شنبه ۲ دي ۱۳۸۵
سياست خارجي بلر و جانشينان
ترجمه : نيلوفر قديري
008133.jpg
سياست خارجي، از ويژگي هاي پر سرو صداي دولت كارگري توني بلر در انگليس بوده است. تقريبا همه نخست وزيران انگليس وقتي زمان طولاني تري را در اين پست مي مانند، زمان بيشتري را هم صرف سياست خارجي مي كنند. بنابراين تعجبي ندارد اگر بعد از 10سال حكومت، بلر اكنون نقش غالبي را در تدوين سياست خارجي كشورش دارد. البته در مورد بلر، تمركز سياست خارجي تحت تاثير دشواري ايفاكردن نقش محوري در مديريت اقتصاد انگليس قرار گرفته كه وزير دارايي مدت هاست آن را در اختيار دارد. وزراي ديگري كه كارشان به سياست خارجي مربوط مي شده و در اين مورد دغدغه داشته اند، آمده  و رفته اند اما نخست وزير همچنان در اين سمت باقي مانده و البته در اين راه از سوي تيمي 10نفره در ساختمان شماره 10 داونينگ استريت كه مستقل از مجلس نمايندگان عمل مي كند حمايت شده است. به همين دليل غيرمنطقي نيست اگر سياست خارجي انگليس را در دهه گذشته، سياست خارجي بلر بناميم.
شرايط از ابتدا اين گونه نبود. توني بلر پيش از نخست وزيرشدن، تمايل چنداني به سياست خارجي نشان نمي داد. از سوي ديگر انتخاب اوليه وزرا نشان داد كه سياست خارجي، محور اصلي و كانون توجه او نبوده است. رابين كوك اولين وزير خارجه بلر بود و كلر شورت اولين رئيس سازمان توسعه بين المللي. وزارت دفاع به جورج رابرتسون سپرده شد كه يكي از چهره هاي برجسته در حزب كارگر بود. اين وزرا در ابتدا خودمختاري ويژه اي داشتند و فقط در امور مربوط به اروپا بود كه بلر شخصا درگير شده بود.
سياست خارجي در دوره اول دولت حزب كارگر يعني از سال 1997 تا سال 2001 را در يك قضاوت منصفانه بايد موفقيت آميز خواند. انتقال حاكميت هنگ كنگ به چين در زمان پيش بيني شده انجام شد و به اين ترتيب انگليس آخرين منطقه استعماري را پس داد و راه را براي بهبود و ارتقاي روابط با نهادهايي چون جامعه مشترك المنافع هموار كرد. انگليس همچنين يكي از حاميان مشتاق اهداف توسعه هزاره بود كه در نشست ويژه سازمان ملل متحد در سپتامبر سال 2000 به تصويب رسيد.
پيمان آمستردام كه در ژوئن سال 1997 امضا شد فرصتي فراهم كرد تا توني بلر نشان دهد انگليس بار ديگر نقش سازنده اي در اتحاديه اروپا بازي خواهد كرد و در همين حال دورنماي عضويت قريب الوقوع انگليس را هم در يورو حفظ كرد. تصميم سال 1998 لندن براي امضاي منشور حقوق بشر اروپا و تبديل كردن آن به قانون در انگليس در ميان كشورهاي اروپايي به عنوان گامي بسيار مثبت مورد استقبال قرار گرفت. اين ادعا كه انگليس در قلب اروپاست ديگر فقط يك ادعا نبود. از سوي ديگر بلر در پي اين گام هاي اميدواركننده اوليه نشست حياتي و مهمي را با ژاك شيراك در سنت مالو در سال 1998 برگزار كرد كه در آن سنگ بناي تدوين سياست دفاعي و امنيتي بر اساس همكاري نظامي انگليس و فرانسه گذاشته شد.
البته نقاط ضعفي هم وجود داشت كه براي هر دولت تازه كاري وجود دارد. از جمله اين نقاط ضعف، ادعاي رابين كوك بود كه سياست خارجي انگليس، جنبه اخلاقي دارد. اين سخن را رسانه ها و محافظه كاران مخالف دولت، اين گونه تعبير كردند كه انگليس سياست خارجي مبتني بر اخلاق دارد. اين ادعايي بود كه بعد از فروش سلاح به چند حكومت سركوبگر و تامين سلاح براي رئيس جمهور بركنارشده سيرالئون در سال 1998 علي رغم تحريم سازمان ملل، اين ادعا را نقض كرد. امضاي پروتكل كيوتو در پايان سال 1997 اميدواركننده به نظر مي رسيد اما در آن روزها اتفاق نااميدكننده اي روي داد و آن خودداري از تحويل ژنرال پينوشه به اسپانيا براي محاكمه شدن به خاطر جناياتش و به جاي آن بازگرداندن او به شيلي براي معالجه بود. وقتي ژنرال پينوشه در رسانه ها ظاهر شد و سر حال به نظر مي رسيد، تعهد انگليس به حقوق بشر بين المللي زير سوال رفت.
آزمون بزرگ اول بلر در جنگ كوزوو در سال 1999 بود. وقوع درگيري قومي در بالكان بار ديگر مي رفت تا ناتواني اتحاديه اروپا را در مقابله با اين بحران به رخ بكشد و اختلافات ميان قدرت ها را نمايان كند. خودداري فدراسيون روسيه در حمايت از استفاده از زور از يك سو و آماده نبودن دولت كلينتون براي اعزام نيروي زميني از سوي ديگر، شرايط را دشوار مي كرد. سرانجام با تلاش بلر توافقي به دست آمد مبني بر اين كه ناتو بدون صدور قطعنامه در شوراي امنيت به بمباران بپردازد. اين تصميم به دو دليل، تصميم بسيار حساسي بود؛ اولي اين كه ناتو براي اولين بار در 50 سال گذشته به انجام اقدام تهاجمي متعهد مي شد و دوم اين كه نشان داد چگونه از زور مي توان عليه يك كشور مستقل با مشروعيت و بدون حمايت و پشتيباني سازمان ملل استفاده كرد.
منطق عمليات كوزوو در سخنراني توني بلر در آوريل 1999 در شيكاگو تشريح شد. در واقع اين سخنراني تشريح شرايطي بود كه در  آن انگليس خود را ملزم به مداخله انساني عليه يك كشور مستقل -با يا بدون تاييد و حمايت سازمان ملل- مي داند. اين يك تعهد پايان ناپذير بود كه با توجه به عدم توازن ميان منابع محدود نظامي و سياسي دردسترس و شمار زياد كشورهايي كه حقوق بشر در آنها نقض مي شود نمي توان كامل آن را اجرا كرد. بلر در آن سخنراني بدون اشاره به دشواري هاي پيش رو، خواستار تعهد طولاني مدت براي بازسازي و جامعه سازي بعد از جنگ شد. آن سخنراني، در واقع سخنراني ناپخته اي بود كه در آن هيچ اشاره  اي به تاريخ نشده بود اما ضرب آهنگ كاري پنج سال بعد را مشخص كرد و زمينه را براي مداخله نظامي در سيرالئون در سال 2000 فراهم كرد.
در سال 2001 وقتي بلر براي دومين بار انتخاب شد، مي توانست به سياست خارجي اش با  اندكي رضايت نگاه كند. او توانسته بود ميان هم پيماني با آمريكا و بودن در جايگاه قلب اروپا، نوعي توازن ايجاد كند و در اين راه از نخست وزيران پيشين انگليس موفق تر بود. جان ميجر در اثر جناح گرايي درون حزبي فلج شده و انگليس را به حاشيه اروپا رانده بود. مارگارت تاچر تاكيد زيادي بر روابط شخصي و نزديكش با ريگان مي كرد اما بلر امتيازات و اعتبار اروپايي انگليس را به خوبي نشان داده بود و در عين حال، رابطه كاري نزديكي با كلينتون برقرار كرده بود. حتي پيروزي جورج بوش هم اين شرايط را تغيير نداد.
رابطه با آمريكا
حملات تروريستي 11سپتامبر اين توازن را بر هم زد. شايد اين توازن بدون وقوع اين حملات هم به هم مي خورد. طرف اروپايي اين معادله، پيش از اين هم شروع به تكان خوردن كرده بود. انگليس از پيوستن به پول واحد اروپا سر باز زده بود و بروكسل براي لندن به مشكل تبديل شده بود. اما بلر اولين كسي بود كه مي ديد چطور آمريكا با آغاز جنگ با ترور تغيير مي كند. اين كه در روزهاي اول بلر با دولت آمريكا ابراز همدردي كند قابل درك بود اما ناكامي او در ايجاد هماهنگي و ابراز يك واكنش هماهنگ از سوي اروپا قابل تاسف است. واشنگتن در آن روزها به محل رفت و آمد رهبران و مقامات اروپايي تبديل شده بود كه هر يك براي ابراز حمايت ملي خود از آمريكا به اين كشور مي رفتند.
خطرات چنين رويكردي در ابتدا معلوم نبود. تصميم دولت بوش براي رد پيشنهاد كمك ناتو در افغانستان شرايط را پيچيده تر كرد. ايجاد يك زندان غيرقانوني در خليج گوانتانامو كه ناقض كنوانسيون ژنو است هيچ واكنشي را از سوي دولت انگليس به همراه نداشت. حتي تصميم بوش براي قراردادن ايران، كره شمالي و عراق در محور شرارت هم هيچ مخالفتي از سوي بلر به همراه نداشت. اين، در حالي بود كه انگليس با دو كشور ايران و كره شمالي رابطه ديپلماتيك دارد. تا آن لحظه هيچ ارتباطي ميان صدام و حملات 11سپتامبر به اثبات نرسيده بود. حتي اگر اروپا واكنش هماهنگي نشان مي داد باز هم تفاوتي نداشت چون نومحافظه كاران، تصميم خود را گرفته بودند. تا آن زمان اختلاف ميان اعضاي اتحاديه اروپا بر سر اتخاذ سياست در برابر آمريكا چندان زياد نبود اما در نيمه سال 2002 توني بلر به اين نتيجه رسيد كه بوش تصميم خود را براي حمله به عراق گرفته و انگليس بايد بخشي از اين ماجرا باشد. نقش انگليس ارائه پوشش ديپلماتيك و بسيج كردن متحدان اروپايي بود. اين نقطه عطف سياست خارجي بلر بود كه ميراث او را در سال هاي آينده مي سازد.
مشكل بلر چگونگي حفظ اتحاد اروپا در برابر تهديد آمريكا براي جنگ نبود. او محاسبه كرده بود كه مانند كوزوو موفقيت در ميدان جنگ هرگونه مخالف بعدي را خنثي مي كند. مشكل بلر اين بود چگونه تاييد سازمان ملل را براي جنگ به دست آورد. سپس با همكاري نزديك كالين پاول وزير خارجه وقت آمريكا قرار شد بر ضرورت ريشه كني سلاح هاي كشتار جمعي صدام تاكيد شود.
اين خطاي فاجعه باري بود. در آن زمان هنوز گزينه هاي ديپلماتيك به پايان نرسيده بود و پاي منافع ملي هم به معناي واقعي در ميان نبود. حتي اگر صدام سلاح كشتار جمعي داشت، اين سلاح ها به سوي انگليس نشانه نرفته بود. در آن زمان بلر و اطرافيانش تاكيد مي كردند كه او از نفوذ خود بر دولت بوش مي تواند براي تغيير سياست واشنگتن استفاده كند. وقتي بوش از تشكيل دو كشور مستقل در فلسطين به عنوان راه حلي براي اين مناقشه سخن گفت، بلر و تيم او آن را نشانه اي از تاثير بر سياست خارجي آمريكا خواندند. اما دليلي وجود ندارد كه اين ادعا را تاييد كند.
رابطه با اروپا
بعد و جنبه اروپايي سياست خارجي بلر از زمان حمله عراق با دشواري خاصي رو به رو شد. اين فقط به خاطر اختلافات ناشي از اين حمله نبود. راي منفي راي دهندگان در هلند و فرانسه به پيش نويس قانون اساسي اروپا اين اتحاديه را با بحران رو به رو كرد. گسترش اتحاديه اروپا هم ديگر در انگليس طرفدار نداشت و عضويت در يورو هم براي هميشه در انگليس دچار وقفه شد. به اين ترتيب، نفوذ انگليس در اروپا رو به كاهش گذاشت و مردم اروپا بيشتر از قبل از اين كه در پوسته اروپايي هستند ناخشنود بودند.
منبع : chatham house

نگاه
كاميابي ها
و ناكامي ها
گروه بين الملل - كاميابي هاي مشخص در سياست خارجي بلر  اندك است. بلر مي تواند بخشي از موفقيت تسليم سرهنگ قذافي را به نام خود ثبت كند. توافق اخير با اسپانيا بر سر تنگه جبل الطارق هم راه را براي عميق ترشدن روابط انگليس و اسپانيا هموار كرد. اما موارد نااميدي و ناكامي بسيار زياد است كه عراق بزرگترين آن است.
عواقب بعد از جنگ افغانستان با توجه به ميزان مصرف مواد مخدر در انگليس و خريد و فروش آن در خيابان هاي اين كشور نيازي به تحليل ندارد. بلر همچنين نتوانست جلوي افول جايگاه و موقعيت انگليس را در خاورميانه بگيرد.
جانشينان بعدي او اين اشتباه را نخواهند كرد. در آينده نزديك، هر كس كه در انگليس نخست وزير شود ديگر به حمايت بي چون و چرا از سياست خارجي آمريكا نخواهد پرداخت. منطق كنوني حاكم بر روابط آمريكا و اروپا اين است كه هزينه ها را يك كشور ايجاد مي كند اما فايده ميان همه كشورها تقسيم مي شود. بنابراين آمريكا فايده زيادي به كشور انگليس خارج از چارچوب اتحاديه اروپا نمي تواند برساند. حتي اگر رساندن اين فايده ممكن باشد؛ مانند صادرات تكنولوژي نظامي به هند، كنگره محافظه كار آمريكا با تصويب قانوني به دولت گوشزد مي كند كه با انگليس مانند ديگر كشورهاي اروپايي رفتار كند.
جنگ عراق هم مانند ماجراي كانال سوئز تا سال ها روابط ميان انگليس و آمريكا را تحت تاثير قرار خواهد داد. تغيير رابطه با آمريكا براي انگليس، پيامدهاي زيادي دارد كه مهم ترين آن، نقش انگليس در اتحاديه اروپاست. هيچ دولتي در انگليس و در هيچ يك از كشورهاي اروپايي نمي تواند به طور همزمان، هم از آمريكا فاصله بگيرد و هم از اتحاديه اروپا.
رابطه نزديك تر با اتحاديه اروپا، نه تنها براي دولت انگليس يك ضرورت است، بلكه روساي جمهور بعدي آمريكا هم همين خواسته را از انگليس دارند. آمريكا خواستار اتحاديه اروپايي است كه نقش و مشاركت جدي در امور بين المللي داشته باشد. انگليس اين فرصت را دارد كه اين نقش را در اروپا ايفا كند.

سياست
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
سينما
علم
شهرآرا
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  سينما  |  علم  |  شهرآرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |