دو صخره نورد نجات يافته از روزهاي پرحادثه گفتند
يك هفته جدال با مرگ در علم كوه
|
|
|
|
|
|
|
|
گروه حوادث- آخرين بازماندگان گروه 4 نفره كوهنوردي كه در صعود به قله علم كوه، در ميان برف و سرما گرفتار شده و 2 نفر از آنها در جدال با مرگ جان خود را از دست داده بودند جزئيات اين صعود مرگبار را بيان كردند.
آنها كه هنوز سوغات برف و سرماي ارتفاع 3850 علم كوه را بر چهره و دستان خود داشتند از ماجراي يك هفته جدال با مرگ در ميان برف و صخره گفتند و از جوانمردي اعضاي گروه و آخرين وداع با جسد بي جان خفته در برف دو نفر آنها. از شب هاي سرد علم كوه گفتند و از كيسه خواب خيسي كه تنها محافظ آنها در برابر زخمه هاي سرما بود. رضا عباسيان و پرويز كماسي بازماندگان گروه 4 نفره اي هستند كه بعد از مرگ دوستانشان با بالگرد سپاه نجات يافته اند. با آنها به گفت و گو نشسته ايم.
صعود مرگبار چطور آغاز شد؟
رضا عباسيان: از مدت ها پيش من و ديگر اعضاي گروه يعني پرويز كماسي و مرحوم عليرضا سليمانيان و مهدي عزيزي قصد صعود زمستانه به قله علم كوه را داشتيم، تصميم گرفتيم اين برنامه را در نيمه دوم دي ماه كه شرايط جوي مناسبتر است انجام دهيم. اوايل آبان ماه براي بارگذاري عازم منطقه شده و آذوقه مورد نياز اين صعود را به پناهگاهها منتقل كرديم و به اين ترتيب همه مقدمات صعود فراهم شد.
يكشنبه 17 دي، عازم روستاي رودبارك شديم و فرداي آن روز يعني دوشنبه عمليات صعود آغاز شد، 4 روز اول همه چيز طبق برنامه پيش مي رفت، جمعه بيست و دوم دي ماه در حالي كه 4 روز از آغاز برنامه صعود به قله مي گذشت، من به اتفاق عليرضا سليمانيان و مهدي عزيزي كمپ علم چال را به مقصد منطقه دوركابي ترك كرديم، قرار شد پرويز براي پشتيباني گروه در كمپ باقي بماند.
عصر همان روز به منطقه دوركابي رسيديم و از آن هنگام بود كه بارش سنگين برف آغاز شد، شب را در اين منطقه بسر برديم و روز شنبه در حالي كه شرايط جوي بسيار نامساعد بود تا زير منطقه سه ركابي صعود كرديم ولي از شب شنبه درحالي كه ارتباط بي سيم مان قطع شده بود مشكلات شروع شد، شرايط هر لحظه بدتر مي شد، روز يكشنبه بود كه فهميديم ديگر توان ادامه صعود را نداريم و بنابراين تصميم گرفتيم به كمپ برگرديم.
و حادثه مرگبار از اين جا آغاز شد؟
بله، شدت بارش و سرما به حدي بود كه به شدت توانمان را كاهش داده بود،اما تنها اين موضوع نبود، پس از طي مقداري از مسير متوجه شديم طناب هايمان آنقدر يخ زده كه نمي توانيم از آنها استفاده كنيم، مسير بازگشت محو شده بود، هرچه پيش مي رفتيم اميدمان كمتر مي شد.
به هر طرف كه چشم مي دوختيم، برف بود و صخره. كيسه خوابهاي ضدآبمان خيس شده بود و انگشتهايمان از سرما سياه شده بود، به همين خاطر مهدي عزيزي با شجاعت، طناب خود را بريد تا راه مناسبي براي بازگشت پيدا كند و گروه را نجات دهد.
اما در حالي كه مهدي در ميان برف و طوفان ناپديد شده بود، متوجه شدم عليرضا كه عضو باتجربه و پراميد گروه بود، هوشياري خود را از دست داده است، بدنش مثل تكه اي يخ، سرد شده بود، هر چه تلاش كردم تا به او كمك كنم فايده اي نداشت. او ديگر نفس نمي كشيد.
غمگين از حادثه اي كه رخ داده بود، تصميم گرفتم راه بازگشت را ادامه دهم،اما هنوز هيچ اثري از مهدي نبود...
در آ ن لحظات آيا به مرگ فكر مي كردي ؟
با اينكه هيچ اميدي به زنده ماندن نداشتم اما مي خواستم تمام تلاشم را بكنم، نمي خواستم تسليم شوم و بنابراين ادامه دادم، پس از طي مسافتي با جسد بي جان مرحوم مهدي كه گويا به خاطر نداشتن طناب سقوط كرده بود مواجه شدم. او جان خود را فداي نجات گروه كرده بود.
درحالي كه به شدت از مرگ او ناراحت و بي قرار شده بودم، پس از آخرين خداحافظي با او باز هم به راهم ادامه دادم.
روز دوشنبه در حالي كه فكر مي كردم ديگر همه چيز تمام شده است، براي آخرين بار شانسم را امتحان كردم و از يك مسير اتفاقي پايين آمدم و در آن موقع بود كه يكباره اميد به زندگي در من زنده شد، كمپ در فاصله اندكي از من قرار داشت، كشان كشان خودم را به آنجا رساندم. روز بعد پس از كمي استراحت در كمپ، با كمك پرويز كه در آنجا بود خودمان را به پناهگاه علم چال رسانده و از آنجا ماجرا را به ديگر كوهنوردان اطلاع داديم، اما به خاطر نامناسب بودن شرايط جوي تا روز جمعه كه بالگرد امداد سپاه با مناسب شدن شرايط پرواز به كمكمان آمد در آ نجا مانديم.
فكر مي كردي نجات پيدا كني؟
تنها به لطف خدا اميد داشتم و اينكه هرگز تنهايمان نمي گذارد.
|