جهاني است. اين بازي در سال 2005 مطرح شد و مدت كوتاهي طول كشيد تا توجه عامه مردم را به خود جلب كند.
اين جدول، قبل از اينكه در روزنامه هاي ديگر مطرح شود، اولين بار در روزنامه گاردين به چاپ رسيد. ساختار كاكورو خيلي شبيه جدول كلمات است و مي توان آن را در هر سايزي طرح كرد و تنها تفاوت آن، اين است كه اعداد مورد نظر مرجع ندارند و با جمع اعداد احتمالي در هر ستون و سطر مي توان اعداد مورد نظر را پيدا كرد. اين جدول در بسياري از نقاط دنيا شناخته شده است و علاقه مندان آن معتقدند به زودي زود- مانند سودوكو- در همه جاي دنيا فراگير خواهد شد.
روش حل جدول كاكورو
راه حل هاي زيادي براي حل اين جدول موجود است و همچنين تكنيك هايي كه به شما كمك مي كنند تا بتوانيد به راه حل دست پيدا كنيد. در اينجا مي خواهيم يك نمونه از حل جدول كاكورو را به شما نشان داده و نكته هايي را به شما گوشزد كنيم.
نكته اول: تركيب حداقلي اعداد- اين جدول اعدادي را در انتها و ابتداي هر سطر و ستون مشخص كرده است كه بايد با جمع اعداد احتمالي از 1 تا۹ بدون تكرار به عدد مورد نظر رسيد. بهترين روش براي حل جدول، جست وجوي خانه هايي است كه حداقل از جمع دو عدد حاصل مي شوند. معمولاً اين اعداد از دو خانه در جدول تشكيل شده است. به اعداد۳و 4 در جدول زير دقت كنيد. به طور مثال براي عدد 3، دو احتمال وجود دارد(2و۱)،(1و۲) (در ضمن مانند جدول سودوكو، از عدد صفر نمي توانيم استفاده كنيم).و براي عدد 4 سه احتمال(1و۳) و(3و۱)و(2و۲) وجود دارد كه احتمال(2و۲) پذيرفته نيست چون در حل جدول از عدد تكراري نمي توانيم استفاده كنيم.
به جدول زير دقت كنيد: احتمالات عدد۳ و احتمالات عدد۴ به شما كمك مي كند تا جدول را حل كنيد و احتمالات جدول، شما را محدودتر مي كند. براي عدد 7 در جدول پايين به طور نرمال مي توان احتمالات:
(5و۲)،(6و۱)يا(2و۵)،(1و۶) در نظر گرفت. از طرفي مي دانيم كه جمع عدد 3 (2و۱) يا (1و۲) است؛ پس قراردادن جمع اعداد(3و۴) و(4و۳) منتفي است.
نكته دوم: اعداد مشترك- متوجه شديم براي جمع اعداد۳ و۴ احتمالات(1و۲) و(2و۱) براي عدد۳ و احتمالات(1و۳) و(3و۱) براي عدد۴وجود دارد.عددي كه بين اين احتمالات مشترك است، عدد يك است.نكته: اعداد بالاي مربع نشان دهنده مجموع اعداد ستون افقي و اعداد پايين مربع نشان دهنده مجموع اعداد ستون عمودي است.

نگاه
نگاهي به مونيخ
درامي تأثيرگذار
شهاب مهدوي
وقتي استيون اسپيلبرگ تصميم به ساخت مونيخ گرفت، خيلي ها تصور مي كردند او به عنوان كارگرداني يهودي، فيلمي عليه فلسطيني ها خواهد ساخت. اسپيلبرگ سال ها قبل فهرست شيندلر را در فضايي كاملاً متفاوت از ديگر آثارش ساخته بود؛ فيلمي كه دقيقاً به دلايل ايدئولوژيك مورد توجه اعضاي آكادمي قرار گرفت و جوايز اسكار زيادي را هم از آن خود كرد. اسپيلبرگي كه هيچ گاه در مراسم اسكار چنان كه بايد مورد توجه قرار نگرفته بود، با ساختن فيلمي درباره مصائب يهوديان در دوران هيتلر، جدي گرفته شد.
با چنين پس زمينه اي وقتي اسپيلبرگ مونيخ را كليد زد خيلي ها توقع ديدن فيلمي از جنس فهرست شيندلر را داشتند. در حالي كه در اين مدت كه فيلم به نمايش درآمده بيشتر مخالفانش يهوديان افراطي هستند. آنها مي گويند اسپيلبرگ در فيلمش اسرائيلي ها را موجوداتي تروريست و بي رحم نشان داده و اين كه توقع نداشته اند يك يهودي فيلمي بسازد كه در آن با چريك هاي فلسطيني همدلي شده است.
مونيخ در باره ترور گروه هاي فلسطيني است كه در گروگانگيري ورزشكاران اسرائيلي در المپيك مونيخ نقش داشتند. ماموران موساد در ماموريتي فوق محرمانه درگير ماجرايي مي شوند كه اسپيلبرگ آن را به شكل عملياتي تروريستي نمايش مي دهد و همين نكته است كه باعث شده صهيونيست ها نسبت به فيلم موضع بگيرند.
ويژگي بارز فيلم اسپيلبرگ جداي از تمام اين جنجال ها، ريتم كوبنده اش است. ريتمي كه در عين آن كه تند است، مجال تأمل بر شخصيت ها را هم از دست نمي دهد؛اتفاقي كه در هاليوود اين روزها به ندرت اتفاق مي افتد.
سكانس هاي آغازين فيلم كه تلفيقي است از بازسازي و فيلم هاي مستند، آن قدر تكان دهنده و تأثيرگذار از كار درآمده كه مدخل مناسبي براي فيلمي پرتعليق باشد. فيلم مجموعه اي است از بازي هاي قوي، فيلمبرداري خوب و موسيقي تأثيرگذار كه در پس هر پلانش مي توان سيماي كارگرداني مسلط بر ابزار را بازشناخت.
مونيخ بار ديگر نشان مي دهد كه اسپيلبرگ چه فيلمساز توانمندي است؛ فيلمسازي كه آن قدر تواناست كه مي تواند در ژانرهاي مختلف فيلم درجه يك بسازد. او به همان اندازه كه در ساخت فيلم هاي فانتزي مثل ئي تي و برخورد نزديك از نوع سوم متبحر است، توانايي ساخت فيلم هاي جدي و مشحون از تصاويري كه از فرط واقع نمايي مستند به نظر مي رسند (نجات سرباز رايان و مونيخ) را دارد.
در چنين شرايطي و با توجه به ساختار محكم مونيخ به نظر مي رسد كه ناديده گرفتن فيلم در اسكار كاملا به دلايل سياسي صورت گرفته است. همان اسپيلبرگي كه با فهرست شيندلر فيلمساز محبوب اسكاري ها بود، حالا وقتي روي ديگر سكه را به نمايش مي گذارد و صهيونيست ها را چنان كه واقعاً هستند، نشان مي دهد با واكنش منفي مواجه مي شود.
ديجيتال و آينده سينما
مسعود پويا - رويكرد به سينماي ديجيتال هر روز شدت بيشتري مي گيرد. اگر تا سال هاي قبل بيشتر اين توليدات سينماي مستقل با فناوري جديد ديجيتال مقابل دوربين مي رفتند؛ حالا اين اتفاق براي برخي از محصولات بزرگ و پرهزينه استوديوها هم مي افتد.
مثل هر تغيير و تحولي، حركت سينما به سمت ديجيتال هم با واكنش هايي همراه شده است. مدافعين سينماي ديجيتالي به صرفه جويي در هزينه ها اشاره مي كنند. اين كه ديگر نيازي به استفاده از نگاتيو نيست و خيلي از هزينه هاي جاري توليد هم پايين مي آيد. فيلمي كه با دوربين ديجيتال ساخته مي شود،  معمولاً به تكنيسين هاي كمتري نياز دارد. كپي يك ديسك براي نمايش در سينما بسيار كم هزينه از كپي كشيدن از نسخه 35 ميليمتري است. همچنين استفاده از ديجيتال امكاناتي را در اختيار فيلمسازان قرار مي دهد كه برخي از آنها را نمي توان با نگاتيو 35 ميليمتري بدست آورد.
اين البته فقط يك سوي ماجراست. روي ديگر سكه مشكلاتي است كه تصاوير ديجيتال به همراه مي آورند. مثلا تصاويري كه با دوربين ديجيتال فيلمبرداري مي شوند بيش از اندازه روشن و واضح اند. ضمن اينكه تصوير ديجيتال عمق ميداني را كه مي توان با استفاده از نگاتيو بدست آورد را چنان كه بايد بدست نمي دهد. هر چند كارگرداناني كه اين روزها با دوربين ديجيتال كار مي كنند، معتقدند كه تمام اين ايرادها قابل رفع هستند و در دوربين هاي جديد، بسياري از اين مشكلات رفع شده است.
تعدادي از فيلمسازان شاخص، البته نگران از دست رفتن اصالت هنري سينما هستند. آنها مي گويند فناوري ديجيتال در نهايت باعث مي شود تفاوتي ميان تصوير فيلم هاي سينمايي با آنچه در مجموعه هاي تلويزيوني و حتي فيلم هاي ويدئويي خانوادگي مشاهده مي شود، وجود نداشته باشد. به همين خاطر اين سينماگران اعتقاد دارند ديجيتال، آينده سينما به عنوان هنر هفتم را به خطر انداخته و گسترش آن ممكن است به منع هنر سينما منجر شود.
در ميانه اين دو جبهه، گروهي هم فناوري ديجيتال را براي برخي از فيلم ها مفيد مي دانند. اينكه استفاده از دوربين ديجيتال براي تعدادي از فيلم ها كاملا ضروري است و در عوض، فيلم هايي هستند كه تنها بايد با دوربين 35 ميليمتري فيلمبرداري شوند.

شهر تماشا
اجتماعي
اقتصادي
دانش فناوري
بـورس
زادبوم
حوادث
خارجي
فرهنگ و آموزش
سياسي
سلامت
شهري
علمي فرهنگي
راهنما
ورزش
صفحه آخر
همشهري ضميمه
|  اجتماعي   |   اقتصادي   |   دانش فناوري   |   بـورس   |   زادبوم   |   حوادث   |   خارجي   |   فرهنگ و آموزش   |  
|  سياسي   |   شهر تماشا   |   سلامت   |   شهري   |   علمي فرهنگي   |   راهنما   |   ورزش   |   صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |