پنجشنبه ۲۹ تير ۱۳۸۵
نگاهي به مجموعه تازه منتشر شده اي از زنده ياد سيد حسن حسيني
سكوت ملكوت
سيد احمد نادمي
001623.jpg
001629.jpg
با انتشار كتاب «در ملكوت سكوت» ، حيات شعري سيدحسن حسيني به مرحله تازه اي وارد شده است. ويژگي مهم اين مرحله، حذف دخالت و اراده گزينشي شخصي شاعر در ارائه شعرهايش و تفويض مسئوليت به يكي از محبوب ترين شاعران ادبيات انقلاب اسلامي يعني دكتر قيصر امين پور است.
قيصر امين پور، سال ها همنشين و مصاحب سيدحسن حسيني بود و با ذهن و زبان او كاملاً آشناست. از سوي ديگر، ايشان از امكانات آكادميك در مواجهه با متون بهره مي برد و كافي  است تا محبت قلبي زنده ياد حسيني را به ايشان در خاطر داشته باشيم تا هر ترديدي را ناديده بگيريم و اذعان كنيم كه آقاي امين پور، گزينه اي بسيار مناسب براي نظارت بر انتخاب و انتشار آثار سيدحسن حسيني است.
«در ملكوت سكوت» نخستين مجموعه اي است كه قيصر امين پور از شعرهاي سيد حسن حسيني تدارك ديده است. او در پيش درآمدي كه در ابتداي كتاب نوشته،  به شيوه كارش اشاره كرده است. عباراتي از اين پيش درآمد را با هم مي خوانيم:
«اين كه بگوييم «سيد» كه بود و چه مي خواست و چرا نتوانست بيشتر... بماند براي بعد.../ و اما بعد... اينك سه چهار پرونده پر برگ و بار از آثار، اشعار و يادگاري هاي آن عزيز بزرگوار با دستخط خودش پيش روي ماست كه.../ به هر روي گزينش دفتر يا دفترهايي از ميان اين همه، كاري است دشوار.../ و در غياب آن نگاه تيزبين و نكته ياب هرگونه دست بردن در كار او را نوعي درازدستي مي دانيم، اگرچه خود اجازه چنين كاري را به ما داده بود. پس تنها به اصلاح لغزش هايي كه سهواً در نوشتن پيش مي آيد و اندك ويرايشي براي يك دست شدن شيوه نگارش، بسنده كرديم. از سوي ديگر، معيار گزينش اشعار را از اين قرار در نظر گرفتيم كه اولاً چون خود شاعر گزينه اي از كارهاي ۱۳۵۲ تا ۱۳۶۳ خود را در كتاب «همصدا با حلق اسماعيل» آورده است و اين بدان معناست كه بقيه شعرها را تا آن تاريخ و به هر دليل براي انتشار برنگزيده است؛ پس مي توان.../ كتاب «همصدا... » را معيار گرفت براي اين كه ديگر اشعار منتخب نيز بايد كاري در همان حد و حدود باشند.../ بنابراين پس از كنار گذاشتن اشعاري كه در كتاب هاي پيشين آمده است بايد از ميان ديگر آثار باقي مانده فعلاً يكي دو دفتر فراهم آوريم تا بعد.../ و اما اين آثار باقي مانده چنان كه گفتيم همه با دقت از روي دستخط خود آن مرحوم در دفترها و سررسيد هاي پراكنده فراهم آمده اند. چنان كه در كار بيشتر شاعران مي بينيم، طبعاً از بعضي شعرها چند روايت با تفاوت هايي، موجود بود كه ما كوشيديم تا آخرين و كامل ترين روايت آن را برگزينيم. در مجموع، از ميان شعرهاي آزاد،  نيمايي و سپيدي كه تاكنون از آن عزيز در دست داريم،  اين گلچين را كه به پيشنهاد خودش «در ملكوت سكوت»نام نهاده ايم، تقديم مي كنيم.»
***
اگر بخواهيم بر الگوي هنرمنداني چون آرتور رمبو و پابلو پيكاسو كه دوره هاي مختلف خلاقيت هنري خود را با رنگ آميزي استقلال مي بخشند،  براي هر يك از دوره هاي شعري سيدحسن حسيني، با توجه به دغدغه هاي محتوايي و با درنظر گرفتن هر كتاب منتشرشده او، رنگي را نشانه بگيريم؛ اولين كتاب شعري او يعني «همصدا با حلق اسماعيل» كه دغدغه شاعر، انعكاس موضعگيري اجتماعي اوست در متن واقعه انقلاب اسلامي، كتابي «سرخ» است.
دومين كتاب، كتاب مهم «گنجشك و جبرئيل» منتشر شده در سال ۱۳۷۱ است كه در آن سيدحسن حسيني هويت شيعي خود را شهادت مي دهد و قداست رنگ «سبز» در جمال شناسي مذهب شيعه،  اين رنگ را براي كتاب «گنجشك و جبرئيل» پيشنهاد مي دهد. كتاب بعدي، كتابي است كه اگرچه پس از درگذشت شاعر، منتشر شد، اما خود او در چاپش نظارت داشت. اين كتاب،  يعني «نوشداروي طرح ژنريك» شعرهايي كاراكتريك و با لحني سرشار از طنز است كه آن را به رنگ «زرد» مي بينيم. به همين منوال، كتاب «در ملكوت سكوت»، كتابي «خاكستري»رنگ است يعني آميزه اي از سپيدي «اميد و عشق» و سياهي «نااميدي و حرمان» .
براي نمونه
«ديرم شده است
شوق رفتن
پرنده مبهمي است
با صدايي دودگرفته
يا ميزباني معطر
كه تا كفش هايم
مرا بدرقه مي كند»
(ص ۷۰)
«فرود مي آيي
و از ذهن فرشتگان مردد
شادمانه مي گذرد:
انبان آفرينش هنوز
از ترانه هاي تازه تهي نيست»
(ص ۷۸)
«نذر لبخند تو مي ميرم
و تو از من مي گذري
به سمت شادماني هاي عاريه
و نامم
كنار لب هاي تو
مچاله مي شود و مي پوسد»
(ص۱۱۹)
«اما اگر خواستي مرا بنويسي
يك خواهش صميمي و كوچك
تنهايي مرا بكش
تا بامداد قيامت!»
(ص ۹۳)
«در ويرانه خفته بوديم
در بستري كه پيشتر آتش بود و
اينك خاكسترش با چشم، شوخي شومي داشت»
(ص۱۱)
«در نخستين شب خلقت
سپيد پوشيده بودي يا سياه؟
نمي دانم!
تنها به خاطرم هست
خاكسترم بوي محشر داشت...
(ص۷)
اگر در سه كتاب اول، «من شاعر» به نفع اجتماع،  مذهب و كاراكتر كنار رفته است(و به ندرت در اين كتاب ها مي بينيم كه سيد حسن حسيني، سيد حسن حسيني را روايت كرده باشد) در ملكوت سكوت، بارها و بارها سيد حسن حسيني را در موقعيت هايي خواسته يا ناخواسته مي بينيم:
«مرا چشم هاي تو بيچاره كردند»(ص۵)/ «اما من مي خواهم- اگر رخصتي فرماييد-بخوابم» (ص۱۶)/«و من سلطان سرگيجه و ترديد»(ص۲۸)/«گاهي غياب يك نخ سيگار از من هيولا مي سازد»(ص۴۱)/«به شوق تو سرازير مي شوم»(ص۶۳)/«اي كاش چون سوسن، ملكوت من، در سكوت من بود» (ص۷۲)/«من تقلا مي كنم تا خودم نباشم»(ص۸۸)/«به من گوش كن!» (ص۱۰۸)/ و... عاشقانه ها و مرگ انديشي هاي شاعري خسته و تنها، شعرهاي كتاب در ملكوت سكوت هستند. شاعري كه با فضاي ذهني اي كه واژه هاي «ازل»، «ابد»، «سرمد» و«ملكوت» مي سازند مي كوشد عينيت زندگي روزمره را معني كند.
زبان شعرهاي كتاب «در ملكوت سكوت» براي خوانندگان كتاب «گنجشك و جبرئيل» زباني است آشنا و علاقه و توجه شاعر به ادبيات كهن پارسي به وضوح در جاي جاي اين شعرها پيداست. (شعر«ميان حافظ و بيدل» ص۱۹) كه فرم تركيبي« آزاد- غزل» را دارد مي تواند خوانشي تشريحي از چنين علاقه و توجهي شمرده شود) و به همين سبب مي توان گفت كه انتخاب شيوه هاي شعر آزاد و شعر سپيد براي سيدحسن حسيني در حقيقت، تداوم سنت دير سال شعر پارسي است و او با شيوه هاي امروز، ديروز را اثبات مي كند. از زبان شعرها كه بگذريم، پذيرش نقش منتقد اجتماعي از سوي شاعر، در اين كتاب نيز هويداست.
***
اما نكته اي در انتخاب شعرها (و درواقع، انتخاب نشدن بعضي از شعرها) براي نويسنده اين سطرها پرسش برانگيز است:
شعرهاي سيد حسن حسيني، تا دومين دهه فروردين ،۸۱ فقط در سه كتاب او ارائه نشده است. روزنامه ها و مجلات و همچنين وبلاگ «براده هاي روح» با نشاني masiha83@persianblog.تcom مجال بروز شعرهايي از او شدند (كه البته چند شعر ازجمله «بيمارستان» و تعدادي از «هايكوواره  هاي نوروزي»در همين كتاب در ملكوت سكوت آمده اند) اين شعرها در زمان حيات«سيد» و با اراده خود او ارائه شده اند. نبودن تعدادي از اين شعرها به هر دليل،  نقصي براي كتاب «در ملكوت سكوت» محسوب مي شود. براي مثال،  از ۳۱  قطعه «هايكوواره هاي نوروزي»، فقط ۱۸ قطعه در كتاب آمده است. در حالي كه بعضي از همين شعرهاي «نيامده»، از هايكواواره هاي چاپ شده اهميت بيشتري دارند.
براي نمونه هايكوواره هايي كه با اين سطرها آغاز مي شوند: «ماهي ها در تنگ»/ «در راه پله ها»/«۲۹ اسفند»/«پيرمردي روي ويلچر»/ و«مي خواهم هسته سر هستي را بشكافم»...
و متأسفانه در همين «هايكوواره هاي» چاپ شده در كتاب اشتباهي رخ داده است:
يازدهمين هايكوواره در كتاب به اين صورت چاپ شده است:
ملافه اي سفيد از برف
روي نعش دراز كشيده دشت
پلي ست از رؤيا به كابوس
سطر آخر اين هايكوواره، درحقيقت، سطر هايكوواره ديگر است.
با مراجعه به وبلاگ «براده هاي روح» اين اشتباه را تصحيح مي كنم و دو هايكوواره را كه درهم ادغام شده اند، مستقلاً مي آورم:
۱
ملافه  اي سفيد از برف
روي نعش دراز كشيده دشت
زمستان به رحمت خدا پيوست!
۲
آهسته قدم برمي دارم
ديوارهاي نازك- براي همسايه-
پلي ست از رؤيا به كابوس

ارزيابي شتاب زده رمان  «ديلماج» نوشته حميدرضا شاه آبادي
يك قضاوت منصفانه، بدون پشتوانه تاريخي
001608.jpg
تاريخ حتي اگر توسط فاتحان هم نوشته نشود، باز يك پاي قضاوتش مي لنگد. به خصوص وقتي كه قضاوت بر سر ويژگي ها و عملكردهاي يك دستگاه حكومتي يا دوره تاريخي، يا مثلاً شاه و صدراعظمي نباشد كه صرفاً درباره خلقيات و نگرش ها و تحولات آدمي باشد كه به حسب اتفاق در گوشه اي از تاريخ نقشي ايفا كرده و به كناري گذاشته شده است.
يوسف ديلماج نيز از جمله اين شخصيت هاست. به طرزي غريب وارد گوشه اي از تاريخ مشروطيت مي شود و سر از آخور فراماسونرها درمي آورد. نظرات درباره شخصيت وي چنان متضاد است كه عده اي او را انساني آزاديخواه و مدافع حقوق مردم مي دانند و عده اي ديگر از او تصوير كاملاً متفاوتي در ذهن دارند كه زبان مشروطه خواهان را از قفا بيرون مي كشيده.
آن چه مسلم است، اين كه وي به جمع فراماسون هاي «محفل برادران» مي پيوندد و سوگند برادري ياد مي كند كه در راه ايفاي اين نقش، همچون ديگر برادران از هيچ امري فروگذار نباشد، همين امر سرآغازي است براي ارتكاب اعمالي كه اعضاي فرقه از او طلب مي كردند. مثل ياري رساني به حكم غداري چون سردار امجد كه خدشه بر نام و شخصيت يوسف  ديلماج وارد مي كند و او را در تاريخ به بدنامي شهره مي سازد.
حميدرضا شاه آبادي، در اين اثر سعي كرده با نگاهي داستاني و منصفانه به زير و بم هاي شخصيت ميرزا يوسف مستوفي، معروف به ديلماج بپردازد و از آن جا كه نگاه دراماتيك، بر خلاف نگاه تاريخي از بعدي انساني تر برخوردار است و نظرگاهي وسيع تر به شخصيت و منش انسان دارد، بدون شك مي تواند قضاوت منصفانه تري نيز نسبت به اين شخصيت داشته باشد كه به تعبير راوي قصه، آقاي خسرو ناصري، تصويري مخدوش در تاريخ از وي بر جاي مانده است. هر چند قصد اين اثر قضاوت نيست. به قول احمد كسروي: «ما چون از انديشه و خواست آن دسته آگاه نيستيم، درباره ميرزا يوسف خان نيز داوري نخواهيم توانست.»
با اين حال آن چه در شخصيت ميرزا يوسف ديلماج بيش از ديگر خصوصيات وي جلب نظر مي كند. دگرديسي اتفاقي اين شخصيت است كه با قرار گرفتن در مسير حوادثي كه اغلب از ارزش و اهميت و اعتبار تاريخي برخوردارند(مثلاً سوء قصد به جان شاه وقت) سرنوشتش دچار تحولاتي افسانه اي و گاه دردآور مي شود. هر چند شاه آبادي آن را در حد يك واقعيت صرف تاريخي كه مي توان در معمولي ترين كتب تاريخي نيز نمونه اش را يافت قابل باور مي سازد.
يوسف ديلماج مورد سوء ظن به دست داشتن در توطئه  قتل شاه قرار مي گيرد و به زندان مي افتد و توسط كساني فراري داده مي شود و سپس گذارش به لندن و به خانه ميرزا ملكم خان مي افتد و با تمام عشق و علاقه و ايماني كه به اين شخص دارد، وقت عزيمت به ايران چنان نارويي از او مي خورد كه ايمانش را به همه چيز از دست مي دهد و آدمي كه روزگاري مي توانست عشق بورزد و دوست بدارد و در كنار مشروطه خواهان به مبارزه عليه استبداد و بي عدالتي برخيزد چنان از خود بيگانه و جدا مي شود كه به فردي مستبد و ظالم تبديل مي شود. هر چند دلايل ذكر شده در كتاب كه باعث تغيير و تحول در ميرزا يوسف مي شوند چندان قانع كننده كامل به نظر نمي رسند.
اما آن چه به مستندگونه بودن رمان كمك كرده استفاده نويسنده از تصاوير كاملاً زنده و جان داري است كه از تهران آن روزگار نقش كرده است. دوراني كه زندانيان را براي جمع آوري صدقه با زنجير به ميدان توپخانه و تماشاي عموم مي آوردند. شاه آبادي آن طور كه خود مي گويد براي نگارش اين رمان از كتاب هاي تهران قديم جعفر شهري و تهران در تصوير و تعداد زيادي عكس و نگاتيو بهره برده است تا بتواند آن چه مي بيند را با مايه هاي خيال خود بياميزد و بازسازي كند و تصاويري قابل قبول از تهران قرن ۱۹ ارائه دهد. گاه اين تصاوير چنان دهشتناك و دلهره آور است و شقاوت دوستاقبانان نسبت به زندانيان نگون بخت و محكومين به مرگ چنان روشن و درخشان تصوير شده كه مخاطب نمي تواند با تصور كردن برخي صحنه هاي كتاب وجودش لبريز از حس نفرت و اشمئزاز نشود.
خنجر از پرشالش كشيد و با يك حركت دماغ مرد بيچاره را بريد و به گوشه اي انداخت. مرد ناله اي جگرخراش كشيد و خون از ميان صورتش بيرون زد. ميرغضب خنجرش را زمين انداخت. با دست خونين دوباره كلاهش را به سوي جمعيت گرفت و فرياد كشيد «حق تيغ». و كلاه را دور گرداند. جماعت اين بار سكه هاي بيشتري به داخل كلاه انداختند اما ميرغضب راضي نبود. نگاهي به داخل كلاهش كرد و صدا زد: «از كس و كار اين بدبخت كسي اين جا نيست كه بخواهد زودتر خلاصش كنم؟» پاسخي از كسي شنيده نشد.
به نظر مي رسد تخيل شاه آبادي در پرداخت داستاني بيش از آن كه قصه گو باشد توصيف گر و صحنه پرداز قهاري است و شايد به همين دليل سازمان فارابي امتياز ديلماج براي تبديل آن به اثري سينمايي را خريده است. رمان ديلماج را مؤسسه نشر افق در ۱۶۰صفحه قطع رقعي در سال ۸۵ چاپ و منتشر كرده است.
محمدرضا مرزوقي

كتابي تازه از دكتر محمدقلي مجد
ماجراي قتل ماژور ايمبري
عبدالله شهبازي
دكتر محمدقلي مجد
001617.jpg
001620.jpg
دكتر محمدقلي مجد در سالهاي اخير تمامي اوقات خود را به پژوهش اختصاص داده و با آثار ارزشمند خود تاريخنگاري معاصر ايران را غناي بيشتر بخشيده است. پس از كتاب «عراق در جنگ جهاني اول» شاهد انتشار دومين كتاب او در سال ۲۰۰۶ هستيم با عنوان «نفت و قتل كنسول آمريكا در تهران». اين كتاب را نيز انتشارات دانشگاهي آمريكا منتشر كرده است. مشخصات آن به شرح زير است: 
Mohammad Gholi Majd , Oil And the killing of the American Consul in Tehran, University press of America, 2006,358 pages.
هنوز كتاب دكتر مجد به دستم نرسيده، لذا نخست تحليل خود از ماجراي قتل ماژور ايمبري را مي نويسم و بعداً ، اگر به كتاب فوق دست يافتم، نتيجه پژوهش مستند دكتر مجد را عرضه خواهم كرد. حاصل بررسي هاي من به شرح زير است: ماجراي بلواي سقاخانه آشيخ هادي در حسن آباد تهران و قتل ماژور رابرت ايمبري (جمعه ۲۷ تير ۱۳۰۳/ ۱۸ ژوئيه ۱۹۲۴) از حوادث مهم دوران ديكتاتوري رضا خان سردار سپه و از مقدمات خلع سلطنت قاجار و تأسيس سلطنت پهلوي (آبان- آذر ۱۳۰۴) است. اين قتل كمي پس از قتل ميرزاده عشقي (۱۲ تير ۱۳۰۳) رخ داد، در زماني كه سردار سپه پايه هاي ديكتاتوري نظامي خود را به شدت استوار مي كرد.
ماژور رابرت ايمبري نايب كنسول سفارت آمريكا در تهران و دلال كمپاني آمريكايي سينكلر بود. كمپاني نفتي سينكلر Oil Corporation Sincler از خرداد ۱۳۰۰ ش. مذاكره با دولت ميرزا احمدخان قوام السلطنه، رقيب قدرتمند رضاخان، را براي اخذ امتياز نفت شمال ايران آغاز كرده بود. اين كمپاني به هري فورد سينكلر (۱۸۷۶-۱۹۵۶ ) ، سرمايه دار كاليفرنيايي، تعلق داشت. سينكلر سرمايه داري زرنگ و بلندپرواز بود كه به تازگي وارد حوزه نفت شده و در سال ۱۹۱۶ كمپاني نفتي خود را تأسيس كرده بود. او با وارن هاردينگ، رئيس جمهور وقت آمريكا، دوست بود و به دليل برخورداري از اين رابطه تصور مي كرد مي تواند با غول هاي بزرگ نفتي، چون رويال داچ شل و استاندارد اويل و كمپاني نفت انگليس- ايران، رقابت كند و حتي به حوزه هاي انحصاري آنها وارد شود. ايران يكي از اين مناطق ممنوعه بود. در اين زمان، رويال داچ شل سهام قابل توجهي را در كمپاني هاي نفتي آمريكا خريداري كرده و اين اقدام اعتراض سرمايه داران نفتي كاليفرنيايي، ازجمله هري سينكلر را برانگيخته بود.
زماني كه حكومت جديد شوروي قرار داد ۲۶ فوريه ۱۹۲۱ را با ايران منعقد كرد و تمامي امتيازات روسيه تزاري در ايران را بخشيد، اميدي در دل رجال وطن دوست پديد آمد. كساني مانند احمد قوام تصور كردند كه مي توانند استخراج نفت شمال ايران را به كمپاني هاي نفتي مستقل واگذار كنند و از اين طريق به سلطه انحصاري انگليسي ها بر نفت ايران پايان دهند. در اين زمان، حسين علاء وزير مختار ايران و عليقلي خان ضرابي كاشي (نبيل الدوله)، كاردار سفارت ايران و مورگان شوستر، مشاور غيررسمي سفارت ايران، دلالان نفت ايران در آ مريكا به شمار مي رفتند. در اين ماجرا، آنها بازي مرموز و پردسيسه اي را آغاز كردند. با دلالي  آنها دو كمپاني رويال داچ شل و استاندارد اويل وارد بازي شدند. سرانجام، دولت ايران تصميم گرفت امتياز استخراج نفت شمال را به كمپاني استاندارد اويل واگذار كند ولي اندكي بعد معلوم شد كه استاندارد اويل، برخلاف تمايل دولت ايران، نيمي از سهام امتياز فوق را به كمپاني نفت انگليس واگذار كرده است. روشن شد كه انگليسي  ها، رويال داچ شل و استاندارد اويل سه ركن اصلي يك مافياي نفتي هستند.
در خرداد ،۱۳۰۱ در دولت دوم قوام السلطنه، كابينه ايران تصويب كرد كه امتيازي پنجاه ساله به يك كمپاني صددرصد آمريكايي براي استخراج نفت شمال واگذار كند. سهم ايران نيمي از تمامي عوايد اين امتياز نامه پيش بيني شده بود. كمپاني آمريكايي استاندارد اويل، كه با رويال داچ شل و انگلو پرشين اويل كمپاني زد و بندهاي پنهان داشت، شروط ايران را نپذيرفت. در اينجا بود كه كمپاني سينكلر مغرورانه وارد بازي شد، شروط ايران را پذيرفت و حاضر شد وامي ده ميليون دلاري در اختيار ايران قرار دهد. مذاكرات براي انعقاد قرارداد با سينكلر آغاز شد كه به دليل كارشكني هاي مافياي نفتي تا اواخر سال ۱۹۲۳ ادامه يافت. در اوائل سال ۱۹۲۴ به نظر مي رسيد كار تمام شده است. در اين زمان بود كه به ناگاه ماجراي قتل رابرت ايمبري، دلال كمپاني سينكلر در تهران، رخ داد. اينك دوران رياست وزرايي و يكه تازي سردار سپه بود. رضا خان هر چند محيلانه از قرارداد با سينكلر ابراز خوشحالي مي كرد ولي در واقع تمايلي به اين كار نداشت.
هري سينكلر براي اين «فضولي» بهاي سنگيني پرداخت. كمي پس از قتل ايمبري رسوايي بزرگي در آمريكا پديد شد كه دولت هاردينگ را با بحران مواجه كرد. ادعا شد كه هري سينكلر براي دريافت يك امتياز دولتي به آلبرت فال، وزير كشور دولت هاردينگ، رشوه پرداخته است. مافياي نفتي سينكلر را به دليل ورود به اجازه به حوزه انحصاري آنان، نفت ايران، به شدت تنبيه كرد. او به جرم دروغ گويي در برابر كميسيون مجلس سناي آمريكا شش ماه و نيم زنداني شد.
در سال ،۱۹۲۵ مصادف با تأسيس سلطنت پهلوي، كمپاني سينكلر از ايران خارج شد.

... حالا كبريتش را روشن كرد
سارا زيباكلام
001626.jpg
گروه ادب و هنر: منطقه خاورميانه روزهاي حساسي را پشت سر مي گذارد و روزهاي درخشاني را هم پيش رو دارد. حالا كه حزب الله لبنان توانسته است ستونهاي خيمه اسرائيل را تكان دهد، مي تواند مدعي باشد بنيان اين ستونها را شيردختران و شيرپسراني لرزاندند كه كمربندهايشان پر از انفجار و شهادت بود. به همين بهانه نقد كتاب كمربندهاي انفجاري را مي خوانيم كه به تازگي توسط نشر شاهد منتشر شده است.
«كمربندهاي انفجاري» از معدود كتاب هايي است كه با كلامي روايت گونه، به گوشه اي از مسائل مربوط به مبارزات و مبارزان فلسطيني پرداخته است و از اين زاويه، اثري بسيار ارزشمند و خوب است.
انتشارات «نشر شاهد» به گفته خود طبق وظيفه اي كه گسترش فرهنگ ايثار و شهادت و تبيين و تشريح زندگي شهيدان است،با چاپ اين كتاب قصد داشته است گوشه اي از تاريخ مقاومت و مبارزات ملت مسلمان فلسطين و سرگذشت شهيدان اين سرزمين مقدس را به نمايش گذارد.
كتاب مذكور تدوين رضا عبداللهي صابر و ترجمه فاضله ميرغفوريان، در هشتاد و پنج صفحه و بيست و سه بخش مي باشد كه البته يك فصل بندي مناسب مي توانست اين بيست و سه قسمت را به سه فصل كلي بخش بندي كند:
بخشي كه به روايت گوشه اي از زندگي و كيفيت شهادت چند تن از شهداي فلسطيني پرداخته است، بخشي در استناد به وصيت نامه اي از برخي شهداي انتفاضه و فصلي هم در استناد به بيانيه  هاي صادره از گروههاي مختلف مبارزاتي در فلسطين به مناسبت شهادت چند تن ديگر از شهدايشان.
متاسفانه علي رغم موضوع و ديدگاه نسبتا جديد كتاب و اهميت آن، به يادآوري چند نكته شايد بيراه نباشد: اول اينكه مقدمه اي مفصل در ارتباط با تاريخچه (هر چند خلاصه)، چگونگي و چرايي مبارزات در فلسطين و نهايتا توضيحاتي در بررسي مسئله عمليات استشهادي و شهادت طلبانه، در اين كتاب بسيار ضروري مينمايد. پيش از اينكه به ذكر نام و سرگذشت مجملي از برخي شهداي شهادت طلب پرداخته شود، علي القاعده مخاطباني در نظر گرفته مي شوند كه اصلا در جريان دلايل، اهداف و كيفيت اينگونه عمليات قرار ندارند پس توضيحاتي در اين زمينه لازم بوده است. در ثاني، در قسمت نخست كتاب كه شهادت چهارده تن از شهداي فلسطيني شرح داده شده است، روايت هايي از چگونگي رشد و پرورش آن ها، محيط خانوادگي- اجتماعي و در نهايت كانالي كه يك مبارز فلسطيني در آن قرار گرفته-تا به جايي برسد كه هدفش شهادت باشد آن هم از طريق عمليات شهادت طلبانه- كمتر به چشم مي خورد.
آوردن فرازها يا كل وصيت نامه هاي برخي از اين شهدا در كتاب جايگاه خوب و مناسبي دارد اما جاي داشت كه بيشتر از آنها استفاده شود. در اين قسمت، يكي از شهدايي كه وصيت نامه او قيد شده است، شهيد محمود سالم صيام است كه متاسفانه در كتاب هيچ توضيحي در مورد شخصيت، موقعيت و شهادت او آورده نشده است و حتما سؤالاتي در مورد او در ذهن شكل مي گيرد: اين شهيد كه وصيت نامه او در اين كتاب ذكر شده، كه بوده است، چه نقشي در مبارزات فلسطين ايفا مي كرده و چگونه به شهادت رسيده است؟
در مورد قسمت پاياني كتاب هم جاي داشت كه حتي توضيحاتي در مورد مثلا جنبش مقاومت اسلامي حماس، جنبش جهاد اسلامي فلسطين و ديگر گروه هايي كه براي شهادت شهداي مختلف فلسطين بيانيه صادر كرده اند آورده شود.
همه موارد ذكر شده فوق مي توانستند در جذابيت، رسايي مفهوم و زيبايي و گيرايي بيشتر محتواي كتاب مؤثر باشند متاسفانه چاپ اين كتاب كمي عجولانه و بدون توجه به اطلاعات كامل مخاطبين به نظر مي آيد. چرا كه يك مخاطب ايراني با اطلاعات متوسط، لزوما تمام ارگان ها و گروه هاي مبارزاتي فلسطيني و يا اصطلاحات و اهداف ريز آنها را نمي شناسد.
درست است كه سير كلي اين مجموعه در راستاي شناساندن فرهنگ شهادت طلبي است منتها «كمربندهاي انفجاري» مي توانست با اندك تامل بيشتر و كمي صرف وقت مفيد براي ضميمه كردن بخشهاي متعددي كه جايشان واقعا در ميان قسمت هاي متعدد كتاب خاليست از جمله اينكه حتي عكسي از اين همه شهداي ذكر شده در كتاب، به آن ضميمه نشده است به يك كتاب مرجع پربار مبدل گردد.
در آخر بايد متذكر شد كه براي مؤسسه اي مثل نشر شاهد، حيف است كه حين چاپ كتب هاي مفيد، جديد و بكر،در راستاي اهداف فرهنگي- اسلامي كشورمان، بخاطر پاره اي كوتاهي ها، از ارزش آثارش كاسته شود.

دو كتاب تازه از دكتر كاظم محمدي وايقاني
001611.jpg
001614.jpg
* حسام الدين: خالق مثنوي معنوي
مولوي شاعري است كه بسياري گمان دارند او همه وجود خود را در شمس مي ديد و در هر كوي وبرزن مراد خويش را از او جست وجو مي كرد ، اما بنا به گفته برخي از عرفان پژوهان مانند فروزانفر و زرين كوب و براساس بيان صريح مولانا، وي به يكي از مريدان خود به نام «حسام الدين» ارادتي خاص داشته است، به گونه اي كه به اصرار و درخواست حسام الدين چلبي بود كه مثنوي مولوي به نظم در آمده و در طول ۱۵ سال شش دفتر به نظم درآمد كه مولوي آنها را مي سرود و حسام الدين هم آن اشعار را مي نوشت.در اين كتاب دكتر محمدي سعي دارد كه اين موضوع را بسط بيشتري بدهد و به نوعي سخن تازه اي بگويد كه مولوي آنگونه كه عاشق و شيداي حسام بود، شدت عشق او بسيار بيشتر از شدت عشق به شمس بوده است.
* از اينكه در كتابي خاص به موضوع عشق مولانا به حسام پرداخته شود، اين حسن را دارد كه بتوان از زواياي مختلف با ديدگاه هاي مولانا نسبت به حسام آشنا شد. كتاب در ۱۷ بخش به شرح و توضيح انديشه هاي مولانا و دلبستگي او به حسام مي پردازد، به غير از مبحث موسيقي و سماع كيهاني كه گرچه مبحثي جالب و خواندني است، فصل هاي بعدي كاملاً  به توصيف حسام و ارتباط او با مولانا مي پردازد. از «سخن اصلي مولانا» تا «حسام شاه معنا» همه نشاني هاي فراواني از دلدادگي و احترام ويژه مولانا به حسام دارد.
نويسنده براساس متن اشعار مثنوي و غزليات شمس در پي اثبات اين موضوع است كه مولانا بيشتر از  آنكه غرق در شمس باشد، غرق در مريد خود حسام بود. حسن اين كتاب در اين است كه نويسنده براي هر يك از حرف هاي خود ادله اي بهتر از اشعار مولانا در مثنوي و حتي غزليات شمس نمي بيند و ابيات آن را به عنوان نمونه هدف خود بيان مي كند. اين كتاب را نيز انتشارات نجم كبري با قيمت ۲۱۰۰تومان و در ۲۰۰صفحه منتشر كرده است.
مكتب عرفاني تبريز
طرح مكتب عرفاني تبريز موضوعي است كه در ادامه دو مكتب معروف عرفاني يعني مكاتب خراسان و بغداد وارد فرهنگ اصطلاحات و مكاتب عرفاني شده است.
در مكتب تبريز كساني چون شيخ صفي الدين اردبيلي، شمس الدين ملكداد تبريزي، شيخ محمود شبستري، شهاب الدين سهروردي و... نقش مهمي در برجستگي اين مكتب دارند.
نويسنده يكي از دلايل عمده در عدم ترويج آن را خود عارفان اين مكتب مي داند، زيرا عرفاي مكتب تبريز چون سلوك و عرفان شان بيشتر عملي بوده و نظر را تابع عمل مي دانستند به خودي خود كمتر در پي نشر آراي خود از طريق نظم و نثر بوده اند.
در تبريز يا آذربايجان عرفاي بزرگي بوده اند كه مولانا خود را در مقابل آنها كوچك مي شمارد. وي در مقالات شمس(ص۶۴۱) مي گويد: «آنجا كساني بوده اند كه من كمترين ايشانم، كه بحر مرا برون انداخته است. هم چنانكه خاشاك از دريا به گوشه اي افتد. چنينم تا آنها چون باشند.»
در تبريز به پير و مراد «بابا» مي گفتند. در اين شهر گاهي در يك زمان بيش از هفتاد بابا زندگي مي كرده اند. نويسنده در اين اثر اسامي ۵۱ بابا را نام مي برد كه عموماً در يك زمان در تبريز زندگي مي كردند و در ادامه اسامي ۲۲نفر از بابايان را كه با نام هايي چون خواجه، شيخ، باله، پير و فقيه شهرت داشتند آورده است؛ كه اتفاقاً بخش اعظم كتاب هم به «پيران و بابايان تبريز» اختصاص يافته كه نويسنده به شرح سلوك چند تن از بابايان مانند: بابافرج وايقاني، بابا حامد، بابا فريد و بابا حسن سرخابي پرداخته است و ۲۳آداب و شرايط راه سلوك و عرفان و طريقت را توضيح داده است.
اين كتاب را انتشارات نجم كبري با قيمت ۲۷۰۰تومان و در ۲۷۰ صفحه منتشر كرده است.

كتاب
اقتصاد
انديشه
جامعه
سياست
شهرآرا
ورزش
|  اقتصاد  |  انديشه  |  جامعه  |  سياست  |  كتاب  |  شهرآرا  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |