|
انديشه زادگاه حيرت
(آخر بخش) انديشيدن راههاي باريكه
تمايل باستان ، عهد فلسفي مكاتب دوره از فلاسفه "
ما و داشتند فلسفي دستگاهسازي به نسبت مشمئزكنندهاي
از ميكوشيم ، آنها انديشه واقعي كنه فهم در كه هنگامي
اين.ميافتيم زحمت به ساختهاند ، كه بناهايي پريشاني
نيازهاي از بلكه نميشود ، ناشي انديشيدن خود از تمايل
شخص اگرميشود ناشي مشروعاند ، "كاملا خودشان كه ديگري
به را سرزندگي و آن بيواسطهگي در را انديشيدن بخواهد
.آمد برخواهد آن عهده از صورت آن در بسنجد ، نتايجش وسيله
به مداوم طور به روز طي كه چيزي پنلوپه ، نقاب همانند
روز تا بازميگردد اولش حال به شب در و ميخورد تاب درون
عليرغم هايدگر ، آثار از يك هر.بياغازد نو از بعد
گونهاي به قبلياش ، شده طبع نوشتههاي به گهگاه ارجاعات
گهگاه او.ميآغازد آغاز ، از هايدگر گويي ميشود خوانده
زباني بود ، كرده وضع وي خود كه ميگيرد كار به را زباني
به كه هستند يي"ردپاها" "صرفا آن حالمفاهيم هر در كه
پيدا را خود جهت انديشه از جديدي رشته آنها ، وسيله
.ميكند
پرسش اين" كه اين بر ميورزد تاكيد كه هنگامي هايدگر
به هميشه "ضرورتا چيست ، انديشه موضوع كه انتقادي
اشارهاي كه درجايي) كه هنگامي و."دارد تعلق انديشيدن
"مجددا هميشه كه انديشيدن بيپروايي" از (ميكند نيچه به
كه ميگويد كه هنگامي و ميگويد سخن ،"ميشود آغاز
انديشيدن غربت اين به ،"دارد قهقرايي ويژگي" انديشيدن
منقاد را زمان و وجود كتاب كه هنگامي او.ميكند اشاره
نخستش تفسير كه ميكند اثبات يا ميسازد "دائمي نقد" يك
كتابش در يا "نيست پذيرفتني و معقول" افلاطوني حقيقت از
يك هميشه كه" -ميگويد سخن "عقب به نگاه" از كلي بهطور
انكار و نفي "واقعا نه "است (Retractatio) بازپيمايي
انديشيده بيشتر كه است چيزي آن بازانديشي و قبلي ، اعتقاد
.ميكند تمرين را قهقرايي سير اين -است شده
(In Zur Sache des Denken PP, 6, 30, 78)
كافي اندازه به تنها اگر انديشهوري هر
به "واقعا كه را آنچه تا بكوشد بايستي باشد ، پيرشده
"صرفا را اين و گرداند روشن شده ، ظاهر تفكرش نتايج عنوان
و":بود گفته ياسپرس به هايدگر.دهد انجام بازانديشي با
"بميري بايستي كني ، آغاز كه بخواهي "حقيقتا شما كه هنگامي
رحمت و آفت آن و است زمان لا"من" انديشيدن.
كه -ميزيند انديشيدن با كه مادامي -است انديشهوراني
انديشيدن شوق همچنينميشوند پير سالخوردگي ، بدون
مجموعه -ميكند مقهور را شخص اميال ديگر همانند
اراده با وقتي) كه ميآورد در خود تصرف به را ويژگيهايي
كه است چيزي آنها حاصل (بگيرند قرار هم كنار در اختيار و
از را فرد مايملك و -ميناميم فرد (Charecter)"خصلت" ما
كه را آنچه و ميگرداند نابود را اش"خصلت" و ميستاند وي
همانگونه.ميستاند وي دست از يورش اين مقابل در دارد
تلاطم "بحبوحه در" كه انديشهور ، "من" ميگويد هايدگر كه
آن براي كلمه واقعي معناي به زمان و "دارد جاي" طوفان
است ، بلاكيف همچنين آن ;نيست لازمان "صرفا است ، ثابت
متفكر "من".است ديگري چيز ويژهاي بهطور هميشه اگرچه
.شعور و آگاهي خود مگر است چيزي هر
در سال 1807 در هگل كه طوري همان انديشيدن ، علاوه به
چيزي" ميسازد ، خاطرنشان فلسفه درباره زيلمان به نامهاي
"من" كه نيست آن خاطر به فقط اين و "تنهايي با توام است
از "خويشتن با نجوا" عنوان تحت افلاطون كه حالتي آن در
اين به بلكه است ، تنها (e263 سوفيست ، ) ميگويد سخن آن
تابهاي و پيچ و طنينها هميشه گفتگو اين در كه است خاطر
شدني بيان كامل بهطور زبان طريق از كه هست "ناملفوظ"
نمييابند نمود روشني به و كامل بهطور نطق در و نيستند
ديگر به نه ندارند ، را ارتباط ايجاد قابليت اين بنابر و
.انديشهور خود به نه و انديشهوران
هفتم نامه در افلاطون -است "ناگفتني" امر همين "احتمالا
مشغوليت يك صورت به را انديشيدن كه -ميگويد سخن آن از
مناسب هميشه بستري حال عين در و ميآورد در عزلتگرايانه
طور به و ميرويد آن از انديشيدن كه ميسازد متنوع و
به اگرچه -كه كرد تصور خوبي به ميتوانميشود نو دائم
است ممكن انديشيدن شوق -ميكند صدق هايدگر مورد در سختي
تنهايياي با و بيافتد انسان اجتماعيترين جان به ناگهان
!درآورد روزگارش از دمار است ، انديشيدن لازمه كه
كه هايدگر مارتين اينكه فهم براي من نزد اضافي نكته اين
اميدوار ، عدهاي كه چرا.چراست و بيچون و مسلم است ، بوده
اما ;دارند آشنايي آن با توام تنهايي و انديشيدن با
.نيفكندهاند آنجا در اقامت رحل آنها كه است بديهي
با آنها و ميگيرد سبقت آنها از سادگي به حيرت كه هنگامي
ميكنند ، نرم پنجه و دست انديشيدن با آن به تسليم
درآن انساني امور كه مسكنهايي پيوستار در كه ميدانند
شدهاند جدا و كنده معموليشان و عادي مكان از ميدهد ، رخ
اين بنابر.ميگردند باز آن به دوباره زماني اندك در و
استعاري ، معناي به ميگويد ، سخن آن از هايدگر كه جايگاهي
بادهاي" اگرچه و دارد قرار بشري سكونت محلهاي از خارج
سقراطي خاطرات در آنچه مطابق) سقراط "احتمالا كه "انديشه
است ، كرده مطرح را آن كه بود كسي اولين (است آمده گزنوفون
از بادها اين باشند ، نيرومند و قوي ميتوانند "حقيقتا
.استعاريترند درجهاي "دوران طوفانهاي" استعاره
بشري ، امور سكونت محلهاي و عالم ديگر اماكن با مقايسه در
Zur sache) است "آرامش و سكوت مكان" انديشهور شخص مامن
و آرامش آن كه است حيرت خود آن "اساسا (des Denkens,P.75
سكوت همين خاطر به ;ميدهد بسط و ميآورد بار به را سكوت
فرد ، خود صداي حتي صداها ، همه از دوري كه است آرامش و
برآيد حيرت از انديشيدن اينكه براي است گريزناپذيري شرط
و آرامش اين با پيچيدن در و شدن محصور با.شود زاده و
به چيزي هر ميشود باعث كه ميدهد رخ خاصي استحاله سكوت ،
.درافتد -هايدگرياش معناي به -انديشيدن بعد داخل
با است ناچار عالم ، از ضرورياش عزلت در هميشه انديشيدن
از كه باشد داشته ارتباط وقايعي و مواد غايب ، چيزهاي
.پنهاناند مستقيم ادراك
سلبي بهطور "غالبا و نظر مقام در گاهي فقط هايدگر
چيزي ميكرد ، بودن وطن در احساس آن در كه ي"مامن" درباره
در تشكيك ميگويد كه زماني همچنين ;است كرده ابراز
نياز هيچ آن...نيست روزمره زندگي از بخشي انديشيدن
خارج" خود تشكيك نميكند ، ارضا را رايجي و اضطراري
است "ازنظام
(An introductionto Metaphysics, Anchor
Books, 1961, pp.10, 11)
در آن وارونگي و افتادگي دور -نزديكي ارتباط اين اما
باشد ، كرده عادت آن به چيزي هر كه كليدي همانند انديشيدن
غيبت ، و حضور:است افكنده سايه هايدگر آثار تمام بر
ارتباط كه -دورافتادگي و نزديكي شدن ، پنهان و شدن آشكار
حقيقت اين با -است غالب ميانشان در پيوستگي هم به و
-شود تجربه غيبت كه اين مگر باشد نميتواند حضور كه بديهي
پنهان بدون شدن كشف افتادگي ، دور بدون نزديكي همينطور
.ندارند ارتباطي -بودن
يا "وجود اعراض" كنيم ، نگاه انديشيدن جايگاه منظر از اگر
ميراند ، حكم معمولي عالم بر "وجود فراموشي و غفلت"
حيات...آشناي قلمروهاي" و انديشمند اقامتگاه كه عالمي
-انديشيدن كه چيزي آن فقدان يعني كرده ، محصور را "روزمره
آن دغدغه -ميشود مشغول غايب امر به ذات آن ، وسيله به كه
با هميشه "اعراض" اين رفتن ميان از ديگر طرف از.دارد را
دور اين و ميشود جبران انساني امور عالم از اعراض
امور اين انديشه كه نيست زماني از نمودارتر هرگز افتادگي
دنج آرامش درآن را آنها و ميكند تعمق و تامل را
كه -افلاطون بزرگ مثال ذكر با ارسطو ، بنابراين.ميآموزد
فيلسوفان به "قويا پيشتر -است توجه قابل آشكارا هنوز
پادشاهي -فيلسوف رفتن خواب در مراقب تا ميكند توصيه
.ميراند حكم انساني امور قلمرو بر كه باشند
تمام با "ابتدايياش شكل به" گاهگاهي حداقل "حيرت قوه"
گذشته در -متفكران در آن وجود ما نزد و است عجين آدميان
درون از را انديشيدن توان آنها كه چرا است ، بديهي -حال و
در كه را انديشه سلسلههاي و كشيدهاند بيرون حيرت اين
.كردهاند آشكار داشتهاند ، تناسب آنها با هرحال
عنوان به حيرت اين به شدن علاقهمند و گرويدن" هرحال به
طور به مورد اين.است ديگري موضوع "فرد دائمي اقامتگه
يقين از درجهاي با را آن ما و است بوده نادر شگفتآوري
بار يك از بيش كه كسي مييابيم ، افلاطون در مستند طور به
خود (تا 176 d173) تهئهتتوس در شديد بهطور "غالبا و
.مييابد آرامشي چنين خطر معرض در را
ميكند ، اشاره تراس اهل روستايي دختر و تالس داستان به وي
تا ميكند نگاه بالا به كه "خردمندي مرد" داستان
به دهاتي دختر و ميافتد چاه در اما ببيند را ستارهها
چه آسمان در بداند ميخواهد كه كسي:ميگويد سخره
اگر.ميماند جاهل خود پاي پيش به نسبت لاجرم ميگذرد ،
-است شده خاطر رنجيده خيلي تالس كنيم اعتماد ارسطو به
به را وي داشتند عادت پيروش همشهريان كه هنگامي از بيشتر
روغنگيري در بسيار تعمق با و -كنند مسخره فقرش خاطر
ثروتمند كه است آسان "عاقل انسانهاي" براي كه كرد ثابت
باشند داشته آن به بسياري تمايل اگر شوند ،
چون ميداند ، كسي هر كه چنان و (Politics,1259 a ff)
تراسي بچه خنده ننوشتهاند ، دهاتي رادختران كتابها
امور به نسبت دختر آن كه است هگل سخن اين نقد منقاد
.است نداشته احساسي هيچ والا
كنار را شعر تنها نه ميخواهد جمهور در كه افلاطون
ممنوع پاسداران طبقه براي حداقل را خنده بلكه بگذارد
خشم تا ميخندد بيشتر همشهريش دوستان خنده از ميسازد ،
.دارند فيلسوف مطلق حق ادعاي مخالف نظراتي كه آنهايي
كه است داشتني دوست چه ميدانست افلاطون خود شايد
سرزمين شبيه شود ، ديده خارج از چنانچه متفكر ، اقامتگه
خبر فيلسوف گرفتاري از وي.برسد نظر به آريستوفاني هپروت
منتقل بقال يك به را انديشههايش بخواهد وي اگر ;دارد
اين اينها ، تمام با ;شد خواهد عامه مضحكه "احتمالا كند ،
به بار سه بالا سني در كه ميكند ترغيب را وي علاقه
رياضيات آموزش با را جا آن مستبد حاكم تا كند سفر سيسيل
هنر مقدمه بنابراين و فلسفه ضروري مقدمه عنوان به او به
حقوق رعايت به وادار فيلسوف ، -پادشاه عنوان به حكومت ،
.گرداند سيراكوز مردم
مهم فوقالعاده تكليف اين كه ندارد توجه نكته اين به او
از چشمگيري طور به شود ، ديده دهاتي دختر نگاه از اگر
نكردن توجه در حدودي تا وي.است خندهدارتر تالس بدبياري
ميدانم من كه جا آن تا كه چرا ;است ذيحق نكته اين به
جرات [ميشنود را رويداد اين كه] فلسفهاي طلبه هيچ
توصيف را رويداد اين كه نويسندهاي وهيچ ندارد خنديدن
خنده كه است نكرده كشف هنوز آدمي.نميزند لبخند ميكند ،
هميشه كه متفكرانش اينكه خاطر به شايد ميآيد ، كار چه به
اين از كمي تعداد چه اگر -بودهاند بيميل خنده به نسبت
چيزي چه كه كردهاند پرسش اين صرف را خويش ذهن فيلسوفان
و دلسرد علاقه اين به نسبت را آنها -ميخنداند را ما
.كردهاند مايوس
اين تسليم زماني هم هايدگر كه ميدانيم همگي ما اكنون
امور عالم در و دهد تغيير را خويش "اقامتگه" تا گشته خوي
از برتر حدودي تا او عالم اين باب در.آيد گرفتار انساني
فراسوي جناياتش و مستبد حاكم كه چرا كرد ، عمل افلاطون
درباره.بود وي خود كشور در بلكه بود ، نشده واقع دريا
جوانتر وي.ميكند فرق موضوع كه معتقدم من هايدگر خود
تكانهاي دريابد ، را تضاد آن شوك و تكانه كه بود آن از
را وي سالگي ، هفت و سي پرتكاپوي و كوتاه ماه ده از پس كه
انديشيدنش در كه آنچه به تا بازگرداند اقامتگهاش به
.كند عادت بود ، كرده تجربه
به وي توسط اراده كشف ميآيد دست به نكته اين از آنچه
عنوان به بنابراين و "اراده به معطوف اراده" عنوان
در وهمچنين جديد دوران در.است " قدرت به معطوف اراده"
اما است ، شده نوشته بسيار اراده درباره جديد دوره
ماهيت باره در زيادي چيز نيچه حتي و كانت وجود عليرغم
از پيش كس هيچ باشد چه هر حال هر به.است نشده گفته آن
است انديشيدن مخالف چقدر ماهيت اين كه نميدانست هايدگر
به انديشيدن آنجا.ميسازد ويران را آنجا و
و رهايي بردباري ، طمانينه ، :دارد تعلق "Gelassenheit"
."باشد بايد" كه سرشتي خلاصه و آور انبساط حالتي رستگاري
به و آشكارا -بايستي متفكر اراده ، منظر از نگريستن با
."نكنم اراده كه ميكنم اراده من":بگويد -متناقضي طور
را اراده ما" كه هنگامي يعني -"راهي چنين از" تنها چون
و كنيم آزاد را خودمان" ميتوانيم -"انداختيم خود سر از
".نيست كردن اراده كه برويم انديشيدني ماهيت جستجوي به
اگر حتي بگذاريم ، احترام متفكران به ميخواهيم كه ما
را آن ندرت به باشد ، عالم اين وسط در ما اقامتگه
و افلاطون كه بشويم خشمگين شايد و مييابيم شگفتآور
حكام سوي به ميشدند ، انساني امور وارد كه هنگامي هايدگر
از قلمروهايي به فقط نه اين.بازگشتهاند سلاطين و مستبد
شكل پيش از خصلت به پايينتر مرتبهاي در حتي و زمان
شده ، ناميده جدي دگرديسي فرانسه در آنچه به بلكه گرفته ،
تئوريك لحاظ از مستبدان به تمايل چون.ميشود داده نسبت
استثناي كانت) است توجيه قابل بزرگ متفكران از تعدادي در
نيست ، توجيه قابل اعمالشان در گرايش اين اگر و (است بزرگي
آماده آنها از كمي خيلي تعداد كه است اين خاطر به فقط
و بروند فراتر "ساده امور در حيرت قوه" از تا شدهاند
".برگزينند اقامتگهشان عنوان به را حيرت اين"
را آنها قرن طوفانهاي كه نيست مهم اندك عده اين براي
راه به هايدگر انديشيدن با كه بادي چون.بكشاند كجا به
افلاطون آثار از سال هزاران از پس كه بادي شبيه -افتاد
.برنيامد زيست ، آن در اتفاقي وي كه قرني از -ميوزد ما بر
باقي خود سر پشت آنچه و ميآيد كهن دوران از باد آن
به) كاملي چيز هر شبيه كه چيزي است ، كاملي چيز گذاشت
...است آمده آنجا از كه بازميگردد جايي به (ريلكه اصطلاح
هاناآرنت :نوشته
ميرزايي حاجي فرزاد :ترجمه
|
|