نگاه
به بهانه انتشار كتاب «ايران گل محبوب من» مجموعه اشعار و عكسهاي مريم زندي
پنجره اي رو به زندگي
|
|
عليرضا يزداني
مثل برگ هايي كه در فصل پاييز با وزش بادي فرو مي ريزند، ما هم از قطاري كه مسافران آن هستيم بالاخره بايد پياده شويم.
اين قطار ما را با خود مي برد و ما هر كدام از پنجره اي، بيرون را نگاه مي كنيم، اما هر كدام چيزهايي را مي بينيم كه با هم فرق دارند. اين پنجره، پنجره خيال ماست؛ پنجره اي كه خودمان آن را ساخته ايم. بعضي از پنجره هايشان گل هاي زيبا و منظره هاي دل انگيز مي بينند؛ بعضي پنجره هايشان رو به صحنه هايي پوچ باز مي شود و بعضي هم پرده ها را كشيده اند و هيچ نوري و نسيمي نمي بينند و حس نمي كنند.
بعضي چيزهايي را مي بينند كه ديگران هم مي بينند، اما آنها طور ديگري مي بينند، طور ديگري احساس مي كنند و طور ديگري مي فهمند و طور ديگري لذت مي برند. بعضي زاويه ديد خود را عوض مي كنند تا بهتر و زيبا تر ببينند. بعضي زاويه ديدشان را عوض مي كنند تا تيره تر و زشت تر ببينند. بعضي آنچه را كه مي بينند به ديگران هم نشان مي دهند و ديگران را در آنچه كه احساس مي كنند سهيم مي كنند؛ در شكل هاي خوب، در رنگ هاي خوب و در صداهاي خوب. كنار بعضي از پنجره ها شلوغ است. يكي معركه گرفته است. كنار بعضي پنجره ها خلوت است. اين پنجره ارتفاع بلندي دارد و براي ديدن آن بايد از نردبان بالا رفت.
اين قطار ما را با خود مي برد. چه بخواهيم و چه نخواهيم و سرانجام در ايستگاهي ما را پياده مي كند و به راه خود ادامه مي دهد. اما آنچه از ما مي ماند پنجره هايي است كه گشوده ايم و مسافران ديگر از پشت آن جهان را تماشا مي كنند.
«ايران گل محبوب من» پنجره اي است كه مريم زندي در برابر ما گشوده است. پنجره اي است كه به روي گل ها و شعرها باز مي شود. آكنده از رنگ و نور، سرشار از خاطرات كودكي.
گرچه به نظر مي رسد «ايران گل محبوب من» ، از سالهاي «سياه و سفيد» دهه پنجاه مريم زندي بسيار دور شده است، اما در يك نگاه كلي به آثاري كه تاكنون از اين هنرمند ديد ه ايم مي توان دريافت كه مريم زندي همان مريم زندي هميشگي است؛ هنرمندي كه از پنجره اش هميشه هواي تازه مي آيد.
چه هنگامي كه احمد آرام را تكيه بر عصايش نشانمان مي داد و چه اكنون كه از جنگل در باران و از نور در جنگل مي گويد. چه آن هنگام كه محمود دولت آبادي را با چهره اي پوشانده شده با مشت هايش نمايش مي داد و چه اكنون كه از سايه روشن سفال ها برايمان مي گويد.
همه دوران هنري مريم زندي و بلكه همه دوران زندگي او از كودكي تاكنون را يك چيز به هم پيوند مي زند و آن انگشت اشاره او به لايه هايي از زندگي است كه در برابر چشمان ما به تندي رنگ مي بازند و عادي مي شوند.
دغدغه مريم زندي كنجكاو، در اعماق يافتن و نشان دادن چيزهاي پنهان نامعلوم نيست، دغدغه او عميق تر از آن است كه بخواهد ما را در هزار توي گيج كننده اي از دست نايافتني ها سرگردان كند، گم كند و رها كند.
او هر آنچه كه در زندگي روزمره ما جريان دارد و لحظه لحظه هاي عمر ما را مي سازد، به ما مي نماياند: هنرمندان و انديشمندان، مردم عادي كوچه و بازار، كودكان و رنج، زنان كارگر، ... و اكنون در تازه ترين كتابش، از شب هاي تاريك، زنبق سر ديوار، پله هاي چوبي، راه هاي باريك جنگل، زن هايي كه برگ ها را به نخ مي كشند و آواز مي خوانند،... از كودكي خود مي گويد كه مي تواند كودكي بسياري از ما باشد، گلدسته هاي پر از گل و ... .مريم زندي ما را در لذت بردن از همه اينها شريك كرده است، تا در قطاري كه ما را با خود مي برد پنجره اي گشوده داشته باشيم، پنجره اي رو به گل ها و شعرها؛ پنجره اي رو به زندگي.
|