ميزنم حرف كلمه تقديس از
منتقد نگاه
كوتاه داستان
ميزنم حرف كلمه تقديس از
آثارش از چندي به نگاهي با يونسي ابراهيم دكتر با گفتوگويي
جامعهاش پنهان زاويههاي و كنجها و گوشهها به كه كنجكاو است موجودي نويسنده
ميكند ارائه نميبينند مردم كه را چيزهايي و ميكشد سرك
يزدانيخرم مهدي
بيشك خويش تحقيقات و مطالعات طي باشد گرفته جدي را غرب و ايران ادبيات كمي كس هر
به سال 1305 در يونسي ابراهيم دكتر.است كرده تاكيد و مكث يونسي ابراهيم نام برروي
دبيرستان وارد سال 1322 در اول سيكل متوسطه تحصيلات اتمام از پس او.است آمده دنيا
همراه به در 1333 يونسي دكتر اجتماعي ، - سياسي پريشان وضع علت به.ميشود نظام
افسران كه گاه آنش سال 1333 در":ميشود محكوم اعدام به افسران از ديگر تن يازده
جزو.شدم بازداشت هم من كردند ، بازداشت را ايران توده حزب به وابسته نظامي سازمان
اعدام به بار چندين ماده چند موجب به همه و بوديم نفر دوازده.شدم محاكمه دوم گروه
آن در خدمتي ، معلوليت علت به من و شدند اعدام دوستان از نفر يازده.شديم محكوم
"كار ابدبا حبس" شد محكوميتم و شدم ، تخفيف درجه يك مشمول حكم ، اجراي از قبل لحظات
.ميگيرد فرا خودآموز طريق از را انگليسي زبان زندان ساله هشت دوره در يونسي دكتر
سال 36 در و زندان دوران در.بود آشنا نيز فرانسه زبان با حدودي تا قبل از او
كسرايي ، سياوش مرحوم":ميگويد او.ميكند ترجمه را ديكنز چارلز از بزرگ آرزوهاي
:گفت شده؟ ترجمه كتاب اين پرسيدم ملاقاتها از يكي درميآمد ملاقاتمان به هفته هر
دكتر و برد نيل نشر براي را كتاب كسرايي ترجمه ، از بعد.كرد تشويقم كلي و نه
روبهرو فراواني استقبال با كتاب اين.شد چاپ خودش زيرنظر كتاب و كرد محبت پرهام
عنوان به هومر اديسه از نفيسي استاد ترجمه همراه به سال 38 در كه گونهاي به شد
را جادوشده خياط و اسپارتاكوس كتاب دو يونسي دكتر ".شد انتخاب سال ترجمه بهترين
چهار از بعد و شده آزاد يونسي دكتر سال 41 از بعد.ميكند چاپ و ترجمه زندان در
باب در او يادداشتهاي سال همان در.درميآيد برنامه سازمان خدمت به سال
براي يونسي چندي از بعد.ميشود منتشر "داستاننويسي هنر" نام به داستاننويسي
دكتري مدرك اخذ به موفق اقتصاد رشته در سال 56 در و شده فرانسه عازم تحصيل ادامه
ميخواند مينويسد ، تاكنون سالها آن از يونسي ابراهيم.ميگردد سوربون دانشگاه از
اجتماعي تاريخ قانونزده ، خانه شندي ، تريسترام چون مهمي كتابهاي.ميكند ترجمه و
وي.هستند او آثار از نمونهاي..و آفريقا ادبيات روس ، ادبيات نقد در سيري هنر ،
.دارد شده منتشر كتاب جلد بر 70 بالغ
استثنايي شايد من كار نوع":ميدهد شرح گونه اين را خود فعاليتهاي يونسي ابراهيم
ديدار به صورت آن به نميتوانم و دادهام دست از را پايم يك و هستم معلول من.باشد
و دارم نظامي نظم به عادت بودهام نظامي چون من.بروم دوستي يا و منطقهاي كشوري ،
خواب از زود صبح نظامي هر مانند من.فراگرفتم خوبي به زندان در من را ويژگي اين
ميكنم ، تمام را كارم ساعت 12 راس درست و هستم كارم ميز پشت ساعت 7 و ميشوم بلند
كمي از بعد ميكنم ، كار تا 8 ساعت 3 از و ميشود تمام من استراحت بعدازظهر ساعت 3
ادامه ساليان اين تمام در را روال اين و ميكنم كار شب ساعت 12 تا زدن قدم و نرمش
سبك صاحب مترجمي به توانسته خود خارقالعاده نظم اين با يونسي دكتر".دادهام
!ندارد ماندن هنرمندانه احساس منتظر و شدن الهام به اعتقادي هيچ او.شود تبديل
زبان سي دهه نخستين دهههاي جو و جريان برعكس كه است مترجماني جمله از يونسي دكتر
فرانسه زبان كه اين وجود با او.است كرده انتخاب خواندن و ترجمه براي را انگليسي
يونسي دكتر ميگيرد ، فرا بينقص و كامل را انگليسي زبان زندان در ميدانست ، را
همكلاس شاملو با نظامي دبيرستان همين در آمدم تهران به كه زماني در":ميگويد
در گرفتم ، ياد را زبان اين حدودي تا بود فرانسه دوره آن زبان اينكه علت به و بودم
دو به من اما نميشد گرفته جدي ايران در و نبود مطرح اصلا انگليسي زبان دوره آن
وسيعتر بسيار زبان انگليسي ادبيات دايره اينكه اول كردم انتخاب را زبان اين دليل
ادبيات و نويسندگان هم هنوز من اينكه دوم و است زبان فرانسه ادبيات از پهناورتر و
مردان مانند انگليسي نويسندگان من نظر به.ميدانم سبك صاحب و پرقدرت را انگليسي
مسلط مترجمي به زبان دو هر دانستن با يونسي ".هستند متينتري آدمهاي سياسيشان
براي هم فرانسه زبان از اما ميكند ترجمه انگليسي از اينكه با اواست شده تبديل
او چون نكنم خيانت مولف به ميكنم سعي من":ميگويد او.ميكند استفاده تطبيق
از چيزي هيچ هستم علاقهمند من است ، داشته لغاتش انتخاب براي علتي و دليل حتما
آكادميك كتابهاي از او ترجمه چند يونسي دكتر مهم آثار جمله از ".نكنم كم مولف
يونان ، ادبيات تاريخ آفريقا ، ادبيات تاريخ روسيه ، ادبيات تاريخ چون آثاري.است
كه ادبيات با برخوردشان نوع علت به كتابها اين...و غرب ادبيات نقد در سيري
برخوردار بالايي اهميت از است چنين اين مسائلي و جريانشناسي سبكشناسي ، شامل
ترجمه پس از كه است مترجماني معدود از يونسي آثار ، اين مشكل متن علت به.هستند
كتاب ما چون گفت من به زرينكوب زندهياد":ميگويد او.است برآمده كتابهايي چنين
ادبيات با مرا حتي او كن ترجمه را كارها اين و بيا تو نداريم موارد اين در درسي
نام و ندارد وجود نام اين به چيزي فهميدم مختلف مكاتبات با من كه كرد درگير روم
براي من و ميخواست حوصله واقعا كتابها اين.است لاتيني ادبيات دوره اين اصلي
او.است راضي كتابها اين بازتاب از يونسي ".گذاشتم زيادي وقت آثار اين ترجمه
كردهام سعي همواره و باشد مضر كه ندادهام بيرون كتابي حال به تا من":ميگويد
اكثر ناشر اميركبير انتشارات كه طوري به.باشند داشته يادگرفتن براي چيزي من آثار
شما كتابهاي چون:گفت و فرستاد من براي نامهاي مصادره از بعد كتابها اين
مشكلات و دارد بدآموزي گفتند بعدا كه بگذريم ميكنيم ، چاپشان ما ندارد بدآموزي
از شندي تريسترام جريانساز و مهم رمان مترجم يونسي ".كردند درست برايم زيادي
در چقدر صدساله چند كتاب اين كه ميدانند ادبيات اهالي همه است ، استرن لارنس
مثال معروفترين.است داشته نقش و تاثير ساختارگرايي مباحث و ادبي نقد جريانات
ميشود منتشر سال 79 در كتاب اين.است اثر اين به شكلوفكسي روس فرماليسم پدر توجه
من":ميگويد يونسي دكتر.ميبرد پي كتاب اين اهميت به تازه ايراني خواننده و
به آنها آموزشي متون در ميخواندم ، انگلستان با مكاتبه طريق از را داستاننويسي
كه طوري به.بود شده انگليسي زبان وارد شنديسم لفظ و ميشد اشاره خيلي استرن
به شنديسم رمان اين در.است مشنگ و افسرده معناي به لغت در شندي تريسترام ميدانيم
.باشد حاشيهپردازي بيشتر بايد داستان استرن نظر از يعني است حاشيهپردازي معناي
".دارد رمان اين درباره مفصلي بحث ديدم و كردم ترجمه را غرب ادبيات در سيري هم بعد
استرن لارنس مرگ مناسبت به كه بزرگداشتي در و رفته فرانسه به سال 1358 در يونسي
به را كتاب وقتي":ميگويد او.ميشود رمان اين كردن پيدا به موفق بود شده برپا
خواندن حين در دارد ، خاصي شيريني و طنز اما است مشكل خيلي زبان كه ديدم آوردم خانه
واقع در !است كتاب اين از كپيهاي نوعي به معروف ناپلئون داييجان كه فهميدم كتاب
او.بود نكرده كتاب اين از الهامش به اشارهاي هيچ اصلا ناپلئون داييجان نويسنده
گرفتم تصميم و !گرفت لجم خيلي من و بود درآورده ايراني صورت به را كتاب واقع در
چند از پس و گرفت شكل ساله دوره 5 يك در استرن كتاب ترجمه ".كنم ترجمه را كتاب
با كه بود نوشته جوري استرن يونسي ، قول به.رسيد چاپ به سانسوري هيچ بدون سال
زعم به يونسي ابراهيم اثر شاخصترينميريخت هم به كتاب ساختار سانسوري كوچكترين
هاوزر آرنولد توسط كه كتاب اين.است "هنر اجتماعي تاريخ" ترجمه صاحبنظران و خودش
دوران از كتاب مباحث.ميباشد هنر اجتماعي تطور سير از مرجع اثر يك شده نوشته
در كه ناشري است ، خوارزمي مهم كتاب اين ناشر.است شده بيان فيلم عصر تا بشري اوليه
مفصلي و سخت اثر كتاب ، اين":ميگويد يونسي دكتر.دارد طولايي يد كتابها اين چاپ
مجبور من و كرد پيدا فارسي مترادف هيچ نميشود كتاب اصطلاحات از بسياري براي.است
اين قرارداد يونسي با حيدري عليرضا سال 55 در ".بكنم اصطلاح جعل جاهايي در بودم
به كتاب اين ترجمه اهميت.ميكند منتشر را كتاب اول جلد سال 57 و ميبندد را كتاب
را كتاب ميخواهد يونسي از سروش نشر وقت مدير عنايت حميد مرحوم كه بود بالا قدري
پس":ميگويد او.نميكند قبول خوارزمي با قراردادش خاطر به يونسي كه بدهد او به
در كه طوري به كرد چاپ سال از 21 پس را ديگر جلد سه خوارزمي نشر اول جلد چاپ از
يك و شده ترجمه انگليسي از كتاب اين.گرفت صورت كتاب از هم ديگري ترجمه فاصله اين
استادي به نياز آن از قسمتي هر تدريس است هنر درباره چون و دارد كلفت گردن زبان
سياستي را فرهنگستان سياست اروپايي اصطلاحات ترجمه باب در يونسي ".دارد خاصي
و واژهسازي بنابراين نيست ما مال مسائل اين چون دارد اعتقاد او.ميداند نادرست
بر نقصي مسئله اين":ميگويد او.نميدهد جواب مسائل اين درباره فارسي اصطلاحسازي
پرورش را اصطلاحاتي چنين كه نشده خواسته زبان اين از چون نميكند وارد فارسي زبان
.باشند شبيه مردم زبان به نوشتههايم دارم دوست و هستند مردم ملاك من نظر به.بدهد
مردم زبان زبان فهميدم بالاخره:نوشت اواخر اين دارم خاصي ارادت او به من كه مينوي
جلد ده چند بر علاوه يونسي دكتر ".بنويسيم طبري تاريخ زبان با ما نيست نيازي و است
كج" ،"داداشيرين" مانند داستانهايي او هست هم رماننويس يك كرد ترجمه كه آثاري
فضاي.است نوشته را...و "گريست دوبار مادرم" ،"غريبان گورستان" ،"كلاهوكولي
گورستان از.ندارد نويسندگي در ادعايي يونسياست كردستان زادگاهش او آثار غالب
را نوشتن كار او بنابراين.ميشود خوبي استقبال يونسي رمان اولين عنوان به غريبان
.ميبرد زيادي رنج آثارش سانسور از يونسي ميكند ، چاپ ديگر رمان چند و ميدهد ادامه
.مينويسد كردستان از هميشه او است زادگاه يك از بيش چيزي يونسي براي كردستان
ايراني ميخواهماقوام من و است جامعهشناسي كار يك بيشتر داستان حوزه در من كار"
نميشناسم را گيلكها يا لرها من ولي هستيم ايراني همه ماكنم معرفي خودشان به را
و مينويسم نيت اين با.نميشناسند را ما بيشتر مذهبي خاطرمسائل به هم آنها و
كردستان در كه مختلفي مسائل واقع در بشناسانم ، خودشان به را كردها خود ميخواهم
ملاك را "مردم" يونسي ".است يكديگر از اقوام و طوايف شناخت عدم دليل به دارد وجود
وجهه ادبيش وجهه كنار در يونسي ابراهيمميداند ترجمههايش و داستانها اصلي
او.ميشود نزديك متعهد روشنفكر مفهوم به يونسي شكل دو اين جمع در دارد ، هم سياسي
به دست آثارش در كشور ، اين اجتماعي - سياسي مختلف جريانات در مداوم حضور با
باب در او از.است زده ايراني - انساني گوناگون مسائل ريختشناسي و كالبدشكافي
نابساماني اين":ميگويد او و ميپرسم دهه 70 روشنفكري نابسامان و پيچيده وضعيت
با مردم هم و بشناسد را خودش روشنفكر هم تا بيايد پيش بايد وقايع اين هست ، هميشه
مشكلاتش كه دارد وجود روشنفكري نام به تيپي بدانند بايد مردم.شوند آشنا تيپ اين
من از زيادي توقع ديگر وقت آن شناختيد روشنفكر عنوان به مرا شما اگر.است اينها هم
بايد روشنفكر يك عنوان به من.كنم دفاع خودم حق از فقط پرولتير يك مانند كه نداريد
جامعه در ".هستند اعتماد قابل مردم اين چقدر و دارم اتكا مردم به چقدر بدانم
جامعه عادي قشر و روشنفكر قشر بين شكاف نميرود ، فروش كتاب جلد هزار سه كه امروزي
گذشته دهههاي از هستند دور جامعه از ايراني روشنفكران كه مسئله اين.است شده زياد
.است زده ايران جوان روشنفكري پيكر به سختي ضربههاي و داشته وجود امروز تا
اين در يونسينيست فكر اين به هم كسي اصولا و ميبرد وقت جريان اين ريشهشناسي
از كه طوري به.است آورده روي هاردي تامس انگليسي نويسنده از آثاري ترجمه به اواخر
محبوبيت عدم به توجه با.است شده منتشر "آبي چشم جفت يك" رمان او ، كتابهاي آخرين
نظر به جالب تلاشي چنين ايران در (زبان انگليسي نه) انگليسي نويسندگان چناني آن
كه است اين هاردي تامس مهم ويژگيهاي از يكي":ميگويد دراينباره يونسي.ميرسد
ضمن در.ميكند هدايت رويا و خيال به ندارد وجود تاريخ هنوز كه قرني در را انسان
ما زندگي به و است روستايي هاردياست شخصيتپردازي و توصيف استاد نويسنده اين
نويسندگان از آثاري ترجمه و دارد انگليسي نويسندگان به خاصي علاقه يونسي ".نزديك
و زبان فرانسه نويسندگان ايران در اما.است مدعا اين بر اصلي كشور اين كلاسيك
.است داشته ادامه نيز امروز به تا سنت اين و هستند محبوبتر بسيار فرانسوي اصولا
ضمن در.است انگليسي زبان از بيشتر ايران در فرانسه زبان سابقه":ميگويد يونسي
در بريتانيا با روابط اين كه حالي در بوده ، فرهنگي معمولا فرانسه با ايران روابط
انگليسيدانها از فرانسهدانها ضمن در !است بوده كلاهبرداري و كلاهگذاري حوزه
من نظر به كه حالي در.است بوده فرانسه ادبيات شانس اين و بودهاند بيشتر
نويسندگان بگويم بايد.هستند قويتر فرانسويشان همكاران از انگليسي نويسندگان
مانند كار وسيع حجم اين با يونسي ".هستند فرانسويها از واقعبينتر بسيار انگليسي
ايران دانشگاههاي كه دورهاي در.است مانده دور دانشگاه از همنسلانش از بسياري
اين به گذشته دهه چند غلط سياست هم باز ميبرد رنج اثر صاحب و مسلط استاد كمبود از
سال سه فقط من":ميگويد يونسي.نميدهد را آكادميك محيطهاي به ورود اجازه افراد
شايد.نشدهام دعوت ادبيات دانشكده به وقت هيچ من.دادهام درس آمار عالي مدرسه در
دليل ضمن در.كنم تدريس ادبيات رشته در نميتوانم است اقتصاد من تحصيلي مدرك چون
و ميآيد نداده انجام مهمي كار هيچ كه كسياست دانشگاه برخورد نوع در من ديگر
براي را جواني خانم دختر يك وقتي.است ناراحتكننده اين كند امتحان را ما ميخواهد
ادبيات از يونسي ".نميپذيرم وقت هيچ من.كنم قبول بايد آيا ميفرستند من امتحان
مانند كسي سطح هم ايراني نويسندگان از تعدادي كه دارد اعتقاد و ميگويد ايران
و طرح به اعتقاد است آكادميك ديدگاهي هنوز داستان به يونسي ديدگاه.هستند ساراماگو
عدهاي كه حالي در دارم داستاني طرح به اعتقاد من":ميگويد او.داستان در توطئه
به هم استنادشان و مينويسند ميخواهد دلشان هرچه ميگيرند دست به قلم وقتي
.است بوده ادبي چهرههاي ماندگاري براي معياري هميشه نوبل آكادمي "!است داستايوفسكي
از بسياري شدن تثبيت و شدن شناخته به حكم جايزه اين امروز تا گذشته قرن اوايل از
ساراماگو":ميگويد او.ندارد خوشي دل جايزه اين از يونسي.است داده نويسندگان
هم نوبل اين پريستلي قول به نيست جالب اين.نميبرد جايزه بورخس و ميبرد جايزه
هست ، زنده تولستوي سال 1904 ، در بگيريد نظر در شما !كارگشايي بنگاه به شده تبديل
داده ريلكه به بايد جايزه آيا مينويسد هاردي تامس و ميكنند زندگي گوركي و چخوف
برده پيش را نوبل معمولا سياسي قضاوتهاي بنابراين !دارد كوتاه قصه تا دو كه شود
. "است
منتقد نگاه
بيرحم شكارچي اين
انسان شكار كتاب به نگاهي
گلستاني رويا
تداعي شيوه به داستان.است گتولييو گروهبان رعبانگيز سفر داستان انسان ، شكار
با خشن شخصيتي گتولييو ، ميشود روايت گتولييو ، شخص ، اول راوي زبان از و ذهن
شماري انگشت موارد در تنها و خود با داستان ، انتهاي تا ابتدا از كه ماديستي طبيعت
ريسمان آسمان و پلاگويي و پرت به بيشتر كه سخناني.ميگويد سخن خود همراهان با
آسمان دل در و ميشود ظاهر قصهگو شهرزاد نقش در نيز گاهي.است شبيه بافتن
گتولييو ، واقع ، به.ميگيرد شكل ديگر داستاني دل در داستاني ريسمانگوييهايش ،
در ;است برزيل دولت مزدورانه سياست و سياسي ترفندهاي و بازيها خشونت ، نماينده
و آب خورده قسم دشمن مليگراها و كمونيستها سوسياليستها ، دموكراتها ، كه زماني
شاخه به شاخه اين از و داستان روايتگويي شيوه.ميشدند شمرده برزيل خاك
و ميرود كليتر مسائل به شخصي مسائل از مدام او.است پركشش و جذاب راوي پريدنهاي
همين اما..و پشهها به سر روغن از و ميرسد سر روغن به جمهور رئيس از بالعكس ،
آشكار را او شخصيت متناقض و پيچيده جنبههاي كه است او آشفته و بينظم سخنان
به كه است نرمخونهفته و ترس خدا طبيعتي او ، خشن و ساديستي رفتار عمق در.ميسازد
كه خاك در ريشههاي همچون ;است ظهور و خودنمايي از قاصر او ، هويت شكلگيري دليل
بالا از چرا و بيچون فرمانبرداري و زني لاف خشونت ، ساديسم ، .رويشاند از ناتوان
اوست گرايش آن ، با تعرض در كه ميدهند تشكيل را گتولي هويت حكومت ، مقامات و دستها
در جز را خود من گتولييو ، .خانواده و خانه تشكيل و طبيعت دل در آرام زندگي به
بحران دچار باشد ، اين جز اگر و نميبيند وحشت و رعب ايجاد و مخالفان سركوب سايه
و است او درك از فراتر كه مبهم و گنگ "مني" با ميشود ، خودگمكردگي و هويت
به لحظات از اماميشود مواجه است ، تحمل غيرقابل و سخت او براي آن با رويارويي
رانندهاش و گتولييو رابطه سايه در كه است لحظاتي داستان ، تاثيرگذار و يادماندني
معدود مواردي جز و است حاشيهاي شخصيتي ظاهر به آمارو گرچه.ميگيرد شكل "آمارو"
.ميكند ايفا گتولييو شخصيتپردازي در سزايي به نقش اما نميشود ، او به اشارهاي
خواننده به و او به را گتولييو انساني و مثبت جنبههاي كه آناروست اين واقع در
صبور ، آرام ، شخصيتي ;ميگيرد قرار گتولييو با تقابل در آمارو شخصيت.ميدهد نشان
.دلرحم حتي و مهربان قانع ،
كوتاه داستان
ماهيان ملكه
زارعي جمال
بر سپيد پرندگان از دستهاي و بود ندميده سپيده ميزدم ، قدم خزر درياي ساحل در
به را تن ميشدند ، نزديك امواج به آنان چندتاي گاهيميكردند پرواز امواج بالاي
لذت كار اين از بيشك.ميگرفتند اوج بالا به رو شتاب با سپس ميساييدند ، آب
بر سپيده كه آن از پيش ماسهها روي دويدن از من كه همانگونه ميبردند ، فراوان
به آدمي روان گاهي.ميبردم لذت دهد نوازش را گونهها شاديبخش خنكي و بتابد امواج
بيخود خود از را او بيحد شادي كه ميشود هماهنگ اسرارآميز عوالم با وجهي
ستارگان سوي به را خود بوسههاي ميخواهد حتي انسان اوقات اين در ميگرداند ،
سپيده كمكم داشتم ، حالتي چنين گرداند ، شريك خود شادي با را آنها و بفرستد دوردست
.كردند نورافشاني به شروع آفتاب پرتو در دست كف اندازه به بيشماري امواج و دميد
آينهاي همچون دريا از وسيعي نقطه در و ميپيوستند هم به دوردست در امواج اين
آن كسي بود آرام و خلوت ساحلميكردند خيره را چشم آسمان مقابل در گسترده
در تقريبا ميرفتم آن به رو كه سمتي آن يعني ساحل ، امتداد در فقط نبود ، نزديكيها
روبهرو ماهيگيري با ميرسم آن به وقتي اينكه خيال به بود ، آشكار لكهاي دوردست ،
.كردم حركت سمت آن به رو و انداخته آب در را ماهيگيري قلاب تفنن روي از كه شد خواهم
...ميكردم جدا را زيبا صدفهاي گاهي و ميانداختم سنگ امواج ، به گاهي رفتن هنگام
به رو كه بود جواني دختر نبود ، ماهيگير او من انتظار برخلاف !رسيدم سياه لكه آن به
روي خود كنار در گلي دسته.ايستادم كنارش در و شدم نزديكتر.بود ايستاده دريا
را آن برگهاي و ميكرد پرپر برميداشت ، را يكي يكبار چند هر و بود گذاشته زمين
بيآنكه خواستم شدم ، فراوان شگفتي دچار او كار اين از ميسپرد ، امواج به دانهدانه
...!آه:گفت و كرد من به را خود روي.شوم دور آنجا از بدانم را او كار اين علت
ميبينم كه طور اين بله.خوشحالم ديدنتان از چقدر...آه...آمديد بالاخره
هم شما ميكنم من كه را كاري همين بياييد..!نكنيد معطل بياييد پس:هستيد خودتان
.اما گفتم و گرفتم ميداد دستم به كه را گلي...!بگيريد معطليد چرا..!بكنيد
هرگز ديگر ميكردم فكر نوشيدم قهوه شما با وقتي ديشب:گفت و كرد قطع را سخنانم..
و داد من به ديگري گل نميكردم ، هم را فكرش هيچ !شد خوب چه ولي ديد ، نخواهم را شما
با ديشب چرا راستي !است قشنگتر ببرد خود با را آن امواج وقتي است ، قشنگي گل !گفت
.!ميكرديد بيدار مرا بود بهتر اما رفتم ، خواب به آتش كنار من نكرديد؟ خداحافظي من
به امشب نگذاريد ميكنم خواهش...!بشنوم آخر به تا را شما سخنان نتوانستم آه..
گلي آخرين ميان اين در...!دهم گوش آخر به تا را شما سخنان ميخواهم روم ، خواب
چيز چه از ميخواهيد امشب راستي:گفت و كرد پرتاب امواج سوي به داشت دست در كه را
...!كنيد گوش...!بگوييد برايم باد از حكايتي ميكنم خواهش...كنيد صحبت
...نيست؟ اينطور !است مرموز خيلي !است باد صداي
را او نه و ديدهام اين از پيش را او نه كه گفتم او به و يافتم فرصتي بالاخره
آه...!گفت كرد ، قطع را آن تندي به كه من سخنان شنيدم از بعد..ميشناسم
مگر نگفتيد؟ من براي را هوشيار پري حكايت شما مگر !نزنيد راه آن به را خودتان
ملكه او مانند تا بسپارم امواج به را گلي دسته روز هر او تقليد به كه نگفتيد
.نكنيد كتمان را حقيقت..بياييد كنار من با ميكنم خواهش...!آه !گردم ماهيان
آن از پيش را او نه بيشك:بگويم چه نميدانستم ميشود؟ عايدتان چه كار اين از.
كه سخناني از !چيست او با تكليفم نميدانستم...!ميشناختم را او نه و بودم ديده
...دارد مرا انداختن دست قصد جوانش روح با كردم فكرنميآوردم در سر هيچ ميگفت
با كه دستهايش صميمانه حركات ميآميخت ، كودكانه متانت با كه او چهره خطوط !نه ولي
ميساخت آشكار پاك احساساتي همراه به را كلمه هر معناي عمق و ميشد هماهنگ او كلام
خود ميبرد جايي به راه او اطراف در انديشهام اگر ميكرد ، دور من از را فكر اين
بود ايستاده دريا جانب به آرام و ساكت كه را او ميان اين در ميديدم ، آسوده را
غرقه عميق رويايي در را خود لحظه چند براي نبود ، دريا پريان به بيشباهت نگريستم ،
و ميكشيد دوردست افقهاي به انتهايش و ابتدا كه بود زيبا و بيپايان غرقابي ديدم ،
سرور و وجد به مرا و ميآميخت مينمود تصادم آبها سيمگون سطح بر كه خورشيد برق با
.آورد خود به مرا او صداي آهنگ كه بودم رفته فرو دراز و دور انديشهاي در ميآورد ،
!شد خواهيد پشيمان پايان در ولي...!باشد !كنيد انكار را چيز همه داريد دوست اگر
...خداحافظ
دنبال نگاه با را او آنقدر فقط نداشتم هيچ گفتن براي ولي بگويم چيزي ميخواستم
...!است حكايتي عجب گفتم خود با...شد دور آنجا از كه كردم
...رواني بيمارستان در بعد روز سه
فكر هيچ.است گشته ضعيف من در حوادث تحليل و تجزيه قوه چقدر خداوندا..آه
خواهيم چگونه او و من ديدار ، وقت نميدانم.باشد بيمار روحا گلي چنين كه نميكردم
.بود
لرزشي چشمانم مقابل در او تصوير لحظه يك براي.بود رنگپريده ديدم را او وقتي
.بلرزد آرام بركه در ظلماني شبي در كه ماه مانند درست نمود ،
.روزبهخير:گفتم
:گفت و كرد نگاه پنجره طرف به و آورد لب بر لبخندي
بهتر را شما تا نزديكتر بياييد...خيلي...خوشحالم خيلي !شما هم باز...آه
...ببينم
.كردم نگاه چشمانش به و ايستادم او نزديك
نيستيد؟ خوشحال من ديدن از:گفت
.زياد خيلي:گفتم
آمد؟ خواهيد من با پس
كجا؟
كنيم؟ پرتاب امواج به گل هم با كه
.هستيد ماهيان ملكه هماكنون شما چون نميشود بهتر اين از
ماه يك..ميگوييد راست...ميگوييد راست...آه گفت و شد نيمخيز بستر در
...بعد
است راضي و خوشحال او...كنم بازي كردهام انتخاب كه را نقشي توانستهام خوبي به
را او غريب و عجيب روياهاي همه او با است ، ماهيان ملكه كه است كرده باور و
...كردهام عادت آن به شايد...ميشوم هيجان دستخوش كار اين از و درمينوردم
...بعد سال يك
گرد اكنون.دارد من چون خوبي همگام چون ميرود ، ميخواهد كه را راهي راستي به او
ميخواهيم كه آنطور را اشيا آن وراي از كه است شده كشيده مشترك هالهاي او و من
زندگي شايد...ميكرديم تماشا را ماهيگيران و قايقرانان او با امروز ميبينيم ،
...باشد خوشتر اينگونه
|