دوشنبه ۸ خرداد ۱۳۸۵
نقش هويت در شكل دهي ملت و امت
هويت و جغرافيا
005418.jpg
جليل آقاپور
ارضاي حس تعلق داشتن به سرزمين سياسي و هويت ملي ويژه، زيربناي انگيزه معنوي اصلي در انديشه هر انسان است. هنگامي كه حس تعلق به سرزمين سياسي ارضا شود، نياز انسان به داشتن «هويت» خودنمايي مي كند
«ملت» از جمله مفاهيم نوپديد در دوران مدرن است. اين اصطلاح تعريف تازه اي از هويت افراد ساكن در يك محيط خاص جغرافيايي، فرهنگي و سياسي به دست مي دهد. در دوران پيش مدرن، هويت بيشتر بر مدار خون، سرزمين و نژاد مي گشت؛ اما مفهوم جديد ملت هم بسته به ديگر مفاهيم مدرن است. در مطلبي كه از پي مي آيد نويسنده بر نقش جغرافياي سرزميني و تعلق مشترك گروهي به تاريخي خاص در شكل دهي به اين مفهوم تأكيد دارد و در اين زمينه از آراي برخي متخصصان، به اجمال، بهره مي گيرد.
* * *
پيش از پيدايش مفهوم «ملت» و ناسيوناليسم و پيش از پديدآمدن نظام «دولت ملي» ، پيروان اديان مختلف را «ملت» هاي آن اديان مي خواندند؛ مانند ملت اسلام يا ملت يهود. در آن كاربرد، مفهوم ملت با مفهوم كنوني امت در جهان بيني اسلامي برابري داشت؛ مفهومي كه گستره جغرافيايي اش فرامرزي و حتي فرامنطقه اي است. در برداشتي مستقيم از مفهوم امت بود كه فلسفه كمونيسم مفهوم خلق را اختراع كرد؛ چيزي كه پس از هشتاد سال، كارآيي جغرافيايي سياسي خود را در دهه۱۹۹۰ از دست داد، حال آنكه مفهوم امت، رو به گسترش دارد. در هر حال اين مفهوم، به معني «پيروان دين» است. در جهان امروز ،مفهوم ملت، دربرگيرنده ايده يكپارچگي گروهي جمعي از مردمان در سرزميني مشخص است. اين مفهوم هنگامي واقعيت مي پذيرد كه افراد تركيب كننده آن گروه انساني، پديده هايي را ميان خود مشترك بيابند؛ پديده هايي كه همه آن افراد را به هم پيوند دهد و چهره اي كلي و يكپارچه بسازد كه نماينده ويژگي هاي مشترك همه آنان باشد.
در سال ۱۹۶۰ آر. امرسون تعريفي از ملت ارائه داده است: «گروهي از مردم كه احساس مي كنند از دو جهت به يكديگر وابسته اند؛ نخست اينكه آنان در عناصر بسيار مهمي از يك ميراث مشترك سهيم بوده و دوم اينكه در آينده سرنوشت مشتركي دارند.»
در سال ۱۹۸۰ جي. اندرسون يادآوري كرد كه ملت  ها مانند ديگر سازمان ها و ساختارهاي اجتماعي، تنها اشغال كننده سرزمين نيستند بلكه مدعي همخواني با مكان جغرافيايي ويژه اي هستند. آنها با« حاكميت » در حكومت و در دارايي هاي سرزمين شان شريكند و از اين مشاركت است كه مفهوم« دولت ملي » پديد مي آيد. بدين ترتيب، مفهوم ملت، از دو نظر با مفهوم امت تفاوت دارد:
اول اينكه ملت، وابسته به سرزمين مشخصي است؛ يعني مفهومي« درون مرزي » است. حال آنكه امت،  مفهومي است فرامرزي.
دوم اينكه امت پديده اي است ناشي از يك عامل فرهنگي(دين)، حال آنكه مفهوم ملت، پديده اي است حاصل از چند عامل فرهنگي و محيطي.
تعريف مادي گرايانه ارائه شده از سوي اندرسن با تعاريف كساني كه« معني » را در اين زمينه« اصل » مي دانند، تفاوت اساسي دارد.
عصاره نخستين تئوري معنوي مربوط به ملت در رابطه با حكومت را« ژان گاتمن »(۱۹۵۱)« هارتشورن» (۱۹۵۰) و«جونز» (۱۹۵۴) به دست دادند. اين دانشمندان معتقد به «حركت » در جهان سياست هستند و باور دارند كه« حركت» (movment ) يا« نقش آفريني» (functionalism) مايه اصلي پديدآورنده گروه انساني يكپارچه شده سياسي ملت در محيط جغرافيايي ويژه آن گروه، يعني« سرزمين» است. اين دو پديده از راه ايجاد پيوند قانوني سازمان دهنده جغرافيا و جامعه توسط حكومت، مفهوم« كشور » را واقعيت مي بخشند.
ژان گاتمن جدايي هاي سياسي در گروه هاي انساني را بررسي كرد و حركت« معنوي » را در محيط انساني شناسايي كرد كه با ظرافت خاصي، افراد را در يك گروه انساني گردهم مي آورد و آنها را از ديگر گروه ها جدا و به يك ملت يكپارچه تبديل مي كند.
گاتمن در سال۱۹۶۴ تشريح كرد:« جداگانه بودن نسبت به محيط ديگران و سربلندبودن از ويژگي هاي خود، از نمودهاي ذاتي هر گروه انساني است... . براي جداگانه بودن نسبت به محيط ديگران، يك منطقه تنها نيازمند يك كوه يا يك دره، يك زبان ويژه يا يك مهارت خاص نيست. براي چنين هدفي يك منطقه، اساساً نيازمند يك باور استوار بر اساس اعتقادي ديني، برخي ديدگاه هاي ويژه اجتماعي و جلوه هايي از خاطرات سياسي است و اغلب به آميخته اي از اين سه نياز دارد .»
به اين ترتيب، اگر نيروي پديدآورنده آغازين ملت در گذشته هاي دور ناشي از حس برتري خواهي نظامي و گسترش خواهي جغرافيايي قدرت ها بود، در دنياي مدرن، اين عوامل اوليه جاي خود را به نيرويي داده است كه در انديشه مردمان ساكن در پهنه جغرافيايي مشخص شده در مرزهاي سياسي ويژه جاي دارد و از انگيزه ها و پيوندهاي معنوي آنان برمي خيزد. پيوندهاي فرهنگي موجود مانند دين مشترك، زبان مشترك، ادبيات مشترك و ...، پيوندهاي معنوي استواري ميان مردمان ساكن در آن پهنه جغرافيايي ويژه به وجود مي آورد، چشم انداز سياسي ويژه ملت را به آنان ارزاني مي دارد و آنان را از گروه هاي انساني ساكن در پهنه هاي جغرافيايي ديگر متمايز مي سازد و شخصيت و هويت ويژه اي به آنان مي بخشد. جداگانه و ممتازبودن نسبت به ديگران، اصلي كهن است و ريشه در ژرفاي معنويات دارد، چنان كه در قرآن كريم آمده است:« يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوباً و قبايل لتعارفوا انِّ اكرمكم عندا... اتقيكم »؛ (شعوب جمع« شعب» در عربي، با مفهوم« ملت » در فارسي، برابري دارد)؛ اي مردم! همانا شما را از مرد و زن آفريديم و شما را به صورت ملت ها و قبيله ها قرار داديم تا از هم متمايز باشيد. همانا گرامي ترين شما نزد پروردگار، پرهيزگارترين شماست(حجرات-۱۳). به اين ترتيب به اعتبار قرآن كريم است كه مي توان گفت امت بودن و ملت جداگانه و متمايز از ديگران بودن در اسلام با هم منافات ندارد.
به هر حال ارضاي حس تعلق داشتن به سرزمين سياسي و هويت ملي ويژه، زيربناي انگيزه معنوي اصلي در انديشه هر انسان و هر گروه انساني ويژه است. هنگامي كه حس تعلق به سرزمين سياسي ارضا شود، نياز انسان به داشتن« هويت» خودنمايي مي كند. واژه هويت به معني« چه كسي بودن » است و نياز به داشتن آن است كه حس شناساندن خود يا يك سلسله عناصر فرهنگي و تاريخي را در فرد يا گروه انساني(ملت) تحريك مي كند.
همانگونه كه يك فرد، نيازمند شناخته شدن به نام و ويژگي هاي خاص خود و شناساندن خود بدان نام و ويژگي هاست، يك گروه انساني نيز نيازمند شناخته شدن و شناساندن خود به يك سلسله پديده هاي مادي و معنوي است كه شخصيت ملي ويژه و شناسنامه متمايزي را پديد مي آورد.
پويايي اين پديده هاي مشترك است كه مفهوم ملت را واقعيت مي بخشد؛ پديده هايي چون دين مشترك، زبان مشترك، سلسله خاطرات سياسي مشترك، برخي ديدگاه هاي اجتماعي مشترك، سرزمين سياسي مشترك، آداب و سنن و ادبيات و فولكلور مشترك و در كل، مجموعه اي از همه اين مفاهيم،« شناسنامه  اي» ملي مي سازد كه« هويت » ملي يك گروه انساني يا يك ملت را واقعيت مي بخشد.
با توجه به اين حقيقت كه هويت ملي هر ملت در درجه اول زائيده محيط جغرافيايي آن ملت است، مي توان نتيجه گرفت كه فلات ايران محل پيدايش و پرورش هويت ايراني است.
منابع و مأخذ:
۱- مجتهد زاده، پيروز، جغرافيا و سياست در دنياي واقعيت ها، ،۱۳۷۶ ماهنامه اطلاعات سياسي _ اقتصادي، شماره هاي ۱۲۰و۱۱۹ ،ص ۴۳.
۲- مجتهد زاده، پيروز، پائيز ،۱۳۸۱ جغرافياي سياسي و سياست جغرافيايي، سمت.
۳- مينايي مهدي، تابستان ،۱۳۸۳ مقدمه اي بر جغرافياي سياسي ايران، دفتر مطالعات سياسي و بين المللي وزارت خارجه، دوم.
۴- موير ريچارد، ترجمه دره ميرحيدر با همكاري سيد يحيي صفوي، ،۱۳۷۹ درآمدي نو بر جغرافياي سياسي سازمان جغرافيايي نيروهاي مسلح، اول.

اين نام ها!!
005178.jpg
مترجم: محمدمهدي شريعتمدار
يكي از ويژگي هاي آدميان كه نشانگر تمايلات ديروز و امروز آنان به تجاوز و درنده خويي و چنگ و دندان تيزكردن و به چنگ آوردن ابزاري است كه آنان را در برتري طلبي و استبداد ياري كند- مگر كساني كه خداوند مصونشان داشته است و چه بسيار اندكند- آن است كه بر فرزندان خود، نام هاي درندگان وحشي و پرندگان شكاري را مي نهند. چه بسيارند، كساني كه از ميان ميليون ها نامي كه به گوششان خورده است، نام اين درندگان و پرندگان شكارگر را برمي گزينند تا فرزندان خود را به آن نام ها بخوانند و دل به مفهوم آنها خوش مي دارند، گويي كه همواره به اين فرزندان يادآوري مي كنند كه آنها از اين گونه هاي وحشي و درنده اند و لاغير... و آنان را وامي دارند كه در شيوه هاي خود و رفتار با ديگران، اين حيوانات را سرمشق خود قرار دهند.
سخن در اين مقوله را به احوال مردمان ما در سرزمين هاي عربي محدود مي كنيم و مي گوييم: 
اين نوزاد نامش سبع (حيوان درنده) است و آن ديگري اسد (شير) و سومي فهد (يوزپلنگ) و يكي ديگر ضرغام (شير) است و آن يكي نمر (پلنگ) يا ذيب (گرگ) است و همسايه اش ذياب (گرگان)!! چرا كه گله اي از گرگان، در دريدن ديگران، از يك گرگ تواناترند!! و نام برادرش اوس است و «اوس» هم به معناي گرگ است.
در همين راستا، به ياد مي آورم كه نام جد مادريم ذب است و نام فرزندش يعني داييم نيز سرحان است كه آن هم به معناي گرگ است، تو گويي كه يك گرگ در يك خانه كفايت نمي كند!
خانواده اي را در يك روستاي كوهستاني در كشور صلح طلبمان لبنان مي شناسم كه از يك پدر و شش فرزند پسر تشكيل مي شود. نام پدر «سبع» است و نام شش فرزند او نمر و فهد و ذيب و سرحان و صفر (باز) و شاهين است. و تو مي داني كه باز و شاهين توانمندترين پرندگان شكاري در يورش و درافتادن بر طعمه هاي خويشند.
گاهي نيز آتش شور و حماسه در بعضي دلها چنان جان مي گيرد و تمايل به چنگ و دندان نشان دادن چنان شدت مي يابد كه نه تنها پسران كه حتي دختران را به نام مرغان شكاري و درنده مي خوانند، با اين   كه در معيار تمدني، تنها نام هايي كه نشانگر نرم خويي و لطافت و نرمش و مهرباني است، شايسته آنان است! با اين همه مي بيني كه برخي از آنها داراي نام هايي چون ذيبه، فهده، نمره و شاهينه (نام درندگان با تاي تانيث در زبان عربي) هستند. پناه بر خدا!
جوجگان كجايند؟
آنچه در كشورهاي عربي در اين زمينه جاري و ساري است، مانند آن در ميان ساير ملت ها هم جريان دارد، درحالي كه در همه جهان و در طول تاريخ، كسي را نمي يابي كه مثلاً نامش جوجه باشد يا گوسفند يا بره يا شتر (جمل و بعير به زبان عربي) ... يا كسي را كه نامش بچه الاغ - كه موجودي آرام،مطيع،سودمند و... فهيم است- باشد.
همچنان كه در ميان دختران نيز نمي يابي كسي را كه نامش زنبور عسل يا مورچه يا پروانه (اين نام در عربي براي دختران به كار نرفته است.م) يا گنجشك و يا خرگوش باشد... يا نام هاي ديگر موجودات زنده و آرام كه داراي طبعي نرم باشند.
نمي خواهم كسي اين ملاحظه را از باب مزاح و شوخي تلقي كند. در پس اين نگاه، دلايلي آشكار بر حقيقتي غيرقابل انكار وجود دارد: به طور كلي، انسان به رغم همه ادعاهاي خود، همچنان موجودي تندخوست كه چنانچه به نام درندگان وحشي و پرندگان شكاري بخوانندش- كه تمايل به چنگ و دندان نشان دادن لازمه آنهاست- او را خوش مي آيد و مي پسندد كه صفات و ويژگي هاي آنها را بر او بار كنند. برعكس، بسيار خشمگين مي شود، چنانچه او را به صفات و ويژگي هاي موجودات رام و آرامي همچون بچه الاغ و جوجه و شتر متصف كنند.
آنچه درباره به عاريه   گرفتن نام موجودات درنده خو براي فرزندان گفتيم، در كاربرد نام ابزارهاي آزارگري كه در عرصه هاي خشونت و ميادين نبرد به كار مي رود، نيز صادق است. در ميان مردم، كساني هستند كه نامشان سيف و صمصام و حسام (هر سه به معناي شمشير) و مُهَنّد (شمشير آب ديده) و خنجر است، در حالي كه كسي كه نامش قلم يا كتاب يا دفتر باشد يافت نمي شود.
حتي در ميان زنان، هستند كساني كه نام سهام (پيكان ها) و نبال و رماح (هر دو به معني نيزه ها) را بر خود دارند- و اينها همه سلاح هايي است كه افراد در حال نبرد، خصم خود را با آن هدف قرار مي دهند و آنها را در تن او فرو مي كنند - به جاي آن كه نام قصيده يا ترانه يا كمانچه يا دُهُل را بر خود نهند.

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
سياست
شهرآرا
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  شهرآرا  |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |