ادبيات چرا
واقعي جادوي سال صد
كيشوت دن
كتاب معرفي

ادبيات چرا
يوسا بارگاس ماريو
حقيقت اميرمهدي:ترجمه
اجتماعي زندگي حاشيه به
شده رانده ادبيات با جامعهاي يا ادبيات بدون جامعهاي هر معتقدم
آزادياش دستدادن از خطر در حتي و روحي بربريت به محكوم است جامعهاي شخصي و
جلو ميآيد آقايي كتاب جشنوارههاي و نمايشگاه يا فروشيها ، كتاب در كه ميآيد پيش زياد
يا "جوانم دختر براي" يا ".ميخواهم همسرم براي":ميگويد و ميخواهد امضا من از و
بلافاصله من و ".است ادبيات عاشق.دارد مطالعه به زيادي علاقه او":ميگويد "مادرم"
:است هم به شبيه اغلب پاسخها و "نداريد؟ علاقهاي خواندن به شما چي؟ خودتان":ميپرسم
اين.شنيدهام بار دهها را حرفي چنين ".است شلوغ خيلي سرم ولي.دارم كه علاقه البته ، "
در وظيفه و مشغوليت قدر آن دارند ، مهم كارهاي قدر آن او ، شبيه ديگر مرد هزاران و مرد
يا شعر رمان ، خواندن ساعتها با را خودشان گرانبهاي وقت نميتوانند كه هست زندگيهاشان
البته.است ضروري مقوله يك ادبيات متداول ، برداشت اين براساس.كنند تلف ادبي مقاله
وسيله يك عمدتا اما مفيد ، خوب ، رفتارهاي و حساسيت پرورش براي و است ارزشمند بيشك
بر استفادهاش و داشتن پس از دارند ، تفريح وقت كه كساني فقط كه برقي و زرق است ، سرگرمي
و كارها زندگي ، كشاكش در وقتي و...شطرنج يا سينما ، ورزش ، همپايه است چيزي.ميآيند
.كرد قربانياش وجدان ، عذاب و نگراني هيچ بدون ميشود ، ميآيد ، پيش مهمي و ضروري وظايف
* * *
در.ميشود نزديكتر زنانه فعاليت يك به روز به روز ادبيات ، كه است واضح كاملا
دپارتمانهاي در حتي و نويسندگان قصهخواني جلسات يا كنفرانسها كتابفروشيها ،
متعارف توضيح.است مردان از بيش بارزي ، شكل به زنان ، تعداد انساني ، علوم حوزه دانشگاهي
كار مردان از كمتر چون ;ميخوانند بيشتر جامعه متوسط طبقه زنان كه است اين وضعيت اين
زماني ميتوانند مردان از راحتتر ميكنند احساس آنها از خيلي ترتيب اين به و ميكنند
قاطعانه و خشك طبقهبندي به نسبت من.كنند توجيه ميدهند ، اختصاص توهم و خيال به كه را
جورهايي يك گروه هر مفقوده عناصر و مثبت ويژگيهاي برشمردن و گروه دو به مردان و زنان
در و ميشوند كمتر و كمتر روز ، به روز ادبيات ، خوانندگان كه نيست شكي ولي دارم ، حساسيت
به.است فراگير تقريبا امر اين.است بيشتر خانمها عده هم ، باقيمانده خوانندگان ميان
اسپانياييها ، از نيمي كرده ، منتشر اسپانيا نويسندگان مجمع كه آماري بنابر نمونه ، عنوان
زنان تعداد مطالعهاند ، اهل كه اقليتي ميان در و نخواندهاند هم كتاب يك حتي حال ، به تا
براي.باشد هم افزايش به رو اختلاف اين ميرسد نظر به و است مردان از بيشتر درصد 2/6
كه انساني ميليونها براي هم و متاسفم آقايان آن براي اما.خوشحالم خيلي زنها اين
.نكنند را كار اين كه گرفتهاند تصميم ولي كنند مطالعه ميتوانند
دست از كه هستند لذتي از بيخبر آنها كه است اين براي فقط نه جماعت ، اين براي من حسرت
با جامعهاي يا ادبيات بدون جامعهاي هر معتقدم كه است دليل اين به بلكه ميدهند ،
تبديل و _ مخفي قبيح كار جور يك مثل _ شخصي و اجتماعي زندگي حاشيه به شده رانده ادبيات
دست از خطر در حتي و روحي بربريت به محكوم است جامعهاي خاص ، فرقهاي شبيه چيزي به شده
بحث است ، لوكس وقتگذراني جور يك ادبيات كه ادعا اين سر بر ميخواهم.آزادياش دادن
از يكي عنوان به ادبيات به بايد كه كنم جانبداري ايده اين از عوض در و كنيم مفصلي
براي جايگزين غير فعاليتي عنوان به كرد ، نگاه ذهن وظايف ضروريترين و اصليترين
.آزاد انسانهاي از متشكل جامعهاي ;دموكراتيك و مدرن جامعهاي در شهروندان
شكلگيري
* * *
و علم حيرتآور پيشرفت يمن به هم آن ;ميكنيم زندگي اطلاعات شدن تخصصي عصر در ما
در فرهنگي ، روند اين.بيشمار اجزاي و بستهها به اطلاعات تجزيه آن ، تبع به و تكنولوژي
از.دارد زيادي فوايد يقين به شدن تخصصي.شد خواهد هم تشديد احتمالا آينده ، سالهاي
محرك موتور اصلا:ميدهد بشر به را بزرگتري تجارب و عميقتر كنكاش اجازه كه اين جمله
بين از باعث كه چرا ;نيست منفي تبعات از عاري شدن تخصصي حال ، اين با.است همين پيشرفت
با اجازه زنان ، و مردان به كه ميشود مشتركي عقلاني و فرهنگي خصوصيات از دسته آن بردن
درك فقدان به منجر شدن تخصصي.ميدهد همبستگي احساس و كردن برقرار ارتباط زيستن ، هم
با متخصصها و تكنسينها از هايي"گتو" به انسانها تفكيك به منجر ;ميشود اجتماعي
رازگونه كدهاي و زبانها نيازمند شدن تخصصي اطلاعات ، روز به روز شدن تفكيك و شدن خاصتر
آن به نسبت را ما قديمي ضربالمثلي كه است كردن جزء جزء همان اين.است شدهتري تخصصي
را درخت از بخشي كني فراموش كه مباد مرو ، فرو برگ و شاخ در زياد":ميدارد برحذر
".ميكني نظاره را جنگل از بخشي كني فراموش كه مباد مرو ، فرو درخت به زياد و ;مينگري
هم به را جامعه كه چيزي ;خاطر تعلق حس و است شمول و كليت حس خالق جنگل وجود از آگاهي
خودمداري.ميكند حفظ خودمدارانه ويژگي هزاران به شدن خرد از را آن و ميدهد پيوند
نفرت ، آفريننده كه "واقعيت" تحريف به و ميانجامد هذيان و پارانويا به ملتها و آدمها
.است نسلكشي بسا چه و جنگ
* * *
;كند ايفا را يكپارچهكنندگي و اتحادآفريني نقش نميتواند تكنولوژي و علم ما ، عصر در
و شدن تخصصي به كه است تكاملش سرعت و علم حد از بيش پرمايگي دليل به مشخصا امر اين
مخرجهاي از يكي باشد ، داشته حيات كه زمان هر تا ادبيات ، اماشد منتهي پيچيدگيهايش
ميشناسند را خود انسانها آن ، واسطه به كه ، چيزي ;بود خواهد و بوده انساني تجربه مشترك
زندگي ، طرح حرفهاي ، تفاوتهاي تمام از نظر صرف ميپردازند ، گفتوگو به هم با و
هر را ، انسانها ادبيات.شخصيشان زندگي ويژگيهاي و فرهنگي و جغرافيايي موقعيتهاي
:بگذارند پا تاريخ فراسوي به تا ميسازد قادر باشند ، داشته خاصي زندگيهاي كه هم چقدر
فراتر را خود تولستوي و دانته ، شكسپير ، سروانتس ، آثار خوانندگان عنوان به ما از يك هر
در كه چرا ;هستيم انساني واحد گونه يك اعضاي ميكنيم حس و ميكنيم ادراك مكان و زمان از
را چه آن و البته و مييابيم انسان عنوان به را وجوديمان مشتركات نويسندگاني چنين آثار
جدا هم از را ما كه تفاوتهايي وسيع گستره رغم به باقيمانده ، مشترك ما همه ميان در كه
مذهبي فرقهگرايي نژادپرستي ، تعصب ، حماقت مقابل در را انسان نميتواند چيز هيچ.ميكند
حفظ شده ظاهر بزرگ ادبيات در هميشه كه حقيقتي از بهتر تعصبآميز مليگرايي و سياسي و
تنها اين و برابرند هم با اساسا دنيا جاي همه در ملتها تمامي زنان و مردان:كند
.ميكارد را استثمار و ترس تبعيض ، تخم ميانشان در كه است بيعدالتي
ميراث غناي فرهنگي ، و قومي تفاوتهاي در كه نميآموزد ما به ادبيات از بهتر چيز هيچ
.بنهيم ارج انسان بعدي چند آفرينندگي عنوان به را تفاوتها اين و كنيم مشاهده را بشري
از است آموزندهاي تجربه آن ، از پيش اما است ، لذتبخشي تجربه خوب ، ادبيات مطالعه بله ،
و روياها در چه اعمالمان در چه ;بشري نقص و كمالبشري منظر از ما بودن چگونه و بودن چه
تصوير در چه ;ميدهد پيوند ديگران با را ما كه روابطي در چه و انفرادي چه روحهايمان ،
.آگاهمان خود ضمير پنهاني اعماق در چه و ما عام
* * *
بنا را انساني شرايط مواد" دقيقا برلين ، آيزايا قول به متضاد ، حقايق از مجموعه اين
.ميشود يافت ادبيات در تنها انسان ، از زنده و دانشعام اين امروز دنياي در ".مينهد
يقين ، به نيز و هنر يا تاريخ فلسفه ، قبيل از _ انساني علوم شاخههاي ديگر از يك هيچ حتي
.ندارد را جهاني گفتمان اين هماهنگ ، تصوير اين حفظ توانايي _ اجتماعي علوم
به را خود و آورد فرود تسليم سر علم تجزيه و تفكيك سرطاني موج مقابل در هم انساني علوم
معمولي زن و مرد دسترس وراي لغاتش و ايدهها كه كرد تجزيه گستردهاي فني و خرد جزئيات
تبديل علم به هم را ادبيات ميخواستند حتي نظريهپردازان و منتقدان از بعضي.است امروز
يك تنها بررسي براي داستان كه چرا ;داد نخواهد و نداده رخ هرگز موضوع اين اما.كنند
غنا را انسان زندگي كليت تخيل ، با تا زندهمانده داستان.نمانده زنده بشر تجربه از حوزه
و طرحها از مجموعهاي به محدودش نه و مثلهاش نه كرد ، تفكيكش ميشود نه كه چيزي ;ببخشد
بر مبني است ، پروست نظر مفهوم همان اين.برود بين از كلي به كه اين مگر كلي فرمولهايي
سرانجام و تعصب و جهل از فارغ زندگي شده ، تجربه تمامي به زندگي واقعي ، زندگي":كه اين
به نسبت احساسات بيان صرفا هم حرفش و ميكرد مبالغه او ".است ادبيات فقط گشته ، آشكار
ادبيات نتيجه كه اين بر مبني ميكرد ارائه را خاصي نظريه او.نبود خودش علاقه مورد حرفه
شريك و ديگران با زندگي نيازمند تماما زندگي اين و است بهتر زندگي و زندگي بهتر درك
.است آن در آنان كردن
* * *
تا ميانگيزد بر را آنها و ميكند بنا انسانها ميان در ادبيات كه برادرانهاي ارتباط
زمان مرزهاي همه گردند ، بيدار واحد هدف و واحد ريشه و اصل به نسبت و شوند ديالوگ وارد
كردهاند ، زندگي گذشته در كه كساني با و ميفرستد گذشته به را ما ادبيات.مينوردد در را
;ميكند مرتبط رسيده ، دستمان به كه متوني واسطه به پروراندهاند ، آرزو و بردهاند لذت
در عضويت حس اين.بپرورانيم آرزو و ببريم لذت ميدهد اجازه هم ما به اكنون كه متنهايي
از بيش چيز هيچ و است فرهنگ دستاورد بالاترين مكان ، و زمان گذر در بشر گروهي تجربه
.نميكند كمك نسل هر ميان در حياتش تجديد و نوسازي به ادبيات
* * *
نظرش به" دارد؟ فايدهاي چه ادبيات":كه ميآمد در كفرش سوال اين شنيدن از هميشه بورخس
يا قناري آواز نميپرسد كس هيچ" كه ميدهد را جواب اين معمولا و است احمقانهاي سوال
بركت به اگر و دارد وجود زيبايي اين اگر "ميپرسد؟ دارد ، فايدهاي چه خورشيد زيباي غروب
استدلال دنبال كه نيست حيف ميشود ، غمانگيز و زشت كمتر لحظهاي براي حتي زندگي آنها
بگرديم؟ منطقي
يا پرندگان آواز به شباهتي شعر و رمان كه چرا ;است خوبي سوال حال ، هر به سوال اين ولي
ساخته نيست ، شانس يا طبيعت دست ساخته چون ;ندارد افق در خورشيد رفتن فرو زيباي تصوير
و چيست هدفشان آمدهاند ، ما دنياي به چرا و چطور بپرسيم مجازيم دليل ، همين به و است بشر
.آوردهاند دوام همه اين چرا
قواي و ميشوند زاييده نويسنده خودآگاه عمق در بيشكل ، و خام روحهايي مثل ادبي ، آثار
را آن عواطفش و احساسات و پيرامونش جهان به نسبت نويسنده حساسيت ناخودآگاه ، از مركبي
فرم ، تدريج به كه است چيزها همين به كلمات ، با كشمكش در راوي ، يا شاعر و ميپروراند
خيالي ، زندگي يك ;است تصنعي حياتي بيشك بله ، ;ميبخشد حيات و هارموني وزن ، حركت ، بدنه ،
و پيوسته عدهاي ;تصنعياند زندگي همين جوياي آدمها ولي - زبان از برساخته زندگي يك
عاجز و.نميكند ارضايشان است ، كم برايشان واقعي زندگي كه چرا.گاه به گاه بقيه و مدام
پيدا واقعيت تنهايي ، به فرد ، يك كار با ادبيات ، ميخواهند آنها كه چيزي ارائه در است
بخشي و برگزينند را آن ديگران كه است زنده وقتي و ميكند پيدا واقعيت وقتي فقط نميكند ،
.مشترك تجربه يك به شود تبديل خواندنش ، نتيجه در كه وقتي ;شود اجتماعي زندگي از
واقعي جادوي سال صد
تنهايي صدسال رمان بر نقدي
كيلي روبرت
وقفيپور شهريار ترجمه
الفها تصاوير بايد باشد ، معاصر رماني به مربوط اگر حتي جادويي ، سرزميني از صحبت براي
كوتولهها ، و پريان داستان كسي وقتي.كرد احضار را لغزان كوههاي و ماه پرتوهاي ،[جنها]
را اخلاقي نتايج و خارقالعاده معجزات انتظار ميخواند را خيالي ، داستانهاي كلا و
ميرسد ، نظر به.ندارد كاري جنسي مسائل با اصلا تقريبا و است طنز منتظر كمتر و دارد
يكي حداقل ;كنيم فراموش را ماديات و زمين كه است اين داستانها طور اين اصلي فكر و ايده
گابريل كلمبيايي ، رماننويس مورد در قضيه اين صراحتا ولي.است اين جادو اهداف از
رمان اين جادويي سرزمين در كه چرا ;نميكند صدق - "تنهايي سال صد" خالق - ماركز گارسيا
و هوس نهايي حد به وقتي ماكوندو.زنش هم به دل نوع از اما ميافتد ، اتفاق چيزي هر
سيلي كه است مكاني ماكوندو.ميگيرد آتش و ميدهد گند بوي ميكند ، نشت ميرسد ، سرگرمي
عشاق رمان ، اين در.ميشود سرريز نيز واقعيت به حتي و ميگيرد فرايش دروغگوها و دروغ از
سفري ميتواند قهرمان..كنند تصور بيجسم ارواح در را يكديگر ميتوانند
;است وصولناپذير او مقصد حال عين در ولي كند ، هدايت جنگل خلال از را دونكيشوتوار
آن در خود ، دوردست خاطرات يادآوري با مردها":است نيشدار و تلخ او جستوجوي زباني توصيف
.داشت وجود نخستين گناه از پيش كه ساكت و مرطوب بهشتي - بودند شده ملول سخت ملول بهشت
خوني سوسنهاي ساطورهايشان و ميرفت فرو بخارآلود روغني گودالهاي در چكمههايشان آنجا
بزنند ، هم با حرفي كه اين بدون تمام ، هفته يكميكرد تكهتكه را طلايي مارمولكهاي و
پرواز روشنايياش تنها كه جهاني رفتند ، پيش اندوه و رنج از پر جهاني در خوابگردها مانند
زبان قطعه اين ".بود آمده تنگ به خون خفهكننده بوي از ريههايشان.بود نوراني حشرات
روياپرداز فرد دشمن را آن كه چرا ;ندارد ترسي آن از و ميشناسد را زمين كه است شاعري
كه مييابد را نوشتهاي دست داستان شخصيتهاي از يكي "تنهايي سال صد" اواخر.نميداند
كه "زمان سال صد" نام با است شده ضبط او خانواده تاريخ آن در و است شده نقش پوست روي به
بود ، ننوشته بشر معمول زمان ترتيب به را وقايع" نويسنده.است نگاشته را آن پير كولي يك
وجود لحظه يك در هم با همه كه بود داده تمركز نوعي به را روزانه جريانات قرن يك بلكه
و توهم پيشگويي ، و خاطره آن ، در كه است جادوگرانه شگردي روايت اين ".باشند داشته
روايت اين كلام ، خلاصه.ميرسند نظر به يكسان غالبا و ميشوند مخلوط يكديگر با واقعيت
كار كتاب اين مضامين و تمهيدات دادن توضيح.است شبيه ماركز اعجابآور رمان به شديدا
و طاقتفرسا پيچيده ، بيهوده ملغمهاي به را آن نخواهد كه شرطي به مخصوصا نيست ، آساني
بلكه ;ندارد را بالا صفات از كدام هيچ كتاب واقع ، در.كند تبديل خواندن غيرقابل تقريبا
سرخوشانه تناقضات و خانوادگي رمزهاي كهن ، رازهاي غريب ، شخصيتهاي و اتفاقات كردن سرهم
.ميشوند لذت سبب طرق بسياري از و ميشوند معنا و احساس موجود
اورسولا همسرش و بوئنديا آركاديو خوزه اولاد از نسل پنج بر خانوادگي وقايعنگاري
يكي در شفاف رودي كنار بر را ماكوندو دهكده نوزدهم قرن اوايل در دو اين.است شده متمركز
تكههاي ديگر نظير مكان ، و زمان باب در قطعيت عدم.نهادند بنا جنوبي آمريكاي نقاط از
صادقانه انعكاس بلكه نميگيرد ، نشات نويسنده معمول تجاهل از كتاب ، واقعيت بر مبتني
بوئنديا كه ميشود گفته كتاب ابتداي در.است آنها درباره كتاب اين كه است مردمي ذهنيات
در احساسش ولي ميشود ، قطبنما و نقشه عاشق او.نميداند منطقه جغرافياي مورد در چيزي
ولي ميرود ، ور اسطرلاب و زاويهياب با او.ميماند باقي شخصي همچنان اقامتش ، محل مورد
.ميشود دچار آفتابزدگي به شخصيتياش ، افراط دليل به
اسناد پايه بر كه معمول موسسات يا حكومتها تاريخ نه ولي است تاريخ بيانگر كتاب ، اين
خوني رابطه براساس ابراهيم ، ابتدايي اولاد نظير كه است مردمي تاريخ بلكه آيد ، گرد عمومي
كه هستند شخصيتهايي تنها اورسولا و خوزه ديگر ، عبارت به.ميشود مشخص خانواده ، يك با
و عشق اندازه در تنها نبيرههايشان ، و نوادگان فرزندان ، تمامي و ميشوند ظاهر قصه در
اختراع و ميريزد طرح پس از طرح و است ناشناختهها عاشق خوزه.متفاوتند آنها با مقاومت
او.ميگيرد عكس خدا از و ميكند كشف را اقيانوس ميسازد ، طلا ميدهد ارائه اختراع پس
وسط را او.ميكند صحبت لاتين زبان به فقط ميكند ، خرد را اشيا ميشود ، ديوانه آخر در
.ميبندند بزرگي بلوط شاه به خانوادگي باغ
تعمير را پارهها خرده اوميشود مشخص شفاف آرزوهاي و عملي ايستادگي با اورسولا
خودش ، بچههاي شدن بزرگ از پس حتي او ميكند ، مرتب را خانه فاجعه هر از پس و ميكند
سالم ذهني نظر از و قوي نيز سالگي يا 122 سن 114 تا و ميكند تربيت نيز را آنها بچههاي
.ميماند باقي
.ميدهد شكل عملا را بوئنديا اخلاف زندگي ايستادگي ، و وسواسي آرمانگرايي از آميزهاي
رهبري را انقلابها ميروند ، دريا به بوئنديا ، يا دارند نام آركاديو يا مردان تمامي
دچار ممنوع عشقهاي به فاجعهآميز گونهاي به و ميكنند مسافرت كوليها با ;ميكنند
گم مردها سايه در نيز زنها ميافزايند خانواده ثروت و شهرت بر تمامشان ولي ميشوند ،
تنور در را دستش ديگري بخورد ، كثافت است ، افسرده كه هنگامي دارد عادت يكي.نميشوند
رمديوس كه ديگري ;ميپوشد سياه لباس ميكند ، خودكشي عاشقش كه هنگامي از و ميسوزاند
با ميكند ، جمع را رخت طناب دارد كه هنگامي روز يك و است معصوم شدت به دارد ، نام
.ميكند صعود آسمان به خانواده ملحفههاي
يك ديد از آنچه.ميشود وارد ماكوندو دنياي به واقعيت آشناي و سخت مختلف جنبههاي
به بوئنديا خانواده كه است حالتي ميآيد ، نظر به غيرمعمول حداقل يا غيرواقعي بيگانه
تفسير را آن يا ميدهند نشان واكنش هوا حتي و بيماري جنگ ، مرگ ، تولد ، نظير وقايعي
و آدمها كه است بالا قدر آن حرارت اين ميشود ، دچار گرما به ماكوندو وقتيميكنند
اتفاق بارندگي دوره يك.ميكنند حمله خانهها به پرندگان و ميشوند ديوانه چارپايان
.روز دو و ماه يازده و سال چهار بلكه هفته ، چند مدت به نه مييابد ، ادامه كه ميافتد
نوعي بلكه نميكشد را آدمها معمول طور به بيماري اين ميگيرد ، فرا را شهر طاعوني وقتي
نامها از كنند ، فراموش را چيز همه آرام آرام مردم ميشود سبب كه است "بيخوابي طاعون"
.دمدستي اشياي از استفاده تا گرفته
كه رماني ;است شگفت تحريفات و غني جزييات طنز ، از لبريز كه است نوشته رماني ماركز
جنوبي آمريكاي منشاء رمان اينميآورد ذهن به را گراس گونتر و فاكنر نوشتههاي بهترين
:ميگويد ماكوندو مورد در راوي كه طور آن همه ، از مهمتر و زميني جادويي ميدهد ، نشان را
".سرابها و حقيقت از بغرنج آميزهاي"
كيشوت دن
است خون خوشبختي بهاي
نصيريها سميه
نمايشنامه اين روزي كه نميدانست مينوشت را "خون عروسي" نمايشنامه لوركا كه روزي شايد
اين خواندن با خوانندگان از زيادي طيف و شد خواهد تبديل غمانگيز تراژدي يك به
.افتاد اتفاق اين اما.گريست خواهند و ريخت خواهند اشك نمايشنامه
خون با را خوشبختي بهاي و عشقاند شوريده كه است سرگشته انسان دو حكايت خون عروسي
مناسبي جايگزين هيچ و بودند آن پي در سال سالهاي دو ، هر كه خوشبختي بهاي.ميپردازند
و پدر و مزرعه نه و مرد براي كاشانه و خانه نه فرزند ، نه همسر ، نه.نيافتند آن براي
سرگشته عاشق دو اين براي را عشق خالي جاي و مفهوم نتوانستند هيچكدامدختر براي ثروت
كه لئوناردو اسم به جواني كه شد آغاز آنجايي از حكايت.خون مگر چيز هيچ كنند ، پر مجنون
و بود مرده پيش سالها دختر مادر.گشت معصوم و پاك دختري دلباخته بود شهرهاي سواركار
لئوناردو.ميكرد زندگي دورافتاده مزرعه يك در پدرش با داشت سال هجده فقط كه جوان دختر
مزرعه به تا كند طي را زيادي مسافت روز هر بود مجبور ميكرد كار مزرعهاش زمين روي كه
كنار در ماهها و روزهابود كشاورزي مشغول پدرياش مزرعه در بيخبر هم جوان دختر.برسد
حالا.شد تبديل عشق به كم كم علاقه اين و آورد وجود به دو آن براي علاقهاي بودن هم
تحمل را ناهموار سخت راه اين مزرعه خاطر به فقط جوان مرد كه بود گونهاي به اوضاع ديگر
.ميكرد ممتنع و سهل برايش را طاقتفرسا راه جوان دختر عشق بلكه نميكرد ،
عشق خاطر به بسياري و ميگذارند و گذاشتند احترام آن بر همگان كه است چيزي آن عشق
فرجامي عشق اين كه ميانديشيد خود با.بود خوشبين لئوناردو اما باختهاند ، را جانشان
پيش از بيشتر و ميكشيد زبانه بيشتر عشقاش آتش ميگذشت كه روز هر پس دارد همراه به خوش
كه درميآيد صدا به دير قدر آن ماجرا يك خطر زنگ گاهي.ميداشت دوست را جوان دختر
كند ، ازدواج جوان دختر با گرفت تصميم جوان مرد كه روزي.انديشيد حلي راه هيچ نميشود
كه ميگفتند سرشان پشت همسايهها.نداشت خوبي آوازه دختر ، چون ;كرد مخالفت مادرش
لئوناردو مادر تا شد باعث همين و است نداشته خوبي ميانه همسايهها با مادرمردهاش
مدت در اينكه تصور با كند ، انتخاب پسرش همسري به را دخترجوان دخترعموي و نكند موافقت
اما.كرد خواهد فراموش را او پسر و گرفت خواهد پسر براي را جوان دختر جاي كوتاهي زمان
.نبود ماجرا پايان اين
مثل.نداشت آينده به اميدي دخترجوان اما بود ، شده شروع جوان مرد زندگي در تازهاي فصل
.ميكرد صبح پدر كنار در را شبها و ميكرد كار پدرياش مزرعه در شب تا صبح از مردها
گرفته تصميم و ميداشت دوست جانش قد را دختر هم پدر.بود عيار تمام دختر يك پدرش براي
چيزي آن عشق ، اما.كند جوان دختر نام به نبود هم كم البته خوب كه را ثروتش تمام بود
لانه دختر وجود بند بند در بلكه.شود كمرنگتر و كمرنگ جوان دختر در روز هر كه نبود
عشق براي مناسبي جايگزين كار.نميشد اما كند فراموشاش زياد كار با ميخواست.بود كرده
.بتپد او براي كه قلب يك به.داشت احتياج واقعي عشق يك به او.نبود لئوناردو
پسر و همسر مادر ، .كرد مطرح مادرش با.پسنديد را دخترجوان و رسيد راه گرد از جواني
زندگياش سرمايه همه و بود داده دست از چاقو ضرب به روستايي درگيري حين در را ديگرش
يك در و داد تن جوان پسر خواسته به.كاركشته هم و بود رعنا هم البته كه بود پسر يك همين
.داد رضايت دختر پدر و كرد درخواست پدرش از را دخترجوان رسمي خواستگاري مراسم
گذشته دو آن ميان عشق از سالها و داشت فرزندي لئوناردو حالا.بود تغيير حال در اوضاع
هفته براي عروسي قرار.باشد خوشبختي عروس ميتوانست و داشت سال يك و بيست او حالا.بود
ايجاد آدمي درون انقلابي ميافتد شخصي هر زندگي در تازهاي اتفاق وقتي.شد گذاشته آينده
هم جوان دختر درون.ميانديشد گستردهتر افكارش و ميبيند وسيعتر ديدگانش.ميشود
جاي درونش قبلي عشق جايگاه در را جوان مرد كه بود تصور اين دربود شده پا به انقلابي
.داد خواهد
نارنج گلهاي موهايش به و كرد آرايش را چهرهاش.پوشيد بلندي سپيد لباس عروسي روز صبح
در كه را انرژياي تمام.بود نكردني باور برايشبود لئوناردو مجلس ميهمان اولينزد
اولين در و رفت نابودي به لحظه يك در بود برده كار به او كردن فراموش براي سال چند اين
شادي ميهمانان همه.دارد دوستش چقدر كه كرد احساس درد و رنج و مشقت همه آن از بعد ديدار
ميدارد دوست را او چقدر اينكه به.ميانديشيد لئوناردو به فقط جوان عروس اما ميكردند
.بگيرد برايش را او جاي دنيا در نميتواند چيز هيچ اينكه به و
به و كرد آماده را اسب جوان دختر.بود فرصت بهترين اين و زد غيبش لحظه يك در لئوناردو
همه كه نگذشت چندي.است گزاف چقدر فرار اين بهاي كه نميدانست و دويد عشقش دنبال
به گريزپا عروس دنبال به و نشست اسب بر جوان داماد.گريختهاند هم با دو آن دانستند
نفر سه اين عشق شاهد ماه فقط و ميدرخشيد ماه فقطتاريك جنگل و بود نيمهشب.زد جنگل
.كشيد بيرون مخفيگاه از را لئوناردو و جوان عروس كه بود كسي تنها مهتاب و بود
داماد مادر.جوان داماد نه و دارد وجود لئوناردو نه ديگر حالا.است رسيده پايان به قصه
فرزند و همسرداد دست از چاقو اثر بر ديگرش پسر و شوهر مثل هم را پسرش اين جوان
كه نميدانست او.باخت را چيزش همه كه بود كسي تنها خون عروس و شدند بيپناه لئوناردو
.آورد دست به خوشبختي و كرد فرار نميشود كه نميدانست او.است خون خوشبختي بهاي
ديگري مرد لئوناردو از غير كه نميدانست هرگز و ميفروشند گران را خوشبختي كه نميدانست
خون با را كردنش خوشبخت بهاي كه باشد داشته دوست را او قدر آن كه هست جهان اين در هم
.نميشد1 داماد دو عروس هرگز است خون خوشبختي بهاي ميدانست اگر شايدبدهد
، خورشيد نقش انتشارات ، بهادروند فانوس ترجمه ، لوركا گارسيا فدريكو ، خون عروسي _1
1377
كتاب معرفي
كنراد جوزف كافكايي دنياي
خوسهآنخلمانياس
مولايي رامين: ترجمه
و شديد تبي به ابتلا اثر بر بريتانيا در اش عسل گذراندنماه هنگام به كنراد جوزف
حاليكه در را او من": نويسد مي خود خاطرات در همسرششود مي رنجور و نحيف بسيار خطرناك
گرگرفته زياد تب از هايش چشم و خوردند هممي به شدت به هايش دندان ، افتاده تختخواب در
نامفهومي كلمات لب زير كه را صدايش حال همين در و كردم مي نگاه بود ، وخيم بسيار حالش و
.بودم ناتوان ميگذشت ، او پريشان فكر در آنچه درك از اما ; شنيدم مي كرد ، مي ادا را
تمام در كنراد"بود دردآور بسيار من چون اي كمتجربه و جوان زن براي ها صحنه اين ديدن
پدر سالگي يازده در و مادر سالگي دو در اوبود غريب و عجيب اساساانساني اش زندگي طول
كه بودند كشورشان در روس اربابان عليه مبارزان از وي مادر و پدر).داد دست از را خود
ميهن ترك سوداي به سالگي شانزده در.(درآمدند ازپا شديد فقر براثر و تبعيد در سرانجام
فرانسه كشتيراني خدمت به.ميشود كار مشغول مارسي بندر در و زند مي دريا به لهستان خود
مي اقدام خودكشي به حتي و آورد مي بالا زيادي بدهي قمار بابت.ميآيد در انگلستان سپس و
سپس.شود مي اشآشنا آينده همسر با همانجا و گزيند مي اقامت لندن در سالگي سي در.كند
وقف را خود تلاش و نيرو همه بعد به زمان اين از و دهد مي خانواده تشكيل سالگي چهل در
.كند مي ادبيات
هنگام رو اين از و است آموخته را آن كه است يكسال و بيست تنها كه نويسد مي زباني به او
به متعلق كه رفته پوستي در او كه دهد مي دست انسان به احساس اين هايش خواندننوشته
خلال از كه نيست او صداي اين گويي و نيست ساده وي آثار خواندن خاطر همين به.نيست خودش
او چون ناپايدار كهشخصيتي دارد وجود نيز ترديد اين همزمان.رسد مي گوش به هايش نوشته
نيازمند ماليخوليايي لهستاني اين.بنويسد پرده بي و عيان چنين اين تواند مي چگونه
را او خود كه زباني و بيان شيوه يعني بود ، دشواري و پيچيدگي از برآمده ستايشي و احترام
و شوند مي خوانده شده ترجمه اثري مانند انگليسي زبان در وي آثار.ميداشت نگه امان در
!است آدمي چگونه واقعي كنراد كه برد پي توان نمي آنها طريق از
شان احاطه كه دنيايي در او قهرمانان.دارد نمود بيمارگونه تفكري او هاي رمان تمامي در
همه.هستند آگاه خوبي به شد نخواهند ما از يكي هرگز كه امر اين از و اند غريبه ، كرده
در انسان تنهايي هاي گره وجود اين با دارند ، عظيم ترسي قرارگرفتن توجه مركز در از آنها
.يابد مي هويت كنرادي ناآرام پردازي شخصيت ترتيب اين به و شوند مي گشوده زمان از اي نقطه
از "كورتس".كند مي پشت آنارشيستي باور و آرمان به "غربي چشم از " رمان روسي دانشجوي
تمامي همچون كنراد.نمايد مي آفريقا وقف يكسره را خود و گريزد مي بشري مدرن جامعه
رمان اكثر.كند مي كار اش دروني احساسات و باورها از بركنار اكسپرسيونيست نويسندگان
مي ريشه اين از برآمده جوان هاي برگ و شاخ و دارد مبهمي اخلاقي وضعيت در ريشه هايش
بيش و كم هايي داستان قالب در خوبي به يا و گسترده "جيم لرد " در صفحه تا 500 توانند
.شوند محدود كوتاه
رمان داستانياين هسته !انرژي انفجارآميز تراكم با است كوتاه رماني "دوئل "
كينه بياهميت بسيار موضوعي.است كافكايي گفت بتوان امروز شايد حتي و است مينيماليستي
توجيه غيرقابل و امان بي نفرتي انگيزد ، برمي"هوبرت دي" عليه بر را "فراد " عظيم نفرت و
.زند مي رقم را ديگر دوئلي پس از دوئلي و شود مي گيري اروپاپي سراسر در مداوم سال كه 16
را آزارهايفراد و بيمارگونه تنفر ، فزاينده حدتي و شدت با صفحه چند و صد در رمان
سرمنشاء.است بشري غيرمنطقي نظام قرباني ديگري و رحم بي قاتل يك او.كند مي بازآفريني
ندارند را اقرارش جسارت و جرات طرفين از هيچيك كه است مضحك چنان توطئه و سوءتفاهم اين
دليلي بي ماجرايند ، اين شاهد كه ناظريني تمامي ذهن در وضعيت اين راز ترتيب اين به و
در علت كه آنجا ، بود داستان طرحريزي در نو بسيار سبكي خود اينشود مي بزرگنمايي موجه
; فراد كينه و هوبرت دي هراس همين چندكه هر دارد ، حداقلي اي اندازه روايت موضوع روند
.است جذاب و جالب بسيار كنراد ساخته فضاي در احساس دو هر اين تكامل و رشد سير نيز
همزادهاي فراد و هوبرت دي.است هستي در شر و خير هميشه ستيز روايت واقع در رمان اين
.هستند دنيا اين در بدي و خوبي تجسم و كاين و آبل ، هايد مستر و جكيل دكتر: براي ديگري
.كشيم مي يدك خويش درون در را آن ما همه كه شيطاني نيز و خواه حق فطرت نمايندگان
و رو زشت ، قد كوتاه فراد و است يافته تربيت و برخورد خوش و سيما خوش قد ، بلند هوبرت دي
اهل فراد مقابل در و است نسب صاحب و اصيل اي خانواده از و شمالي هوبرت ديزشتخوست
امپراتور به نسبت متعصبانه تمايلات داراي و اجتماع هاي لايه ترين پست از برآمده و جنوب
در ريشه اول درجه در او نفرت.كشد مي بالا را خود فردي لياقت واسطه به نهايت در و است
سبب همين و گيرد مي نشات نيز او گريزي اجتماع از همزمان اما ، دارد وي خودمحور شخصيت
.اوست دائمي رنج
نشان اين و بجاست بسيار دوئل رمان براي كنراد سوي از ناپلئون هاي جنگ دوران فضاي انتخاب
هاي سالن ميان از فضا اين بسط در و است آگاه رمان در مكان و فضا نقش از وي كه دهد مي
هاي زمستان برف از پوشيده مزارع و جنگ ميدان ، ابرگرفته هاي دشت پهنه تا فرانسوي مجلل
نقاشمعروف آميزيتابلوهاي رنگ با مرگبار مسيري ، كند مي عبور زيبايي به روسيه
."گويا فرانسيسكو "اسپانيايي
الليبروژوئن 2002: منبع
|