يكشنبه ۳۰ مهر ۱۳۸۵
ملاحظاتي درباره تصوف و آسيب شناسي آن
از تصوف تا تصوف
005808.jpg
علي تاجديني
اشاره: مقاله آقاي علي تاجديني با نام دست از طلب ندارم ـ روزنامه همشهري، صفحه انديشه، يكم مهرماه 1385ـ كه به مناسبت، به برخي از ديدگاه هاي امام خميني(ره) در باره تصوف اشاره مي كرد، با پاسخ آقاي عبدالحسين خسروپناه از قم مواجه شد. نوشته حاضر پاسخ آقاي تاجديني است بر نقد آقاي خسروپناه. نوشته آقاي خسروپناه در همين صفحه در تاريخ۱۶‎/۷‎/۸۵ به چاپ رسيده است.
۱ - نويسنده امام خميني و تصوف انگيزه خود از نوشتن نقد را چنين مي نويسد: مقاله دست از طلب ندارم آقاي علي تاجديني را كه در روز شنبه مورخ يكم مهر ماه 1385 در روزنامه همشهري به انتشار رسيد، مطالعه كردم و بر خود لازم ديدم تا براي روشنگري خوانندگان به پاره اي از بدعت هاي صوفيان اشاره كنم . اما مگر مقاله اينجانب دفاع از بدعت هاي صوفيان بوده كه ايشان اقدام به طرح بدعت هاي صوفيان نموده است!
هر كس كه در تاريخ ادبيات به نام صوفي ياد شده لزوماً اهل بدعت نيست، بلكه بسياري از آنان در حد عالي از تعبد و تشرّع بوده اند. كافي است به برخي منابع مشهور نظير مقالات شمس تبريزي و مثنوي مراجعه و نقدهاي ايشان بر صوفيان با تأمل نگريسته شود. اغلب نقدهاي شمس تبريزي به برخي بزرگان صوفيه مبتني بر عدم متابعت كامل آنان در تطبيق اعمالشان با شريعت نبوي بوده است.
نكته ديگري كه نويسنده محترم مرقوم كرده اند چنين است. واژه صوفي در طول تاريخ گرفتار تطورات گوناگوني شده است. اين واژه نخستين بار توسط ابوهاشم صوفي يكي از صوفيان قرن دوم هجري، به كار رفت و امام صادق(ع) به نقل از امام عسگري(ع)، او و مذهبش را بدعت گذار معرفي كرد. اما بعدها فرقه هاي صوفيه با شدت و ضعف به پاره اي از انحرافات ديگر مبتلا شدند و برخي نيز تلاش كردند تا به اصلاح امور عرفاني بپردازند. به همين دليل،  عارف وارسته مرحوم آقا سيدعلي قاضي طباطبايي و آيت ا... بهجت با همه مقامات عرفاني كه داشتند از به كارگيري لفظ صوفي برخود پرهيز مي كردند.
اين گونه نيست كه مؤلف محترم گمان كرده و منشأ تصوف را تنها به فرهنگ اسلامي ارجاع داده است. اگر وي آثار مورخان عرفان و تصوف معاصر مانند دكتر زرين كوب و سعيد نفيسي را مطالعه مي كرد، به عوامل پيدايش تصوف پي مي   برد. به  هر حال نبايد نويسنده محترم همه عارفان را با فرقه هاي بدعت آور صوفيان يكي پندارد و جريان عرفاني سيد علي شوشتري و استادش ملامحمدعلي جولاگر دزفولي را (كه متأسفانه مؤلف محترم با دقت هم گزارش نداده) با جريان و فرقه گناباديه يكي بداند.
۲ - آنچه اهميت دارد حقيقت تصوف است و نه لفظ صوفي و تصوف. در كتب مرحوم زرين كوب و فروزا ن فر و يا كتابهاي تاريخ ادبيات ذبيح ا... صفا و كتاب هاي تاريخ تصوف آن گاه كه از ميراث صوفيه سخن مي گويند بسياري از عارفان درجه يك تمدن اسلامي از بايزيد و حلاج و ابن عربي و سنايي و حافظ و مولانا و شمس و عطار را به لفظ صوفي ياد كرده اند. آيا به صرف آنكه چون ابن عربي را صوفي خوانده اند، وي دشمن شريعت و مصداق نقد امام صادق(ع) است. آنچه را كه امام صادق(ع) نقد مي كرد نقد معنا بود و نه نقد لفظ. متصوفه اي كه با امام صادق(ع) ديدار كردند و قصه اش در كتب روايي موجود است، ولايت امام صادق(ع) را تمام و كمال قبول نداشتند و حال آنكه در تاريخ اسلام كساني با عنوان صوفي ياد شده اند كه از شيعيان خالص ائمه(ع) بوده اند. همان مرحوم قاضي كه مي گوييد از اينكه صوفي خوانده شود پرهيز داشت(كه نمي دانم از كجا نقل كرده ايد) درباره  صوفيان بزرگ تاريخ اسلام تعابير جالبي دارد. وي محي الدين را از كاملين مي دانست(1). به نظر آقاي قاضي بعد از مقام عصمت و امامت در ميان رعيت احدي در معارف عرفاني و حقايق نفساني در حد محي الدين عربي نيست و كسي به او نمي رسد و نيز مي فرمود كه ملاصدرا هر چه  دارد از محي الدين دارد و در كنار سفره  او نشسته است. (2) و نيز حاج سيدهاشم حداد درباره  نظر  آقاي قاضي نسبت به مولانا مي گويد: علاقه مخصوصي به مولانا داشتند و او را عارفي رفيع مرتبه مي دانستند، به اشعار وي استشهاد مي نمودند و او را از شيعيان خاص امير ا لمؤمنين(ع) مي شمردند. مرحوم قاضي قائل بودند كه محال است كسي به مرحله  كمال برسد و حقيقت ولايت براي او مشهود نشود. وصول توحيد فقط از ولايت است و ولايت و توحيد يك حقيقت مي باشند. بنابراين بزرگان از معروفين و مشهورين عرفا كه اهل سنت بوده اند يا تقيه مي كرده اند و در باطن شيعه بوده اند و يا به كمال نرسيده اند. (3)
ايشان در يكي از نامه هايشان به شهيد دستغيب مرقوم داشته اند: ما و شما هيچ گاه از مثنوي مولانا بي نياز نخواهيم بود. (4)
اما اينكه نويسنده محترم مرقوم داشته اند كه امثال علامه طباطبايي و آيت ا... بهجت از ناميده شدن به صوفي ابا داشته اند، علتي دارد كه خوب است در اين جا بازگو شود. مرحوم مطهري آن گاه كه طبقات صوفيه را در تاريخ اسلام بازگو مي كنند، همين نكته را رمزگشايي كرده  اند. ايشان سلسه هاي صوفيه را تا پايان قرن نهم توضيح مي دهند و آن گاه در مورد قرن هاي بعد مي گويند: از اين به بعد به نظر ما عرفان شكل و وضع ديگري پيدا مي كند. تا اين تاريخ شخصيت هاي علمي و فرهنگي عرفاني همه جزء سلاسل رسمي تصوف اند و اقطاب صوفيه شخصيت هاي بزرگ فرهنگي عرفان محسوب مي شوند و آثار بزرگ عرفاني از آنهاست. از اين به بعد شكل و وضع ديگري پيدا مي شود اولاً ديگر اقطاب صوفيه همه يا غالباً آن برجستگي علمي و فرهنگي كه پيشينيان داشته اند را ندارند. شايد بشود گفت كه تصوف رسمي از اين به بعد بيشتر غرق آداب و ظواهر و احياناً بدعت هايي كه ايجاد كرده است مي شود. ثانياً  عده اي كه داخل در هيچ يك از سلاسل تصوف نيستند، در عرفان نظري محيي الدين متخصص مي شوند كه در ميان متصوفه رسمي نظير آنها پيدا نمي ِشود. مثلاً صدرالمتألهين شيرازي متوفي در سال 1050 و شاگردش فيض كاشاني متوفي در 1091 و شاگرد شاگردش قاضي سعيد قمي متوفي 1103 آگاهي شان از عرفان نظري محي الديني بيش از اقطاب زمان خودشان بوده  است، با اينكه جزء هيچ يك از سلاسل تصوف نبوده اند. اين جريان تا زمان ما ادامه داشته است. مثلاً  مرحوم آقامحمدرضا حكيم قمشه اي و مرحوم آقا ميرزا هاشم رشتي از علما و حكماي صد ساله اخير، متخصص در عرفان نظري اند بدون آ نكه خود عملاً جزء سلاسل متصوفه باشند. (5)
نكته  ديگري كه در مقاله امام خميني و تصوف به صورت سر بسته ادعا شده، پيدايش تصوف در خارج از فرهنگ اسلامي است. برخي مستشرقين اصرار داشته و دارند كه عرفان و انديشه هاي لطيف عرفاني همه از خارج جهان اسلام راه يافته است.
گاهي براي آن ريشه مسيحي قائل مي شوند و گاهي آن را عكس العمل ايراني ها عليه اسلام و عرب مي خوانند و گاهي آن را در بست محصول فلسفه نو افلاطوني كه خود محصول تركيب افكار ارسطو و افلاطون و فيثاغورس و گنوسي هاي اسكندريه و آراء و عقايد يهود و مسيحيان بوده است، معرفي مي كنند و گاهي آن را ناشي از افكار بودايي مي دانند. (6)
ظاهراً نظر مؤلف امام خميني و تصوف آن است كه عرفان و تصوف با اسلام بيگانه است و براي آن ريشه غيراسلامي قائلند. براي رد اين نظر كه ريشه آن داوري مستشرقين است راه هاي گوناگوني وجود دارد:
اولاً با مراجعه به آثار مهم عرفان و تصوف بخوبي مي توان دريافت كه عارفان بيش از هر منبع ديگري تحت تأثير قرآن و احاديث نبوي و روايات ائمه معصومين عليهم السلام بوده اند. آن قدر كه به اعتقاد امام خميني عرفا و متصوفه سعي كرده اند به زبان دين و محتواي وحي نزديك شوند، طوايف ديگر در اسلام موفق نبوده اند.
برخي از بزرگان شيعه نظير سيدحيدر آملي در وحدت ميان تصوف و تشيّع تلاش علمي و عملي فراواني كرده اند. مهم ترين بخش كتاب جامع الاسرار در موضوع رفع تفرقه ميان اهل شريعت از شيعيان و صوفيان است. وي در دفاع از صوفيان مي نويسد: مرجع شيعه خصوصاً گروه اماميه كسي جز امير المؤمنين علي(ع) نيست و بعد از ايشان اولادشان و اولاد اولادشان كه مأخذ و مشرب و مسند علوم ايشان و مرجع اصولشان است و همين طور صوفيه حقّه كه علوم و فرقه خويش را به علي(ع) و سپس به فرزندان ايشان يكي پس از ديگري مي رسانند. (7)
نويسنده محترم امام خميني و تصوف در مقام نقد نوشته اند: نبايد نويسنده محترم جريان عرفاني سيد علي شوشتري و استادش ملامحمدعلي جولا را با جريان و فرقه گناباديه يكي بداند . من كوچكترين اشاره اي به اين مطلب نكرده ام و نمي دانم نويسنده محترم استنادشان چيست؟
اشتباه امثال نويسنده امام خميني و تصوف آن است كه تصور كرده اند كه اگر امام خميني، ابن عربي و عبدالرزاق كاشاني و سلطانعلي گنابادي را اهل معرفت دانسته اند، لزوماً طرفدار فرقه هاي صوفيه بوده اند يا با اقطاب صوفيه ارتباط و پيوستگي داشته اند و حال آنكه چنين ملازمه اي وجود ندارد. امام خميني نه تنها با فرق صوفيه ارتباط نداشتند، بلكه با برخي از اين فرق كه ريشه در اروپا و آمريكا دارند مخالف بوده اند. مشكل بر سر آن است كه بسياري از ما عادت كرده ايم كه يا دربست چيزي را بپذيريم يا دربست رد كنيم و حال آنكه خداوند در انسان قوه اي به نام انصاف قرار داده است و امام خميني به حد زيادي از اين انصاف برخوردار بود. اگر نكته مثبتي را حتي در مخالفش مي ديد ذكر مي كرد.
تفسير بيان السعاده ـ كه نويسنده تلاش نموده تا اثبات كند كه انتسابش به ملاسلطانعلي مخدوش است ـ تفسيري است عرفاني و در اختيار همه هست و خوشبختانه ترجمه هم شده است. كافي است اين تفسير با نوع تفسيرهايي كه با مذاق ابن عربي و از جمله تفاسير ملاصدرا و امام خميني نوشته شده مقايسه شود، تا روشن شود طرز تفكر و نگرش حاكم بر همه  اين تفاسير يك جور است. كدام عاقلي است كه از بيان امام نسبت به تفسير بيان السعاده به ضرورت منطقي پي برد كه پس امام جزء فرقه گناباديه بوده است؟!
در مقاله امام خميني و تصوف از قول من آمده كه تفسير ملا سلطان بهترين تفسير است. و حال آنكه عين جمله مقاله من چنين است: امام از تفاسير شيعي كه نسبت به ديگران بهتر است از مجمع البيان طبرسي و تفسير بيان السعاده ملاسلطانعلي گنابادي رئيس  فرقه گنابادي به عنوان تفسير نسبتاً خوب ياد مي كنند. آيا تعبير نسبتاً  خوب به معني بهترين تفسير است؟
از اين عجيب تر تحريفي است كه نويسنده در كلام امام خميني انجام داده است. وي مي نويسد: اين عبارت و نسبت نويسنده به امام، كذب محض است و نه تنها (امام) نفرموده كه تفسير ملاسلطان بهترين تفسير است، بلكه فرمودند كه قرآن عبارت از آن نيست كه آنها نوشته  اند. البته امام راحل در ادامه تنها نسبت به تفسير مجمع البيان مي فرمايد تفسير خوبي است. عين جمله امام را مي آورم تا نشان دهم نويسنده از روي بي دقّتي قضاوت نموده است. امام خميني(ره) در تفسير سوره حمد كه از طرف دفتر نشر آثار امام خميني منتشر شده است مي فرمايد: تفسير قرآن يك مسأله اي نيست كه امثال ما بتوانند از عهده  آن برآيند، بلكه علماي طراز اول هم كه در طول تاريخ اسلام، چه از عامه و چه از خاصه در اين باب كتاب هاي زياد نوشته اند، البته مساعي آنها مشكور است ، لكن هر كدام روي آن تخصص و فني كه داشته است يك پرده اي از پرده هاي قرآن كريم را تفسير كرده است. آن هم به طور كامل معلوم نيست بوده [باشد] مثلاً عرفايي كه در طول اين چندين قرن آمده اند و تفسير كرده اند، نظير محيي الدين در بعضي از كتابهايش، عبدالرزاق كاشاني در تأويلات، ملاسلطانعلي در تفسير، اين هايي كه طريقه شان طريقه  معارف بوده است، بعضي شان در آن فني كه داشته اند، خوب نوشته اند. لكن قرآن عبارت از آن نيست كه آن ها نوشته اند. آن، بعضي از اوراق قرآن و پرده هاي قرآن است. يا مثلا طنطاوي و امثال او و همين طور قطب هم، به يك ترتيب ديگري تفسير كرده اند كه باز غير تفسير قرآن است به همه  معاني، آن هم يك پرده اي است و بسياري از مفسرين كه از اين دو طايفه نبودند تفاسيري دارند، مثل مجمع البيان ما كه تفسير خوبي است و جامع بين  اقوال عامه و خاصه است. (8)
تعبير نويسنده از عبارت امام وارونه است. وي اين بخش از كلام امام را كه قرآن عبارت از آن نيست كه آن ها نوشته اند شاهد آورده تا نشان دهد، تفسير بيان السعاده را امام رد مي كند و حال آنكه صدر و ذيل مطلب اگر با هم در نظر گرفته شده، حكايت مي كند كه اساسا امام اين جمله را در مورد تفسير محي الدين، عبدالرزاق و اهل معرفت نيز صادق مي داند، چون هر كدام يك جنبه و يك پرده از قرآن را نمايش مي دهد و بلكه اين جمله كه قرآن عبارت از آن نيست كه آن ها نوشته اند درباره  همه تفاسير از جمله تفسير مجمع البيان نيز صدق مي كند و چنين نيست كه فرمايش امام معنايش آن باشد كه ميان تمام تفاسيري كه امام نام برده اند، تنها تفسير مجمع البيان را تفسير خوب بدانند.
متن كامل را در همشهري آنلاين بخوانيد.

تازه هاي انديشه
005811.jpg
درباره اخلاق محمدي(ص)
اخلاق بايد محمدي باشد ، تشريح گوشه اي از سيره پيامبر اعظم(ص) در بيان رهبر معظم انقلاب است كه از سوي مؤسسه پژوهشي فرهنگي انقلاب اسلامي انتشار يافته است.
گروه انديشه - اين كتاب به بازخواني برگ هايي از تاريخ پرفراز و نشيب صدر اسلام و حيات نوراني رسول اعظم(ص) مي پردازد و پرده هايي خواندني از سيره نبوي در بيان شيوا و گيراي رهبر فرزانه انقلاب راترسيم مي كند. تبيين برخي شاخصه هاي اخلاقي حكومت داري، برخورد با مردم، روحيه برادري و برابري همراه با قدرشناسي، مدارا باقشرهاي مختلف مردم و... از جمله سرفصل هايي است كه در اين كتاب مورد اشاره قرار گرفته است.دربخشي از اين كتاب مي خوانيم: ما بايد مثل پيامبر سراغ افراد برويم. درباره پيغمبر گفته شده است ايشان مثل يك پزشك دوره گرد حركت مي كرد. پزشكان در مطب خود مي نشينند تا مردم به آنها مراجعه كنند، اما پيغمبران نمي نشستند تا مردم به آنها مراجعه كنند آنها به مردم مراجعه مي كردند. در كيف دارويشان، هم وسيله مرهم گذاري داشتند هم وسيله نشترزني داشتند و هم وسيله داغ كردن زخم؛ آنجايي كه احتياج به داغ كردن داشت.
005814.jpg
اصول روش تحقيق كيفي
اصول روش تحقيق كيفي : نظريه مبنايي، رويه ها و شيوه ها، آنسلم استراس و جوليت كوربين، ترجمه بيوك محمدي، 264ص،پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.
گروه انديشه- اين كتاب توسط متخصصان نوشته شده است و برخلاف عنوانش يك كتاب مقدماتي نيست، بلكه چكيده ساليان متمادي تجربه و بررسي است و مطالب آن براي دانشجويان و استادان مفيد است.
وقتي صحبت از روش تحقيق كيفي مي شود بي درنگ مردم نگاري انسان شناسان غربي در جوامع غير غربي و به اصطلاح ابتدايي به ذهن مي آيد. با اينكه در چنين تصويري از روش، حقيقتي نهفته است، اما درباره تحقيقات كيفي اخير به ويژه دو دهه اخير اين موضوع چندان مصداقي ندارد. دانشجويان رشته هاي علوم اجتماعي با نظريه هاي كنش متقابل نمادين، روش شناسي مردمي، پديدار شناسي، نظريه عمل متقابل كه معروفيت بسياري دارند آشنا هستند. اين نظريه ها كه در روش هاي كيفي به كار گرفته مي شوند كاربرد انحصاري در زمينه مردم شناسي ندارند.

انديشه
ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
علم
شهرآرا
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  علم  |  شهرآرا  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |