چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۳۸۵
ملاحظاتي درباره پوپوليسم غربي  و  ايراني
مردم گرايي  يا عوام زدگي؟
006693.jpg
شروين وكيلي
۱ - وقتي در چشم اندازي تاريخي به جوامع و تمدن هاي انساني مي نگريم، مي بينيم كه در هريك از اين جوامع خاصيتي برجسته است و صدايي ويژه در زمينه فرهنگي هريك طنين انداز است؛تمدني مانند روم باستان را به دليل عمل گرايي، جنگ سالاري و حقوق مدار بودنش ستوده اند، همچنان كه چينيان را با محافظه كاري و سنت گرايي و ديوانسالار بودنشان و مصريان باستان را با عظمت طلبي و خاكساري شان در برابر مرگ و جهانِ پسين و اطاعتشان از فرعون مي شناسند.
در اين ميان، آنچه كه درباره آن همواره اختلاف نظر وجود داشته است، صداي خاصي است كه بر تمدن ايراني و فرهنگ ايران زمين حاكم بوده است. ايرانيان را انديشمندان گوناگون در مقاطع تاريخي مختلف همچون نمادي از اقتدار و انضباط (هرودوت)، عظمت طلبي و سلطه جويي (سيسرو و ارسطو)، تمركزگرايي سياسي و دولت گرايي (هگل)، يا سركشي و كنجكاوي و مرزشكني (مونتسكيو) دانسته اند. از تواريخ هرودوت گرفته تا نامه هاي ايراني مونتسكيو، انديشمندان بسياري در غرب به جنبه هايي ويژه از تمدن ايراني نگريسته اند و آن جنبه را با درشت نمايي اغراق آميزي نگريسته و آن را نكوهش يا ستايش كرده اند.
در سال هاي اخير كه كشورهاي وابسته به بافت فرهنگي و تاريخي ايران زمين (ايران، افغانستان، تاجيكستان و عراق) به عنوان ديگر دشمن خو و ستيزه جو در زمينه رسانه هاي عمومي بين المللي بازتعريف شده اند و خوراك برنامه هاي تبليغاتي و دستمايه بازتعريف هويت غربي قرار گرفته اند، بر ناهمخواني تمدن ايراني- اسلامي با مردم سالاري، آزاديخواهي و فردگرايي تأكيد شده است. ايران زمين چه با تعبيري ايدئولوژيك همچون محور شرارت تعريف شود و چه در قالبي مديريتي همچون خاورميانه اي آشفته ، در هر حال نوعي ديگري است كه با تعابير خاص ديگري ها برچسب خورده است و براي مصرف داخلي فرهنگ هاي غربي و با هدف تضمين انسجام هويتي ايشان طرح ريزي و تكثير شده است. تن دادنِ نخبگان فكري ايراني به اين تعابير و پذيرش منفعلانه اي كه گهگاه در مورد اين برچسب ها از خود نشان مي دهند، از سويي نشانگر بي توجهي نسبت به انگيزه ها و كاربردهاي هويت سازانه اين نگاه در جوامع سازنده شان است و از سوي ديگر بر نوعي بحران هويت و فقر تعاريف بومي در مورد ماهيت صداي ايراني دلالت دارد.
آنچه كه به تازگي در مورد ايران و ايراني بسيار به گوش مي خورد، بر محور كليدواژه مردم سازماندهي شده است. از حدود سه دهه پيش ـ بعد از بحران نفتي دهه هفتاد كه ايران همچون رقيبي براي غرب عرض اندام كرد ـ توافقي عمومي بر جهان غرب حاكم شد تا در رسانه هاي عمومي خويش تمدن ايراني را صاحب صدايي مردم زدوده بدانند. تلاش براي فروكاستن تاريخ اين سرزمين به سرگذشت شاهان، به آن جا مي انجامد كه صداي مردم و هويت مردمي را در تاريخ ايران زمين غايب بدانيم. از اين روست كه رمان نويساني مانند گريوز، مورخاني مانند كوك و فيلم هايي مانند اسكندر كبير ، بدان گرايش دارند كه ايران و ايراني را در توده اي درهم و برهم از مردمِ هويت زدوده خلاصه كنند كه توسط شاهاني ـ معمولاً خودكامه و ديوانه ـ براي فتح جهان به حركت درآمده اند و جهان متمدنِ رومي و يوناني ـ و به تازگي غربي ـ را تهديد مي كنند.
۲ - اين برداشت، طبيعي و قابل انتظار ـ و صد البته نادرست ـ بوده است. ايرانيان به راستي براي بخش مهمي از تاريخ خويش، تهديدي جدي براي سرزمين هاي پيرامون خويش محسوب مي شدند؛ همسايگاني كه بسيار دير، به دست امپراتوراني مانند اگوستوس و نويسندگاني مانند هرودوت، در قالب مفهوم غرب هويت يافتند. چه در آن هنگام كه اين غرب در ده كوره هايي يوناني در حاشيه جهان متمدن ايراني خلاصه مي شد و چه بعدها كه روميان ارتش و سپاه و سازماني دولتي تشكيل دادند، همچنان ايرانِ زرتشتي يا مسلمان تهديدي نظامي و فرهنگي محسوب مي شد. در اين زمينه عجيب نيست كه بعد از فروپاشي بلوك شرق و قحطي ديگري  كه غرب براي تعريف هويت خويش بدان نياز داشت، قرعه فال به نام ايران  و كشورهاي مقيم آن بخورد و اين جا آماج برنامه دشمن تراشي تمدن مدرن غربي قرار گيرد.
با اين وجود، همواره تعارضي كوچك در اين تصوير ساده شده از ايراني نيرومند، مهاجم، خطرناك و مخالف آزادي وجود داشته است؛ آن هم به واقعيتي ساده و انكارناپذير به نام ايرانيان مربوط مي شده است. اين حقيقت كه مردمِ ايران زمين برخلاف اين تصور ساده لوحانه، افرادي منتقد نسبت به قدرت هاي سياسي سرزمين خويش، سركش به لحاظ اقتصادي و اجتماعي و علاقه مند به اندركنش با جهان پيرامون خويش هستند، با اين برداشت ساده از تمدنِ تك صدايي ايراني نمي خواند. خودِ ايرانيان، جداي از قشر كوچكي كه همواره موضوع تبليغات غرب بوده اند، افرادي مهمان نواز نسبت به بيگانگان، مشتاق براي جذب و دروني سازي عناصر فرهنگي تازه، خلاق در دگرگون ساختن و بومي كردنِ اين عناصر و روادار نسبت به عقايد و آراي ديگران بوده اند. حتي در همين دو دهه اخير هم، كشور ايران مطلوب ترين پناهگاه براي مهاجران و پناهندگاني بوده است كه به اين قلمرو پناه مي آورده اند. بنابراين، ترفندي فرهنگي كه از ديرباز در موزائيكِ تمدني غرب سابقه داشته و در ديگري و مهاجم پنداشتنِ ايران ريشه داشته، همواره با چالشِ تجربي رفتار مردمِ ايران زمين روبه رو بوده است.اين ماجرا، با مسئله زا شدنِ مفهوم مردمِ ايران همراه بوده است. اين گرايش در ميان نويسندگان، فيلمسازان و خبرسازان غربي وجود دارد كه مردم ايران زمين را همچون زمينه اي درهم و برهم، سازمان نيافته، هويت زدوده، و بي اثر تصوير كنند كه كاملاً تابع شاهاني خودكامه هستند و برخلاف مردمِ فرديت يافته و مدرنِ غربي، از خود اراده و خواستي ندارند. از اين روست كه به ويژه از نيمه قرن بيستم به بعد، در نوشتارهاي جامعه شناسان و مفسران اجتماعي، به مردم ايران زمين همچون توده اي رشد نايافته و نابالغ به لحاظ هويتي نگاه شده است. غم انگيز آن كه همين نگرش گاه از سوي نويسندگان ايراني نيز پذيرفته شده است.
اين برداشت، با بي توجهي به حقايقي تاريخي شكل گرفته است. ايران زمين، مردمي را در بر مي گيرد كه از چند نظر در تاريخ يگانه هستند:
الف) بامدادِ اتحاد سياسي دولت ها و اقوام ساكن ايران زمين در آن هنگامي فرارسيد كه سياستمدار هوشمندي به نام كوروش موفق شد فن جلب رضايت مردم و مديريت افكار عمومي را دريابد. در تاريخ جهان، نخستين دولت بزرگي كه با استقبال مردمي و بيشتر با صلح و ابراز وفاداري خودخواسته مردم شكل گرفت، امپراتوري هخامنشي بود.
ب) بيانيه داريوش در بيستون كه شالوده نظم سياسي ايران زمين را تا هزار سال بعد تعيين كرد، سه ركن را براي دولت ايراني تعريف مي كند كه عبارتند از :1.بوم ـ زمين هاي كشاورزي و بهره وري از خاك؛ 2. شادي؛ يعني رضايت عمومي و رفاه اقتصادي ؛ 3. مردم ؛ يعني بافت جمعيتي و مردم كشور و قدرت نظامي و اقتصادي ناشي از آن. اين سه واژه بوم، مردم و شادي در بيست و پنج قرن گذشته در زبان فارسي به همين شكل باقي مانده اند و در كتيبه بيستون نيز دقيقاً به همين شكل و با همين معنا به كار گرفته شده اند. آشكارا دو تا از اين سه ركن، به شادي مردم مربوط مي شوند!
پ) مردم ايران زمين نخستين ـ و تا مدت ها تنها- مردمي بودند كه در تاريخ جهان ساخت سياسي خويش را با قيام هايي عمومي يا شورش هايي شهري برمي گزيدند. تاريخ ماد به قول هرودوت از زماني شروع مي شود كه مردم ديااوكو را به شاهي برداشتند و چرخ تاريخ ايران از قيام مزدكيان گرفته تا خيزش ابومسلم خراساني و بابك خرمدين و مشروطه و انقلاب اسلامي، همواره بر محور جنبش هاي مردمي گرديده است.از اين رو بي هويت بودنِ مردم ايران زمين، منفعل بودنشان و تحويل پذيري شان به ساخت هاي سياسي مستقر يا حاكمان خودكامه، افسانه اي  است كه مورخان غربي براي فهمِ جانبدارانه خويش از تمدن ايراني برساخته اند.
۳ - به تازگي، تعبيري تازه كه براي اشاره به اين خيزش هاي مردمي و الگوهاي دگرگوني توده اي در كشورهايي مانند ايران به كار گرفته مي شود، مفهوم پوپوليسم يا توده گرايي است. پوپوليسم، واژه اي  است كه از ريشه Populusِ لاتين به معناي مردم ـ در معناي ملت و امت، و نه گروهي از افراد ـ گرفته شده است. در فلسفه سياسي امروزين، پوپوليسم را به عنوان برچسب گرايشي سياسي به كار مي برند كه بر مبناي ستايشِ افراد عادي جامعه و ارج نهادن بر خواستها و گرايش هاي ايشان طرح ريزي شده است. سياستمداران پوپوليست كساني هستند كه زندگي افراد عادي و ميان مايه جامعه را آرماني مي دانند و خود را نماينده خواست هاي توده مردم معرفي مي كنند. معمولاً اين سياستمداران زمام جنبه هاي عمومي اجتماعي را در دست دارند و از محبوبيت برخوردارند و در عين حال به خاطر بي توجهي و يا دشمني با طبقه نخبه جامعه، از حمايت هاي فكري ايشان محروم مي شوند و به ناچار به برنامه هايي ميان مدت يا مقطعي بسنده مي كنند.مفهوم پوپوليسم در تاريخ غرب بسيار قديمي است. امپراتوراني مانند‍ ژوليوس سزار و اوكتاويانوس آگوستوس، به همراه انقلابيوني مانند اسپارتاكوس، به اين گرايش منسوب بوده اند. در دوران مدرن، پوپوليسم با مفاهيمي مانند رمانتيسم و ناسيوناليسم گره خورد. رگه اي نيرومند از پوپوليسم در آثار سوسياليست هاي فرانسوي نيز وجود داشته است. هيتلر و موسوليني به عنوان رهبران موج فاشيسمي كه در ثلث نخست قرن بيستم اروپا را درنورديدند، گرايش پوپوليستي قوي اي داشتند و با اين وجود راست و محافظه كار محسوب مي شدند. امروزه بيشتر رهبراني كه خود را پوپوليست مي نامند يا به اين نام مشهور مي شوند، مدعي فرا رفتن از تمايز سنتي راست و چپ هستند. با اين وجود از نيمه قرن بيستم به بعد پوپوليست ها بيشتر گرايشي راست دارند تا چپ. مشهورترين نمونه هاي متأخر سياستمداران پوپوليست عبارتند از خوان دومينگو پرون، يورگ هايدر و ... پوپوليسم در دو دهه اخير به طور خاص براي برچسب زدن به جريان هاي اجتماعي عامه گرا و معمولاً عوام زده به كار گرفته شده است. روايت عمومي و پذيرفته شده در رسانه هاي غربي در مورد جريان هاي اجتماعي و سياسي ايران در چند دهه اخير نيز معمولاً با همين نام شناخته شده است. جريان هاي اجتماعي چهار دهه اخير در كشورمان، به راستي هم از اين نظرها با پوپوليسم كلاسيك غربي شباهت دارند:
الف) مانند پوپوليسم كلاسيك به نام ملت و مردم آغاز مي شده اند و با نقد راديكال از شرايط موجود و شعار دستيابي سريع و انقلابي به شرايط مطلوب همراه بوده اند.
ب) جنبه اي بومي گرايانه و بيگانه ستيزانه داشته اند و با شعار احياي ارزش هاي غيرمادي و معنوي ـ به ويژه ارزشهاي ديني ـ همراه بوده اند.
پ) گرايشي ضد نخبه گرايانه داشته و اشرافيت، تخصص گرايي و نخبه گرايي فكري را نفي مي كرده اند.
با اين وجود، در مورد پوپوليست بودنِ برخي از اين جريان ها ترديد وجود دارد. در واقع، حمل مفهوم پوپوليسم بر بسياري از اين جنبش ها  ـ به ويژه انقلاب اسلامي- نوعي ساده انگاري مي نمايد؛ چرا كه تكثر نيروهاي مردمي در درون جامعه ايراني و اشكال گوناگونِ مفصل بندي نيروها و توافقشان براي دست يازيدن به حركتي مشترك را ناديده مي انگارد. كوتاه سخن آن كه، مفهوم پوپوليسم، با وجود كارآيي زيادي كه در توصيف بسياري از جريان هاي سياسي مدرن ـ حتي در جامعه خودمان ـ دارد، وقتي از حدي بيشتر و در معنايي بسط يافته به كار گرفته شود، در نهايت به همان نتيجه نادرستِ همگوني توده ايراني و هويت زدوده بودنِ مردم و در نهايت غياب مردم در صداي فرهنگ ايراني منتهي مي شود؛ نتيجه اي كه بنا بر شواهد تاريخي گذشته، چشم انداز پيشاروي ما در آينده و تجربيات امروزين ما نادرست مي نمايد.

انديشه
ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
سياست
شهرآرا
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  شهرآرا  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |