عكس ها:عليرضا بني علي
دكترمحمدرضا سركار آراني
همشهري آنلاين - به نظر پيترسنگه، انديشمند برجسته ايده سازمان يادگيرنده، يادگيري نيازمند تحول بنيادي در طرز تفكر انسان و حركت اساسي براي بازبيني پيش فرض هاي ذهني است.
چنين تصويري از يادگيري با آنچه در محاوره هاي روزمره، به معني دريافت اطلاعات، متداول است و معمولاً شوقي برنمي انگيزد بسيار تفاوت دارد. يادگيري واقعي در قلب و ذهن انسان نفوذ مي كند، موجب آگاهي و تغيير رفتار مي شود و به انسان بودن آدمي معني مي بخشد.انسان از طريق يادگيري خود را دوباره خلق مي كند و به انجام كارهايي كه تاكنون نتوانسته است، توانا مي شود. چنين يادگيري به انسان قابليت ارتباط موثر با جهان خارج از ذهن را مي دهد و از اين طريق چشم اندازهاي نويني را فراسوي او قرار مي دهد، قابليت هاي انسان را گسترش مي دهد و بر توانايي خلاقيت و نوآوري هاي او مي افزايد. به علاوه مسئوليت هاي اجتماعي نويني را به همراه مي آورد و امكان ترويج يادگيري زاينده- مبتني بر آزمون تجربه ها و بازانديشي- را فراهم مي آورد. همه ما نياز مبرمي به اين نوع يادگيري داريم؛ يادگيري كه معمولاً برونداد آموزش هاي رسمي و مدرسه اي (مدرسه به عنوان سازمان آموزشي) نيست. بلكه در نتيجه فرايند عمل پيچيده مدارسي كه ياد مي گيرند (مدرسه به مثابه سازمان يادگيرنده) پديدار مي شود. 1
آموزش مي دهيم، ياد نمي گيريم!
آموزش مدرسه اي به ما مي آموزد كه خود را در مواجهه با پيامد هاي احساس ناداني حفظ كنيم، در صورتي كه ما در زندگي اجتماعي به مهارت هاي روبه رو شدن با تهديدهاي ناشي از طرح چالش و سؤال نيازمنديم. كريس آرگريس اين وضعيت را عجز جا افتاده در انسان توصيف مي كند و يادآور مي شود انسان هاي با اين ويژگي، افرادي هستند كه به طرز شگفت انگيزي در دور نگه داشتن خود از فرصت هاي يادگيري ورزيده اند.
ناتواني يا امتناع از يادگيري از ديرباز و براي دوره هاي طولاني گريبان ما را گرفته است و آموزش هاي رسمي نيز معمولاً در تحول اين وضعيت ناكام بوده است. اصول و مباني جامعه و سازمان يادگيرنده تا حدود زيادي مي تواند به موسسات آموزشي كمك كند تا خود را متحول سازند و به افراد ياري رساند تا بر احساس ناتواني يا امتناع از يادگيري، ترس از دانستن و فرار از آگاهي فائق آيند.
به روايت پيتر سنگه انسانها به عنوان افراد سازمان اغلب به راحتي دودلي هاي خود را آشكار مي كنند و از اين كه در عالم بي خبري بمانند زياد نگران نمي شوند چون مشتاقند كه مسئوليت هاي آگاه بودن را نپذيرند و ناتواني خود را براي تغيير نشان دهند. معمولاً اين كوتاه ترين راه براي رهايي از پذيرش مسئوليت هاي اجتماعي دانستن است.
آگاهي از اين واقعيت هاي ذهني يا عيني شرط لازم براي آغاز يادگيري و آموختن از خود و ديگران و لاجرم غلبه بر ترس از دانستن است. چنين شناختي موجب مي شود تا ما خود را از حصار ذهنيت هاي مخرب آزاد كنيم و به روشني بفهميم كه كنجكاوي، برانگيختگي و تجربه گرايي جزو قابليت هاي ذاتي آدمي است. آنگاه كه آموختن را پيشه خود مي كنيم، به تدريج شروع مي كنيم تا مسائل را از جوانب ديگر نيز بررسي كنيم و آنها را به صورت يكپارچه ببينيم.
آموزش مي دهيم، ياد نمي گيريم!
آموزش مدرسه اي به ما مي آموزد كه خود را در مواجهه با پيامد هاي احساس ناداني حفظ كنيم، در صورتي كه ما در زندگي اجتماعي به مهارت هاي روبه رو شدن با تهديدهاي ناشي از طرح چالش و سؤال نيازمنديم. كريس آرگريس اين وضعيت را عجز جا افتاده در انسان توصيف مي كند و يادآور مي شود انسان هايي با اين ويژگي، افرادي هستند كه به طرز شگفت انگيزي در دور نگه داشتن خود از فرصت هاي يادگيري ورزيده اند.
ناتواني يا امتناع از يادگيري از ديرباز و براي دوره هاي طولاني گريبان ما را گرفته است و آموزش هاي رسمي نيز معمولاً در تحول اين وضعيت ناكام بوده است. اصول و مباني جامعه و سازمان يادگيرنده تا حدود زيادي مي تواند به موسسات آموزشي كمك كند تا خود را متحول سازند و به افراد ياري رساند تا بر احساس ناتواني يا امتناع از يادگيري، ترس از دانستن و فرار از آگاهي فائق آيند.
به روايت پيتر سنگه انسانها به عنوان افراد سازمان اغلب به راحتي دودلي هاي خود را آشكار مي كنند و از اين كه در عالم بي خبري بمانند زياد نگران نمي شوند چون مشتاقند كه مسئوليت هاي آگاه بودن را نپذيرند و ناتواني خود را براي تغيير نشان دهند. معمولاً اين كوتاه ترين راه براي رهايي از پذيرش مسئوليت هاي اجتماعي دانستن است.
آگاهي از اين واقعيت هاي ذهني يا عيني شرط لازم براي آغاز يادگيري و آموختن از خود و ديگران و لاجرم غلبه بر ترس از دانستن است. چنين شناختي موجب مي شود تا ما خود را از حصار ذهنيت هاي مخرب آزاد كنيم و به روشني بفهميم كه كنجكاوي، برانگيختگي و تجربه گرايي جزو قابليت هاي ذاتي آدمي است. آنگاه كه آموختن را پيشه خود مي كنيم، به تدريج شروع مي كنيم تا مسائل را از جوانب ديگر نيز بررسي كنيم و آنها را به صورت يكپارچه ببينيم.
با ايده تحليل همه مسائل زندگي، فقط از دريچه باورهاي خودمان و يافتن پاسخ آنها فاصله مي گيريم. احساس نياز به آموختن از ديگران را در خود تقويت مي كنيم و آزمون تجربه هاي خود و ديگران را پيش مي گيريم. سرانجام به تدريج به احساس اعتماد و پشت گرمي عميقي در ارتباط با آنچه با رويكردي جديد و بر اساس باورهاي نوين انجام مي دهيم، دست مي يابيم. در چنين شرايطي است كه ما مي توانيم قابليت ها، حدود اختيارات و آزادي عمل خود را در ساختن آينده مشاهده كنيم و آن را به صورت باور مشترك و همگاني درآوريم. اين خودپسندي يا غرور كاذب نيست، واقعيتي است كه در آگاهي، تفكر سيستمي، بازانديشي عمل، هماهنگي، شناخت و مهار دودلي هاي طبيعي زندگي و گذر از بسندگي و قبول نياز به آموختن رشد مي كند. اين همه زماني ما را به نقطه عزيمت براي يادگيري و نهراسيدن از دانستن مي رساند كه عميقاً آمادگي پذيرش مسئوليت هاي آگاه شدن را داشته باشيم.
اعتماد به چنين امكان و واقعيتي در جامعه بر اساس تجربه هاي دست اول افرادي كه به قدرت زندگي صادقانه و شرافتمندانه، فكر باز، نوگرايي، قبول مسئوليت و هوشمندي همه جانبه باور دارند، شكل مي گيرد. وضعيتي كه با فرهنگ رايج در جوامع سنتي كه اغلب بر سازش، ترس، محافظه كاري، پراكندگي و روحيه تدافعي استوار است، كاملاً متفاوت است.
برانگيخته مي شويم، برنامه ريزي نمي كنيم!
آرياراتن به عنوان يكي از موفق ترين مديران تغيير با مرور تجربه هاي خود در سازماندهي نيروهاي اجتماعي براي توسعه اقتصادي و اجتماعي سري لانكا مي گويد:
هنگامي كه ما شروع مي كنيم تا آهنگ تغيير را در جامعه خودمان به صدا درآوريم اولين چيزي كه با آن روبه رو مي شويم بي تفاوتي است، سپس به استهزاء گرفته مي شويم، در ادامه با سوءاستفاده از آنچه مي گوييم و يا انجام مي دهيم با ما بدرفتاري مي شود و سركوب مي شويم.
نهايتاً بزرگترين چالش ما فرامي رسد، مردم به ما احترام مي گذارند و ما را تحسين مي كنند، اين دشوارترين مرحله است.
به نظر پيتر سنگه تجربه آرياراتن به ما يادآوري مي كند كه طرح ديدگاهي نو يا ايده هاي ابتكاري ساده تر از تلاش براي تغيير جامعه اي متناسب با آن است و البته تحمل و بردباري بسياري براي به ثمر رسيدن آن نياز است. در آغاز به راحتي ممكن است انسان ها برانگيخته شوند ولي در فرايند عمل مخالفت ها به سرعت بسيج مي شوند. ترس از دانستن افراد را با خود و ديگران درگير مي كند، نزاع نابي آغاز مي شود و براي حفظ وضع موجود و اجتناب از مسئوليت بيشتر ناشي از آگاهي، همگان به تكاپو براي سازماندهي رفتارهاي تدافعي فردي و جمعي مشغول مي شوند. تصوير مبهم دستاوردهاي موجود به همراه آينده غيرقابل تصور و موعود دست به دست هم مي دهند تا موفقيت هاي به دست آمده در گام هاي نخست تغيير را به حاشيه برانند و به سرعت امكان پيشروي هر برنامه اصلاحي را از بين ببرند. اين چرخه عمل و عكس العمل در فرايندهاي گوناگون خودانديشي فردي و كوشش هاي اجتماعي براي تغيير قابل مشاهده است.
|
|
در اين كشمكش نافرجام نهايتاً نيروهاي پيروز ميدان، شكست اصلاح طلبان را جشن مي گيرند و مدعيان نوآوري را به حاشيه مي رانند. ولي ديري نمي پايد كه دوباره احترام به تغيير، نوآوري و اصلاح سر بر مي آورد. درست در زماني كه همه احساس مي كنند دشمن را از صحنه خارج كرده اند، ايده تغيير جوانه مي زند و تقريباً هدف ها، جهت گيري ها و برنامه هاي اصلاحي تازه اي براي برانگيختن همگان ارائه مي شود. تغيير محترم شمرده مي شود و البته روح برنامه هاي اصلاحي علي رغم تفاوت در روش هاي عمل، جهت گيري يكساني دارد. در چنين شرايطي مردم نفس راحتي مي كشند و اغلب تصور مي كنند وظيفه خود را به خوبي انجام داده اند. تغيير از اينجا آغاز مي شود و البته تغييرات اجتماعي راه طولاني را براي رسيدن به چنين نقطه عزيمتي طي مي كنند. پس از اين مرحله است كه رقابت هاي نفس گيري براي نحوه برنامه ريزي و سازماندهي توانايي ها در مواجهه با محدوديت ها، دودلي ها و عبور از گذرگاه هاي پرابهام، متناقض و غيرقابل اجتناب آغاز مي شود.
برخي تغييرات ذاتاً وقت گيرند و نمي توان به سرعت آنها را پيش برد. برخي ديگر ممكن است به سرعت شروع شوند و احتمالاً با موفقيت هم به پيش روند. ولي به هر ترتيب به اين نكته بسيار مهم بايد توجه كرد كه تغيير امري زمان بر است و موفقيت در آن مستلزم بردباري، سختكوشي و پايداري است. برخي تغييرات نتايج مستقيم و عيني را به همراه دارند، برخي ديگر فقط زمينه ساز موفقيت هايي در فرايند عمل اند و نيروي پيش برنده ساير تحولات محسوب مي شوند يا در كيفيت دستاوردهاي نهايي تغييرات اجتماعي متجلي مي شوند. درك دقيق چنين شرايطي لازمه تفكر راهبردي است. چون تغييرات اجتماعي اساساً در پي پذيرش مسئوليت هاي جمعي آگاه شدن شكل مي گيرند.
تفكر راهبردي اغلب مستلزم قرار گرفتن در دوراهي هاي متناقض، بغرنج و گريزناپذيري است. برخي عوامل ممكن است تغييرات اجتماعي را معني دار جلوه دهد. در عين حال هميشه شواهدي نيز وجود دارد كه ميزان خطرپذيري اجراي برنامه هاي اصلاحي را نشان مي دهد و بعضاً ابهام هاي غيرقابل انكاري را پديد مي آورد. براي مثال، ما به عنوان مدير علاقه منديم كه قدرت و اختيار را توزيع كنيم و در عين حال خواهان حفظ نفوذ خود براي هدايت و كنترل رفتار افراد در سازمان هستيم. ما آرزو مي كنيم كه سازمان ها، نهادها و ساختارهايي كه مناسبات اجتماعي را مديريت مي كنند مسئوليت هاي اجتماعي بيشتري را براي تغيير و اصلاح خود و محيط پيراموني كه در آن قرار دارند، بپذيرند در صورتي كه بيشتر آنها به ثبات، انسجام، هويت و بينش پذيرفته شده جمعي و تاريخي خود وفادارترند.
ما در جست وجوي بهره وري، خلاقيت و نوآوري بيشتري در سازمان ها هستيم. تفكر راهبردي به ما كمك مي كند تا با تجزيه و تحليل منطقي گذرگاه هاي پرابهام و متناقض، تصوير روشن تري از آينده به دست آوريم و بر دودلي ها و دل نگراني هايي كه محيط نوآوري و خلاقيت را محدود مي كنند فائق آييم و گامي به پيش نهيم.
ايده هاي راهنماي تازه اي جست وجو مي كنيم، تغيير نمي كنيم!
در دهه گذشته گفتمان جذاب و در عين حال پر جنب و جوش و انتقادي پيرامون مفهوم، اصول و مباني، عناصر سازنده، نحوه دستيابي، كاركردها و عملكردهاي جامعه و سازمان يادگيرنده شكل گرفته است. روند تحولات اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي و ... دهه گذشته در سطوح ملي، منطقه اي و بين المللي ما را نيازمند بينش و بصيرت نظري براي توسعه توانايي و جسارت در تفكر و عمل راهبردي مي كند. تقريباً همه مباحث مربوط به ماهيت و مفهوم سازمان يادگيرنده تلاش مي كنند تا افراد سازمان را ياري دهند تا به فهم مشتركي از تفكر راهبردي دست يابند، در تجربه و دانش يكديگر سهيم شوند، تصوير دقيقي از مأموريت سازمان براي همگان ارائه دهند، افراد سازماني را برانگيزند تا براي بينش و عمل يكپارچه و منطقي گردهم آيند و با يكديگر به گفت و گو بپردازند، آنها را به بازانديشي عمل خود دعوت كنند، الگوهاي ذهني مشتركي را در ميان آنها توسعه دهند، زيرساخت هاي لازم براي نوآوري و عوامل پيش برنده تغيير در سازمان را تبيين كنند، همه گاه همگان را به آزمون تجربه ها و آموختن از يكديگر ترغيب نمايند، مسئوليت هاي جمعي آگاه شدن را ترويج كنند و افراد را توانمندتر سازند تا بتوانند برترس از دانستن و حس ناتواني يا امتناع از يادگيري غلبه كنند.
به روايت پيتر سنگه و همكارانش در جامعه يادگيري سازماني، اين روزها علاقه بسيار زيادي به ايده سازمان يادگيرنده وجود دارد. ولي فراموش نكنيد كه اين ايده براي تغيير سازمان و جامعه تازه به مرحله برانگيختن احترام رسيده است. به كارگيري اين ايده در عمل نيازمند يادگيري، تفكر و برنامه راهبردي است. تفكر راهبردي از بازانديشي عمل، ارزيابي مسئوليت ها و بررسي نحوه مواجهه با چالش ها شروع مي شود و بر نقطه آغاز معيني كه مأموريت سازمان است تأكيد مي كند. اين نقطه اي است كه همه توجهات بايد به آن جلب شود، نياز واقعي سازمان بر اساس آن ترسيم مي شود و عملاً در تعيين گام هاي بعدي نقش اساسي دارد. تفكر راهبردي دقيقاً نسبت به آنچه نمي توان در سازمان از آن چشم پوشي كرد- مأموريت اصلي سازمان- حساسيت نشان مي دهد و ميزان موفقيت و خطرپذيري در راه به دست آوردن آن را به دقت ارزيابي مي كند. پويايي، انعطاف پذيري، بلندنظري و مزيت نسبي و درازمدت مأموريت اصلي سازمان در تفكر راهبردي جايگاه ويژه اي دارد. اگرچه هر سازماني واحد اجتماعي منحصر به فردي است و ويژگي هاي اختصاصي خود را دارد ولي همه سازمان ها تقريباً به روش هاي معيني تلاش مي كنند تا قابليت هاي يادگيري سازماني را در خود توسعه دهند.
انديشه ها را به ياد مي آوريم، بازانديشي نمي كنيم!
هر جامعه و سازماني محصول بينش و نحوه تفكر اعضاي آن و كيفيت تعامل ميان آنها است. اساساً ميزان توسعه اقتصادي و اجتماعي هر جامعه اي تصويري گويا از مناسبات فكري و فرهنگي آن جامعه است. بنابراين سهل انگاري در يادگيري سازماني را صرفاً نبايد در سياست ها، بودجه يا ساختار سازماني جست وجو كرد، بلكه آن را بايد در خود افراد سازمان يافت. چنين تاكيدي بر بينش، تفكر، تعامل و مناسبات اجتماعي افراد، برداشت ها و گرايش هاي غالب در ميان بسياري از افراد سازمان را در تأكيد بيشتر بر عوامل بيروني دچار آشفتگي مي كند؛ به اين معني كه آنها بايد نگاه هاي خود را از بيرون به درون خود و سازمان تغيير دهند و به جاي تأكيد بر نتيجه گرايي، به رويكرد فرايندگرايي توجه كنند.
* دانشيار دانشگاه علامه طباطبايي و مدرس مدعو دانشگاه ناگوياي ژاپن
متن كامل رادر همشهري آنلاين بخوانيد.
www.hamshahrionline.ir