پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۸۵
تأملي در عظمت و جلالت سوگ حسيني
عظمت سوگناك است
009519.jpg
پس از هر افتتاح پيامبرانه اي در تاريخ، آزادي، خلاقيت و مسئوليت نيز از نو معنا شده و تحقق پذيرفته است. قيام سوگناك عاشورا سنگر دفاع از حريم، حرمت و حقانيت چنين آزادي، خلاقيت، مسئوليت و تجربه پيامبرانه است. تيليش گفته است: عظمت سوگناك است
دكتر حكمت الله ملا صالحي
عاشورا به بيان، سوگنامه اي در ذكر رثاي عظمت مسئوليت آدمي در قبال آزادگي است؛ چرا كه آزادگي جوهره آفرينندگي و فرهنگ است. به همين خاطر، حماسه حسيني بياني از حريت سرور آزادگان جهان؛ امام حسين(ع) در برابر بندگي گروه باطل(يزيديان) است. مطلب حاضر با نگاهي به موضوع مسئوليت و ارتباط آن با آزادي و آزادگي، نگاهي تازه به حادثه عاشورا مي افكند.
***
هيچ مسئوليتي در جهان، عظيم و سنگين تر از مسئوليت انسان بودن نيست و هيچ بودني سوگناك و دشوارتر از انسان بود ن: لقد خلقنا الانسان في كبد هر آن كس كه به عظمت و جلالت آن آگاه شد و بار سنگين آن را بر شانه گرفت، رستگار در يادها و خاطره ها ماند و هر آن كس كه از بر گرفتن آن شانه تهي كرد، كسي آمد و خسي رفت.
هر انساني به گراني و عظمت بار مسئوليتي كه بر شانه مي كشد، بزرگ است. در پرده نمايش تاريخ آزاده ترين انسان ها را همواره بر صحنه بازي سنگين ترين نقش ها شاهد بوده ايم. هر وجودي هر اندازه آزادتر، مسئول تر. انسان اسير، مسئوليت پذير نيست. مناسبت ميان آزادي و مسئوليت، آزادي و تقدير، آزادي و آفرينندگي، آزادي و فرهنگ، آزادي و دين، آزادي و ايمان، بنيادين و ماهوي است. انسان مخلوقي است خلاق، آفريده اي، آفريننده و سازنده. فرهنگ كنش خلاق و فعليت و تعيين قابليت هاي وجودي اوست؛ قابليت هايي كه در عالمي از نشانه ها و نمادها، شكل ها و صورت ها خود را نمايانده و بيان كرده است. فرهنگ، كنش  آفرينندگي است و آفرينندگي، كنش  آزادي و آزادي، مسئوليت آفرين.
مسئوليت انسان بودن از آزادي او سر برمي كشد. مسئوليت در تقابل و تعارض با آزادي نيست. روياروي آن نايستاده است. مولود آزادي است و تنها در نسبت و تعامل با آن مي توان آن را درست داوري كرد و فهميد. امّا آنجا كه مسئوليت نيست، آزادي، كشمكش بي فرجام و آنارشيسم سترون است، نه بارگاه قوي و امكان خلاق و زاينده و سازنده. ما چون آزاد هستيم، مي آفرينيم و چون مي آفرينيم، آزاد هستيم. از حشرات و بقرات و بهايم نه انتظار آزادي است و نه اميد مسئوليت. آنها نه در حيطه آزادي آدمي قرار مي گيرند و نه در حوزه مسئوليت و خلاقيت. آزادي و خلاقيت ميراث مشترك انسان تاريخي شده و تاريخمند است در ساحت فرهنگ.
آزادي و خلاقيت در همه كنش هاي فرهنگي آدمي حضور دارد. اساساً هيچ شكلي از فرهنگ بدون كنش  آفرينندگي قابل تصور نيست. فرهنگ نيز پديده  اي آفريده، آفريننده، سازنده، زاينده  و فرآورنده است. پوئتيك به مفهوم جامع هلني و ارسطويي آن است. به اين معنا كه برخوردار از نظم، آهنگ يا ريتم و هماهنگي است. همان مفهوم ريشه اي و بنيادين كه مراد مارتين هايدگر نيز بود. فرهنگ ها هر گاه كه به افول رفته و به سردي گراييده و شور و زندگي، نشاط سازندگي و شوق زايندگي و ذوق خلاقيت را از كف داده اند، نظم و آهنگ بيروني و دروني آنها نيز دستخوش آشفتگي، آنارشيزم و بي نظمي شده و سرانجام فروپاشيدند.
انسان براي آزادي، خلاقيت، تعهد و مسئوليت در تاريخ بهاي سنگيني متحمل شده است. پر هزينه و سوگناك، هر بار آن را به كف آورده و از كف داده است. آزادي و مسئوليت، خلاقيت و تعهد، مفاهيم يك لايه و عريان نيستند. دلالت هاي متعارض و مبهم و معاني بسيار متفاوت اغلب از آنها افاده شده است. آزادي و مسئوليت، تعهد و خلاقيت در تاريخ مورد كژفهمي و سوءاستفاده هاي بسيار قرار گرفته اند. گاه اين را ابزار آن كرده اند، گاه از اين عليه آن بهره برده اند. انسان با حذف مسئوليت از قلمرو آزادي و تعهد از بارگاه خلاقيت مي تواند به نام آزادي و به نام آفرينندگي دست به خلق اهريمني ترين صورت ها زده و جهنمي آتشناك و تاريكستاني از كابوس هاي هراسناك بيافريند و به بردگي آزادي اي كه از مشروطيت و تقيد خود روي تافته درآيد. تعارض ميان آزادي و مسئوليت، آزادي و خلاقيت در تاريخ ديرينه است، ليكن بنيادين و ماهوي نيست. فهم ناراست و سوءاستفاده از مقوله آزادي و مسئوليت، آزادي و خلاقيت، خلاقيت و تعهد منشأ چنين تعارضي بوده است. سايه سنگين آن را بر تقدير تاريخي همه فرهنگ ها و جامعه ها، اعم از بدوي و باستاني، سنتي و مدرن، آشكارا و به روشني مي توان رويت كرد. در فرهنگ ها و جوامع بدوي تعارض و كشمكش  ميان آزادي و مسئوليت، تعهد و خلاقيت اغلب به زيان آزادي و خلاقيت به وقوع پيوسته است. اين جوامع به سبب آسيب پذيري و شكنندگي، در رويارويي با چالش ها و حوادث طبيعي و يا علل روان شناختي و جامعه شناختي ديگر به انسجام روحي، تشكل اجتماعي شديد و ادغام فرد در جمع و سيطره و سيادت و مسئوليت ها و تعهدات جمعي سخت در برابر آزادي ها و خلاقيت هاي سنت شكن و بدعت آفرين نبوغ فردي در بارگاه يا به تعبير پل تيليش متاله عارف مسلك مسيحي در بقعه قوه و امكان محصور و محبوس مي ماند و به فعليت درنمي آمد و فرد به مثابه خشتي نهاده بر خشتي ديگر در معماري جامعه و روح جمعي ادغام و استحاله مي شد و در هر مرحله سني از هنگام تولد تا مرگ مي بايست آزمون هاي آييني سخت و سنگين كه اغلب با آداب رياضت هاي نسبتاً شديد و طولاني و مناسك تشرف پيچيده كه در موارد بسيار با ابزار شكنجه و آسيب ها و آزارهاي جسمي و روحي نيز توأ م بود، پشت سر بگذارد. در چنين جوامعي تعارض ميان آزادي و مسئوليت و تقابل ميان تعهد و خلاقيت اغلب به قرباني كردن آزادي  و خلاقيت هاي فردي در محراب روحي جمعي و حيات حيثيت اجتماعي مي انجاميد. اين فرهنگ ها به دليل آن كه شأني را براي آزادي، خلاقيت، نبوغ و استعداد هاي فردي نمي پذيرفتند، هزاره ها همچنان بدوي ماندند و فشار سنگين مسئوليت و تعهد بر آزادي و خلاقيت و سركوب قابليت هاي وجودي و امكانات عظيم روحي آدمي در اين جوامع هم عرصه را بر ظهور خلاقيت ها و باليدن فرهنگ شكوفا شدن استعدادها و به بار نشستن فكرها و عقل ها و ذوق ها و ذائقه ها تنگ مي كرد و هم آن كه آنها را در مواجهه با فرهنگ ها و مدنيت  هاي آزاد و خلاق تر آسيب پذير و بي دفاع رها مي كرد.
اتفاقي نيست كه در همين دو قرن اخير اين جوامع در رويارويي با تمدن مدرن و آتشناك كه همه چيز را قرباني آزادي و خلاقيت هاي فردي مي كرد به سرعت استحاله شدند و همچون كوهي از يخ در برابر شعله هاي آتش فناوري و دانش جديد ذوب شدند و از ميان رفتند و جسم و جسد ميراث آنها را انسان شناسان عالم مدرن زير سقف و در سالن موزه هاي خود گرد آورده و به تماشا نهادند.
تقابل ميان آزادي و مسئوليت، تعهد و خلاقيت به فرهنگ ها و جامعه ها و جمعيت هاي بدوي محدود نمي شود. فرهنگ ها و مدنيت هاي عهد باستان نيز از چنين كشمكش  و تقابلي سخت رنج برده اند. داستان حماسي گيل گمش بين النهريني بازتاب كشمكش سخت و سنگين ميان آزادي و تقدير در جهان باستان است.
در عهد باستان عالم هلني بازتاب كشمكش هاي سخت ميان آزادي و تقدير، آزادي و مسئوليت را در اسطوره ها و ادبيات دراماتيك و تراژدي هاي يونان به روشني مي توان مشاهده كرد. قهرمانان و ايزدان هلني در بازي مرموز آزادي و تقدير يكي پس از ديگري به زير كشيده مي شوند. البته هر جا كه بر تقدير فائق مي آيند، آن نيز مقدر است. در همين دوره و در همان جهان هلني است كه براي نخستين بار آزادي عمل، خلاقيت، نبوغ، استعداد و ابتكار فردي هر چند نه براي همه جنس ها و قشرها، مورد عنايت و التفات جدي واقع مي شود.
دموكراسي آتن و فلسفه هلني را مي توان مولود رشد آزادي ها و خلاقيت هاي فردي و توجه به حق فرد در جامعه دانست. جهان ايراني در عهد هخامنشي مي كوشيد به نوعي تعادل و تعامل بنيادين ميان آزادي هاي فردي و مسئوليت هاي اجتماعي، خلاقيت و تعهد، حق و تقيد دست يابد. لكن ميراث كهن اقتدار شاهانه و سيطره و سيادت قدرت  شاهي در قلمرو شاهنشاهي و مسئله امنيت و سياست و ثبات، مجال تحقق، توفيق و حصول آن را نمي داد.
فلسفه هلني نيز عليرغم توانمندي هاي قابل ملاحظه اي كه در خود داشت از كشمكش هاي سخت و بازي مرموز ميان آزادي و تقدير كه روح هلني را رنج مي داد ناتوان از عبور از آن بود. تا آن كه با نفخات مسيحايي كه از سواحل شرق مديترانه به سوي سرزمين فرزندان پرومته وزيدن آغاز كرده بود توانست فرا بگذرد و آرام گيرد.
اينك احساس مي كنيم بار ديگر با همان كشمكش ها و تعارض هاي بي پايان ميان آزادي و مسئوليت آزادي و خلاقيت، تعهد و آفرينندگي دست و پنجه مي فشاريم. ليكن اين بار سخت و سنگين، پيچيده و دشوار، جهاني و جهانشمول تر. نبردي كه گويي همه چيز در محراب آزادي هاي نامشروط و خلاقيت هاي بي مهميز و اهريمني و فارغ از تعهد و بي بهره از هر شكلي از احساس مسئوليت و تقيد قرباني مي شود. ديروز مسئوليت و تعهد از آزادي و خلاقيت قرباني مي گرفت؛ اينك آزادي و خلاقيت نامشروط از مسئوليت و تعهد. ديروز آن بر اين سيادت مي كرد، اينك اين بر آن حكومت.
قرون سبز، فضاي باراني و مرطوب فرهنگ رنسانس و روشنگري در باختر زمين، خلق ارزشها، توسعه و تسري آزادي ها، شكوفايي استعدادها و تحقق حقوق فردي بسياري را به دنبال داشت. اينك همان ارزشها، آزادي ها، خلاقيت ها و حقوق فردي مراحل بحراني خود را مي آزمايد.
آزادي ها و خلاقيت هايي كه اكنون تن به هيچ تعهد، تقيد و شرط و مسئوليتي نمي سپارند. در بدويت معكوس و وارونه عالم مدرن، اين آزادي نامشروط و خلاقيت بي تقيد و تعهد است كه ديگر هيچ شرطي را نمي پذيرد.
در فرهنگ هاي بدوي به نام مسئوليت، تعهد و تقيد به آزادي و خلاقيت مجال زيستن و باليدن داده نمي شد. در بدويت عالم مدرن به نام آزادي و خلاقيت، مسئوليت، تعهد و تقيد قرباني مي شود. آنجا كه مسئوليت، مشروطيت، تعهد و تقيدي نيست، هيچ تضميني براي تحقق آزادي و ظهور خلاقيتي اصيل و احقاق حقي واقعي نيست. سؤال اساسي كه در اينجا مطرح مي شود اين است كه: آيا مي توان در سيلان و سيلاب  تجربه هاي تاريخي به همان تعادل و تعامل بنيادين و ماهوي كه در سرآغاز بحث در مناسبت ميان آزادي و مسئوليت، آزادي و خلاقيت، آزادي و مشيت الهي از آن سخن گفتيم دست يافت؟
هر شكلي از آزادي و خلاقيت انسان، آزادي و خلاقيت مشروط است همانطور كه هر شكلي از آزادي و خلاقيت الهي، بي شرط و قيد قلمرو انساني تنها در نسبت با قلمرو الهي است كه مي تواند به تعامل و تعادل بنيادين و دروني تر با هستي و جهان دست يابد. تجربه پيامبرانه بشر در تاريخ منادي چنين تعامل و تعادلي بوده است. در آزادي و خلاقيت پيامبرانه تقابل و تعارض و شكاف ميان آزادي و مسئوليت، آزادي و تقدير، آزادي و خلاقيت، خلاقيت و تعهد جاي خود را به وحدت بنيادين و ماهوي مي دهند. پيامبر وجودي است از خودرسته و وانهاده به خدايي كه مبعوث او و منادي وحدانيت اوست. به واسطه همين همسويي است كه آزادي او اراده خلاق الهي در خلق عالم و آدمي نو،  در فعل و عمل پيامبرانه تجلي يافته و به ظهور انسان و جهان نو در تاريخ مي انجامد. پيامبر هنرمند و فيلسوف و عالم و عارف و مورخ و مومن به مفهوم متداول نيست. اساساً هيچكدام از اين صفات در شأن حضور و تجربه پيامبرانه او در تاريخ نيست. او وجودي است نوراني، خليفه بالفعل خداوند. و ساحت وجود او تجليگاه آزادي و خلاقيت الهي در ساحت آزادي و خلاقيت انساني است. پيامبر به عظمت و جلالت آزادي كه به فيض آن نايل آمده مسئوليت بر شانه گرفته است. آزادي و خلاقيت پيامبرانه متعالي و والاترين مرتبه آزادي و آفرينندگي است كه بشر در ساحت تجربه تاريخي اش به آن دست يافته است.
پس از هر افتتاح پيامبرانه اي در تاريخ، آزادي، خلاقيت و مسئوليت نيز از نو معنا شده و تحقق پذيرفته است. البته نو درايتي به مفهوم ازلي است. حركت و قيام و حادثه سرخ و سوگناك عاشورا سنگر دفاع از حريم، حرمت و حقانيت چنين آزادي، خلاقيت، مسئوليت و تجربه پيامبرانه از هستي و جهان است. تيليش گفته است: عظمت سوگناك است. اين سخن حقي است. صورت هاي جلالي نيز در هنر به موازات برانگيختن احساس حيرت در روح ما در موارد بسيار با نوعي احساس عميق سوگناك توأم شده اند. مقوله زيبايي شناسي تراژديك هر جا كه با مقوله زيبايي شناسي جلال يا والا تلاقي كرده، احساس مصيبت و حيرت را توأمان زيسته ايم.
عاشورا نيز سوگناك است چون عظيم و پرجلالت است. چنانكه عيسي مسيح (ع) در قاقسا . عاشورا سوگي است عظيم و مصيبت و ماتمي سرشار از جلالت؛ چرا كه مرتبه حقانيت هر عقيده و آرماني را در رويارويي آن با مرتبه اي از باطل تجربه كرده ايم، و به عكس مرتبه بطلان، هر فكر و عقيده اي را در تعارض و تقابل آن با مرتبه اي از حق آزموده ايم؟ جدال باطل ها تأسف بار است اما سوگناك نيست.
فرهنگها هر اندازه سرنوشت آدمي را ژرف كاو و حساس تر زيسته و تجربه كرده اند، سوگناك تر شده اند. حافظ را ببينند:

كوكب بخت مرا هيچ منجم نشناخت
يارب از مادر گيتي به چه طالع زادم
تا شدم حلقه بگوش در ميخانه عشق
هر دم آيد غمي از نو به مبارك بادم
مي خورد خون دلم مردمك چشم و سزاست
كه چرا دل به جگر گوشه مردم دادم
پاك كن چهره حافظ به سرزلف زاشك
ور نه اين سيل دمادم ببرد بنيادم
شانه تاريخ متورم و خميده از كوه حوادث خونبار و انسان سوز بسيار است. چه جوي هاي خوني كه در جدال هاي فرقه اي و قومي در تاريخ به راه نيفتاده و تلخ تجربه كرده ايم، لشكركشي هاي شاهانه، نسل كشي هاي عبث و تأسف بار فرعوني، جنگ هاي جهاني و جنايات هولناكي را كه مراكز قدرت و ثروت و سلطه و سيادت و كانون هاي توطئه و آشيانه هاي استعمار و بربريت و بدويت مدرن در همين سده اخير عليه جامعه ها، جمعيت ها و فرهنگ ها و ملت هاي جهان به راه انداخته و مرتكب شده اند، زخم هاي كاري كه حوادث طبيعي بر پيكر جمعيت هاي بشري در گذشته و اكنون وارد آورده، وقتي حادثه عاشورا را به لحاظ حجم و كميت نيروهايي كه در سال 60 هجري در جنوب عراق در كربلا در برابر هم قرار گرفتند با حوادث پرحجم و سنگيني كه به آن اشاره كرديم مقايسه مي كنيم گويي موجي بوده در طوفان و سيلاب و سيلان بنيان كن رويدادهاي تاريخ آدمي.
009441.jpg
طرح: سيد حسن موسي زاده
اما چرا عاشورا در يادها و خاطره ها، جان ها و حافظه ها ماند و آن همه توفان رويدادها از يادها برفت؟ همان طور كه در جهان ذوق و هنر و زيبايي هر اثري، حس و ذوق و انديشه و خرد و خيال ما را نمي تواند برانگيزد مگر آنكه آفريده تجربه و ذوق و ذائقه و جاني اصيل و دستي توانا و وجداني نجيب و شريف بوده باشد، عاشورا نيز چنين است. همانگونه كه در هنر، اقتصاد يا قناعت استحساني نقش جدي و تعيين كننده در خلق آثار هنري داشته است، در تاريخ نيز گويي با نوعي قناعت تاريخي مواجه ايم كه هر رويدادي در آن در يادها و خاطره ها و حافظه ها به جاي نمي ماند مگر اصالت، عظمت و جلالتي از انسان بودن آدمي از ساحات و مراتب الوهي، قدسي و متعالي تر بر آن تابيده و در آن پرتو افكنده باشد. عاشورا چنين است. چنان كه عيسي مسيح (ع) در قاقسا . مي توان به فسق و نفاق فاريسيان يهود، تن وحي را به خيال به صليب آويخت؛ اما با روح القدس و كلمه  الله چه خواهيم كرد؟ مي توان پيمان شكست و ناقه صالح را پي و شكار كرد و كشت اما با روح صالح چه خواهيم كرد؟ مي توان با تيغ و تير و شمشير جنايت و جفا؛ تن هاي ياران حسيني را بريد و دريد و بر نيزه آويخت اما با آزادگي، عدالت و روح بلند و ايمان و آرمان پرجلالت و عظمت حسيني چه خواهيم كرد:
روح صالح قابل آفات نيست
زخم برناقه بود بر ذات نيست
كس نيابد بر دل ايشان ظفر
بر صدف آمد ضرر ني برگهر
روح صالح قابل آزار نيست
نور يزدان سبحه كنار نيست
جسم خاكي را بدو پيوست جان
تا بيازارند و بينند امتحان
(مثنوي معنوي)
مصيبت و ستم و جفايي را كه جاهليت وحشي اموي بر امام حسين (ع) و يارانش در محرم 60 هجري روا داشته حتي اگر هيچگاه در تاريخ اتفاق نيفتاده بود، لكن ذائقه تندرست، نبوغ هنرمندانه و ذوق زيباشناختي، فرهنگ خلاق، خرد و انديشه چابك و خيال چالاك و وجدان عدالتخواه و روح آزاد و دردمند قومي چنين حادثه اي را به شعر سروده و به نثر آفريده بود بدون ترديد براي هميشه در خور تحسين و برازنده ستايش بود.
هر آن كس كه توفيق و فضيلت گريستن در آن تعزيت و مصيبت بزرگ را يافته است بداند كه در طريقت ايمان، معنويت و آزمون حسيني در پيشگاه خداوند، هيچ عافيتي تضمين شده نيست:
در زلف چون كمندش اي دل مپيچ كانجا
سرها بريده بيني بي جرم و بي جنايت
حافظ
سوگوار و عزادار آن جانهاي عاشق و پرنده تر زمرغان هوايي به تعبير مولانا بودن توفيق و فضيلت كوچكي نيست؛ لكن فرهنگ و زندگي را به فضيلت ها، به آزادگي و تعهد و مسئوليت حسيني آراستن توفيق و فضيلتي است اصيل و ارجمندتر. گويي به هر ميزان يك عقيده، آرمان، ايمان و فكر، اصيل، حقيقي و آسماني تر، تحقق آن در زمين، رويايي تر، همانند عشق هايي كه هر اندازه روحاني و عرشي و لاهوتي نيز وصال فرشي و ناسوتي شان افسانه اي تر.
هر آن كس كه براي نان و جان و بقاي خويش كوشيد و عمر، هزينه كرد در ميراث مشترك طبيعي با جانوران سهيم شد. هر آن كس كه براي كرامت، رهايي و رستگاري ديگري جان بركف نهاد و ايستاد در پيشگاه خدا جاودانه رستگار بماند و در يادها و خاطره ها عزيز داشته شد: ان الذين امنو و عملوالصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا (مريم‎/۹۶)
در تاريخ رويدادهاي بسياري را سخت و سنگين، توفاني و موج خيز و پرغبار چون گردباد در پوسته و سطح و لايه هاي بيروني آن تجربه كرده و زيسته ايم، اما به دليل آن كه ريشه در جان ما نداشتند، چون كوهي از حباب در سيلاب و سيلان تحولات تاريخي سربر كشيده و سپس در عدم فرو برده اند. حوادثي را نيز در تاريخ زيسته و آزموده ايم كه سر از لايه هاي دروني تر تجربه و تقدير تاريخي آدمي بركشيده و حدود رابطه و ميزان نسبت ما را با چيزها آفتابي و آشكار كرده اند:
اينكه انسان بودن چه اندازه مسئوليتي خطير و حادثه اي سنگين و سوگناك است. اينكه آزادي چه اندازه مسئوليت بر شانه انسان نهاده و مي تواند تعهد آفرين باشد. اينكه چگونه بايد زيست و چگونه مي توان مرد. اينكه چگونه مي توان مصداق زنده و خلاق فضيلت هايي در ميدان عمل و آزمون بود كه بسياري ناكام در كنج حجره و خانه و خانقاه آن را طلبيده اند. اينكه چه اندازه عشق، آزادي، عدالت و حقيقت را در حضور خلاق و بازيگرانه بر صحنه زندگي و تجربه تاريخي آدمي بايد زيست و تجربه كرد. اينكه بدون خداوند بدون حضور در پيشگاه او بدون اميد و ايمان به رحمت و رحمانيت او همه چيز در سراب تهي بودگي، معنا از كف خواهد داد. همه گواه عظمت و جلالت سوگناك عاشوراست.

نگاه امروز
عرفي كردن مقدسات؟!
دكتر ايرج نعيمائي
كتب عرفاني ما در قالب ادبيات پي ريزي شده است و حتي مفاهيم و معاني احاديث را شعراي ما در قالب شعر بيان مي كردند، يعني آنچه ما در احاديث داشتيم، سعدي، نظامي و ديگران مي آمدند در قالب اشعار و در قالب كلمات موزون بيان مي كردند. اگر به نسل گذشته رجوع كنيد مي بينيد هيچ وقت بي بهره از شعر نبودند، حركتي كه در حوزه مداحي هاي جديد شروع شد ابتدا شعر را كه مبناي انديشه جامعه ما بود مورد تهاجم قرار داد و آن را شكست و آن بيان محاوره اي را وارد حوزه شعر كرد. بيان محاوره اي اولين تاثيرش اين است كه حوزه مقدسات را مي شكند. چه مقدساتي مثل آداب واجب ديني مثل نماز و روزه و حج، چه مقدساتي كه در حوزه مستحبات ما هستند مثل دعاها و نمازهاي مستحبي. حوزه مقدسات حوزه پيراسته اي است، حوزه اي است كه آداب خاص خود را دارد. بنابراين بايد در بيان تمام كساني كه به نحوي مقدسات را بر زبان مي آورند يك پسوند احترام آميز وجود داشته باشد، مانند، كلمه عليه السلام؛ متاسفانه جريان مداحي، اين حوزه را شكسته و بيان محاوره كرده است و اولين تاثيرش آن است كه فرهيختگي را از جامعه ما دور مي كند. اگر موسيقي يا مداحي يا هر چيز ديگر هنجار ايجاد نكند نمي توانيم از تاثيرات مثبت سخن بگوييم.
محاوره يعني عامه گري، محاوره يعني تقليد زودگذر. بيان محاوره فعلي ما با بيان محاوره 50 سال قبل خيلي فرق دارد. هنر معاصر تحت تاثير هنر غرب شكل گرفته است. هنري كه براساس جهان بيني مادي است و براساس اصالت علمي تجربي شكل گرفته و بنيادش در فرهنگ ما از دهه 40 به بعد شروع شده و الان به نوعي در بخش هايي در اوج خودش قرار دارد. نگراني اين است كه با آنكه در حوزه موسيقي به اندازه كافي درگيري و نگراني داريم، ولي حوزه دين كه مقدس است آلوده بشود. بنابراين مراكز فرهنگي و مراكز تصميم گيري ما بايد نظارت بكنند. چه اصراري است كه محاوره به حوزه مقدسات بيايد، مگر قرآن نفرموده كه پيامبر را با احترام خطاب كنيد، ما چرا بايد ائمه(ع) را اين گونه خطاب بكنيم، چه حقي داريم؟
حوزه دين، حوزه پسند نيست، حوزه شخصي نيست، حوزه اي است كه مربوط به كل ملت اسلام و كل تاريخ اسلام است. نمي توان اجازه داد كه به راحتي افرادي اجازه پيدا كنند در اين حوزه هر بازي بخواهند بكنند، اين حوزه، حوزه احتياط است. چرا ما فرهنگ تربيت و احترام در جامعه نداريم، اينها عمده اش به اين بخش بر مي گردد. به هر صورت در تفكر اسلامي كه انسان خليفه الله است، انسان حيوان نيست، انسان كسي است كه وظيفه اش رسيدن به جايگاه متعالي قرب به خداست و خدا امانت خودش را به او سپرده است. اگر به اين مقوله اعتقاد داريم، حداقل اين است كه فرهيختگي را برايش لازم بدانيم، حداقل يكسري آداب و رفتارها را از جهت اخلاق براي او معتقد باشيم.
از محتشم كاشاني تا شعراي ما در اين حوزه، چه در حوزه ادبيات، چه در حوزه موسيقي، كارهاي بسيار خوبي را انجام داده اند، منظور از موسيقي مذهبي، موسيقي مداحي از تعزيه گرفته تا نوحه منقبت، خيلي از چيزهاست كه...
اين تجارب هنوز در خيلي از جاها وجود دارد و از بين رفته و ناياب يا خيلي محدود شده است، اما مي شود اينها را بازسازي و دوباره احيا كرد. يعني يك بازگشت به خويشتن، بازگشت به آنچه كه به عنوان فرهنگ و اعتقادمان بايد داشته باشيم. اگر مداحان ما به اسباب هنر آراسته بشوند و به فنون مسلح بشوند و به آنچه كه انجام مي دهند مسلح بشوند در كارشان موفق ترند. تقريبا اكثر مداحان علم به آنچه كه انجام مي دهند ندارند. خيلي طوطي وار و مقلدانه عمل مي كنند و اين تقليد هم سر منشأاش همان موسيقي هاي مبتذلي است كه يا در خارج مرز يا جاهاي ديگر شكل گرفته و به نوعي كپي برداري و تقليد است. اين افراد اگر مسلح باشند به اين علم، بالطبع مجتهد مي شوند يعني خودشان قابليت پيدا مي كنند.
* مسئول بخش پژوهش موسيقي فرهنگستان هنر

نگاه
حج تمام
سجاد نوروزي
بيش از يك قرن و نيم است كه شيعيان دهه محرم را به مثابه يك ميراث فكري و عملي گرامي  مي دارند. دهه اي كه اگر چه حزن آور است، اما شعف مجاهدت راه خدا و خلق را موجب مي شود و مباني هويتي تشيع را سامان مي بخشد.
حضرت حسين (ع) خود در شرح چيستي ماهيت قيام خود فرمود: من براي اصلاح امت جدم به مجاهده برخاستم . حضرت (ع)، مفسده هايي را نه فقط در حكومت، بلكه در متن جامعه آن روزگار مشاهده كرد، كه اصلاح آن جز با يك انقلاب خونين و اثرگذار ممكن نبود. اين اصلاح طلبي انقلابي نه فقط يك حادثه تاريخي صرف يا جان باختن يكي از اولياالله، بلكه يك مكتب است كه مسئوليت هر مسلمان در رابطه با جامعه اش را گوشزد مي كند. في الواقع مكتب عاشورا كه اصل اساسي آن، عدول از بيعت با ظالم است، جهاد را به عنوان راه حل بنيادين ريشه كني مظالم سياسي و نفي روندهاي شرك آميز و مرتجعانه اي معرفي مي كند. اين امر گاه در حديث مشهور نبوي افضل الجهاد كلمه حق عند امام جائر رخ مي نماياند و گاه در قيام عملي عاشورا. بر همين روال منسجم عقيده و عمل اسلامي است، كه قيام عاشورا به عنوان مكمل رسالت نبوي نمود مي يابد. آنچه كه در دشت كربلا رخ داد تقابل ديرينه توحيد و شرك بود، با اين تفاوت كه اين بار شرك همانند بدر و احد خود را ضداسلام نمي خواند، بلكه با رخنه در جامعه اسلامي، امام جائر خود را، خليفه خدا معرفي كرد. با چنان مفسده اي است كه حسين (ع) بر آن شد تا رسالت نياي خود را در وجه و طريقه ديگري استمرار دهد، كه ان الله شاءان يراك قتيلا .
شهادت...
مصداق عبارت جليله كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا بر چه چيزي دلالت دارد؟ عاشورا و كربلا اگر به يك حادثه صرف تاريخي تقليل يابد (آن چنان كه عرفي انديشان مي خواهند) و اگر به سطح عزاداري بدون معرفت ديني تام در يك وجه زماني مشخص كاهش يابد (آنچنان كه برخي از سنت مداران تبليغ مي كنند) در واقع پيام بنيادين حضرت حسين مغفول واقع شده است و باز هم همدستي جور و جهل فاجعه اي دگر مي آفريند.
عاشورا نهضتي مداوم است. اگر شيعه را نه يك قرائت خاص بلكه قلب اسلام بدانيم، آنگاه با يك رسالت تاريخي مواجهيم كه عدول كردن از آن ، رسم شيعه بودن را به جاي نمي آورد.
شگفتا، جهاد ضدسكون و ضد تخدير حسين را برخي به ابزار سكون و درجازدن تبديل كرده اند و اگر هم علماي دين به آنها انذار مي دهند، جوابشان 50 سال است كه تغيير نكرده است، چرا كه هنوز به درك فلسفه ذاتي جهاد نائل نشده اند.
حسين يك درس بزرگتر از شهادتش به ما داده است و آن نيمه تمام گذاشتن حج و به سوي شهادت رفتن است. حجي كه همه اسلافش، اجدادش، جدش و پدرش براي احياي اين سنت جهاد كردند، اين حج را نيمه تمام مي گذارد و شهادت را انتخاب مي كند، مراسم حج را به پايان نمي برد تا به همه حج گزاران و نمازگزاران تاريخ و مومنان به سنت ابراهيم بياموزد كه اگر امامت نباشد، اگر رهبري نباشد، اگر هدف نباشد، اگر حسين نباشد و اگر يزيد باشد، چرخيدن ها بر گرد خانه خدا، با خانه بت مساوي است. اينچنين، شهادت، خود افشاكننده آن ماهيت واپس گرايانه اي است كه لُبِسَ الاسلام لُبس الفر و مقلوباً را نمود مي دهد و پروسه بسط جامعه اسلامي را به مخاطره
مي افكند.

به مناسبت سالروز در گذشت سيد رضي
سرآمد عالمان

پريش كوششي
سيد رضي، مولف عظيم الشان نهج البلاغه(ره) در سال 359 ق. ديده به جهان گشود و در سال 406ق. در سن 47 سالگي در گذشت. نامش محمد و كنيه اش ابوالحسن و لقبش رضي يا شريف رضي. نسب سيد رضي از جانب پدر با 5 واسطه به حضرت موسي بن جعفر، امام هفتم(ع) و از جانب مادر با 4 واسطه به حضرت امام زين العابدين(ع) مي رسد.
تأليفات
سيد رضي سرآمد شاعران عصر و نويسنده اي توانا و چيره دست بود. در حقيقت، مرد علم و ادب و سياست به شمار مي رفت. با كمي سني كه داشته و تمامي گرفتاري هايش توانست آثاري پر ارج از خود به يادگار بگذارد. كتاب هاي او از نثري بديع و انديشه اي پخته سرچشمه گرفته است كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم: 1 - خصائص الائمه كه در اوايل جواني تاليف كرده و در قم منتشر شده است؛ 2 - مجازات آثار النبويه، در عراق و مصر چاپ شده است؛ 3 - مجازات القرآن، چاپ شده است؛
۴ - حقائق التاويل و دقائق التنزيل، تفسيري بزرگ تر از تفسير تبيان شيخ طوسي بوده است؛ 5 - ديوان شعر؛ 6 - نهج البلاغه. مشهورترين اثر سيد رضي است كه آن را در سال 400ق. يعني 6 سال پيش از وفاتش گردآوري كرده است.
تحصيلات
سيد رضي در خردسالي همراه برادر بزرگش سيد مرتضي به استفاده علوم و فنون متداول عصر پرداخت. علم نحو و دستور زبان عرب را از محضر ابو سعيد قاضي حسن بن عبدالله بن مرزبان نحوي سيرافي و علم فقه و احكام ديني را در محضر استاد فقيهان شيخ مفيد آموخت. علم حديث را از محمد بن عمران مرزباني و ابو موسي تلعكبري و ابوابي از فقه را از محمد بن خوارزمي ، فرا گرفت. فنون بلاغت و پاره اي از علوم عربيت و ادبيات را نزد ابوالفتح ابن جني و ابن نباته آموخت. سيد رضي در فراگيري علوم بسيار كوشا بود. علوم و فنون متداول آن عصر را تا 20 سالگي تحصيل كرد و در بيشتر آنها كتاب نوشت از جمله صرف، نحو، قرائت تفسير، حديث، كلام، فقه، اصول و... يكي از بهترين تاليفات او كتاب بي همتاي نهج البلاغه است كه در سال 400ق. در سن 40 سالگي آن را گردآوري كرده است.
سيد رضي از جمله فقيهاني است كه ولايت و زعامت سياسي جامعه اسلامي را حق مسلم خود و ديگر حاكمان را حاكمان جائر مي دانست و براي استيفاي اين حق مانند پدر بزرگوارش قسمتي از مناصب سياسي و دولتي را از طرف امراي آل بويه به عهده گرفت. ماوردي معاصر سيد رضي درباره منصب نقابت نوشته است: نقيب مي بايد در ميان كليه علويان عصر 5 كار را انجام دهد: 1 - هرگاه ميان سادات و علويان نزاعي در گرفت، شخص نقيب كه سرپرست رسمي و رئيس قانوني آنهاست، بايد فصل خصومت كند و حكم او نافذ است. 2 - اموال و دارايي يتيمان سادات و علويان بايد تحت سرپرستي نقيب باشد و فقط اوست كه بايد به آن رسيدگي كند. 3 - اجراي حدود و احكام الهي درباره سادات كه گناهي مرتكب مي شوند به عهده نقيب است.
۴ - بايد دختران و زنان بي سرپرست آنان را شوهر دهد و به كار آنان رسيدگي كند. 5 - مراقبت از ديوانگان آنان و كساني كه نياز به سرپرست دارند... نقيب بايد دانشمندي مجتهد باشد تا حكم او صحيح و قضاوتش نافذ باشد. سيد رضي در سال 380ق. كه 21 ساله بود به منصب نقابت از طرف بهاءالدوله ديلمي نايل شد و تا موقعي كه القادر بالله او را عزل كرد، عهده دار اين منصب بود. سيد رضي در سال 403ق. به مقام نقيب النقبايي سراسر دنياي اسلام كه در قلمرو بني عباس بود نايل شد.
همچنين ديوان مظالم ديواني بود كه براي دادخواهي مظلومان، رسيدگي به تعدي و تجاوز واليان، عمال، كاتبان ديوان ها، برگرداندن اموال غصب شده به صاحبانشان، رسيدگي به موقوفات، محاكمه و رسيدگي به جرم افرادي كه قاضيان معمولي توانايي محاكمه آنان را نداشتند، نظارت بر امور حسبيه كه ناظران معمولي از نظارت بر آنها عاجزند و نظارت بر رعايت و اجراي نمازهاي عبادي- سياسي مانند جمعه، اعياد، حج، جهاد و... تشكيل مي شد.
يكي از منصب هاي بزرگ در آن عصر منصب ولايت حج بود. ماوردي ولايت بر حج را به 2 مرحله تقسيم كرده است: مرحله نخست قبل از رسيدن به مكه و مرحله دوم پس از رسيدن به مكه.
متن كامل را در همشهري آنلاين بخوانيد.
www.hamshahrionline.ir

انديشه
اقتصاد
سخنگاه
سياست
علم
كتاب
شهرآرا
|  اقتصاد  |  انديشه  |  سخنگاه  |  سياست  |  علم  |  كتاب  |  شهرآرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |