چهارشنبه ۸ آذر ۱۳۸۵ - سال چهاردهم - شماره ۴۱۴۵ - Nov 29, 2006
نگاهي به چند فيلم روز سينماي جهان
يك جعبه فيلم ترسناك!
003696.jpg
پوران رفيعي
چند فيلم ترسناك در ماه هاي اخير اكران جهاني شده اند؛ فيلم هايي كه بعضي از آنها مثل اره۳ نمايش شان با جنجال و سروصدا همراه بوده است؛ هر چند در برآيند نهايي، به نظر مي رسد كه اين فيلم ها هياهويي بسيار براي هيچ اند.
اره 3
اينكه ناگهان صبح از خواب بيدار شوي و خودت را در سردابه اي گرفتار غل و زنجير بيابي كه اگر كليد آن زنجيرها را تا زمان معيني پيدا نكني، خواهي مرد و براي رهايي از آن مرگ خفت بار مجبور بشوي به دنائت ديگري دست بزني و با دست خودت پايت را اره كني تا از شر آن غل و زنجيرها خلاص شوي (اينها كه گفته شد شروع قصه قسمت اول فيلم اره بود) موضوعي نيست كه به راحتي بتوان ذهن را از دلهره اش پاك كرد؛ خصوصا در جامعه اي همچون آمريكا كه بنا بر آمار، بيش از 11هزار قتل با گلوله در سال را به چشم مي بيند. اين چنين مي شود كه هرچقدر هم بخواهي به خودت بقبولاني كه همه آنچه ديده اي فقط يك فيلم بوده، باز هم آسوده نمي گيري ؛ اينها كه خوانديد، حرف هاي من نبود بلكه درددل يكي از تماشاگران آمريكايي فيلم اره ۳ است كه همين ماه پيش آن را ديده و نظرش را در سايت فيلم درج كرده است.
بدين گونه است كه قفل و زنجيرهاي سنگين تري بيرون كشيده مي شود تا به در منزل و پاركينگ و اتومبيل و... زده شود تا ناگهان صبح كه از خواب بيدار مي شوي، سر از سردابه مخوف درنياوري و با آدم ديوانه اي روبه رو نشوي كه در يك نوار كاست، پيغام گذاشته: اگر مي خواهي كليد قفلي كه تو را گرفتار كرده را پيدا كني تا از مرگ خلاص شوي، بايد آن را پشت حدقه چشمت جست وجو كني، چون آن كليد با يك عمل جراحي، در پشت كره چشمت تعبيه شده است(شروع قسمت دوم فيلم اره)! حالا در قسمت سوم، خود جناب جيگ ساو (همان مرد ديوانه) بالاخره ماسك از چهره برداشته و مي خواهد آخرين بازي اش را با شاگردش(دختري به نام آماندا) به بهانه نجات خود از مرگي دردناك انجام دهد و سرانجام هم در پايان بازي فوق مي ميرد تا خيال همه راحت شود كه عاقبت چنان سياهكاري، همين است ولي آن سرخوشي اش در هنگام مرگ و سرانجام اينكه مي شنويم قسمت چهارم اره در راه است، همه اخلاقيات انساني را وارونه كرده و تمامي خوش خيالي ها را باطل مي سازد. اما چه كسي به جاي جيگ ساو بازي مرگ ديگري را با قربانيانش شروع مي كند؟ به نظر مي آيد همسر همان خانم دكتري كه در آخرين لحظات، شاهد مرگ رنج آور او و البته جان دادن رضايت مندانه جيگ ساو است !
كشتار اره برقي تگزاس: آغاز
اين هم يك بازگشت به عقب ديگر به سبك و سياق جنگ  هاي ستاره اي و هانيبال و بت من و جن گير و... كه در دهه۷۰ با فيلم توبي هوپر آغاز شد و سال گذشته با بازسازي آن ادامه يافت. حالا تهيه كنندگان اين سريال كيلر معروف تصميم گرفته اند براي تماشاگر روشن كنند كه چي شد آن غول صورت چرمي، ساديسم آدم كشي با اره برقي پيدا كرد و چه اتفاقي افتاد كه خانواده اش آدم خوار شدند! قضيه هم برمي گردد به جنگ جهاني دوم و قحطي و بحران اقتصادي آمريكا در دهه۳۰ كه به تعطيلي كارگاه گوشت محل كار جناب صورت چرمي (كه حتي كودكي اش را هم مي بينيم كه چگونه مادرش او را به خاطر چهره وحشتناكش در بشكه هاي آشغال گوشت رها مي كند و مي رود) مي انجامد و وي قتل هاي با اره برقي را از همان جا آغاز مي كند. خب اين هم از آغاز؛ ديگر چه مي خواهيد؟!
و حالا (زمان رخداد فيلم) پس از گذشت 40سال، دو سرباز آمريكايي كه عازم جنگ ويتنام هستند، به همراه دوست دخترهايشان گرفتار اين گنده اره كار و فك و فاميل آدم خوارش مي شوند. ملاحظه مي فرماييد كه تهيه كنندگان فيلم چه موجوداتي را مخالف اعزام سربازان آمريكايي به جنگ ويتنام(در واقع تجاوز به ويتنام) نشان مي دهند!
جدايي
يك تيم از موسسه اي چندمليتي توليد سلاح هاي دفاعي آمريكا، براي تعطيلات عازم مكاني در كوه هاي اروپاي شرقي(ظاهرا در بوسني) مي شوند ولي در آنجا مورد هجوم يك گروه قاتل ديوانه قرار مي گيرند كه بر اساس يك نوع بازي شكاري، قصد كشتن تك تك آنها را دارند. البته طبيعي است كه در اين غوغاي تروريسم ،تروريسمي كه دولت و رسانه هاي آمريكايي به راه انداخته اند، گفته شود آن گروه ديوانه كشتار، از تروريست هايي هستند كه مي خواهند از مدافعان دموكراسي آمريكايي(!) انتقام بگيرند. قابل توجه اينكه جورج بوش روي مسأله نفوذ تروريست ها از سواحل آزاد آمريكا، بارها و بارها تاكيد كرده و حتي از طرف كنگره و سنا، بودجه اي اضافي در نظر گرفته شد تا دفاع از اين مرزها، قوي تر شود. به نظر مي آيد اين فيلم هم تاييد سينمايي نگراني جورج بوش باشد كه مردم آمريكا را در اختصاص بودجه هاي كلان فوق، توجيه مي كند! بازهم بگوييد سينماي آمريكا فقط سرگرمي است و با سياست و امثال آن كاري ندارد!
سايلنت هيل
فيلمي از دسته آثار ماورايي سينماي هراس كه باز هم به گذشته هاي گمشده و عذاب آور بشر امروز نقب مي زند؛ كابوس هاي دختري به نام شارون، او و مادرش رز را به شهر نامعلومي به نام سايلنت هيل مي كشاند كه گويي از 30سال پيش در اثر آتش سوزي معدن زغال سنگ متروكه شده و محل سكونت موجوداتي مخوف از عالم تاريكي گرديده است. فقط گروهي معدود از انسان ها با هدايت زني خرافاتي در ساختماني زندگي مي كنند و هربار با قرباني كردن افرادي، نيروهاي تاريكي را از خود راضي مي كنند. گويي قرار است شارون هم يكي از همين افراد باشد چرا كه اساسا به نظر مي آيد كه متولد همين سايلنت هيل است و حتي همزادي در آنجا دارد.
پايان فيلم هم در حالي كه به نظر مي آيد اميدبخش است ولي طبق معمول آثار ترسناك اخير، باز هم نشانه اي از غلبه شر بر خير را مي نماياند!(تا همچنان انسان سرگشته امروز، متوجه قدرت نيروهاي معنوي خير نشود)؛ اگرچه گويا رز و شارون از مهلكه مي گريزند و به خانه مي رسند ولي آن خانه، مكاني مثالي است مانند همان ناكجاآبادي كه فضانورد فيلم 2001: يك اديسه فضايي در پايان سفرش رسيد.
تنها نكته فيلم سايلنت هيل حضور راجر آوري به عنوان فيلمنامه نويس آن است؛ كسي كه با داستان فيلم پالپ فيكشن معروف شد و خودش هم فيلمي به نام كشتن زويي ساخت ولي سرانجام فيلمنامه ملودرام سطحي قوانين جذابيت در سال ،۲۰۰۲ همه را از وي نااميد ساخت.
مارها در هواپيما
از آن فيلم هاي مشمئزكننده كه نمونه هايش در تاريخ سينماي تجاري فراوان بوده؛ مانند حمله زنبورها يا عنكبوت ها و... . اما فضاي ناامن سفرهاي هوايي و هراسي كه پس از قضيه 11سپتامبر، مسافران پروازهاي خطوط آمريكايي را در بر گرفته، باعث شده كه برخي كمپاني ها هم به فكر بيفتند و براي دامن  زدن به اين وحشت مزمن، تريلرهاي هوايي بسازند تا هم فروش فيلم هاي توليدي شان تضمين شود و هم با ترساندن مسافران، قوانين فوق امنيتي وضع شده(كه مورد اعتراض بسياري از سازمان هاي حقوق بشري بوده) توجيه شود.
فيلم مارها در هواپيما ماجراي فوق العاده اي ندارد و خيلي سرراست همان گونه كه از عنوانش پيداست، ماجراي هجوم يك سري مار سمي به مسافران يك هواپيماي مسافري است كه از قضا، يكي از اين مسافران هم شاهد يك قتل فجيع بوده است. باز هم طبيعي است كه در اين نوع فيلم ها، عامل اصلي توزيع آن مارهاي خطرناك، همان تروريست هاي مورد علاقه همان كمپاني ها باشند(!) كه اين بار هم تيرشان به سنگ مي خورد و با تلاش آقاي ساموئل ال جكسن همه مارها به بيرون هواپيما پرتاب شده و همه چيز به خوبي و خوشي تمام مي شود! جالب است بدانيد كه كارگردان اين فيلم، قبلا بدل كار بوده و پيش از اين فيلم دو فيلم سلولي و مقصد نهايي 2 را ساخته است!
با مرگ راندن
نام ديگر اين فيلم شاهراه جن زده است كه واقعا نمي دانم درباره اش چه بنويسم! مردي كه با زني مرموز رابطه پيدا كرده، همسرش را به خاطر آگاهي از اين ماجرا مي كشد و جسدش را در صندوق عقب اتومبيلش مي گذارد؛ سپس آن زن مرموز را هم مي كشد ولي از آن پس تا پايان فيلم كه در يك شاهراه مي گذرد، مدام آن دو با سر و شكل خونين به سراغش مي روند و مي ترسانندش؛ همين!3-4 تا ژاپني يا تايواني الاصل، اين فيلم را ساخته اند؛ به هرحال آن روي سكه آنگ لي و ژانگ ييمو و كيتانو را هم بايد ديد!
تردست
تردست فيلم بامزه اي است درباره عشق ديرين يك شعبده باز(ادوارد نورتن) به دختري در وين قرن نوزدهم كه پس از سال ها دوري، وي را نامزد يك پرنس مي يابد و براي دوباره به دست آوردنش دست به يك تردستي ماهرانه مي زند. اما فيلم و شعبده بازش همچنان كه پرنس داستان فيلم را فريب مي دهد، تا آخر هم تماشاگرش را سركار مي گذارد؛ يعني تا آن لحظه اي كه پال جياماتي(كارآگاه فيلم) در ايستگاه راه آهن پي مي برد تمام قضيه احضار روح توسط شعبده باز شهر يك تردستي بوده و بس و اساسا روحي درميان نبوده است!
به اين ترتيب غرق در تصور تماشاي يك فيلم وحشت، درآخر فيلم ناگهان درمي يابيم كه با يك رمانس معمولي مواجه بوده ايم! كارگردان جوان فيلم پيش از اين، فقط يك فيلم ساخته بوده به نام مصاحبه با قاتل كه فيلمي ساده و كم خرج بوده و حالا با اين فيلم به عرصه سينماي تجاري آمريكا گام گذاشته است.

كشور هاي همسايه و وظيفه رسانه ملي
رسانه خفته
003729.jpg
ابوالفضل ابوالحسني چيمه- آيا مايه شگفتي و كمي تأسف نيست كه اكنون رؤساي جمهور عراق و تاجيكستان به زبان مادري شان با هم سخن مي گويند(كه البته زبان رسمي ايران است) و ما هيچ بهره اي از اين موضوع نمي بريم؟
به نظر مي رسد اين وظيفه ملي در جهت رسيدن به منافع ملي، بر عهده رسانه ملي باشد. امروز ايجاد ارتباط، اطلاع رساني، تغذيه فرهنگي و آگاهي بخشي از طريق شبكه هاي تلويزيوني كه پرمخاطب ترين رسانه است، بهترين و تأثيرگذارترين راه است. همان گونه كه اين سازمان براي عرب زبانان كه با ما تنها در دين مشتركند، شبكه هاي العالم و الكوثر را تأسيس كرده است كه البته لازم و شايسته بوده، بسيار بجا و بايسته است كه شبكه يا شبكه هاي بين المللي فارسي زبان با عنايت به فرهنگ مردم كشورهاي فارس زبان مثل تاجيكستان داير كند روند غالب و جو حاكم بر اين شبكه ها بايد به گونه اي باشد كه بدون برانگيختن هيچ شائبه و حساسيت سياسي و قومي يا تعرض به تماميت ارضي اين كشورها، تنها در راستاي تقويت پيوندهاي فرهنگي اين ملت، احيا و تحكيم روابط حسي و عاطفي مردمش، تسهيل روابط اقتصادي آنها و در نهايت، تقريب افكار سياسي هيأت هاي حاكمه شان گام بردارد.
وقتي در ابتداي دهه ،۹۰ اتحاد جماهير شوروي از هم پاشيد، جمهوري هاي متحد، از هم گسستند؛ كشورهاي نوپا و تازه به دوران رسيده اي كه غول ها و بچه غول هاي غربي با اشتياق وافر، آغوش شان را براي استقبال از آنها گشوده بودند و دهان شان را براي بلعيدن آنها؛ يكي بيخ گوش رقيب سابقش- كه دائم اسپوتنيك و خليج خوك ها را به رخش مي كشيد- پايگاه نظامي ساخت. ديگري به دنبال رقيب تراشي و قيمت شكني براي گاز مورد نيازش بود. يكي به فكر مصادره تاريخي بود و ديگري پي استحاله فرهنگي جمهوري هايي كه هيچ وجه اشتراكي با هم نداشتند مگر هم حزبي بودن ديكتاتورهايشان.
هيچ علاقه اي آنان را به هم پيوند نمي داد جز ايدئولوژي جعلي هيأت حاكمه شان. يك تاجيك، چه سنخيتي با يك استونيايي داشت؟ يك آذري چقدر حرف يك اوكرايني را مي فهميد؟ يك بلاروس چه از يك تركمن مي دانست؟... همه اينها را ضرب و زور دگنك استالين و رفقا و اخلافش به هم چسبانده بود. و مگر انكيزاسيون و ديكتاسيون چقدر دوام مي آورد(؟) كه خود، خوره خودش است و شاهد آن همه جمله معروف الملك يبقي مع الكفر و لايبقي مع الظلم .
و ما كه تقريباً نيمي از اين كشورها را در گذشته اي نزديك از دست داده بوديم وخود را احق و اولي از بقيه نسبت به آنان مي دانستيم، تنها كلاهي كه از اين نمد نصيبمان شد، در نتيجه سه حركت غيرموثر بود؛ اول، ارسال مقادير معتنابهي مصنوعات و محصولات كه بعضي شان به علت كمي تا قسمتي بنجل بودن، وجهه اقتصادي مان را خراب كرد. دوم، گسيل تعداد قابل توجهي تاجر- توريست كه اعمال نفرات انگشت شماري از آنها، آبروي اخلاقي مان را به باد داد و سوم، ترويج زمزمه هايي مبني بر اينكه تعدادي از اين كشورها كه طي قراردادهاي استعماري گلستان و تركمانچاي از ايران جدا شده اند و بايد بازگردانده شوند. اين فكر عملاً چنان ساده مي نمود كه حتي در داخل كشور نيز كسي وقعي به آن ننهاد و آن را جدي نگرفت. اما اگر از منظر ديگري به اين موضوع آخر نگريسته شود، حرف زياد بيراهي هم نيست؛ درست است كه برداشتن مرزهاي جعلي و قراردادي به وجودآمده بين ايران و كشورهاي آسياي ميانه و قفقاز، از نظر جغرافياي سياسي و حقوقي و منضم كردن يك كشور مشعوف و مسرور از استقلال به خاك اصلي اش غيرممكن است ولي درنورديدن مرزهاي جغرافياي انساني و فرهنگي اين كشورها خيلي مشكل نيست؛ چون اصولاً تا حدود دو قرن پيش، هيچ مرزي بين ما و آنها نبوده است و عملاً همه اين كشورها به انضمام افغانستان، بخش هاي عمده اي از پاكستان و كشمير، كشور بزرگ ايران را تشكيل مي داده اند. اگر هم كشمكشي در اين ملك پهناور بوده، براي گشاده كردن قلمرو فرمانروايي ملوك  طوايف و حداكثر حكمراني بر كل اين كشور بوده است. اشتراكات و در نگاهي عميق تر، همساني نژادي، زباني، فرهنگي و ديني مردم اين مناطق بر كسي پوشيده نيست. اگر از نمونه هاي سياسي اين همساني مانند حكمراني چندقرني بابريان بر هندوستان تا تعيين فرماندار گروزني به دست شاه عباس صفوي و... بگذريم و آنها را جزو گذشته انگاريم، از تاريخ تمدن و فرهنگ و خصوصاً قله ها و مفاخر آنها نمي توانيم گذشت چون ماندگارند. حافظي كه سمرقند و بخارا   را به ترك شيراز مي بخشد، ايراني است. از نظامي گنجه اي و خاقاني شرواني تا بوعلي سينا، از ابوريحان و خوارزمي تا علامه اقبال لاهوري و از بيدل دهلوي تا مختومقلي بيگ و... همه چهره هاي ماندگار يك فرهنگند كه امروز دست قضا و البته دست هاي ديگر، آنها را با خطوط مرزي روي نقشه، از هم جدا افكنده است. و اگر مليت را همين اشتراك يا همساني نژادي و زباني و فرهنگي و ديني بدانيم، ما امروزه نه با ملت ايران (كه هفتاد ميليون جمعيتند) بلكه با ملت ايراني روبه روييم و منافع ملي ما ايجاب مي كند كه اين مليت فراموش شده را زنده كنيم، همسان بودن شان را به يادشان بياوريم، اشتراكات شان را به رُخ شان بكشيم، اصل و اصالت شان را احيا كنيم و اين ملت را تقويت نماييم.
معلوم نيست اين موضوع مهم چرا تاكنون مغفول يا مسكوت مانده است و كم عنايتي رسانه ملي در اين زمينه تا كي ادامه خواهد يافت! نكند شاهد روزي باشيم كه تاريخ و فرهنگ و مردم اين ملت  توسط غريبه هاي بي اصل و اصالت و دايگان مهربان تر از مادر به مصادره و تاراج رود كه آن روز، انگشت حسرت به دندان گزيدن، جز درد، بهره اي نخواهد داد. البته اين يغما و غارت و هجوم، چندگاهي است كه آغاز شده است و رسانه ملي ما همچنان كم توجه است.

نگاه
نگاهي به زندگي و آثار فيليپ نوآره
گنجينه بزرگ سينماي فرانسه
003726.jpg
ترجمه: امير رضا نوري زاده
فيليپ نوآره بازيگر شاخص فرانسوي چند روز پيش درگذشت. بازيگري كه در ايران با نقش آپاراتچي فيلم سينما پارادنيرو شناخته شده است. تايم به بهانه در گذشت اين بازيگر تحليلي، درباره زندگي و آثار او منتشر كرده است كه در زير مي خوانيد:
فيليپ نوآره از جمله بازيگران پيشرو فرانسوي بود كه با سابقه فراوان در سينما و تئاتر در حدود بيش از يك صد فيلم حضور داشت و جوايز متعدد بين المللي دريافت كرد. او با اكثر كارگردانان برجسته سينماي فرانسه همكاري كرد و حتي نقش كوچكي در فيلم توپاژ (آلفرد هيچكاك، 1969) داشت. با اين وجود نوآره تا ميانسالي براي اكثر تماشاگران آمريكايي و انگليسي ناآشنا بود و جالب اين كه شهرت بين المللي اين بازيگر فرانسوي با دو فيلم ايتاليايي سينما پارادنيزو (1988) و پستچي (1994) به دست آمد، نوآره آپاراتچي جوزپه تورناتسوره در ستايش او از سينما در سينما پارادنيزو بود.
پستچي هم فيلمي خوش پرداخت و قوي از مايكل رادفورد بود كه نوآره در آن نقش پابلونرودا شاعر شيليايي را بازي مي كرد. ماجراي فيلم هم به زماني بازمي گشت كه نرودا در جزيره كاپري در تبعيد به سر مي برد. در اين فيلم ماسيمو ترويسي نقش پستچي كنجكاوي را ايفا مي كرد كه نامه هاي نرودا را به او مي رساند. اين فيلم قبل از اكران به دليل مرگ ترويسي شهرت فراواني يافت.
نوآره هرگز نامزد اسكار نشد ولي جوايز بافتا و جوايز جشنواره هاي اروپايي را به دست آورد. او براي بازي در فيلم سينما پارادنيرو جايزه هاي متعددي از جمله جايزه بافتا را دريافت كرد. او همچنين دو بار براي فيلم هاي اسلحه توپي (1976) و زندگي و ديگر هيچ (1990) جايزه سزار دريافت كرد.
زندگي و ديگر هيچ يكي از چندين فيلمي بود كه او در آنها با برتران تاورنيه كارگردان فرانسوي همكاري داشت. ديويد تامسون ذوق و استعداد نوآره را ستوده و او را با رابرت ميچم بازيگر بزرگ دهه هاي 1940 و 1950مقايسه مي كند و مي نويسد: پس از چند دهه فعاليت حرفه اي او يكي از گنجينه هاي بزرگ سينماي فرانسه است. بازيگر فوق العاده اي كه هيچ ادعايي هم ندارد. نوآره كه در سال 1930 در ليل متولد شده بود، در مركز دراماتيك غرب به مديريت راجر بلين آموزش ديد.
راجر بلين كارگردان و بازيگر فيلم در انتظار گودو (1953) بود.
پس از آن نوآره چندين سال با تئاتر ملي به عنوان يك كمدين همكاري داشت. اولين نقش او در سال 1949 در نسخه غيرموزيكال فيلم GI GI بود كه البته نام او در تيتراژ به چشم نمي خورد. پس از آن او به بازي در فيلم هاي سينمايي و تلويزيوني فرانسوي ادامه داد.
اولين موفقيت بين المللي او در فيلم زازي در مترو (لويي مال۱۹۶۰،) بود. نوآره در اين فيلم كمدي، نقش يك كارآگاه پليس را ايفا مي كرد. اولين موفقيت بين المللي نوآره در جشنواره فيلم ونيز رقم خورد؛ جايي كه او جايزه بهترين بازيگر مرد را براي فيلم Therese Des queyroux در سال 1962 به دست آورد.
او در همان سال با بازيگري فرانسوي به نام مونيك شومت ازدواج كرد كه در چندمين فيلم نيز به اتفاق هم ظاهر شدند.
نوآره قابليت بازي در نقش هاي كمدي و درام را به يك اندازه دارا بود اما هرگز نتوانست يك اسطوره سينمايي همچون مارجلو ماستروياني باشد كه در فيلم انفجار بزرگ(1973) با او همبازي بود. هرژه، خالق تن تن همواره اصرار داشت كه نوآره مي تواند گزينه خوبي براي بازي در نقش كاپيتان هادوك در داستان هاي تن تن باشد.
با افزايش شهرت نوآره تقاضا براي حضور او در نقش هاي مكمل زياد شده و علاوه بر فيلم توپاز كه به خاطر آن نامزد دريافت جايزه بهترين بازيگر نقش مكمل از انجمن ملي نقد آمريكا شد، در فيلم هاي جنگي نبرد مورفي (1971)، شب ژنرال ها (1967) با پيتر اوتول همبازي بود. همچنين نوآره از معدود بازيگران فرانسوي بود كه حضور چشمگيري در فيلم هاي انگليسي زبان داشتند.
از جمله نقش هاي به ياد ماندني ديگر او مي توان به اينها اشاره كرد: روستايي كُندذهن در فيلم الكساندر(1967 مردي كه پي به قاتل بودن پسرش مي برد در ساعت ساز سن پائولي (1974) قاضي اي كه زندگي قاتلي را بررسي مي كند در قاضي و قاتل (1976) و ژنرالي سخت گير در صحراي تاتارها (1976).
نوآره در اواخر زندگي بيشتر نقش هاي احساسي را مي پذيرفت كه از آن جمله مي توان به بازي او در فيلم سينما پارادنيرو و يا نقش دارتانيان در فيلم دختر دارتانيان (1945) در مقابل سوفي مارسبيو اشاره كرد.
دومنيك دوولپن نخست وزير فرانسه پس از مرگ نوآره درباره اش گفت: فيليپ نوآره با بازي و صداي خود مي دانست كه چگونه روح فرانسويان را تسخير كند.

شهر تماشا
اجتماعي
ادب و هنر
اقتصادي
دانش فناوري
بـورس
زادبوم
حوادث
بين الملل
فرهنگ و آموزش
سياسي
سلامت
شهري
ورزش
صفحه آخر
همشهري ضميمه
|  اجتماعي   |   ادب و هنر   |   اقتصادي   |   دانش فناوري   |   بـورس   |   زادبوم   |   حوادث   |   بين الملل   |  
|  فرهنگ و آموزش   |   سياسي   |   شهر تماشا   |   سلامت   |   شهري   |   ورزش   |   صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |